کیانا وحدتی
راهنمای سایت
صفحه اصلی تالار گفت و گوزبان و ادبیاتموسیقی ایرانیکتابخانه کیانافیلم/کارتونمعماریاخبار و دانستنیهاپزشکی و سلامتبیداری معنویفرهنگ لغتدرباره کیاناورود
 


کیانا وحدتی
هم اکنون دگر چگونه ، با که بتوان گفت ؟ ! که در ظلمت سکوت در غربت حجیم فقدان آن...

جزئیات بیشتر...




موجودات زیر آب (7)
...

جزئیات بیشتر...


نوشته های خواندنی
« 138657 بازدید »

rouholla روح‌اله     شنبه, ‏1387/07/13 ‏20:16:20

با ارسال دانسته ها،معلومات و مطالعات جدید خود در زمینه های مختلف ، دیگران را بهره مند سازیم ...
« نمایش همه نظرات »
« نمایش 10 نظر قبلی »


rouholla روح‌اله     شنبه, ‏1387/07/13 ‏20:17:18

اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به خاطر سرعت تولید مثل هیچ‌وقت تمام نخواهد شد.
rouholla روح‌اله     یکشنبه, ‏1387/07/14 ‏22:17:45

اگرتمام رگ‌های خونی را در یک خط بگذاریم، تقریبا 97000 کیلومتر می‌شود.
ali علی     یکشنبه, ‏1387/07/14 ‏22:47:44

می تونین حدس بزنین یک پرستو برای تغذیه جوجه هاش در مدت یک سال چند تا حشره شکار میکنه؟
.
.
.
نه، خیلی بیشتر! حدود یک میلیون حشره
rouholla روح‌اله     یکشنبه, ‏1387/07/14 ‏22:53:26

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.


همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.


بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.


سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!
psm_v کوشا     یکشنبه, ‏1387/07/14 ‏23:34:33

ناصر الدین شاه در یکی از سفر هاش به اروپا میره کنسرت ، برنامه ارکستر سنفونیک اروپا رو گوش کنه . ارکستر شروع میکنه به اجرای قطعات ، خیلی خوب و همامنگ هم میزنن همه ی شنونده ها حالی میکنن . آخرش به ناصرالدین شاه میگن به نظر شما کدوم قسمتش قشنگ بود؟ میگه اولش خیلی خوب بود . میگن آها پیش درآمد را میگی؟گروه هم دوباره پیش درآمد رامیزنه.به ناصرالدین شاه میگن این را گفتی؟میگه نه قبل از این . میگن قبل از این که چیزی نبود! بعد از کلی تحقیق میفهمن موقع کوک کردن ساز ها رو میگه.
farahnaz فرحناز     جمعه, ‏1387/08/03 ‏01:10:11

یکی بود یکی نبود، هزارپایی بود که خیلی خوب می رقصید. این هزارپا هر وقت به رقص می پرداخت جانوران جنگل همه برای تماشا گرد می آمدند،بجز لاک پشت که حسودی اش می شد.
لاک پشت با خودش فکر می کرد، "چه کنم که جلوی رقص هزارپا را بگیرم؟"نشست و نامه ای به هزارپا نوشت. گفت: "من یکی از ستایشگران رقص تو می باشم و دلم می خواهد فوت و فن رقص تو را یاد بگیرم. آیا اول پای چپ 28 را برمی داری و بعد پای راست 29 را؟و بعد ...هزارپا نامه را که خواند و به فکر فرو رفت که واقعا موقع رقص چه می کند؟کدام پا را اول بر میدارد؟آخرسربه گونه ای شد که هیچ وقت دیگر نتوانست برقصد.بله تخیل وقتی به بند تعقل درآید نتیجه چنین می شود.
psm_v کوشا     یکشنبه, ‏1387/08/12 ‏23:10:51

آیا می دانستید که قد انسان تا ۲۰، ۲۵ و گاهاً تا ۴۰ سالگی بلند می شود و از چهل سالگی به بعد قد انسان هر دو سال حدود شش میلی متر کوتاه می شود.
* آیا می دانستید که ناخنهای دست چهار برابر سریعتر از ناخن های پا رشد می کنند.
* آیا می دانستید که دهان انسان روزانه یک لیتر بزاق تولید می کند.
* آیا می دانستید که مغز شما وقتی خواب هستید فعالیتش بیشتر از وقتی است که در حال تماشای تلویزیون هستید.
* آیا می دانستید که مغولستان بزرگترین کشور جهان است که به دریا و اقیانوس راه ندارد.
* آیا می دانستید که ملکه موریانه پنجاه بار بزرگتر از جفت مذکر خود می باشد.
* آیا می دانستید چیتا یا یوزپلنگ سریعترین حیوان خشکی است . او در عرض فقط 3 ثانیه تا 100 کیلومتر در ساعت سرعت می گیرد. رکوردی که حتی سریعترین خودروهای فراری هم نتوانسته اند بشکنند..
psm_v کوشا     یکشنبه, ‏1387/08/12 ‏23:11:53

* آیا می دانستید تشکیل و تولد سیاره ای مشابه زمین حداقل به سه میلیون سال زمان نیاز دارد.
* آیا می دانستید که در هر شبانه روز تقریباً هیجده هزار لیتر خون در بدن به جریان انداخته می شود و این کار عظیم را قلب به تنهایی عهده دار است.
* آیا می دانستید که کرمهای ابریشم در پنجاه و شش روز، هشتاد و شش هزار برابر خود غذا می خورند.

*هر سال از 600/557/31ثانیه تشکیل شده است.
*اگر تمام رگهای خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا 97000 کیلو متر می شود.
*سرعت صوت در فولاد 14 بار سریعتر از سرعت آن در هواست.
*نور خورشید فقط تا عمق 400متری آب دریا نفوذ می کند.
*امریکا تا 50 میلیون سال دیگر دو نیم خواهد شد.
*طول عمر مردم سوئد و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است.
*30 برابر مردمی که امروزه بر سطح زمین زندگی می کنند در زیر خاک مدفون شده اند.
*تنها حیوانی که نمی تواند شنا کند شتر است.
*آیا میدانید ۶۰٪ از ماهواره های جهان نظامی و ۴۰٪ بقیه غیر نظامی است.
*آیا می دانستید درجه حرارت بالاترین قسمت یک شعله به 1540 درجه می رسد در حالیکه پایین ترین قسمت آن فقط 300درجه حرارت دارد.
 آیا میدانید که در برج ایفل 2 میلیون و نیم پیچ بکار رفته است ؟
آیا میدانید که همه نوزادان میگو نر متولد میشوند و بعد از چند هفته بخشی از آنها به ماده تبدیل میشوند ؟
آیا میدانید که هشت پا با وجود داشتن بدنی بزرگ میتواند از سوراخی به قطر 5 سانتی متر عبور کند ؟
آیا میدانید که یک قطره آب دارای 100 میلیارد اتم است ؟
آیا میدانید که تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار میمیرند ؟
آیا میدانید که فیل بالغ در روز بطور متوسط 220 کیلوگرم غذا و 20 لیتر آب مصرف میکند ؟
آیا میدانید که تنها موجودی که میتواند به پشت بخوابد ، انسان است ؟
آیا میدانید که اگر زنی به کوررنگی مبتلا باشد ، فرزندان پسر او کوررنگ میشوند ؟
آیا میدانید که کوههای آلپ هر سال حدود 1 سانتی متر بلند میشوند ؟
آیا میدانید که چشم سالم انسان میتواند 10 میلیون رنگ مختلف را ببیند و آنها را از یکدیگر تمییز دهد ؟
آیا میدانید که خورشید روزانه معادل 126 هزار میلیارد اسب بخار انرژی به زمین میفرستد ؟
آیا میدانید که حس بویایی انسان قادر به دریافت و تشخیص 10 هزار بوی متفاوت است ؟
آیا میدانید که وزن یک کوه یخی 20 میلیون تن است ؟

آیا میدونید مزه غذاها بیشتر مربوط میشه به بینی نه زبان
زبان فقط طعم های شوری شیرینی ترشی و تندی رو متوجه میشه اما مزه مثلا سیب رو تشخیص نمیده و اون که ما به عنوان مزه سیب می شناسیم بو هست نه طعم
برای اثبات این هم میتونید چشمان دوستتون رو ببندید و یک قطعه سیب جلوی بینی اون بگذارید بعد یه تیکه سیب زمینی بهش بدید و بعد بپرسید که چی بود که خوردی به احتمال 99 درصد جواب میده سیب.
برای همینه که وقتی آدم سرما میخوره طعم اکثر غذاها رو متوجه نمیشه

آیا می دانید که ...؟!!
*انسان سالانه بیش از ۱۰ میلیون مرتبه پلک می زند!
*خورشید ۳۳۰۳۳۰ مرتبه بزرگتر از زمینه!
*یک گالن روغن سوخته، می‌تواند تقریبا یک میلیون گالن آب تمیز را آلوده کند!
*ناخن‌های انگشتان دست، تقریبا چهار برابر ناخن‌های پا رشد می‌کنند!
*حرف E بیشتر از تمام حروف انگلیسی، در کلمات بکار می‌رود در حالیکه حرف Q کمترین کاربرد را دارد!
*خوردن یک عدد سیب اول صبح، بیشتر از یک فنجان قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می‌شود!
*دلفین‌ها هم مانند گرگ‌ها هنگام خواب یک چشمشان را باز می‌گذارند!
*قدیمی‌ترین آدامسی که جویده شده، متعلق به ۹۰۰۰ سال پیش بوده است!
*اسکیمو‌ها هم از یخچال استفاده می‌کنند، منتها برای محافظت غذا در مقابل یخ زدن!
*سرعت آب دهانی که هنگام عطسه از دهان شما خارج میشود، حدود ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت است!
*۸ دقیقه و ۱۷ ثانیه طول می‌کشد تا نور خورشید به زمین برسد!
psm_v کوشا     یکشنبه, ‏1387/08/12 ‏23:12:10

*جویدن آدامس هنگام خوردن پیاز، مانع از اشک‌ریزی شما می‌شود!
*در تایوان بشقاب‌های گندمی درست می‌شود و افراد بعد از خوردن غذا، بشقابشان را هم می‌خورند!
*یک‌چهارم استخوان‌های بدن، در پای او قرار دارد!
*اثر لب و زبان هر کس، مانند اثر انگشت او منحصربه‌فرد است!

