کیانا وحدتی
راهنمای سایت
صفحه اصلی تالار گفت و گوزبان و ادبیاتموسیقی ایرانیکتابخانه کیانافیلم/کارتونمعماریاخبار و دانستنیهاپزشکی و سلامتبیداری معنویفرهنگ لغتدرباره کیاناورود
 


کیانا وحدتی
... پس از تو هجوم گریه و درنگ بغض زمان پس از تو درغبار غروب ، شکست انحنای افق پس از تو...

جزئیات بیشتر...




کارهای زیبا با امواج فشار قوی برق 4
...

جزئیات بیشتر...


زندگی پس از مرگ
« 27608 بازدید »

farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1387/07/13 ‏12:58:38

هر وقت درمورد مرگ فکر می کنم سؤالات زیادی به ذهنم فشار می آورد. این که بعد از مرگ واقعا چه اتفاقی می افتد؟آیا با مرگ همه چیز تمام می شود یا نه این جسم فیزیکی است که می میرد و هوشیاری فرد باقی می ماند؟آیا مرک تولدی دوباره است؟
« نمایش همه نظرات »
« نمایش 10 نظر قبلی »


Farshid فرشید     شنبه, ‏1387/07/13 ‏15:56:34

مرگ زندگی دوباره نیست تغییری در روش زندگی است، تغییر در شرایط، مثل سفر از ایران به استرالیا یا به هر کشوری ولی بدیهیست تغییر شرایط در این سفر بیشتر است. همانطور که کسی که در ایران است استرالیا را ندیده ولی با تحقیق و بررسی با مطالعه از شرایط آن کشور با خبر می شود در این مورد هم همینطور می توان به نتیجه رسید ولی بدیهیست به توجه بیشتری نیاز دارد. این که بدن بنده یک بدن مادی نسیت یک بدن صرفا فیزیکی نیست ( منظورم از فیزیک قوانین ساده مادی و شیمیایی است که می شناسیم و بیشتر ابزار دم دستی ما از آن ساخته می شود ) حتما همینطور است. البته فقط این حکم را درباره خودم می توانم با قطعیت عرض کنم. یک نکته که این مسئله را تایید می کند وجود درک در انسان است. درک از محیط و درک درد که با این قوانین قابل توجیه نیست که در اینجا قابل طرح نیست شاید چند جلسه بررسی را بطلبد. مثال نقض دیگر برای افکار متریالیستی اقرار به اختیار در انسانهاست. که اگر به یک دنیای صرفا مادی معتقد باشیم همواره بر اساس قوانین مادی وضعیت لحظه بعد دنیا مشخص است و یا حداقل هچ ریشه این در وجود انسان دارد که این مورد هم ظرفیت زیادی برای بحث و بررسی دارد. برای اینکه چند نمونه از مواردی را که تایید خوبی برای غیر مادی بودن دنیاست ببینیم پیشنهاد می کنم به کلیپ شهادت آب ( لینک های مرتبط روی اینترنت ) و کلیپی که از یک همایشی که دسته ای از کردها اشیاء تیز را از بدن خود عبور می دهند مراجعه کنیم و کلیپ های مشابه که واقعی بودن آنها قطعی است. شاید اگر امکانش بود نمونه هایی روی سایت گذاشتم.------- به نظر بنده ما معمولا چون فکر می کنیم که برامون دست و پا گیر میشه دنبالش نمی ریم و روی مسئله با یک کلمه ساده که زندگی مادیه خط می کشیم در صورتی که خدا هرچه آفریده برای اینه که عاشقانه عاشقانه عاشقانه به آدم حال بده ( در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ) هر جقدر هم درک درست تری از هستی داسته باشیم باعث میشه بیشتر حال کنیم. مست بشیم. ببخشید دیگه فکر کنم سرتون رو درد آوردم. البته تیتر اطاق درباره چگونگی بعد از مرگ هم بود که دیگه کار همینجا تموم شد.
fariba fariba     شنبه, ‏1387/07/13 ‏21:39:07

مرگ یعنی اولین میلاد ... میلاد عاشقانه زیستن، بودن و ماندن ــ بی هیچ هراس ــ ماندن روی زمین بدون آرزوی پرواز ... مرگ یعنی تولد بوی خاک ! یعنی به زمینی بودن بالیدن و شاید آنروز تمام پرنده های عاشق به موریانه ها حسرت بخورند و ابرها فاصله را فریاد کنند .
باورت می شود که خورشید از داغ  دوری خاک می سوزد؟
                                                     «کیانا»
maryam مریم     یکشنبه, ‏1387/07/14 ‏18:56:50

مرگ در حقیقت تولدی دوباره است در حیات والاتر درک ومعرفت .زمین وطن اصلی ما نیست وموجودیت ما از زمین سرچشمه نگرفته است. زمین محل موقتی است برای یادگیری ومرگ ما پیش از تولدمان مقرر شده است. مسائل این دنیا ، در آن عالم برایمان اهمیت کمی دارد،یا اصلاً اهمیت نداردزیرا همه چیز با چشم معنوی دیده می شود.
farahnaz فرحناز     چهارشنبه, ‏1387/07/17 ‏23:36:40

نقل از" الیزابت کوبلر راس "نویسنده ی کتاب "چرخه زندگی":
مرگ جسمانی انسان درست به زمانی می ماند که پروانه ای خود را،از پیله ای که به دورش تنیده،بیرون بکشد. مردن فقط نقل مکانی است از خانه ای به خانه ای بهتر. به مجرد این که روح کالبد را ترک کند، انسان در می یابد که قادر است هر اتفاقی که در محل وقوع مرگش رخ می دهد را مشاهده نماید، اعم از اینکه اتاق بیمارستان باشد یا صحنه ی تصادف.افراد بسیاری هستند که زمانیکه تحت عمل جراحی قرار داشته اند، تجربه ی خارج از جسم بودن را بدست آورده و در واقع ناظر کار جراحان در حین عمل بوده اند.زمانی که انسان کالبد فیزیکی خود را ترک کند، در عالمی قرار می گیرد که فاقد زمان است و می تواند کسانی را که قبل از او مرده اند و به او علاقه مند بوده اند، را ببیند.مردن فقط انتقال و گذری است به شکل دیگری از زندگی.
بعد از مرگ به فرد فرصت داده می شود که توسط خودش مورد قضاوت قرار گیردو خود را داوری کند.
shahin cuttlas     چهارشنبه, ‏1387/09/27 ‏17:03:50

به قول سارتر،انسان حاصل یه اشتباه زمانی است که بد از آب درآمده و باید با رنج فنا پذیری تا آخر عمر زجر بکشد.
anvar anvar     دوشنبه, ‏1387/10/09 ‏08:40:03

سلام

من فکر میکنم سارتر باید بر اساس تجربه شخص تلخ خودش در یک مقطع خاص این جمله رو گفته باشه .

من فکر میکنم ، هیچ اتفاقی در این جهان ، حتی افتادن برگی از درخت یا آمدن ایده ای به ذهن من و شما ، بی دلیل و اشتباهی نیست ، و آمدن هر انسانی به این عرصه ، حاصل تحولات عظیمی در سطح خلقت میباشد ، کافی است به تاءثیری که یک فرد  مثل انیشتین یا ادیسون و مولانا و حافظ یا از آنطرف هیتلر و موسولینی بر روی جامعه داشته اند فکر کنیم یا حتی خود جناب سارتر و اینکه هر انسانی قادر است در سطح الهی خود تجلی کند یا در حد یک حیوان رفتار نماید .

نه نمیتواند مسئله به این سادگی باشد ، لازمست عمیقتر بیندیشیم . اما چه خوب که مباحثی که به نظرتان میرسد مطرح می فرمائید.                                                             موفق باشید.
Farshid فرشید     یکشنبه, ‏1387/11/06 ‏14:50:49

سلام،
اگر منظور آقای سارتر یک اتفاق کور و یک فعل و انفعال مادی است مثل اتفاقی که در یک ازمایشگاه از روی هم ریختن دو ماده شیمیای رخ می دهد و حالا انسان نتیجه بد این فعل و انفعالات بوده. در این صورت کل هستی و انسان یک فعل و انفعال کور فیزیکی و شیمیای هست و زنجیره ای از اتفاقات که در این میان درک ( عشق و احساس ... ) معنی نداره. انگار سدیم رو ریختیم تو آب، حالا در مورد انسان میلیاردها میلیارد میلیارد بار پیچیده تر ولی در نهایت زنجیره ای از برهمکنش ها،  برای این انسان رنج و زجر معنی نداره که این شد نقض غرض، یعنی برای یک فعل و انفعال کور شیمیایی فیزیکی وجود یا عدم وجود درد و رنج و زجر معنی نداره. البته فکر کنم که دیگه الان یه 20 و اندی سالی باشه که آقای سارتر هم روی عقیدشون یه تجدید نظر هایی کرده باشند ;)
farahnaz فرحناز     یکشنبه, ‏1387/11/13 ‏18:42:51

نیل دونالد والش:

"عزیزان ما بعد از مرگ، هیچگاه از ما دور نمی شوند، آنها فقط به اندازه ی یک فکر با ما فاصله دارند.همین که به آنها نیاز داشته باشیم، آماده ی راهنمایی، مشورت و آرام کردن ما هستند."