*غیر ممکن است که بتوانی با چشمان باز، عطسه کنی!
*اگر می‌خواهی از آرواره یک تمساح جان سالم به در ببری، انگشت‌هایت را در چشمانش فرو کن. فوراً به ‌شما اجازه می‌دهد که فرار کنی!
*وقتی شخصی در سریلانکا سرش را از طرفی به طرف دیگر تکان می‌دهد، یعنی «باشه»!
*یکی از شگفتی‌های ریاضی این است‌ که وقتی عدد 111111111 را در خودش ضرب کنی، جواب خواهد شد: 12345678987654321
**«Dreamt» تنها کلمه‌ایست که در زبان انگلیسی با mt تمام می‌شود!!
*یویو» اولین بار به عنوان یک سلاح در فیلیپین استفاده می‌شد!
*در واشنگتن‌ بیشتر از مردمانش، تلفن وجود دارد.

با یک مداد معمولی خطی به طول 58k/m می توان کشید

هر تکه کاغذ را نمیتوان بیش از 9 بار تا کرد
پس حالا بدون!!!
farahnaz فرحناز     دوشنبه, ‏1387/08/13 ‏23:52:29

گدایی سی سال کنار جاده ای نشسته بود.
یک روز، غریبه ای از کنار او می گذشت.
گدا، به طور اتوماتیک، کاسه ی خود را به سوی غریبه گرفت و گفت:«بده در راه خدا!»
غریبه گفت:«چیزی ندارم تا به تو بدهم.»
آنگاه از گدا پرسید:«آن چیست که رویش نشسته ای؟»
گدا پاسخ داد:«هیچی! یک صندوق قدیمی ست. تا زمانی که یادم می آید، روی همین صندوق نشسته ام.»
غریبه پرسید:«آیا تاکنون داخل صندوق را دیده ای؟»
گدا جواب داد:«نه، برای چه داخلش را ببینم؟ در این صندوق هیچ چیز وجود ندارد.»
غریبه اصرار کرد:«چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز.»
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا با حیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهراست...

نقل از کتاب نیروی حال نوشته ی اکهارت تله
farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1387/08/25 ‏02:59:36

ملا نصرالدین در خیابان پی چیزی می گشت. کسی از او پرسید: ملا دنبال چه می گردی؟ ملا گفت: کلیدهایم را گم کرده ام. آن شخص پرسید: آنها را کجا گم کرده ای؟ ملا پاسخ داد: در خانه. شخص با حیرت پرسید: پس چرا در اینجا به دنبال آن می گردی؟ ملا گفت: چون داخل خانه تاریک است و این بیرون روشن!

ما نیز خود را در بیرون می جوییم، اما تا زمانی که به درون ننگریم قادر نیستیم خود را بیابیم.
farahnaz فرحناز     چهارشنبه, ‏1387/08/29 ‏01:24:00

موج کوچکی در اقیانوس جلو می رفت و از باد و هوای خوب لذت می برد، تا اینکه چشمش به موج های دیگری افتاد که جلو تر به صخره ها می کوبند و متلاشی می شوند. ناراحت شد، موج دیگری از او پرسید چه شده است؟ گفت: مامثل بقیه موج ها محکوم به نابودی هستیم. موج دوم گفت؛ متوجه نیستی ،تو موج نیستی توبخشی از اقیانوسی!!!
nika nika     یکشنبه, ‏1387/09/03 ‏09:36:19


nika nika     یکشنبه, ‏1387/09/03 ‏09:38:30

آیا میدانستید که: در مجسمه هایی که برای یادبود سربازها میسازند:
اگر 2 پای اسب بالا باشد آن سرباز در میدان جنگ کشته شده.
اگر 1 پای اسب بالا باشد سرباز بر اثر جراحات ناشی از جنگ مرده.
اگر 4 پای اسب روی زمین باشد آن سرباز به مرگ طبیعی مرده
nika nika     یکشنبه, ‏1387/09/03 ‏09:39:30

آیا میدانستید که: در زمان جنگهای باستانی هنگامی که سپاهیان بدون تلفات از جنگ بر میگشته اند پلاکاردی حمل میکردند که روی آن نوشته بود:
تعداد تلفات 0(0 killed)
ریشه OK از این اصطلاح است.
nika nika     پنج شنبه, ‏1387/09/07 ‏21:01:15

آیا میدانستید که: ماهیچه های قلب انسان قادرند خون را به ارتفاع 10 متر به هوا پرتاب کنند؟

آیا می‌دانستید که:: 111،111،111 × 111،111،111 = 12،345،678،987،654،321

آیا میدانستید که: قویترین ماهیچه بدن، ماهیچه زبان است؟

آیا میدانستید که: مراکز چشایی  پروانه روی پاهایش قرار دارد؟

آیا میدانستید که: سوسکها تا 9 روز پس از، از دست دادن سرشان قادر به زنده ماندن هستند و تنها به این دلیل می میرند که نمیتوانند چیزی بخورند؟

آیا میدانستید که: امکان ندارد بتوانید با چشم باز عطسه کنید؟

آیا میدانستید که: پشه ها دندان دارند؟
rouholla روح‌اله     پنج شنبه, ‏1387/09/21 ‏17:29:54

در نبرد بین انسانهای سخت و روزهای سخت این انسانهای سختند که می مانند نه روزهای سخت.
rouholla روح‌اله     پنج شنبه, ‏1387/09/21 ‏17:31:14

تعداد چینی‌هایی که انگلیسی بلدند، از تعداد آمریکایی‌هایی که انگلیسی بلدند، بیشتر است!!
asman abri asman abri     جمعه, ‏1387/10/06 ‏18:51:37

عمراً اینارو بدونی.......  
صدای اردک اکو ندارد
چشمهای شتر مرغ از مغزش بزرگتر است
 مورچه ها نمی خوابند
الفبای مردم هاوایی 12 حرف دارد
اگر سر سوسک را قطع کنند برای چند هفته زنده می مینند
ارتفاع برج ایفل در سرما و گرما بر اثر انقباض و انبساط 16 سانتی متر تغییر میکند
m-h.kazazi MoHSeN     شنبه, ‏1387/10/07 ‏13:21:33

سلام ،
با عرض خسته نباشید یه سوال داشتم خدمت دوست خوبم کوشا جان البته اگر به عنوان دوست ما را لایق بدونن ;
چرا شما که ازخانواده ی بزرگ و ارجمند وحدتی هستی  تو اتاقهای دیگه که می تونین ما را بهره مند کنین مثل خاطرات و دلنوشته ها و... بیانات گوهر بار خودتو برای اعضا نمی نویسی تاهمه بهره مند بشن ...به خصوص افراد حقیری مثل من که در زمان بودن ایشان هیچ گلی از گلستان وجود بزرگش نبوئیدیم...و الان حسرت و آه دوری از چنین بزرگانی به دلمون مونده که فقط امثال شما می تونن جای خالیشو پر کنن با گفتن خاطرات و دلنوشته ها و... هر چند می دونم سخته چون خودمم داغ دیدم ولی به خاطر بیشتر بهره بردن امثال من حقیر و زنده موندن نامش تا ابد تو دلامون از خود گذشتگی کن...
                                                                                                                 زیاده گویی کردم،پوزش
                                                                                                                       با تشکر ارادتمند شما
                                                                                                                                          م-ح.کزازی
asman abri asman abri     دوشنبه, ‏1387/10/16 ‏10:16:44

زنان سوژه ضرب‌المثل‌های متعددی هستند و این مطلب تنها مربوط به افغانستان نیست. نگاهی داریم به چند ضرب المثل درباره زنان از کشور‌های مختلف جهان: انگلیسی: زن فقط یک چیز را پنهان نگاه می‌دارد آنهم چیزی است که نمی‌داند. هلندی: وقتی زن خوب در خانه باشد، خوشی از در و دیوار می ریزد. استونی: از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقیر زن بگیر. فرانسوی: آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است. انتخاب زن و تربوز مشکل است. بدون زن، مرد موجودی خشن و نخراشیده بود. آلمانی: کاری را که شیطان از عهده بر نیاید زن انجام می‌دهد. وقتی زنی می‌میرد یک فقته از دنیا کم می‌شود. کسی که زن ثروتمند بگیرد آزادی خود را فروخته است. آنکه را خدا زن داد، صبر همه داده. گریه زن، دزدانه خندیدن است. یونانی: شرهای سه‌گانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن. برای مردم مهم نیست که زن بگیرد یا نگیرد، زیرا در هر دو صورت پشیمان خواهد شد. گرجی‌ها: اسلحه زن اشک اوست. ایتالیایی: اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نیست.
asman abri asman abri     دوشنبه, ‏1387/10/16 ‏10:17:02

تصاویر حکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست. هیچکس سوار بر اسب نیست. هیچکس را در حال تعظیم نمیبینید. هیچکس سر افکنده و شکست خورده نیست .هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست و هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد . از افتخارهای ایرانیان این است که هیچگاه برده داری در ایران مرسوم نبوده است در بین صدها پیکره تراشیده شده بر سنگهای تخت جمشید حتی یک تصویر برهنه و عریان وجود ندارد !
asman abri asman abri     دوشنبه, ‏1387/10/16 ‏10:17:58

دوئل کردن در پاراگوئه آزاد است به شرطی که طرفین خون خود را بر گردن بگیرند. فیل‌ها تنها حیواناتی هستند که نمی‌توانند بپرند. فورییه 1865 تنها زمانی بود که ماه کامل نشد.
بچه‌ها بدون کشکک زانو متولد میشوند. کشکک‌ها در سن 2 تا 6 سالگی ظاهر می‌شوند.
گربه‌‌ها می‌توانند بیش از یکصد صدا با حنجره خود تولید کنند در حالیکه سگ‌ها کمتر از 10 تا!
anvar anvar     سه شنبه, ‏1387/10/17 ‏12:50:03

تفاوت دانشمندان و سیاستمداران :

دانشمندان حرف زیادی برای گفتن ندارند ، آنها معمولا" زیاد پر حرف نیستند و نباید هم باشند ، اگر آزمایشی انجام دهند که به موفقیت بیانجامد ، نتیجه آزمایش را به شما نشان می دهند و نتیجه ، خودش حرف میزند . بنابراین دانشمندان معمولا" افرادی بی سرو صدا و آرامند و اهل سخن رانی نیستند . لزومی هم ندارد که باشند، دلیل تلاش خودبخود آشکار است ، در ضمن اگر آزمایشی انجام دهند که با موفقیت روبرو نشوند ، دیگر چیزی برای گفتن ندارند.

در مورد سیاستمداران این طور نیست ، آنها حتی اگر با شکست مواجه شوند از سخن پراکنی دست بر نمی دارند ، در واقع هر چه بیشتر با شکست مواجه شوند ، بیشتر صحبت می کنند .
Mehdi Mehdi     چهارشنبه, ‏1387/10/18 ‏00:30:37

آیا فرشتگان را می شناسید؟

موجوداتی‌ داریم‌ که‌ از نقطة‌ نظر قدرت‌ و شدّتِ حیات‌ و علم‌ و قدرت‌ از همة‌ موجودات‌ برترند،
که‌ در لسان‌ شرع‌ به‌ آنان‌ اسماء و صفات‌ کلّیّة‌ الهیّه‌ و روح‌ و ملائکة‌ مقرّب‌ گویند،
و فلاسفه‌ به‌ آنها عقول‌ مجرّده‌ و عقول‌ مُفارقه‌ و به‌ تعبیرات‌ مختلف‌ دیگر نیز گفته‌اند.
آنها مقامشان‌ بسیار عالی‌ و احاطه‌شان‌ بسیار گسترده‌ است‌؛ مانند جبرائیل‌ و إسرافیل‌ و میکائیل‌ و عزرائیل‌
که‌ واسطة‌ فیض‌ از ذات‌ اقدس‌ حضرت‌ احدیّت‌ عزّوجلّ به‌ تمام‌ عوالم‌ هستند،
اینها وجودشان‌ بسیار بزرگ‌ و علمشان‌ و قدرتشان‌ نیز عظیم‌ است‌.
 
بیان وظایف چهار ملک قرب پروردگار
مثلاً:

میکائیل‌ در تمام‌ لحظاتِ عالم‌ دهر و زمان‌، تمام‌ عوالم‌ را از جانب‌ پروردگار روزی‌ میدهد.

رزق‌، خواه‌ روحانی‌ و معنوی‌ و خواه‌ صوری‌ و ذهنی‌ و خواه‌ مادّی‌ و طبیعی‌ به‌ دست‌ اوست‌؛

البتّه‌ عمل‌ او از خدا جدا نیست‌، خداوند روزی‌ میدهد از دریچه‌ و آئینه‌ و شبکة‌ وجودی‌ این‌ ملک‌ مقرّب‌.

***********

جبرائیل‌ به‌ عالمِ امکان‌، فهم‌ و علم‌ و شعور میدهد، و به‌ کائنات‌ علم‌ و شعور افاضه‌ میکند.

***********
إسرافیل‌ وظیفه‌اش‌ بسط‌ عالم‌ حیات‌ و زندگی‌ است‌.

زندگانی‌ و حیات‌ کرات‌ آسمانی‌، زندگی‌ عالم‌ مادّه‌، زندگی‌ عالم‌ برزخ‌ و قیامت‌، زندگی‌ طبع‌ و مثال‌ و نفس‌ و عقل‌،

زندگی‌ ماهی‌های‌ دریا و پرندگان‌ هوا و وحوش‌ بیابان‌، و بالاخره‌ زندگی‌ و حیات‌ سراسر موجودات‌.

و نباید تصوّر شود که‌ معنای‌ حیات‌ همانست‌ که‌ در ابتدای‌ امر، موجودی‌ مثلاً چون‌ انسان‌ زنده‌ میشود

و یا مثلاً تخم‌مرغ‌ تبدیل‌ به‌ جوجه‌ میگردد و تخم‌ ملخ‌ و مورچه‌ به‌ صورت‌ نوزاد بیرون‌ می‌جهند.

بلکه‌ در هر لحظه‌ و در هر آن‌، حیات‌ جدید و حیات‌ بعد از حیات‌ و حیات‌ مداوم‌ میدهد.

و چون‌ دم‌ کورة‌ آهنگر که‌ پیوسته‌ به‌ آتش‌ دم‌ میدهد تا خاموش‌ نگردد،

إسرافیل‌ نیز پیوسته‌ و مرتّباً زنده‌ میکند و به‌ موجودات‌ زنده‌ نیز دم‌ زندگی‌ و حیات‌ می‌بخشد.

***********

عزرائیل‌ مأمور مرگ‌ و قبض‌ ارواح‌ است‌ نسبت‌ به‌ تمام‌ موجودات‌،

آن‌ هم‌ نه‌ تنها یک‌ مرگ‌ معمولی‌ و عادی‌، بلکه‌ در هر لحظه‌ حیاتی‌ را میگیرد و مرگ‌ پدید می‌آورد.

ما در هر لحظه‌ موت‌ و حیاتی‌ داریم‌.

این‌ خَلع‌ و لُبس‌ها، این‌ زندگی‌ها و مرگ‌های‌ مداوم‌ برای‌ یک‌ فرد در هر لحظه‌،

برای‌ تکامل‌ و وصول‌ او به‌ معاد و حشر و لقاءالله‌ است‌.
 
الَّذِی‌ خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَو'ةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیـُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. (قسمتی از آیه 2 سوره ملک)

«اوست‌ آن‌ خداوندی‌ که‌ در هر لحظه‌ موت‌ و حیاتی‌ می‌آفریند، تا شما را بیازماید که‌ کدامیک‌ کردارش‌ شایسته‌تر است‌.»

 
این‌ لبس‌های‌ پی‌درپی‌ به‌ دست‌ إسرافیل‌، و این‌ خلع‌های‌ پیاپی‌ به‌ دست‌ عزرائیل‌ است‌.

این‌ می‌کَنَد، آن‌ می‌پوشاند، این‌ موت‌ میدهد، آن‌ زندگی‌.

 
کتاب معاد شناسی 6 صفحه 231 تا 233
anvar anvar     چهارشنبه, ‏1387/10/18 ‏11:46:33

سلام : برگرفته از کتاب  بریدا  اثر پابلوکوئیلو

خداوندا کاری کن تا بفهمم هر رخداد نیکی که در زندگیم روی میدهد ، به خاطر آنست که سزاوار آنم .
کاری کن  تا درک کنم ، چیزی که مرا به جستجو ی تو وامیدارد ، در حقیقت همان نیرویی است که دیگران را به جنبش وا می داشته است و تردیدهایی که دارم ، همان تردیدهایی است که دیگران نیز داشته اند و ضعف هایی که حس میکنم ، همان ضعف هایی است که دیگران احساس می کرده اند ، خدایا کاری کن که آن قدر فروتن باشم تا بپذیرم با دیگران تفاوت ندارم .  آمین
anvar anvar     چهارشنبه, ‏1387/10/18 ‏11:56:30

فرازی دیگر از همان کتاب :

هیچکس نمی تواند مالک غروب خورشید شود ، آن طور که یکروز عصر با هم تماشایش کردیم .
هیچکس نمی تواند مالک بعدازظهری شود که باران به پنجره ها می کوبد و یا مالک آرامشی شود که یک کودک خوابیده  
            در اطرافش پخش می کند و یا صاحب لحظه سحرآمیز کوبش موجها بر صخره ها شود .
هیچکس نمی تواند خود را مالک زیباترین موجود روی زمین بداند .