نقل از کتاب "لحظات لطف"
farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1388/07/18 ‏17:17:39

دیپاک چوپرا :

"...در پرتو آگاهی همه چیز زنده است. هر گاه خود را با جسم تان همسان کنید، محکوم به مرگ می شوید."
                                                                                                                                                   اکسیر
f_njn f_njn     دوشنبه, ‏1389/03/24 ‏01:37:52

سلام دوستان من فرهاد هستم از اصفهان . می خواستم بدونم کسی هست  کتاب سفر روح را برای من تهیه کنه . چون من در اصفهان پیدا نکردم. سپاسگزارم.
farahnaz فرحناز     دوشنبه, ‏1389/03/24 ‏10:55:52

فرهاد عزیز سلام و خیر مقدم
لطفا آدرس خودتون رو برای من ایمیل کنید
k_ksprp@yahoo.com
ghader ghader     چهارشنبه, ‏1389/10/22 ‏01:55:17

اخیرا با مطلب جالبی در یکی از نشریات برخورد کردم و فکر کردم شاید شما هم دوست داشته باشید آن را بخوانید. به همین جهت عین مطلب را برایتان در ادامه می آورم:
شرح‌ ماجرا از زبان‌ جسدی که پس‌ از 45 دقیقه‌ زنده‌ شد!
اختلاف‌ نظرات‌ زیادی‌ در زمینه‌ یادآوری‌خاطرات‌ زمان‌ مرگ‌ توسط کسانی‌ که‌ تجربه‌ مرگ‌داشته‌اند وجود دارد. عده‌ای‌ این‌ یادآوری‌ رانوعی‌ توهم‌ می‌دانند که‌ البته‌ با دلایل‌ محکم‌ علمی‌می‌توان‌ آن‌ را ثابت‌ کرد که‌ وقتی‌ فقط چند دقیقه‌(حدود 4 دقیقه‌) اکسیژن‌ به‌ مغز نرسد، فرد دچارمرگ‌ مغزی‌ می‌شود و فعالیت‌های‌ مغز متوقف‌می‌شود. پس‌ دیگر توهم‌، معنا نداشته‌ و این‌ فرض‌رد می‌شود. این‌ جاست‌ که‌ بار دیگر علم‌ در برابرقدرت‌ و جلال‌ پروردگار خاموش‌ می‌شود و فقطنظاره‌گر شگفتی‌ها می‌ماند. این‌ بار نشانه‌ای‌ دیگراز (خداوند حی‌) را در مورد یکی‌ از هموطنان‌خود نقل‌ می‌کنم‌. باشد که‌ چشم‌ها آن‌چه‌ را که‌باید ببیند و بشنود، دریابند و بدانند که‌ (او) همیشه‌زنده‌ است‌ و در همه‌ جا حضور دارد...
و آن‌ روز... طبق‌ اظهارات‌ پرستار 36 ساله‌ بخش‌آی‌سی‌یو بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌، (محمدشفیعی‌) متولد 1327 در آی‌ سی‌ یو دچار ایست‌قلبی‌ شد و در حدود چهل‌ و پنج‌ دقیقه‌ تا یک‌ساعت‌ روی‌ ایشان‌ عملیات‌ سی‌ پی‌ آر (احیاءقلبی‌- ریوی‌) انجام‌ شد، ولی‌ چون‌ نتیجه‌ای‌نداشت‌ بیمار فوت‌ شده‌ اعلام‌ گردید و تمام‌دستگاه‌ها را از او قطع‌ کردند تا آن‌ که‌ بعد ازگذشتن‌ زمانی‌ نسبتا طولانی‌ خانم‌ (دکتر صداقت‌)برای‌ امضا کردن‌ جواز دفن‌ به‌ آن‌ جا آمد و درعین‌ ناباوری‌ ضربان‌ بسیار ضعیفی‌ را حس‌ کرد و به‌سرعت‌ سی‌ پی‌ آر شروع‌ شد و جسد پس‌ از 45دقیقه‌ زنده‌ شد!
شرح‌ ماجرا را از زبان‌ خود بیمار:
احساس‌ خستگی‌ مفرط می‌کردم‌، حسی‌ شبیه‌ به‌زجر، مدت‌ زیادی‌ طول‌ نکشید تا تبدیل‌ به‌ یک‌حس‌ عمیق‌ لذت‌ بخش‌ شد... دلم‌ غش‌ می‌رفت‌!یک‌ خوشی‌ بسیار دلپذیر... در فضا رها شدم‌. دراتاق‌ پرستاران‌ را دیدم‌ که‌ روی‌ کسی‌ خم‌ شده‌اندو در حال‌ ماساژ قلبی‌،... هستند. اول‌ متوجه‌ نشدم‌او کیست‌ ولی‌ بعد که‌ چهره‌ او را دیدم‌ به‌ شدت‌ جاخوردم‌! خودم‌ بود... زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود،انگار همه‌ جا حضور داشتم‌ در همان‌ لحظه‌، لحظه‌تولدم‌ را دیدم‌، مادرم‌ را دیدم‌ که‌ در حال‌ به‌ دنیاآوردن‌ من‌ بود. بعد خودم‌ را آنجا دیدم‌ که‌خوابیده‌ بودم‌. دکترها و پرستارها کنار رفته‌بودند. من‌ مرده‌ بودم‌. دیدم‌ که‌ چشمان‌ و شست‌پاهایم‌ را بستند و ملحفه‌ را روی‌ صورتم‌ کشیدند.یکدفعه‌ بالای‌ سرم‌ فردی‌ را دیدم‌ که‌ نمی‌شدتشخیص‌ داد زن‌ است‌ یا مرد. بلند قد وخوش‌اندام‌، او به‌ قدری‌ زیبا بود که‌ بی‌اغراق‌ درهمان‌ لحظه‌ عاشقش‌ شدم‌! حیف‌ که‌ نمی‌توانم‌زیبایی‌ او را وصف‌ کنم‌! در تمام‌ عمرم‌ کسی‌ را به‌این‌ زیبایی‌ ندیده‌ بودم‌. لباس‌ کرم‌ رنگ‌ بر تن‌داشت‌ که‌ بر روی‌ آن‌ پارچه‌ای‌ سفید انداخته‌بود. به‌ من‌ گفت‌: چی‌ شده‌؟ (به‌ زبان‌ فارسی‌)،گفتم‌: پدرم‌ را می‌خواهم‌. گفت‌: بیا پدرت‌ این‌جاست‌، پدرم‌ را دیدم‌ که‌ بالای‌ بسترم‌ گریه‌می‌کند. هرچه‌ صدایش‌ زدم‌، صدایم‌ را نشنید، بعدفهمیدم‌ که‌ فقط او می‌تواند صدای‌ مرا بشنود.گفتم‌: به‌ نظرم‌ او همان‌ کسی‌ بود که‌ ما (عزرائیل‌)می‌نامیم‌ یا شاید رشته‌ مرگ‌، با آن‌ فرد جای‌رفتیم‌. مردی‌ را دیدم‌ که‌ نشسته‌ بود و آن‌ فرد زیبابسیار به‌ او احترام‌ می‌گذاشت‌. 5 گوی‌ نورانی‌ دراطرافش‌ بود ولی‌ نور آنها چشم‌ را آزار نمی‌داد.یک‌ گوی‌ را به‌ سمت‌ من‌ گرفت‌. فرد زیبا رو به‌ من‌گفت‌: بگیرش‌. تا گرفتم‌ خود را در I.C.U دیدم‌ که‌دکتری‌ با دستگاه‌ الکترو شوک‌ مشعول‌ شوک‌دادن‌ به‌ قلب‌ من‌ بود. جالب‌ آن‌ بود که‌ در طی‌آن‌ چند روز ما در I.C.U 5 نفر بودیم‌ که‌ آن‌ 4نفر مردند. البته‌ من‌ هم‌ مردم‌ ولی‌ باز زنده‌ شدم‌.!
از او پرسیدم‌: - آیا قبل‌ از این‌ تجربه‌ متوجه‌ شده‌ بودید که‌نزدیک‌ مرگ‌ هستید؟
شفیعی‌: بله‌. وقتی‌ آخرین‌ بار در خانه‌ بودم‌،قبل‌ از آن‌ که‌ وارد مرحله‌ بیهوشی‌ شوم‌، حس‌می‌کردم‌ دنیا دارد تیره‌ می‌شود. حس‌ می‌کردم‌چیزی‌ رو به‌ اتمام‌ است‌ 4 دختر و همسرم‌ را طوردیگری‌ می‌دیدم‌. انگار تصاویری‌ در غروب‌ بودند!می‌دانستم‌ وقت‌ رفتنم‌ است‌.
- آیا در لحظات‌ اول‌ تجربه‌ مرگ‌، حساس‌ترس‌ یا تنهایی‌ نکردید؟
شفیعی‌: اصلا! آن‌ قدر حس‌ خوبی‌ بود که‌می‌توانم‌ راجع‌ به‌ آن‌ توضیح‌ بدهم‌...
- فکر می‌کنید این‌ بازگشت‌ برای‌ شما چه‌پیامی‌ به‌ همراه‌ داشته‌ است‌؟
شفیعی‌: خوب‌ باش‌، خوب‌ رفتار کن‌، خوب‌زندگی‌ کن‌... و فکر می‌کنم‌ بعد از آن‌ اگر کسی‌اعتقاد به‌ دنیای‌ پس‌ از مرگ‌ نداشته‌ باشد من‌می‌توانم‌ آن‌ را ثابت‌ کنم‌! جالب‌ آن‌ که‌ بعد از این‌ماجرا دوستان‌ و ه
fariba fariba     چهارشنبه, ‏1389/10/22 ‏20:37:44

با تشکر از قادر عزیز به خاطر خبر جالبی که گذاشتید فقط در نظر داشته باشید که وقتی حجم مطلبتان زیاد است باید آن را در دو سه قسمت ارسال نمایید خوشحال میشیم اگه مطلبتون رو کامل کنید
sepehr2011 سپهر     جمعه, ‏1389/12/06 ‏00:19:49

سلام به همه دوستان
این چیزایی که قادر جان و بقیه دوستان میگن من نمیدونم از کجا اطلاعاتشونو بدست میارن.من راجع به تجربیات نزدیک به مرگ یا همونNDE چیزایی شنیذم ولی همش تو کتابا بوده یا تو وبلاگا.راستش من به راحتی نمیتونم این حرفا رو باور کنم.هر وقت نوبت به این حرفا مثه روح و nde و زندگی پس از مرگ میشه ادم فقط تو کتابایی که خیلی قابل اعتماد نیست یا وبلاگا چیز پیدا میکنه.یه جا خوندم که حدودا ماهانه 750 نفر تو امریکا این حالت و حس میکنن.اگه واقعا این تجاروب نزدیک به مرگ اینقدر زیاده پس چرا تو شبکه های خبری معتبر  مثه بی بی سی هیچی راجع بش نمیگن.یا از اطرافیان من و دوستان و اشنایان هیچ کس نیست که راجه به موضوع صحبت کنه و این چیزارو حس کرده باشه.اگه کسی میتونه به من یک دلیل مستند و قابل اعتماد نشون بده ازش خیلی ممنون میشم
farahnaz فرحناز     جمعه, ‏1389/12/06 ‏19:37:16

باسلام
دوست گرامی،من با چند نفر از کسانی که این تجربه رو داشتن از نزدیک حرف زدم و یکی از اونها از دوستان صمیمی منه که حین عمل سزارین این تجربه رو داشته...تونل نور، آرامش و مرور خاطرات زندگی رو بطور مبهم یادش میاد و میگه اصلا دلم نمیخواست برگردم.اما در آخرین لحظات که بچه ی بزرگترمو دیدم دلم براش سوخت و همون موقع خودم رو در اتاق عمل دیدم و...  
خیلی از کسانی که این تجربه رو داشتن تعریف نمیکنن ، مگر اینکه احساس کنن کسی اونهارو مورد تمسخر قرار نمیده. شما هم حتما میتونید تو دورو بریهای خودتون کسانی رو پیدا کنید.برای اینکار میتونید از کسانی که به هر دلیلی بیهوشی و جراحی های سنگین داشتن، یا حمله ی قلبی و ... سوال کنید مطمئن باشید چیزهای نابی پیدا میکنید.
                                                                                                                                                                                                                     موفق باشید
anvar anvar     یکشنبه, ‏1389/12/08 ‏11:33:44

سلام بر دوستان خوب

سپهر جان ، برای من هم این موضوع در حد شنیدن بحث های جدید جالبه ، ولی یک کتاب آقای خرمشاهی داره که سعی کرده تمام تجربیات تا کنونی بشر را بویژه منابع خارجی ونیز ایرانی از عرفا و فلاسفه ی قدیم و جدید که در رابطه با حس های اینچنینی ، تجربه هایی داشته اند ، جمع آوری کند با ذکر منابع و مأخذ . بعد سعی کرده بود وجوه مشترک این تجربیات ، مثل توصیف ناپذیری ، وجد و سرور حس شده توسط تجربه کنندگان ، احساس رهایی ، احساس دانایی و...  بیابد ... برای من کتاب دلپذیری بود .

فکر میکنم این حیطه ی دیگری است که با ابزار علم قابل شرح و بیان نیست ، مثل موضوع عشق . به نظر شما میشه یک تعریف جامع و علمی از مفهوم عشق کرد که همه ی انسانها بتونن عشق خودشون رو با این محک بسنجند ؟ فکر نمیکنم امکان پذیر باشد .

پاسخی که من به خودم میدهم این است که : ناممکن است که یک لایتناهی را بخواهی با ابزار محدودی مثل حواس پنجگانه یا ابزار علمی که تا بحال بشر به آن دست یافته ، قابل حصول و دستیابی کنی ، ولی حیطه ی تفکر و ذهن ، تخیل و تصور و رویاهای بشر لایتناهی و نامحدود است .

یک زمانی تصور امواج ماکروویو ، ماهواره ، قدرت انتقال آگاهی بشر از طریق شبکه های مخابراتی و ماهواره و اینترنت محال مینمود .... اما میدانم که خدا میداند و هر گاه که لازم باشد جرقه ای از این آگاهی و ضرورت اکتشاف و تخیل در ذهن انسانی درخشیدن میگیرد و خدا را شکر به اندازه کافی شیدایی و سرور ایجاد میشود که به دنبالش برود .

تکته ی جالب اینکه اکثر اکتشافات بشری در زمانهایی که بشر در حال تخیل یا بازی بوده است آمده و بعد از پیگیری تبدیل به یک اصل علمی شده است که برای دورانهایی مدید زندگی بشر را اساسا" متحول کرده است و نیز توسط کسانی که با معیارها و استانداردهای دانشگاهی و علمی رایج هم خیلی هماهنگی و خوانایی نداشته اند .

                                                                                                                                                                                   موفق باشید .
fariba fariba     یکشنبه, ‏1389/12/08 ‏12:15:50

با سلام به دوست عزیز سپهر
تجربیاتی مثل تجربه نزدیک به مرگ و یا بقیۀ تجربیات متافیزیکی قابل اثبات با دلایل مستند و منطقی نیست اگه میخوای این تجربیاتو در این حوزه پیدا کنی اصلاً دنبالش نرو . من هم مثل تو بودم ولی اتفاقاتی تو زندگیم افتاد که الان یک در صد هم شک ندارم بنابراین ذهنتو باز بگذار ، با باورهای قدیمیت زندگی نکن به فکرت آزادی بده ، شک کن ولی امکان بروز این اتفاقاتو رد نکن ، انوقت ببین چه جوری به سمتت سرازیر میشه. همین دیروز با یکنفر صحبت میکردم که تجربۀ از دست دادن عزیزی رو گذرونده بود که بین اولین سکته و مرگ اون24   ساعت فاصله بوده و در این زمان کوتاه شاید حدوداً 20 بار این فرد حالت رفت و برگشت داشته و حرفهایی راجع به اون طرف در همون لحظات آخر گفته بود که بقول خودش اون یک روز تلنگری بود که تمام مسیر زندگیش و باورهاشو عوض کرد
sepehr2011 سپهر     یکشنبه, ‏1389/12/08 ‏22:26:35