اما ، ما می توانیم این لحظه ها را بشناسیم و به آنها عشق بورزیم . خدا از این راه این لحظه ها خود را به آدم نشان می دهد .
ما نه فرمانروای خورشیدیم ، نه مالک عصر نه صاحب امواج و نه مالک فرزند خود و نه صاحب نگاره خداوند ، چون نمیتوانیم مالک خود باشیم .
Mehdi Mehdi     چهارشنبه, ‏1387/10/18 ‏18:19:22

ده شخصیت برتر هزاره
بنیاد جهانی ویکی پدیا، ده شخصیت بزرگ هزاره دوم را که بر جهان اثر گذاشتند، معرفی کرد. یوهان سباستین پری باخ، مدیر این موسسه اعلام کرد، به هر کدام از کشورهایی که دانشمندان آن جایزه «ویکی سال» را دریافت کنند، ده میلیون دلار جایزه اهدا می‌کند.  
براساس اعلام این موسسه جهانی، ده شخصیت برتر هزاره قبل چنین معرفی شدند:

آلبرت اینشتین، ریاضیدان آمریکایی
بیل گیتس، مخترع آمریکایی
مولوی، شاعر و ترانه‌سرای اهل  ترکیه!!!!
زکریای رازی، دانشمند بزرگ عرب!!!!!
حکیم عمر خیام، دانشمند بزرگ افغانی!!!!!
اسحاق نیوتن، دانشمند بزرگ انگلیسی
ابن سینا، دانشمند و پزشک عربستان سعودی!!!!!
فردوسی طوسی، شاعر بزرگ روسی
فردریش نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی
دکتر کامران وفا، فیزیکدان بزرگ آمریکایی!!!!
anvar anvar     پنج شنبه, ‏1387/10/19 ‏10:34:35

سلام بر مهدی گرامی

5 تا علامت تعجب  فردوسی طوسی را فراموش کردید.                                     موفق باشید .
Mehdi Mehdi     پنج شنبه, ‏1387/10/19 ‏18:33:02

سلام بر انور عزیز
حق با شماست از تذکرتون ممنون.
من مطالبتون رو می خونم خیلی جالب هستند. با تشکر
Mehdi Mehdi     پنج شنبه, ‏1387/10/19 ‏18:44:04

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد
Mehdi Mehdi     پنج شنبه, ‏1387/10/19 ‏18:48:52

وحشتناک‌ترین قاتل دنیا یک زن بود!!

وحشتناکترین قاتل در تاریخ بشریت زنی به نام الیزابت باتوری بود که در اوایل سال‌های ۱۶۰۰ میلادی می‌زیسته. او به قتل ۶۰۰ دختر و زن جوان محکوم شد.
الیزابت باتوری به طریق وحشتناکی قربانیان خود را می‌کشت و سپس خون قربانیان خود را می‌نوشید و با آنها حمّام می‌کرد تا به این طریق جوانی خود را تا ابد حفظ کند.
الیزابت باتوری که از خانواده شاهنشاهی مجارستان بود، بعد از آشکار شدن جنایت‌هایش در سال ۱۶۱۰ میلادی در قصرش زندانی و بعد از۴ سال به مرگ طبیعی در گذشت.
(ببخشید یه کم ترسناک بود)
ali علی     شنبه, ‏1387/10/21 ‏02:06:54

تو قسمت "حکایات" سایت، یه مطلب می خوندم، خیلی جالب بود، توصیه می کنم یه سری بهش بزنین
http://www.kianavahdati.com/documentView.aspx?type=33&id=-2147483637
Mehdi Mehdi     شنبه, ‏1387/10/21 ‏13:26:19

سخنان گابریل مارکز
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند
در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست
farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1387/10/21 ‏15:18:53

دوست گرامی جملات زیبایی را جمع آوری کرده اید،خسته نباشید. به نظر من بعضی از جملات بالا را در دریای خرد بگذارید تا در صفحه اصلی دیده شود.مثل:
"انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود "
                                                                                                                                                                                                   خسته نباشید
Mehdi Mehdi     شنبه, ‏1387/10/21 ‏16:24:22

سلام فرحناز
پیشنهاد خوبی بود. حتما این کار رو می کنم.
farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1387/10/21 ‏22:51:57

"ما هرگز نمی خواهیم داشته ها و مزیت های خود را از دست بدهیم. اگر قادر باشیم خودخواهی‌ها، محدودیت ها و مزیت های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات می توانیم با یک تفکر مناسب چیزهای بهتری به دست بیاوریم."
مطلب بالا را در یکی از حکایاتی که علیرضا تو سایت گذاشته خوندم.خودتون حکایت رو بخونید جالبه!

http://www.kianavahdati.com/documentView.aspx?type=33&id=-2147483589
Mehdi Mehdi     یکشنبه, ‏1387/10/22 ‏09:59:59

دیوار شیشه ای

یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگر یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ماهی بزرگه بود. ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت می دانید چرا؟ اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند.
Mehdi Mehdi     یکشنبه, ‏1387/10/22 ‏10:05:38

پسرک از پدر بزرگش پرسید :
- پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟

پدربزرگ پاسخ داد :
درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی !

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید :
- اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :

صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.

صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.

صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.

صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.

و سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی، ردی از تو به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی و بدانی چه می کنی.
Mehdi Mehdi     یکشنبه, ‏1387/10/22 ‏10:44:57

نکته ای از انجیل

در Malachi آیه 3:3 آمده است:

"او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست."

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل  خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یک نقرهکار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا میکرد، دید که او قطعهای نقره را روی آتش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصیهای آن سوخته و از بین برود.
زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم. بعد دوباره به این آیه که میگفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقرهکار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟
مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظهای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.
زن لحظهای  سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا میفهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»
اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.
این مطلب را منتقل کنید. همین حالا کسی محتاج این است تا بداند که خدا در حال نگریستن به اوستـ و او در حال گذراندن هر شرایطی که باشد، در نهایت فردی بهتر خواهد بود.
«زندگی چون یک سکه است. تو میتوانی آن را هر طور که بخواهی خرج کنی، اما فقط یک بار.»
Mehdi Mehdi     یکشنبه, ‏1387/10/22 ‏12:49:08

روبانهای رنگی و معانی آنها :

 

روبان های رنگی در واقع سمبل نگرانی های بشر یا آگاهی دهنده و یادآوری کننده موضوعی خاص هستند. برای مثال روبان مشکی علامت سوگواری و عزاداری است. و یا شاید شناخته شده ترین آن ها در زمینه بیماری ها، روبان قرمز، سمبل بیماری ایدز باشد. شایع ترین استفاده از روبان های رنگی در زمینه سیاست، استفاده از روبان قرمز برای یادآوری “انقلاب اکتبر” یا استفاده از روبان نارنجی برای “انقلاب نارنجی اوکراین” است.

لازم به ذکر است که بیشترین استفاده از روبان های رنگی برای آگاهی دادن در زمینه بیماری ها و سلامت عمومی است.

لیست زیر حاوی رنگ ها و طرح های مختلف روبان ها و معانی رایج آن ها ست و ممکن است یک روبان دارای معانی مختلفی باشد.

روبان سفید: نماد صلح و آرامش در کره زمین، قطع خشونت علیه زنان، قربانیان تروریسم، سرطان استخوان
روبان زرد: نماد مبارزه با خودکشی، سرطان رحم، سرطان و بیماری های کبد
روبان لیمویی: نماد بیماری لنفوما
روبان صورتی: سمبل و نماد سرطان سینه، سرطان های دوران کودکی
روبان قرمز: سمبل بیماری AIDS، بیماری های قلبی، سوء مصرف مواد
روبان قرمز شرابی: نماد بیماری میلوم مولتیپل، آنوریسم مغزی، ناهنجاری های عروقی
روبان ارغوانی: نماد سرطان پانکراس، سرطان بیضه، سرطان تیروئید، بیماری آلزایمر
روبان نارنجی: نماد بیماری لوسمی، کوناگونی فرهنگی، مبارزه با گرسنگی در جهان
روبان آبی: نماد مبارزه با اعتیاد دوران کودکی، بیماری آرتریت
روبان آبی روشن: نماد سرطان پروستات، لنف ادما، اختلالات تغدیه ای
روبان سبز: نماد بیماری ها و سرطان کلیه، بیماری های لنفاوی، عقب افتادگی ذهنی، اختلال شخصیتی دو قطبی، فلج مغزی
روبان سیاه: نماد بیماری ملانوما، نماد سوگواری
روبان خاکستری: نماد بیماری ها و سرطان ریه، بیماری ها و سرطان ها و تومورهای مغزی، بیماری پارکینسون، بیماری MS، دیابت
روبان قهوه ای: نماد سرطان کولون، مبارزه با تنباکو
روبان نقره ای: مبارزه با اعتیاد دوران سالمندی، نماد سکته
روبان سیاه وآبی: نماد از دست دادن یکی از بستگان مذکر(برادر، پدر، عمو، …)
روبان سیاه و صورتی: نماد از دست دادن یکی از بستگان مونث(خواهر، مادر، …)
روبان سیاه و زرد طلایی: نماد اهداء پلاکت خون
روبان سیاه و قرمز: نماد قربانیان قتل
روبان سیاه و سفید: نماد مبارزه با نژادپرستی
روبان آبی و زرد طلائی: نماد کنار آمدن با سرطان
روبان آبی و سفید: نماد سرطان های دوره نوجوانی
روبان آبی و زرد: نماد سندرم داون
روبان آبی روشن و ارغوانی: نماد سندرم روده تحریک پذیر
روبان زرد طلائی و نقره ای: نماد ناتوانی های شنوایی
روبان صورتی و آبی: نماد سقط جنین، اختلالات دوران تولد، زایمان زودرس
روبان ارغوانی و زرد: نماد هپاتیت اتوایمیون، جراحت های شیمیایی
روبان قرمز و آبی: نماد بیماری ها و اختلالات قلبی مادرزادی، سندرم نانون
روبان قرمز و سفید: نماد هپاتیت C
Mehdi Mehdi     سه شنبه, ‏1387/10/24 ‏16:00:53

نمونه ای از ثروت ایرانیان!!!