سلام به همه دوستان خوبم و ممنونم که سعی کردن به من کمک کنند.
راستش یکی از دلایلی که من به سمت این سایت کشیده شدم بخاطر اشنایی بود که به صورت دورا دور با خانواده آقای وحدتی داشتم.من بخاطر یه سرچ معمولی توی گوگل با نام کیانا وحدتی برخوردم.و احساس کردم آشناست و وقتی وارد سایت شدم متوجه شدم.جالب اینجاست که من تو همون شهری درس میخونم که خانم کیانا وحدتی درس میخوندند.البته اون موقع هم مشغول به تحصیل بودم.تمیدونم چرا این توضیحات و گفتم.یه حس بود که دوست داشتم با شما دوستان مطرح کنم.میدونید چیه من فقط دنبال حقیقتم فقط همین.شاید هیچ چیز و هیچ خبری نمیتونه منو خوشحال کنه مثل اینکه همچین سازو کاری بعد از مرگ وجود داره وچیزی مستقل به نام روح که دارای شعور هست وجود داره.مشکل اصلی من اینه که نمیتونم هرچیزی و بدون دلیل قاطع قبول کنم.مثلن در همین تجربیات نزدیک مرگ که توسط افراد بیان شده هیچ شباهتی با هیچ کدوم از باورهای دینی نداره.مثلن در دین مسیح هست که باید یه در ببینند و هیچ کدوم از تجربه کنندگان همچین چیزی ندیدن.یا در قران گفته شده که جان دادن سخته و از اون به عنوان تجربه تلخی برای هر نفسی بیان میکنه.در صورتی که همه این تجربه کنندگان حس خوبی بهشون دست داده و احساس آرامش می کردند.پس ادیان که منشا و پایه این افکار هستند و بایدم باشند خودشون دچار تزلزلن و هیچ چیز تو این دنیا قطعی نیست و انگار حقیقت یکپارچه ای که بتونه جامع و مانع باشه وجود نداره و.....................................
نمیدونم شاید به قول فریبا جان نیازی نباشه برم دنبالش و اگه خدا بخواد،این حقایق رو  به من نشون میده.پیدا کردن حقیقت محض خیلی سخته ولی غیر ممکن نیست.امیدوارم راهی برای یافتن حقیقت پیدا کنم و یا پیدا بشه .حالا چه تلخ باشه چه شیرین.انوار جان اگه میتونی اسم کتاب خرمشاهی و بگو
ghader ghader     شنبه, ‏1389/12/21 ‏00:08:54

فیلمها وکتابها ومستندهای زیادی درباره تجربه های نزدیک مرگ واز منظر علمی وجود داره تلوزیون خودمون هم چند وقت پیش مستندی از این آدمها به اسم نسیمی از حقیقت در چندین قسمت پخش کرد. دکتر مودی وتحقیقات تجربه نزدیک مرگ معروفترینشه .فکر کنم اگه سرچ کنید مطالب زیادی در این باره پیدا کنید.من خودم زیاد در این مورد تحقیق کردم. اگه جوینده باشید حتما پیدا میکنید...!قادر
anvar anvar     دوشنبه, ‏1389/12/23 ‏10:22:39

سلام بر سپهر گرامی

نام کتاب آقای خرمشاهی  " عرفان و فلسفه " است نویسنده و.ت. استیس است ، گویا آقای خرمشاهی ترجمه کرده اند .
اگر بروجرد تشریف میبرین ، در کتابخانه ی کیانا ، موجود است . کتاب نویی بود که در کتابخانه ی شخصی کیانا در منزل ایشان بود .

                                                                                                                                                                                                       موفق باشید .
ghader ghader     شنبه, ‏1390/01/13 ‏03:46:03

پایان زندگی چیست و کجاست؟ قبل از هر حرفی باید بگویم که نمی دانم و من هم دوست دارم بدانم. البته اگر نهایت و پایانی داشته باشد. پایان زندگی چیزیست که هرچه بشتر از زندگی می فهمم بی معنی تر می شود.
این احتمال را بررسی کن که شاید زندگی را درست درک نکرده باشیم. پیش از اینکه بفهمی زندگی پایان و غایتی دارد یا نه باید بفهمی که خودش چیست. و ادراک زندگی در پس مرگ بدست نمی آید زمانی که زنده هستی شانسی برای درکش داری.اگر چه برخی از چیزها فهمیدنی نیست مثل یک آهنگ زیبا.
احساس می کنم زندگی امتداد چیزی از گذشته نیست که یک آغاز و یک پایان داشته باشد. آن برای من بیشتر آغاز هرلحظه از دل خودش است همانجایکه پایان می یابد. در ضمن فکر نمی کنم در مرگ به آگاهیی بیشتر از آنکه هر شب در رویا میرسی دست پیدا کنی.
مرگ کالبد جسمانی برای روح تغییر سطح و محیط تجربه است. تنوعی که روح به آن نیاز دارد. هم برای تکمیل آموزش های خود و هم برای تغییر حال. البته شما روح هستید. مرگ بدن برای روح همانقدر طبیعی است که تولد آن.
اما مرگ بدن از نگاه ذهن کمی متفاوت است. برای ذهن مرگ متلاشی شدن ساختاریست که آن را ایجاد کرده است و به نوعی به آن وابسته شده است. هم روح و هم ذهن ممکن است خواهان مرگ جسم شوند. اگر ذهن چنین تمایلی پیدا کند افکار به سمت خودکشی سوق پیدا می کند ولی اگر روح یعنی خود شما به جدایی از جسم و پایان این تجربه نیاز داشته باشید آنوقت به سادگی فقط می میرید.
mahdi mehdi     چهارشنبه, ‏1390/03/04 ‏12:15:03

سلام
دوستان مطالب زیر رو از کتاب خانم باربارا براتون استخراج کردم که تجربیات خود ایشون در زمان سیر شفا گر شدن است مرحله بعد صحبتهای مامورالهی ایشون یعنی " هیو آن " رو براتون قرار میدم

مرگ
بنا به اظهارات فوت بندیت در هنگام مرگ بارقه ای تابناک در بالای سر به وجود می آید .هنگامی که فردی از طریق چاکرای تاج طبقه زمینی را ترک میگوید این تجربه معمولا به شکل عبور از دالانی که بین مرگ و زندگی واقع است ;توصیف میشود .این گذرگاه همچون دالانی تاریک و طولانی توصیف میشود که در انتهای آن نور درخشانی وجود دارد ." تجربه دالان " میتوان این گونه نیز تشریح کرد : عبور از مسیر مسیر جریان انرژی اصلی بدن در امتداد نخاع و خروج از میان نور درخشان چاکرای تاج .
هنگام مرگ ;دوستان متوفی وراهنمایان معنوی او به ملاقاتش می آیند.در این هنگام روحتمتم زندگی خود را با سرعت و به روشنی مرور میکند ;تا جائیکه در مورد آنچه که رخ داد;گزینشهای مختلف زندگی ;درسهای آموخته و نیاموخته هیچگونه اشتباهی رخ نمیدهد . سپس به پاس وظائف انجام شده جشنی بر پا می گردد و پیش از حلول بعدی مدتی در جریان روح سپری میگردد .
اغلب اوقات افرادی را دیده ام که پس از یک دوره طولانی بیماری می میرند و پس از مرگ مدتیدر نور سفید آرامبخش به استراحت می پردازند و به نظر میرسد که در آن سو در مکانی شبیه بیمارستان تحت مراقبت قرار میگیرند
دو نفر را که در مراحل مرگ بودند ;یکی دو روز پیش از مرگ ملاقات نمودم ;آنها مدتی بود که به بیماری سرطان مبتلا بودند.سه کالبد تهتانی آنها در حال فروپاشی بود و چون حبابهای شیری رنگ مه آلودی در حال دور شدن از جسم بودند که به چهره بیمار رنگ مهتاب گونه ای می داد . سه چاکرای تحتانی نیز با خروج خطوط نورانی بلند از شبکه خورشیدیدر حال انهدام بودند .چهار چاکرایتحتانیهمچون حفره هایی دره مانند باز بودند و پوشش محافظی بر دهانه آنها وجود نداشت . افراد رو به موت بیشتر اوقات خارج از کالبد به سر می برند .مسلما آنها در مکانی به همراه راهنمایانشان بودند . هنگامی که در کالبد خود بودند اتاق مملو از روح های مختلف بود .در یک مورد عزرائیل  را دیدم که نگهبان دروازه مرگ است . وقتی فرد بیمار درد شدیدی داشت ;از عزرائیل پرسیدم که چرا به او کمک نمیکند تا بمیرد .او گفت " هنوز دستوری دریافت نکرده ام " عزرائیل فرشته مرگ است و در نظر من ظاهری بسیار زیبا و قدرتمند داشت ;نه آنچه که برخی منابع آن را کریه و وحشتناک می دانند .
mahdi mehdi     چهارشنبه, ‏1390/03/04 ‏14:36:08