ایرانیان فقیرتر و ثروتمندتر شده اند. از فقر ایرانی زیاد می شنویم، اما در زیر به بیان نمونه هایی از «ثروت ایرانی» می پردازیم:
 
الف)مردم ایران به اندازه مردم کانادا،هلندوبلژیک ساعت سوئیسی میخرند
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- -------

ایرانیان در مرداد ماه امسال 5 میلیارد تومان ساعت سوئیسی خریدند. این رقم تقریبا معادل خرید مردم کشورهای کانادا، هلند و بلژیک بوده. (رقم خرید ایرانیان نسبت به دو سال گذشته 350 درصد رشد داشته که بالاترین میزان رشد در بین تمامی کشورها بوده).
این آمار رسمی اتحادیه ساعت سازان سوئیسی از صادرات اونهاست . با توجه به اینکه واردکنندگان ما معمولا به اسم دیگری به جز ایران تجارت می کنند، آمار واقعی قطعا بالاتر این حرفهاست.
اما شاید فقط ما ساعت سوئیسی دوست داریم و مردم کانادا، هلند و بلژیک اصلا به ساعت سوئیسی علاقه ای ندارند؟ به آمار 2006 نگاه می کنیم: تا همین دو سال پیش مردم کانادا و هلند 6 برابر ما و مردم بلژیک 4 برابر ما ساعت سوئیسی می خریدند.

ب) مردم ایران هر روز 6.5 میلیارد تومان خودرو خارجی می خرند
------------ --------- --------- --------- --------- --------- -------

در خیابونهای تهران ماشینهای مدل بالا زیاد می بینید. اما واقعا مردم ایران چه قدر پول برای ماشین خارجی خرج می کنند؟
آمار رسمی می گه در پنج ماه اول امسال ارزش ماشینهای وارداتی 528 میلیون دلار بوده. یادتون نره که تقریبا به اندازه ارزش ماشین عوارض تعلق می گیره. پس یعنی مردم ایران 528 + 528 میلیون دلار یا 1 تریلیون تومان در پنج ماه پول برای خودرو خارجی داده اند! یک تریلیون تومان! (بعد از میلیارد به فارسی می شه تریلیون!)
یک تریلیون تومان در پنج ماه یعنی روزی 6.5 میلیارد تومان! (برای اینکه ببینیم 6.5 میلیارد تومان درروز یعنی چی، حقوق متوسط یک فارغ التحصیل خوب یا کارمند متوسط را 700 هزار تومان در ماه یا 23000 تومان در روز در نظر بگیرید. وقتی 6.5 میلیارد را بر 23000 تقسیم می کنید به عدد 282000 می رسید. یعنی مردم ایران می تونند با پولی که در "یک روز" برای ماشینهای خارجی خودشان می پردازند حقوق روزانه 282 هزار نفر را پرداخت کنند!)
هدف این نوشته را اشتباه نگیرید. بقول یکی از دوستان تعداد زیادی از اون خریداران ماشینهای خارجی، دهها کارگاه و کارخانه تولیدی دارند و تعداد زیادی شکم را سیر می کنند. دولت بسیار محترم هم حتی در همین روش کاملا اشتباه عوارض صد در صد (به جای بازار آزاد) در تئوری داره نصف این مبلغ را خرج مردم ضعیفترمی کنه.
 
ج) مغازه های دو میلیارد تومانی
------------ --------- --------- --

می دونید قیمت یک مغازه شش متری در بازار طلافروشهای تهران چنده؟ به نوشته روزنامه دنیای اقتصاد: یک میلیارد و 800 میلیون تومان. می دونید اوباما برای اون تبلیغ معروف تلویزیونیش چه قدر خرج کرد؟ 5 میلیون دلار. یعنی فقط دو تا از بازاریهای تهران می تونند با فروش مغازه های خودشون مثل اوباما 30 دقیقه تبلیغ در بهترین ساعت هر چهار تلویزیون معروف امریکا (NBC, CBS, Fox , Univision) پخش کنند!
یا یک جور دیگه نگاه کنید: درآمد رافائل نادال بهترین بازیکن تنیس جهان در سال 2008 بعد از بازی در دهها تورنمنت بوده 6.5 میلیون دلار. یعنی بهترین بازیکن تنیس جهان اگر در تهران زندگی می کرد با کل درآمد امسالش نمی تونست مغازه ای بزرگتر از 22 متر در بازار تهران بخره!
ثروت ایرانی پدیده ای جدید است و هنوز کمتر در موردش صحبت می شه. ثروت ایرانی خیلی چیزها را تغییر خواهد داد. در دولت. در بیرون دولت. در مردم. در روابطشون. مثلا اگر یک تاجر باشی بازار عجیب و جدیدی برای محصولاتت به وجود اومده. ثروتمند ایرانی هم مثل همه ثروتمندان به سواچ و مرسدس و آرمانی و لویی ویتان و رولکس و ورساچی علاقمند است. (می دونستید حتی سایتی فارسی داریم که خیلی جدی دستبند برلیان شش میلیون تومانی آنلاین می فروشه؟)
نکته پایانی اینکه به نظر می رسه ثروت ایرانی خیلی چیزها را بتونه تغییر بده. به شرطی که هممون بخواهیم!
Paanteha Pani     یکشنبه, ‏1387/10/29 ‏23:58:35

کیبوردها از دستشویی هم آلوده ترهستند


یک کیبرد غالباً بازتابی از محتویات بینی و روده شماست. محققان اعلام کردند در صفحه کلیدها باکتری هایی رشد می کنند که از آلودگی های یک دستشویی نیز برای سلامتی انسان خطرناک تر است.


گروه حمایت از مصرف کنندگان در مجله Which می گوید آزمایشاتی که در تعدادی از دفاتر کاری لندن انجام شده نشان دهنده این است که تجهیزات دفتری حامل ویروس هایی هستند که باعث مسمومیت های غذایی می شود.

از میان 33 صفحه کلیدی که برای این آزمایش پاکسازی شد، 4 عدد دارای پتانسیل زیادی برای به خطر انداختن سلامتی انسان بودند و یک صفحه کلید نیز 5 برابر یک دستشویی عمومی آلوده به انواع میکروب ها بود.

دکتر پیتر ویلسون (میکروبیولوژیست) می گوید: یک کیبرد غالباً بازتابی از محتویات بینی و روده شماست. در طول آزمایشاتی که مجله Which در ماه ژانویه در این دفتر انجام داد، یکی از صفحه کلیدها بسیار آلوده تشخیص داد شده و از محل جمع آوری، قرنطینه و پاکسازی شد.

تجهیزاتی که در این آزمایش شستشو داده شد، حاوی باکتری های خطرناکی مثل اسچریچیا کولی و استافی لوکسز بود که می توانند باعث مسمویت غذایی و عفونت شوند.

طبق این تحقیقات صفحه کلید می توانند عامل شیوع بیماری در بین کارکنان یک دفتر باشند. برای مثال اگر کسی در دفتر کار مبتلا به سرماخوردگی یا اسهال باشد، احتمال سرایت بیماری به دیگران از طریق صفحه کلید بسیار بالاست.

این مجله همچنین می گوید، یکی از دلایل رشد باکتری ها این است که افراد غذای خود را در کنار میز کامپیوتر شان می خورند و خرده غذایی که وارد صفحه کلید می شود، باعث فساد و رشد انوع آلودگی ها خواهد شد.

همچنین، رعایت نکردن بهداشت فردی مانند عدم شستشوی دستها بعد از رفتن به دستشویی نیز یکی از دلایل مهم این آلودگی هاست. راه حل: تمیز نگهداشتن میز کار

سارا کیدنر از مجله Which به کاربران پیشنهاد می کند که یک خانه تکانی بهاری برای کامپیوترشان داشته باشند! او می گوید: شما بسادگی می توانید از تبدیل شدن کامپیوترتان به خطری برای سلامتی جلوگیری کنید. گرد و غبار و خرده های غذا را با تکان دادن کیبرد از آن خالی کنید. سپس با یک دستمال نرم و مرطوب بدون پرز آن را تمیز کرده و با الکل ضدعفونی کنید.

نتایج تحقیقات مشابهی که سال قبل در دانشگاه آریزونا صورت گرفته بود نشان می داد که میزکار زنان به طور متوسط 3 تا 4 برابر محیط کار مردان آلوده به میکروب است. زیرا زنان عادت به نگهداری خوراکی در کنار دست خود دارند و نیز استفاده از لوازم آرایشی و لوسیون ها به انتقال و رشد باکتری ها کمک زیادی می کند.

news.bbc.co.uk    
"مجله الکترونیکی فریا" ; لینک منبع
Paanteha Pani     دوشنبه, ‏1387/10/30 ‏00:28:08

پنج راه ساده برای افزایش هوش

مغز شما مانند ماهیچه ها به تمرین نیاز دارد، اگر شما مرتب این تمرین ها را در راه درست خود انجام دهید، مهارت بیشتری در اندیشیدن بدست خواهید آورد و تمرکزتان افزایش می یابد. مغز شما مانند ماهیچه ها به تمرین نیاز دارد، اگر شما مرتب این تمرین ها را در راه درست خود انجام دهید، مهارت بیشتری در اندیشیدن بدست خواهید آورد و تمرکزتان افزایش می یابد. اما اگر هیچگاه از مغزتان استفاده نکنید یا از داروهای شیمیایی نامناسب استفاده کنید، توانایی تان برای یادگیری و تفکر از بین می رود.

مغز شما مانند ماهیچه ها به تمرین نیاز دارد، اگر شما مرتب این تمرین ها را در راه درست خود انجام دهید، مهارت بیشتری در اندیشیدن بدست خواهید آورد و تمرکزتان افزایش می یابد. اما اگر هیچگاه از مغزتان استفاده نکنید یا از داروهای شیمیایی نامناسب استفاده کنید، توانایی تان برای یادگیری و تفکر از بین می رود.

در اینجا 5 راه ساده شرح داده می شود که هر کسی قادر است به وسیله آن از سلولهای خاکستری اش استفاده ی بهتری کند.

1- تماشای تلویزیون را به حداقل برسانید. این معامله سختی است، مردم بسیار دوست دارند که مانند یک گیاه تنها پای تلویزیون بنشینند و زل بزنند. مشکل اینجاست که تلویزیون از ظرفیت روحی شما استفاده ای نمی کند یا به آن اجازه تغذیه شدن نمی دهد. مانند این است که یک ماهیچه انرژی بسوزاند اما از مزایای سلامتی این سوخت و ساز استفاده ای نکند.

آیا بعد از تماشای تلویزیون به مدت چند ساعت احساس خالی بودن نمی کنید؟ چشمانتان به سوزش می افتد و از تمرکز بروی این جعبه بزرگ خسته می شود، حتی قادر به خواندن یک کتاب هم نخواهید بود. پس زمانی که نیاز به آرامش و استراحت دارید، بجای این کار، یک کتاب بخوانید، اگر خیلی خسته اید، موسیقی گوش کنید. اگر با خانواده و دوستان هستید، تلویزیون را خاموش کنید و با هم گفتگو کنید. تمام اینها بیشتر از تلویزیون از مغز شما استفاده خواهند کرد.

2- ورزش کنید. شاید فکر کنید اگر بجای ورزش کردن کتاب بخوانید، بیشتر یاد می گیرید، اما ورزش کردن باعث می شود، در ساعتهای بعد از تمرین، بازده شما بالاتر رود و بهتر یاد بگیرید. استفاده از بدن، ذهن شما را آزاد می کند و موجی از انرژی پدید می آورد. روحیه می گیرید و می توانید به سادگی تمرکز کنید.

3- کتابهای چالش انگیز بخوانید. بسیاری از مردم دوست دارند کتابهای عامه پسند و تعلیقی بخوانند. اما این کتابها عموما برای مغز محرک نیست. اگر میخواهید توانایی تفکر و نوشتن را بهبود بخشید، باید کتابی بخوانید که شما را وادار به تمرکز کند. خواندن یک کتاب کلاسیک می تواند نگرش شما به دنیا را تغییر دهد و شما را با لغتهای ارزشمند و ظریف تر گذشته آشنا کند. از این که دنبال لغتی بروید که نمی دانید، نترسید، از عبارات سنگین و حجیم آن هراس نداشته باشید. زمان کافی بگذارید و دوباره بخوانید تا با شیوه نوشتن نویسنده آشنا شوید. این نوع کتاب خواندن بهتر از تمام کتابهای نخ نما و تعلیقی موجود در بازار است.

4- زود به رختخواب بروید و زود از خواب برخیزید. هیچ چیز به اندازه کم خوابی تمرکز را سخت نمی کند. یکی از رازهای جوانی این است که زود به رختخواب بروید و بیشتر از 8 ساعت نخوابید. اگر صبح دیر بیدار شوید و برای جبران آن دیر بخوابید، سست و بیحال از خواب برمیخیزید و نمی توانید تمرکز کنید. گفته می شود که ساعتهای اول صبح بهترین زمان برای آرامش و بازده مناسب است. اگر فرصت دارید در طول روز، زمانی که احساس خواب آلودگی می کنید، ده تا بیست دقیقه چرت بزنید. بیشتر از این شما را کسل می کند اما چرت کوتاه شما را شاداب می کند.

5- زمانی برای بررسی بازتاب اعمال خود در نظر بگیرید. از آنجا که زندگی ما بیشتر مشوش و گیج کننده شده ، خود ما نیز همواره در عجله و تاب و تب ایم بدون اینکه به آن توجه کنید. تمرکز در این حال دشوار می شود زیرا همواره در حال سرزنش کردن خود هستیم در نتیجه زمانی را برای تنها بودن و بررسی زندگی و سازماندهی افکار و اولویت بندی مسئولیت های خود در نظر بگیرید. بعد از آن بهتر می فهمید چه چیز مهم تر است و چه چیز مهم نیست. سپس چیزهای بی اهمیت دیگر در ذهن شما جایی ندارد و آزارتان نمی دهد و ذهن سبک تر می شود.

www.pickthebrain.com
 
"مجله الکترونیکی فریا" ;لینک منبع
maryam مریم     دوشنبه, ‏1387/10/30 ‏20:00:33

•هویج برای بهبود کم خونی و زخم معده موثر است!
متخصصان تغذیه معتقدند:پوست هویج سرشار از املاح معدنی و ویتامین هاست.این متخصصان مصرف هویج را برای بهبود یبوست ،کم خونی،بواسیر،روماتیسم،نقرس یا کیسه صفراموثر دانسته اند.

•هویج عضلات معده و روده را درمان می کند و زخم معده را التیام می بخشد.همچنین این میوه ضد نفخ است و کار روده ها را تنطیم می کند.همچنین مصرف هویج با پوست از پیری و چین و چروک پوست جلوگیری می کند.همچنین برای اینکه بچه ها زود تر دندان در آورند،توصیه شده هویج کوچکی را گاز بزنند و به لثه خود بمالند،هویج را نباید پوست بکنید بلکه با برس مخصوص آن را تمیز کرده و سپس مصرف کنید.

.هر فردی در طول 24ساعت 23هزار بار نفس می کشد
•یک انسان 8ثانیه بعد از قطع گردنش هنوز بهوش است!

•پیاز به علت داشتن انسولین گیاهی و اینولین برای مبتلایان به بیماری قند مفید بوده و قند خون را پایین می آورد!

قدرت درمانی اشک
گریه کردن هم مانند خندیدن فواید بسیاری دارد ،از جمله اینکه فشار خون را پایین می آوردو قدرت بدن را افزایش می دهد.طی یک بررسی مشخص شدکه 85درصد از زنان و 75 درصد از مردان بعد از گریه کردن احساس بهتری دارند.همان طور که گریه کردن می تواند باعث سلامتی شود گریه نکردن و نگه داشتن خشم و غصه می تواند مضر باشد.تحقیقات نشان داده که سرکوب کردن احساسات با بالا رفتن فشار خون،عوارض قلبی و سرطان رابطه دارد.با وجود فوایدی که گریه کردن دارد، اگر این کار به طور مداوم صورت گیرد باید به پزشک مراجعه شودچرا که می تواند یکی از علایم اولیه ی افسردگی باشد.پزشکان تا به حال گریه کردن را تا به آن حد که شخص به هق هق بیفتد را توصیه نکردند.میزان گریه شخص به عوامل ژنتیکی بستگی دارد.زنان چهار برابر مردان گریه می کنند

.ناخن انگشت میانی سریع تر از بقیه انگشت ها رشد می کند
Paanteha Pani     دوشنبه, ‏1387/10/30 ‏23:42:10

چطور بالش مناسب خود را انتخاب کنیم؟

یک بالش خوب نه تنها باید راحت باشد بلکه باید برای گردن و پشت شما نیز کاملاً مناسب باشد. یک بالش خوب نه تنها باید راحت باشد بلکه باید برای گردن و پشت شما نیز کاملاً مناسب باشد. انتخاب مناسب ممکن است وقت گیر باشد اما اگر بتوانید تصمیم بگیرید که به یک بالش نرم، معمولی یا سفت نیاز دارید دیگر کارتان راحت خواهد بود. قبل از تهیه بالش به این نکات دقت کنید.