توضیح مرگ از زبان مامورالهی " هیو آن "
راهنمای معنوی من سخنانی در مورد مرگ گفته است که مایلم در اینجا آن را ذکر نمایم .او میگوید مرگ آنچه که ما تصور می کنیم نیست بلکه انتقالی است از یک وضعیت آگاهی به دیگری .او میگوید که ما هم اکنون مرده ایم زیرا هویت خویش را به فراموشی سپردهایم   .بین بخشهای فراموش شده ما و حقیقت دیواری به وجود آمده است و ما به دنیا آمده ایم تا آنها را شناسایی کنیم .بنا براین با اینکه ما از مرگ میترسیم  او معتقد است که ما هم اکنون مرده ایم و در طی روند حلول و تلفیق مجدد با خویش برتر  عملا حیات بیشتری میابیم  ;او میگوید تنها چیزی که میرا است  عملا خود   "مرگ"   است  در طول زندگی تجربیاتی که ماییلیم فراموش کنیم  در پشت حصاری پنهان میکنیم  . این عمل را چنان با مهارت انجام میدهیم که بسیاری از آن تجربیات را به یاد نمی آوریم . عمل حصار کشیدن را از اوان کودکی آغاز کرده در طی زندگی به این کار ادامه میدهیم  .بخشهای محصورآگاهی ما در حوزه به صورت موانع انرژی قابل روئیت هستند .هیو آن میگوید  مرگ حقیقی  پیش از این در قالب آن در حصار درونی رخ نموده است . همانطور که میدانید تنها چیزی که شما را از هر چیز جدا میسازد خویش  شماست . و مهمترین چیز این است که مرگ هم اکنون در بخشهایی از وجودتان که پشت حصار قرار داده اید; رخ داده است  میتوان گفت که از دید گاه ما این روشنترین تعریف از آنچه که  بشر به عنوان مرگ میشناسد ; است مرگ یعنی محصور شدن ; جدا شدن ; و فراموشی . فراموشی هویت خویشتن . آری مرگ این است . شما قبلا مرده اید و احتمالا بدین دلیل متولد شده اید که بخشهای مرده خود را زنده کنید چنانچه اصولا بتوان چنین اصلاحی را به کار برد باید گفت ; آن بخشها هم اکنون مرده اند .
روند مرگ که ما آن را انتقال به هوشیاری برتر مینامیم ; را میتوان به عنوان روندی در حوزه انرژی انگاشت  . توضیحی که در پی می آید به درک مرگ از زاویه حوزه انرژی کمک مینماید  . در پدیده مرگ حوزه به کلی محو شده ; تمام چاکراها باز میشوند . در زمان مرگ به بعد دیگری انتقال میابیم .
چاکرای فوقانی همچون حفره های بزرگ و گشوده ای رو به ابعاد دیگر هستی هستند  . این شروع مرگ است و در طی آن حوزه انرژی به تدریج پراکنده میگردد . بخشهای تحتانی و فوقانی حوزه انرژی از هم جدا می گردند پس از سه ساعت یا همین حدود  انرژی بدن محو میگردد .  همانند نوعی غسل ; غسل معنوی که در طی آن انرژی مانند چشمه ای در امتداد نیروی عمودی اصلی به بالا بر میخیزد  .برقی از نور زرین در درون جاری می شود و تمام موانع انرژی پاک میشوند .
مرگ انحلال تمام حصارهایی است که به هنگام انتقال به زندگی ساخته شده بودند ; مرگ تفرقی مهیب است .
با انهلال دیوارهای فراموشی در درون هویت حقیقی خود را به یاد می آورید; با خویش برتر یکی شده ; سبک بالی و وسعت آن را احساس میکنید . بنا بر این بر خلاف اعتقاد عمومی . مرگ تجربه ای بسیار قابل توجه است . بسیاری از شما وصف افرادی را که از لحاظ بالینی مرئه اند ولی دوباره به زندگی باز گشته اند شنیده اید . همه این افراد از دالانی بلند با نوری درخشان در انتهای آن سخن گفته اند . ملاقات با موجودی شگفت انگیز در آن سوی تونل از موارد دیگری است که آنها گزارش کرده اند بیشتر این اشخاص زندگی خود را با این موجود مرور نموده در مرد آن به بحث پرداخته اند .آنها چنین میگویند که علی رغم زیبایی بی حد آن عالم ;  خود تصمیم به بازگشت به جهان فیزیکی گرفته اند تا آموزشهای خود را به پایان ببرند . اکثر این افراد نه تنها دیگر از مرگ هراسی ندارند بلکه آن را به دیده رهایی در آرامشی بزرگ می نگرند و در انتظار آن هستند .  بنابراین آنچه شما را از این حقیقت جدا می کند ; حصار شماست . واقه ای که شما آن را مرگ می نامید ; همانا انتقال به عالم نور است . مرگ چیزی نیست جزء رهایی از دیوار توهم ; آن هم هنگامی که آماده پیشروی هستید .

دوستان یه بیت شعر هم با اجازه خانم برنن اضافه میکنم

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم            راحت جان طلبم در پی جانان بروم

استخراج از کتاب هاله درمانی با دستهای شفا بخش
مهدی
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1390/03/04 ‏16:17:44

درود به شما مهدی عزیز
من تا به حال وارد بحث شما نشده ام اما همیشه اونهارو دنبال کردم به هر حال میخوام بگم که تا امروز نزدیکترین مطلبی که به نظرات و تفکرات خود دیده ام همین مطلبی است که شما اینجا نقل قول کرده اید...

اگه مطالب گذشته ی مرتبط با این موضوع ها رو در این سایت  مرور کرده باشید متوجه خواهید شد.
و اینکه خوشحالم که دوستانی چون شما با دستی پر به اینجا اومدید و نمیگذارید که سایت از جنبش بایستد که البته خود من

همیشه امیدوار بوده ام که این سایت اگر که گاه هفته ها سکوتی طولانی بر آن سایه کرده، ولی آدمهایی با نظرها و اندیشه

هایی متنوع و مختلف به این خانه ی مهر کیانا می آیندو می مانندو گاه می روند ولی چیزی که همیشه هست و پابرجاست این

حضور راستین و گرم کیاناست که با طراوت عاشقانه ی نغمه هایش بر لبان یاران خویش، چون مرهمی شیرین بر  تلخی های
جای خالیش می گذارد...
که باز من همچنان این امید را لای لبخندی خوش، خوش نشسته ام.
mahdi mehdi     پنج شنبه, ‏1390/03/05 ‏23:45:33

سلام
دوستان عزیز اشکیار    فریاد  قادر انور  سپهر  و در جای خود مدیریت مهترم سایت و دیگر دوستان
اشکیار عزیز
البته همینطور هست که میگید
مشخص هست  که کیانا خودش همیشه حاضر هست و ما رو خودش به سایت دعوت میکنه و چه افتاخری از این بالاتر که مهمان و سر سفره پر مهر کیانا و شاگرد این عزیز بودن
ممنونم از نظرات دلگرم کننده شما
من هم فقط انتقال دهنده این مطالب بودم و با استقبال شما حتما وظیفم سنگین تر شده و مطالب بیشتر و بهتری رو براتون آماده میکنم  .
فریاد جان دلم بات تنگ شده امیدوارم و دعا میکنم مشکلاتت حل شده باشه
anvar anvar     چهارشنبه, ‏1390/03/18 ‏23:39:27

سلام بر دوستان عزیز

یک حکایتی رو شنیدم درباره حضرت سلیمان که به نظرم جالب آمد ، شاید بیربط به بحث ما هم نباشد .

حضرت سلیمان که گویا میتوانست به زبان جانوران  با آنها سخن گوید ، وقتی یکی از دوستانش فوت کرد ، یک مورچه را مآمور کرد که همراه با جسد دوستش برود ، بلکه سر از کار آن دنیا درآورد و برای او خبر هایی بیاورد . شب که مآموران مخصوص آمدند ، متوجه حضور یک موجود زنده شدند ، گشتند و مورچه را پیدا کردند ، مورچه اعتراف کرد که مآمور حضرت سلیمان است . به مورچه گفتند برو به او بگو : تا نیایی ، ندانی .

دوستان خوبم ، بهتر نیست فعلا" به نقد زندگی بپردازیم و کشف موهبتهایش و دانستن قدر این همه لطف و نعمت تا نسیه ی مرگ ؟

البته من هم خیلی به این بحث ها علاقمندم و پیگیری میکنم ، اما این هم خود حکایتی است ، فکر کنم اگر با تمام توجه در لحظه ی ابدی کنونی حضور بیابیم سرمان حسابی گرم پرداختن به امور زندگی شود و اسرار مرگ هم به وقت خود هویدا .

                                                                                                                                                                             موفق باشید .
ghader ghader     جمعه, ‏1390/03/20 ‏22:31:17

آیازندگی پس از مرگ وجود دارد؟
پاسخ
زندگی فقط در این لحظه وجود دارد.اگر پس از مرگ لحظه ای وجود داشته باشد زندگی هم هست.
اما نمی دانم آن برای تو خواهد بود یانه .  
چراکه سوال واقعی این نیست که زندگی پس از مرگ وجود دارد یا نه.
بهتر است بپرسی آیا اکنون زندگی برات وجود دارد یا نه؟
آیا الان اصلا از وجود این لحظه خبر داری؟
اگر نتوانی در این لحظه حضور داشته باشی،آیامیتوانی در آن زندگی کنی؟
آیا در اکنون زندگی میکنی یا بجای آن امکان زندگی جاودانه را بررسی میکنی؟
وقتی نتوانی درلحظه اکنون زندگی کنی،پس زندگی جاودان به چه کارت می آید؟
تو یا میتوانی در این لحظه تنها زندگی کنی یا به زندگی کردن ونکردن فکر کنی!
تنها لحظه حقیقی که وجود دارد،زمانیست که تو براستی زنده ای ودر این زمان، نگرانی برای بودن و نبودن وجود ندارد.
کسی که حقیقتا زنده است نگران زنده ماندن نیست....
anvar anvar     دوشنبه, ‏1390/03/23 ‏00:35:18

سلام بر مهسای عزیز و قادر خوب

من هم باشما بسیار موافقم و فکر میکنم ، کسانی که خوب از لحظاتشان استفاده میکنند و لذت میبرند ، کمتر نگران تموم شدن و پایان دنیا هستند ، میدونند ، کسی که این همه زیبایی و عظمت رو خلق کرده ، میدونه باید بعدش چکار کنه ، این دیگه از حیطه ی اختیار و اراده من و تو خارجه .

گویا ما انسانها نشستیم تو قایقی که فقط از سر پیچ اول تا سر پیچ بعدی میدونیم چی در انتظارمونه ، ( تازه باهوش ترین هامون اینو فهمیده ، بقیه که انقدر سرشون گرم حرفهای این و آن و بهترین جای توی قایق و بهترین خونه و شیک ترین مبلمانند و... ) اما اونی که از بالا ناظر و شاهد ماست ، میدونه مسیر این رودخونه یه آبشار عمیق و وحشتناک و بعد هم مثلا" یک دشت پرگل و ریحانه ، چه خوب که مانمیدونیم ، قراره با سرعت سرسام آوری با این آبشار زیبا همراه بشیم ، وقتی به خودمون میایم که به ساحل نجات رسیدیم .

چون مثل اینکه : تن زجان و جان زتن مستور نیست                       لیکن  دید جان دستور نیست .

                                                                                                                                   موفق باشید .
ghader ghader     سه شنبه, ‏1390/04/14 ‏01:32:34

اگر همه مراحل را در راستای رشد ببینیم،آیا عذاب هم مرحله ای از مراحل رشد است؟
پاسخ:    
هرجا که عشق نباشد آنجا جهنم است.
جهنم آگاهی، ناآگاهیست. ناآگاهی از عشق الهی. غیر از انکار رحمت محرومیتی وجود ندارد.
شنیده ام که امام علی گفته" خدایا اگر مرا در اعماق جهنم قرار دهی همانجا به همه خواهم گفت چقدر دوستت دارم" می بینی؟ عجب کلک قشنگی! عجب آگاهی قشنگی! آنجا که عشق هست جهنمی نیست.
عذاب، ابزار رشد نیست،خود مرحله رشد نیافتگی است.
ghader ghader     سه شنبه, ‏1390/06/15 ‏23:58:46

سلام به همه
این هم یک زاویه دید دیگر استاد به مرگ
سوال :
در حالی که به دنبال آرامش هستیم و برای لمس آگاهی فرصت می خواهیم .
چرا قبل از آرامش درون، مرگ را تجربه می کنیم در حالی که دنیای فیزیک بهترین جا برای تجربه است ؟
پاسخ:    
جسم نیز نیاز به آرامش دارد. هیچ کس نمی تواند خود را تا همیشه در اختیار دیگری قرار دهد. مالکیت از ویژگی های روح نیست ، بدن متعلق به روح نیست.
رابطه روح با بدن یک همزیستی عاشقانه است و توان محدود خود را دارد.
جسم نمی تواند تا ابد منتظر تکمیل تجربه های تو باقی بماند و پس از بخشش توانش به آغوش زمین باز می گردد و می آرامد.
ghader ghader     شنبه, ‏1390/08/14 ‏22:57:33

بچه ها سلام
یه سورپرایز براتون دارم
جواب استادم به یکی از شاگردان که سعی در نفی خدا مینمود...
سوال:      
دوست دارم ببینم وقتی مردین و دیدین آخرش هیچی نیست(منظورم همون جهان آخرت با اون ‏خدای بالا سرمون) چیکار میکنید؟
پاسخ    :
اگر در آن زمان بتوانم چیزی را ببینم( ببینم که چیزی هست یا نیست) من در آن آخری که میگویی ‏وجود دارم پس جایی هستم و هرجا که باشم، همانجا جهان دیگر است.
پس چیزی هست.‏
اما اگر نباشم، یعنی در پایان واقعا هیچ چیز وجود نداشته باشد...
و اگر درست پیش از نبودن فرصتی ‏برای آگاهی از پایان داشته باشم که بتوانم کاری بکنم، تنها کاری که می کنم این است که بابت اینکه در ‏نیستی محض مدتی امکان بودن داشته ام با همه ذرات وجودم، سپاسگذاری کنم.
سپاس از علت این ‏بودن، هرچه که باشد.
از بخشاینده این فرصت و امکان بودن، هرکس و هر چیز که باشد.
شاید که ‏اندکی از بدهی خودرا بابت آن چیزی که داشته ام(بودن)و هرگز بهایی بابت آن نپرداخته ام را با این ‏سپاس بپردازم.‏
و اما اگر حتی فرصتی برای این آگاهی در لحظه پایان وجود نداشت و من نتوانم بدانم که نخواهم ‏بود...،...
علی عزیز نمی دانی از اینکه مرا به این امکان هشیار کردی، چقدر از تو ممنونم.
راستی شاید هیچ ‏فرصتی نباشد! پس پیش از اینکه فرصت از دست رود می گویم:‏
ای علت بودن من، ای مبدا بودن و بخشاینده حضور و آگاهی (همه چیزهایی که دارم و هیچ دلیلی از ‏خود برای داشتن آنها ندارم)،
ای که نمی دانمت و نمی شناسمت، تورا خدا می نامم تا بتوانم صدایت ‏کنم.
می خواهم بگویم از لطف تو بر بودن خویش آگاهم.
آینده را نمی دانم،اما بخاطر تمام لحظه هایی ‏که به من بخشیدی که باشم و فرصت یابم که اشک ها و لبخندها را تجربه کنم، عشق و نفرت را، درد ‏و لذت را و ..." بخاطر بودن" از تو سپاس گذارم.
با تمام ذرات آگاهیم سرشار از قدرشناسیم. چه فرصت ‏باشکوهی بود.
از تو سپاس گذارم حتی اگر هرگز ندانم که کیستی.
من سپاسگذار آنچه که در آینده ‏بخواهی ببخشی نیستم، قدردان آنچه که بخشیده ای هستم و میخواهم بدانی طلب کار بخشش های ‏بی بازگشتت نشده ام.
من وجود داشته ام تا به این لحظه و نمیدانم لحظه بعد نیز این امکان را به من ‏خواهی بخشید یا نه،
اما اگر دیگر نخواهی که باشم تا فرصت هست می خواهم بگویم دوستت دارم؛ ‏حتی اگر دیگر نباشم، حتی آنگاه که نباشم. خدایا تورا سپاس.خدایا تورا سپاس.........
farahnaz فرحناز     جمعه, ‏1390/08/20 ‏19:19:28

قادر عزیز سلام
مثل همیشه زیبا و با احساس و عمیقا تکان دهنده!

اینکه کسی اینجا کامنتی نذاشته فکر میکنم علتش تغییر جدیدی که علی"مدیر سایت" ایجاد کرده یعنی وقتی یک ماه به یک اتاق سر نزنیم دیگه پیامی برای ما نمیذاره و چون فاصله ی دو کامنت آخر شما بیشتر از یک ماه بوده کسی اونو ندیده و من هم خیلی تصادفی این اتاق رو باز کردم.

بهتره این مسئله رو با علی طرح کنیم شاید بتونه فکری به حالش بکنه
farahnaz فرحناز     جمعه, ‏1390/08/20 ‏19:59:09

پائولوکوئیلو:

می گویند همه ی ما لحظه ای قبل از مرگ، به دلیل واقعی زندگی مان پی می بریم و از همان یک لحظه است که جهنم یا بهشت متولد می شود.

جهنم زمانی است که در آن لحظه ی کوتاه به پشت سر نگاه می کنیم و در می یابیم که فرصتی را برای تکریم معجزه ی زندگی از دست داده ایم.بهشت وقتی است که می توانیم بگوییم اشتباهاتی کرده ام، اما جبون نبودم. زندگی ام را کردم و کاری را که باید، انجام دادم.
باران باران     یکشنبه, ‏1390/08/22 ‏07:25:32

ایمان بیاوریم به زندگی
مرا به ترنم قطره های باران قسم داده اند که لحظه های عمرم را با خیال سرد و خاموش سکوت هدر ندهم و شب این آستانه ی آرامش را که هر چند یک بار می آید و می رود به پرتو خورشید حسرت مخورم . دلم را به زیبایی بهار فریب ندهم و به صداقت پاییز و زمستان که در زیر برگ های رنگین و برف پنهان است ایمان بیاورم...
باران باران     یکشنبه, ‏1390/08/22 ‏08:16:00

سلام دوستای قشنگم

اول بگم خیلی دوستون دارم چه بخواید چه نخواید

چقد حال کردم با این اتاق خیلی از بحثها خوشم میاد منم چند تا فیلم راجع به این قضیه دیدم سایت تبیان گذاشته بود

از همتون بخاطر مطالبتون ممنون...
bahaar bahar     چهارشنبه, ‏1390/08/25 ‏16:42:49