1-برچسب روی بالش را بخوانید تا بدانید جنس بالش از چیست؟ داخل بالش ممکن است با پلی استر، ابر، پر مرغابی و یا ترکیبی از پر مرغ و مرغابی پرشده باشد. پر معمولا گرانتر است ، نرم تر است و به راحتی قالب سر و بدن شما را به خود می گیرد. پلی استر ارزانتر است اما بالش راحتی است، البته به کیفیتش بستگی دارد البته به نرمی و انعطاف پذیری پر نخواهد بود.

2-مقدار پر شدن بالش را بررسی کنید، هر چه بیشتر پر شده باشد، سفت تر خواهد بود.

3-اگر بر روی شکمتان می خوابید یا به اطراف غلت می زنید، یک بالش نرم انتخاب کنید. این کار از فشار به گردن جلوگیری می کند.

4-اگر به پشت می خوابید، برای راحتی بیشتر یک بالش معمولی انتخاب کنید.

5-اگر به پهلو می خوابید، برای بهترین کمک به گردنتان، بالش سفتی را انتخاب کنید.

6-برای روبالشی اتان از پارچه ای استفاده کنید که منافذی داشته باشد تا نرم باشد و برای تنفس نیز مناسب باشد.

7-دقت کنید که درزهای بالش کاملا دوخته شده باشد.

8-اگر شما به مواد خاصی در داخل بالشها حساسیت دارید، حتما به برچسب محرک آلرژی در روی بالش دقت کنید. امروز اکثر کارخانه داران بالشها را بدون حساسیت به آلرژی می سازند.

9-اگر آلرژی دارید کاوری بگیرید که زیپ دار باشد و از ورود گرد و غبار به دهان شخص جلوگیری شود.

قیمت بالشها با توجه به تولید کننده آن متفاوت است اما معمولا بسته به مواد داخل آن معین می شود. خیلی از اشخاص به پر حساسیت دارند، بهتر است از پلی استر و ابر استفاده کنند.

البته تولیدکنندگان امروز بالش های پری می سازند که در پر داخل آن کانالهایی وجود دارد و از پخش شدن آن جلوگیری می کند. به یاد داشته باشید که وقتی بالش شما ناهموار یا بسیار صاف یا بد بو شد باید آن را تعویض کنید.

چند نکته برای نگهداری از بالش پر:

- برای بالش خود کاوری تهیه کنید و همیشه به روی آن بکشید این کار بالش را از گرد و غبار و روغن بدن محفوظ نگه می دارد.
- برای شستشوی آن از آب سرد و پودری که بتواند چربی را پاک کند، استفاده کنید.
- بعد از شستشو آن را به آرامی فشار دهید تا آب و بقیه مواد خارج شود.
- برای خشک کردن آن از دستگاه خشک کننده استفاده کرده و در پایین ترین درجه تنظیمش کنید و زیر آن یک توپ تنیس بگذارید تا هنگام خشک کردن، مواد داخلش نیز حرکت کند.
- وقتی از بالش استفاده نمی کنید آن را در اتاق یا کمدی بگذارید که کاملا خشک باشد و تهویه داشته باشد تا بو و آلودگی نگیرد.

www.ehow.com
"مجله الکترونیکی فریا" به عنوان لینک منبع،
Paanteha Pani     دوشنبه, ‏1387/10/30 ‏23:46:21

کودکان از نگهداری همستر خودداری کنند!

کودکان به دلیل ریسک بالای ابتلا به انواع بیماریها نباید جوجه تیغی، همستر، جوجه، مارمولک یا لاک پشت را در خانه نگهداری کنند. در کنار این مسئله که آنها می توانند حامل میکروب های بسیار خطرناک و گاه کشنده ای باشند، بیشتر از سگ و گربه ها نیز مستعد چنگ زدن و گاز گرفتن هستند که بویژه برای کودکان زیر 5 سال خطر بیشتری خواهد داشت.


این کودکان آسیب پذیرترند زیرا سیستم ایمنی ها در حال تغییر و تکامل است بعلاوه در این سنین آنها بیشتر دست خود را در دهانشان می کنند. این بدین معنی است که خانواده هایی که دارای کودک زیر 5 سال هستند، باید از نگهداری حیوانات غیرخانگی این چنینی بپرهیزند و از تماس کودکان با این حیوانات در مکانهای مختلف خودداری شود.

یکی از پزشکان می گوید: بسیار از والدین به هیچ وجه اطلاعی از ریسک آلودگی های مختلف این حیوانات ندارند. برای مثال 11 درصد از ابتلا به بیماری سالمونلا به دلیل تماس با مارمولک، لاک پشت و دیگر خزندگان بوجود می آید. همستر نیز ممکن است حامل این باکتری باشد که باعث ابتلا به اسهال بسیار شدید، تب و دل پیچه می شود.

باکتری سالمونلا در میان جوجه مرغ نیز دیده شده و این در حالی است که کودکان جوجه ها را می بوسند یا لمس می کنند.

دکتر بوچینی می گوید به تازگی کودکی مبتلا به سالمونلا را درمان کرده است که این باکتری از مارمولکی از خانواده ایگوآنا به او منتقل شده ، در حالیکه ای حیوان در خانه نگهداری می شده و اجازه عبور و مرور در خانه را نیز داشته است. کودک 4 هفته در بیمارستان بستری شده بود.

جوجه تیغی همانطور که مشخص است بخاطر تیغش خطرناک است زیرا این تیغ بعد از فرورفتن در پوست میتواند میکروبی را به بدن منتقل کند که باعث تب، شکم درد، خارش و جوش می شود.

با نظارت و پیشگیری هایی از قبیل شستن دست، تماس کودکان با حیوانات چیز خوبی است ام بهتر است خانواده ها صبر کنند تا فرزندشان بزرگ شود و سپس برای او حیوان خانگی تهیه کنند.

دیگران که از این دست حیوانات در منزل نگهداری می کنند باید با یک دامپزشک درباره ریسک نگهداری حیوانات صحبت کرده یا به دنبال خانه جدیدی برای حیوان خود باشند.


news.yahoo.com
"مجله الکترونیکی فریا" به عنوان لینک منبع
Paanteha Pani     دوشنبه, ‏1387/10/30 ‏23:55:12

Important for People from north of Iran.
Just joking!
Just looking to see some smile of your face.


آیا بینی شما با افزایش سن بزرگتر می شود؟



خبر خوب: خیر بینی ما با افزایش سن رشد نمی کند! خبر بد: بینی ما دچار افتادگی و پژمردگی می شود.

در اینجا مقصر نیروی جاذبه است. از آنجاییکه کلاژن ها و الاستین ها در بدن شما شکسته می شوند، پوست کشیدگی و نرمی خود را از دست می دهد و کشش جاذبه می تواند باعث تخریب حالتهای بدن شود. سبب می شود نوک بینی به پایین متمایل شود، پلک ها دچار افتادگی شوند، گوش کش بیاید و آرواره و سینه به خود حالت بگیرد.

جاذبه حتی باعث می شود تا رگ ها متورم و بنفش شوند. رگهای نرمال در برابر نیروی جاذبه به خوبی مقاومت می کنند. در طول زمان که دیواره رگ ها ضعیف می شود، جاذبه سبب می شود رگها بخصوص در ناحیه ساق پا کش بیایند و متورم شوند.

بدون جاذبه ما از کره زمین به بیرون پرتاب می شویم، اما آیا راهی هست که از آسیب جاذبه کناره گیری کنیم؟ مثلا بی وزن شویم یا از تاثیر بی رحم آن بر بدنمان جلوگیری کنیم؟ جاذبه در کره ماه یک ششم زمین است اما چه کسی حاضر است در آنجا زندگی کند؟ یا شاید بخواهید به سفر فضایی بروید و در جاذبه صفر فضا معلق شوید اما برای جلوگیری از افتادگی پوستتان قادر به تامین هزینه این سفر نخواهید بود!

بیایید از دید پزشکی به این قضیه بنگریم، ما انسانها برای تطابق و غلبه بر جاذبه خلق شده ایم، گیرنده های مکانیکی در ماهیچه ها، تاندون ها و مفصل ها و قسمتهای مختلف گوش داخلی در بدن شما تعبیه شده تا بتوانید درست جهتگیری کنید، تعادل خود را حفظ کنید و در محیط زیست چابک و فعال باشید. به همین شکل، فشار بدن شما طوری است که مایعات و پلاسمای خون با توجه به جاذبه محیط در بدنتان توزیع شود. آناتومی و فیزیولوژی بدن ما برای این سیاره ساخته شده تا بتواند پروتئین ها و کربوهیدرات را هضم کند و ویتامین دی را از خورشید جذب کرده و بسوزاند.