به نظر من حکایت انسان و  روح و عالم پس از مرگ یا عالم غیب حکایت درخت و ریشه و خاک است. درخت در عین اینکه حیاتش را با معلق بودن ساقه و شاخه هایش در هوا تجربه می کند اما بخشی از وجودش که دیده نمی شه که نامش ریشه است در اتصال دائمی با خاک است و بخشی از انرژی حیاتش از خاک تأمین می شود.
انسان هم با اینکه در عالم مادی سیر می کند اما روحش همواره در اتصال دائمی با جهان غیب است و بسیاری از نیروها و ذخایر معنوی اش از آنجا تأمین می شود. برای همین سفارش زیاد شده که در کنار پاس داشتن مکارم اخلاقی، به شکل متناوب و نامتناوب عبادت کنیم تا منابع ذخایر انرژیمان خالی نشود.
در واقع من با واژة جهان غیب موافق ترم تا با جهان پس از مرگ. آن جهان چیزی که ما بعد از مردن پا به آن بگذاریم نیست. ما هر لحظه در آن جهانیم و اعمال و نیات ما دارای عکس العمل در جهان غیب است. ما پس از مرگ فقط از نتایج اعمال خود آگاه می شویم. همین.
ghader ghader     پنج شنبه, ‏1390/08/26 ‏01:02:29

بیدار میشیم ومیگیم عجب خوابی بود...........
ghader ghader     پنج شنبه, ‏1390/08/26 ‏01:04:45

البته کمی بیدار میشیم،یک مرحله خوابمون سبک تر میشه، تازه اگه همه چی اوکی باشه وما هم از خودمون ووضعیت ونقش هایی که بازی کردیم؛ راضی باشیم وگرنه که دوباره برمیگردیم وهمون نقش هارو همونطور که دوست داریم دوباره بازی میکنیم...
باران باران     پنج شنبه, ‏1390/08/26 ‏07:34:53

شبی خواب دیدم به دیدن خدا رفتم...

خدا از من پرسید: « دوست داری با من صحبت کنی؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: . . .

« زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟»
من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟»
خدا جواب داد....
« اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند»
«اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند»
«اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند»
«اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند»
سپس من سؤال کردم:
«خدایا، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند»
« اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند»
«اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند»
« اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند»
« یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است»
« اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند»
« اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»
« اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند»
باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
«خدایا از تو سپاسگذارم»
و پرسیدم: « خدایا چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشی بندگانت بدانند؟»
خدا لبخندی زد و گفت...
«فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1390/09/07 ‏01:09:48

شنیدم یکی میگفت:
کسی چه میدونه شاید این دنیا؛ جهنم و بهشت آدمایی باشه که از سیاره ی دیگه ای به اینجا فرستاده میشن!
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1390/09/18 ‏00:50:38

"انسانِ مومنِ به هستی؛ نه از زندگی میترسد و نه از مرگ"

                                                                                                                                           حضرت انیشتن
ghader ghader     چهارشنبه, ‏1390/09/23 ‏19:14:45

*به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای*
*تا به تو بگویم پس از مرگ کجا خواهی رفت.*
*"**نیچه"*

آیزاک آسیموف :
زندگی لذتبخش است و مرگ آرامش بخش ،‌این میان انتقال رنج آور است  .


البرت هوبارد :
زندگی رو زیاد جدی نگیر ، چون هرگز از اون زنده بیرون نمیری .

ناپلئون بناپارت :مذهب چیزی است که مانع کشته شدن پولدار بدست فقیر میشود..!
shahram49iz@yahoo.com shahram49iz@yahoo.com     پنج شنبه, ‏1390/11/13 ‏00:37:00

فرحناز عزیز از خوش امد گوی شما سپاس گذارم.انچه را دوستان نوشته بودن خواندم زیبا بود ولی در کمال فرو تنی انچه رامیخواستم نیافتم .چرا که من به یقینی در باره مرگ وتناسخ رسیده ام که از مرزتفکر  این دوستان گذشته و حالا تشنه دانش در این یقین هستم.
ghader ghader     پنج شنبه, ‏1390/11/13 ‏00:45:57

آنسوی مرگ چیست؟!
پایان زندگی چیست و کجاست؟
قبل از هر حرفی باید بگویم که نمی دانم و من هم دوست دارم بدانم. البته اگر نهایت و پایانی داشته باشد../..
پایان زندگی چیزیست که هرچه بیشتر از زندگی می فهمم بی معنی تر می شود.
این احتمال را بررسی کن که شاید زندگی را درست درک نکرده باشیم.
پیش از اینکه بفهمی زندگی پایان و غایتی دارد یا نه باید بفهمی که خودش چیست.
و ادراک زندگی در پس مرگ بدست نمی آید زمانی که زنده هستی شانسی برای درکش داری.
اگر چه برخی از چیزها فهمیدنی نیست مثل یک آهنگ زیبا...
احساس می کنم زندگی امتداد چیزی از گذشته نیست که یک آغاز و یک پایان داشته باشد.
آن برای من بیشتر آغاز هرلحظه از دل خودش است؛ همانجایی که پایان می یابد.
وقتی درختی خشک شد آخرین لحظه قبل از خشک شدن درخت، آخرین لحظه زیستن درخت نبود, آن اولین لحظه کائنات و آغاز و پایان خودش بود.
در ضمن فکر نمی کنم در مرگ به آگاهیی بیشتر از آنکه هر شب در رویا میرسی دست پیدا کنی.
shahram49iz@yahoo.com shahram49iz@yahoo.com     جمعه, ‏1390/11/14 ‏18:15:46

زندگی از نظر من صدای زنگیست که اعلام میدارد اینک زمان امتحانی دیگر است امتحانیکه شما و مرا یک گام به پایان دوره دانشجوئی نزدیک مینماید. زندگی برایند اعمالی است که ازگذشته اوردهایم(کارما) وانچه را که به ان می افزایم. زندگی یک برنامه طراحی شده قبلی است که در عین حال میتوان دران دخل وتصرف کرد وکیفیت ان را تعغیر داد .زندگی از نظر من حاصل انتخابیس که ما قبل از تولدی دوباره به کمک انان که راهنمایمان هستن وسمت برتر ودانشی عظما دارند برنامه ریزی مگیردد باز هم تاکید میکنم با ازادی کامل ودر بهترین نتیجه   ( که صدالبته گاهی ما در ان نتیجه دلخوه را نمیگریم ودچار اشتباهات بزرگ وکوچکی میگردیم که کل یاجزئی از کارمای ما را تحت تاثیر قرار میدهد ) بی تردید محدود کردن خلقت روحی چنین متکامل به کالبد اینگونه ضعیف وفنا پزیر دوراز عقل کنجکاو ماست . زندگی اغازی نبوده که ما بخواهیم ان را در قالب پایانی تعریف کنیم   هر زندگی صرفا یک گام است مبتنی بر اصول گام قبلی وبستری برای گام بعد.  زندگی جزء کوچکی است از یک فرایند بزرگ تکاملی افسانه ای وخارج از قابلیت فهم متکی به مغز بشری فعلی ما  . مرگ هم مثل زنگی مفهومی انتزائی است چون به واقع به معنای رایج ((نبود)) وجود ندارد .فقط تعغیر حالت است .فهم این اصل اصلاسخت نیست کمی علاقه می خواهد وکمی وسعت دید. که به حمدالله نسل امروز همگی دارای ان هستند.
shahram49iz@yahoo.com shahram49iz@yahoo.com     چهارشنبه, ‏1390/11/19 ‏19:51:36

چنگیز عزیز  من با کمال افتخار خواسته شما را می پذیرم ولی اجازه بده توضیح مختصری عرض کنم. خداوند شاهد است که قصد این حقیر نوشتن جملات قشنگ نیست .من فقط بدنبال تبادل نظر با دیگر دوستان جهت اشنایی با دانش انان در این موضوع هستم .موفق باشی (ارادتمند شهرام 49)
پرواز تا ابدیت پرواز تا ابدیت     جمعه, ‏1391/04/16 ‏14:19:51

اگه ما همگی خودمونو جزعی از نیروی خلقت بدونیم(نیروی کاعنات)که اصولا این هم هست این پدیده برای ما خیلی خیلی روشنه بر یک سری برنامه ریزی های ترتیب داده شده ای که خودمون اونا رو انتخاب کردیم اینجا اومدیم و باید حتما حتما قبول داشته باشیم که آره من اینجام به خاطر اینکه خودم خواستم خودم همه این زندگی رو انتخاب کردم حتما روح من دلیلی داشته برای خودش که تصمیم گرفته توی این جسم توی این خانواده توی این کشور و توی این مردم باشه و حتما هم یه وظیفه ای بر عهده اشه که این مابین باید انجامش بده تا روحش در آرامش باشه ...یادمون نیست !...ولی باز هم اگه اون بخاد به یاد میاریم ....
زندگی برای ما آدما مثل یه چرخه هست و مراحلش زیاده و فرصتش هم زیاده ولی اگه به غفلت بگذره خیلی کم میشه مهم این فرصت هاست که باید ازش استفاده کرد
زندگی یعنی فرصتی دوباره....
بعد از مرگ چه اتفاقی میافته؟
خیلی راحته شما یه پیراهنات که خیلی دوست داری رو بنداز دور تکه پارش کن صدمه ای به تو نمیرسه چونکه تو جدا از اون پیراهنی ....مثل جسم و روحه
روح هست حتی بعضی مواقع جسم شما رو تنبیه میکنه و میخواد بهتون درس بده (همون امتحان الهی که میگن) و این خود شمایید که باید متوجه شید و این درسو بپذیرید و از امتحان سر بلند بیاید بیرون تا دیگه این امتحان تکرار نشه ....
جسم فنا پذیره ولی زندگی با جسمی فناپذیر معنایی نداره مگر که واقعا یه ابدیتی به همراهش باشه
با وجود مرگ انسان می فهمه که چقدر دنیا با ارزشه ......و اینکه چیزی غیر از به دنیا اومدن و به دانشگاه رفتن و ازدواج و .... در کنار همه اینا زندگی خیلی بیشتر از اون چیزیه که ما فکر میکنیم
shahram49iz@yahoo.com shahram49iz@yahoo.com     جمعه, ‏1391/04/16 ‏19:52:11

پرواز جان
امروز در دو اتاق مرتبط دوتا مطلب از شما دیدم  نوع نگاه شما برای من جذاب است قبلا خدمت شما نرسیده بودم یا اگر رسیده بودم ذهنم یاری نمیکند بهر حال چه از بچه های جدید باشید چه قدیم مایلم با دیدگاهای شما بیشتر اشنا بشوم البته اگر لایق دیدید.
پرواز تا ابدیت پرواز تا ابدیت     شنبه, ‏1391/04/24 ‏15:26:17

ببینید گل یخ عزیز بعضی وقتا روح به واسطه یکی از رفتار و روحیه های شما بهتون هشدار میده این شمایید که باید متوجه بشین
مثلا میگم یه موقعی نسبت به نعمتهایی که خدا به ما میده ناسپاس و ناشکر باشیم  در صورتی که اون نعمت رو داشته باشیم ولی زیاده خواه باشیم یعنی بیشتر از انچه که هست بخاییم اون موقع هست که روح تصمیم میگیره شما رو تو یه وضعیتی قرار بده که درک کنید ....بله اون وضعیت قبلی شما بهتر بوده و حسرت همون روزهای قبل رو بخورید تا بفهمید که بله ناشکرش بودین و در هر لحظه سپاسگذار و شکرگذار خدای بزرگید ....و با تلاش و کوشش ممکنه به همون وضعیت برگردید شاید همون تلاش و کوشش هم نیازی نباشه..اصل اونی بوده که شما فهمیدین که خدا چقدر به شما لطف داشته و یاد بگیرین که دیگه زیاده خواه نباشین...
یا بیماران سرطانی :در متافیز اومده که تا نبخشند شفا پیدا نمیکنن خب این بیماری ها هم میتونه یه warrning از سمت روح باشه دیگه یا خیلی موارد دیگه......البته اینها همه یک مثال بود تا شما متوجه حرف من شید
یا فکر میکنید یه انسانی که با یه بیماری خاص دنیا میاد مشکلی داشته نه اون هم باز خود روح تصمیم گرفته که بپذیره تو این وضع باشه
به هر حال امیدوارم که منظور منو درک کرده باشین
روح عشق روح عشق     شنبه, ‏1391/04/24 ‏18:37:16

با سلام
روح به دفعات به طریق خیلی ساده به ما هشدار میده....یه تجربه رو باز گو میکنم
یکی از خواهرانی که در شهر دیگری زندگی میکرد به واسطه یکی از دوستان از من راهنمایی خواست ...مشکل ایشون حساسیت وآبریزش شدیدی بود که مخصوصا صبحها دوچار اون بود.
به ایشان گفتم که حتما کارمند وارباب رجوع دارند که مشخص شد ایشان در بخش بیمه تامین اجتماعی مشغول کار هستند ارباب رجوع هم زیاددارند...
تنها توصیه ای که کردم این بود ....فکرنکنید شما را در این محل کار گذاشتند تا کار دیگران با شما باشد....بلکه فکرکنید شما در محل کار حاضرید بدلیل اینکه ارباب رجوع خواسته اند وشما مرهون مراجعه آنها هستید ...نه انها مرهون کار شما...یعنی به ایشان گفتم با علاقه وعشق ناشی از کار گره کار مردم را باز کنند بدون اینکه مننتی بر انها نهاده یا به آنها گیر دهد...
در آن زمان توانستم صدای روحش را براش ترجمه کنم...
مشکل به همین راحتی حل شد.
ghader ghader     دوشنبه, ‏1391/04/26 ‏01:54:59

با سلام و تشکر از پرواز و روح عشق عزیز
در این زمینه به طور مفصل در کتاب شفای زندگی توضیح داده شده، خود نویسنده کتاب دچار سرطان سرویکس یا دهانه رحم بوده و با همین روش بهبود پیدا کرده ، یعنی با آگاهی به رنجش ها ومشکلات ذهنی اش واصلاح نگرش ها.
توصیه میکنم حتما این کتاب رو مطالعه کنید. در قسمت و اتاق پزشکی ذهن بدن هم قسمتی از این مطالب را گذاشته ام. اگر دوست داشتید میتوانید مطالعه نمایید.
hamid_sh hamid_sh     چهارشنبه, ‏1391/05/04 ‏15:04:01

سلام به همه

مرگ زیباست برای من و یکی از ارزوهام اینکه وقتی دارم میمیرم خوشحال باشم

مرگ خوبیش به این است که نمیشناسد که هستی کجا هستی و در چه مقامی پارتی بازی هم سرش نمیشه

اگر سعادت اون دنیا رو میخای (البته اگه بهش اعتقاد داری ) یاد خدا ویاد مرگ همیشه حتی زمان که میخندی باش.
ممنون
gole yakh gole yakh     جمعه, ‏1391/05/06 ‏12:17:01

با سلام
از پرواز عزیز و روح عشق و قادر گرامی بابت مطالبشون ممنونم . ولی اگه اینطور باشه که تمام بیماریها رو خود انسان به راحتی و بدون نیاز به پزشک و دارو میتونه شفا بده ( حالا یا بازم من خوب متوجه ی بحث شما نشدم یا لطف کنید و توضیح بدید ) اگر میشه  بیماریها رو از این طریق شفا داد پس چرا عده ی زیادی با درد و ناراحتی به دلیل همین بیماریهایی که نام بردید میمیرن ؟
ghader ghader     جمعه, ‏1391/05/06 ‏19:46:17

تمام مشکلات انسان از ناآگاهی است.
مگر در گذشته همه گیریهای طاعون وحصبه و.... تعداد زیادی از انسان ها را نمی کشت؟!
راه های شفا نیز بسیار است یکی نیست، پزشکی ، معجزه، تکنولوژی وبهداشت ، سلامتی روان، تغذیه ، مهندسی پزشکی« علم ریاضی ومواد که به کمک علم پزشکی آمده »، فلسفه و زندگی اجتماعی و.... علومی هستند که به بهبود وطول عمر وکیفیت انسان بسیار کمک نمود اند.
گفتیم میتواند گل یخ عزیز ، ولی خود سازی از سخت ترین کارهاست، کمتر کسی حاضر میشود برای فشار خون یا دیابت، حتی رژیم غذایی خویش را تغییر دهد، چه برسد به اینکه حاضر شود تمام باورها وتفکرات و عادت های خویش را در راه خودسازی تغییر دهد.
پزشکی خوب جمله ای میگفت : میگفت در طول عمر طبابت طولانی ام ، هنوز ندیدم بیماری برای مشکلش مراجعه کند وبپرسد چه نخورم!!! همه میپرسند چه بخورم تا بهتر شوم.
میگفت حتی بیمارانی که شدیدترین دل دردها را داشتند نیز همین تاکیدشان بود : چه بخورم؟! تا بهتر شوم...
و اصلا هیچ شکی در خود خوردن یا نخوردن نداشتند.!
بله پزشکی علم لازم جامعه است... حداقل تا زمانی که بشر هنوز به توانایی های خویشتن آگاه نشده وبه بلوغ کافی دست نیافته است.
حتی در آنروز هم وجود پزشکانی که آموزش خود شناسی بدهند تا فرد تمرینات را انجام دهد وبهبود یابد ، لازم است. شاید تمریناتی مشابه همین تمرین های اتاق خود شناسی یا اتاق روح کوچولو یا اتاق خداجون مرسی و....
« نمایش همه نظرات »

املاک A4A: طراحی سئو