حالا متوجه می شوید که چرا بی وزنی ممتد که برای بدن وضعیتی غیرطبیعی به شمار می رود، میتواند بر تمامی حالتهای بدن اثر مخرب ایجاد کند. ارگانهای حسی در گوش داخلی به حرکات به طرز متفاوتی پاسخ می دهند و این پاسخها باعث سردرگمی مغز می شوند و این سبب جهت گیری اشتباه و حالت تهوع خواهد شد. مایعات وارد قفسه سینه و سر شده و باعث خفقان و گرفتگی می شود و صورتی متورم با رگهای گردن بادکرده بوجود می آید. کمبود پلاسما باعث کم خونی می شود. اوضاع استخوان و ماهیچه ها وخیم می شود. توزیع مجدد مایعات پاهای شما را منقبض می کند و تصفیه کبد افزایش یافته و باعث تولید سنگ می شود.

پس مشاهده می کنید که در طول عمر کوتاهمان، جاذبه ما را شکل می دهد و سپس باعث دفرمه شدن ما می شود. همینطور که ما بسوی پیری می رویم، روابط پیچیده ما با جاذبه که بنیادی ترین نیروی طبیعت است، این تغییرات را حاصل می کند و در این میان بینی ما نیز از شکل خود میفتد! این هزینه ایست که باید بپردازیم، هزینه زندگی بر کره زمین.

"مجله الکترونیکی فریا" به عنوان لینک منبع،غیر
Mehdi Mehdi     سه شنبه, ‏1387/11/01 ‏00:18:20

سلام پانی

از مطالبت ممنون جالب هستند و مفید.

به نظرت میشه از این مطلب آخر نتیجه گرفت که انسانهایی که وزن بیشتری دارند زودتر دفرمه و شکسته می شن چون تحت

تاثیر نیروی جاذبه بیشتری از سمت زمین هستند؟
anvar anvar     سه شنبه, ‏1387/11/01 ‏07:45:04

سلام بر پانی عزیز

ممنون به خاطر مطالب فوق العاده ای که میفرستی ، درود بر تو .
Mehdi Mehdi     سه شنبه, ‏1387/11/01 ‏15:14:38

عجائب هفتگانه خسرو پرویز

19 آبان 87 -

 
از «هفت گنج» یا عجایب بارگاه خسروپرویز بارها در منابع مختلف نامى به میان آمده است. «ساسانیان» اثر
«کریستین سن» یکى از منابعى است که به این عجایب اشاره کرده است و از گنج گاو، دستمال نسوز، تاج
یاقوت‌نشان، تخت طاقدیس، طلاى مشت افشار، گنج بادآورد و تخته نردی از یاقوت و زمرد به عنوان
عجایب هفت‌گانه بارگاه پادشاه ساسانى نام برده است

گنج گاو

کشاورز مثل هر روز، «غباز» (خیش گاو آهن) را برداشت و به سوى مزرعه حرکت کرد. به مزرعه که رسید توشه
ظهر را زیر درختى گذاشت و با «غباز» به سمت راست مزرعه رفت. تا «غباز» را در زمین فرو کرد متوجه شیئى
سخت شد. با دست شروع به کندن زمین کرد و ناگاه با ظرف قدیمى برخورد کرد. آن را بیرون آورد، ولى باورش
نمى شد. ظرف پر از سکه بود. سکه را که نگاه کرد نام اسکندر روى آن حک شده بود. کشاورز براى نشان دادن
حسن نیت خود نسبت به پادشاه خسروپرویز ظرف را نزد او برد. شاه فورا دستور داد تا مزرعه را بکنند و ظروف
دیگر را از خاک بیرون بکشند. صد کوزه نقره و طلا که مهر اسکندر بر آن حک شده بود، از خاک بیرون آمد. خسرو
پرویز، این گنجینه را که یکى از عجایب هفت گانه کاخش بود، گرفت و یکى از کوزه ها را به کشاورز داد. گنج را در
جایى از کاخ مخفى کرد و آن را «گنج گاو»نامید.

دستمال نسوز

یکى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دست هاى خود را پاک مى کرد
و چون کثیف و چرب مى شد آن را درون آتش مى انداخت تا آتش آن را تمیز کند، دستمال پاک مى شد ولى نمى سوخت. به
احتمال قوى جنس این دستمال از پنبه کوهى بوده است

تاج یاقوت‌نشان

از دیگر عجایب کاخ او تاج خسرویى بود. تاج خسرو پرویز از مقدار زیادى طلا و مروارید ساخته شده بود. یاقوت هاى به کار
رفته در تاج طورى مى درخشید که به جاى چراغ در شب از آن استفاده مى کردند و یاقوت هایش همه جا را روشن مى
کرد. زمردهایش چشم افعى را کور مى کرد. این تاج آنقدر سنگین بود که زنجیرهایى از طلا را از سقف آویزان کرده بودند و
تاج را بر این زنجیرهاى طلا بسته بودند، طورى که تاج به هنگام نشستن شاه روى سرش قرار بگیرد و سنگینى تاج را
احساس نکند

تخت طاقدیس

یکى دیگر از عجایب بارگاه خسرو تخت طاقدیس اوست. شکل این تخت مانند طاق بود و جنسش از عاج و نرده
هایش از نقره و طلا بود. سقف این تخت از زر و لاجورد بود. صور فلکی، کواکب، بروج سماوی، هفت اقلیم، صورت
هاى پادشاهان، مجالس بزم و شکار، بر این سقف، حک شده بود. روى آن وسیله اى براى تعیین ساعت روز
نصب شده بود. چهار یاقوت، هر یک به تناسب یکى از فصول سال دیده مى شد. بر بالاى آن وسیله اى بود که
قطراتى مانند قطرات باران را فرو مى ریخت و صدایى رعدآسا به گوش مى رسید

 
طلاى مشت افشار

خسروپرویز قطعه طلایى اعجاب انگیز داشت که به طلاى مشت فشار یا مشت افشار معروف بود . این قطعه طلا
به اندازه مشت پادشاه و چون موم نرم بود. این قطعه زر به هر شکلى حالت مى گرفت.این قطعه طلا را از معدنى
در تبت براى خسرو استخراج کرده بودندو200 مثقال وزن داشت

شطرنج و تخته نردی از یاقوت و زمرد

عجایب دیگر دستگاه پادشاه ساسانی،شطرنج و  تخته نرد مخصوصى از جنس یاقوت و زمرد بود
Mehdi Mehdi     سه شنبه, ‏1387/11/01 ‏16:34:33

بهترین روز

عده ای دوست در یک مهمانی شام گرد هم جمع شده بودند.هر یک از آنها خاطراتی از گذشته تعریف می کردند.یک نفر پرسید:بهترین روز عمرتان کدام روز بوده است؟زن و شوهری گفتند:بهترین روز عمر ما روزی بود که با هم آشنا شدیم.زنی گفت:بهترین روز زندگیم روزی بود که نخستین فرزندم به دنیا آمد.

مردی گفت:روزی که از کارم اخراج شدم بهترین و بدترین روز عمرم بوده است.آن روز٬باعث شد که روی پای خودم بایستم و راه تازه ای را شروع کنم . از آن روز هر قسمت زندگیم راضی بوده ام.این گفت و گو ادامه داشت تا اینکه نوبت به زنی رسید که تا آن هنگام ساکت بود.از او پرسیدند :بهترین روز عمر تو چه روزی بوده است؟

زن گفت:بهترین روز زندگی من امروز است. زیرا امروز روزی است که بیش از همه روزها برایم ارزشمندتر است.من نمی توانم دیروز را بدست بیاورم و آینده هم مال من نیست.اما امروز مال من است.تا آن را هر طوری که می خواهم بگذرانم و از آنجا که امروز تازه است و من هم زنده هستم پس بهترین روز من است و خدا را برای این شاکرم
Paanteha Pani     چهارشنبه, ‏1387/11/02 ‏01:02:20

Salam agha Mehdi,

Middle-aged adults who are overweight or obese are more likely to develop health problems like diabetes, and disabilities, and to die earlier than middle-aged adults with lower, "normal" weights. But this may not be true of older adults.

Some studies, in fact, suggest that older people who are overweight may be just as healthy, or even healthier, and live just as long, or longer, than those who are normal weight. In addition, some research suggests that older people who are underweight are the most likely to develop health problems and disabilities and to die younger.

So as you see it is not always easy to make a scientific conclusion due the other experiments.

But If you wanted to make me smile. It indeed worked.
Paanteha Pani     چهارشنبه, ‏1387/11/02 ‏01:05:43

Anvar joonam,
Tanks for your support as always. You know the best that why I am here.
Miss you and take are.
Mehdi Mehdi     چهارشنبه, ‏1387/11/02 ‏08:14:24

Hi pani and thank you
I think I couldnt describe my opinion as well, so let me put some light on it
base on the force of earth attraction and action and reaction forces(as you said)I mean people who are overweight loose their BEAUTY sooner comparing to people who are in normal weight and are in the SAME AGE
I think gaining weight and loosing beauty by passing time are directly linked
I`m in agreement with u about middle-aged and old-aged people but I didnt discuss healthy problems and disabilities.
,yours truly
Paanteha Pani     پنج شنبه, ‏1387/11/03 ‏00:49:59

Salam  agha Mehdi,
I think your idea fits very well to the ideas of the gravity.
But the real life shows that the fat people will loose the beauty of their body sooner than thin people
but they have younger and sometimes more beautifull faces in compare with thin people
nika nika     جمعه, ‏1387/11/04 ‏09:28:43

مردی در مسابقه ی اطلاعات عمومی شرکت کرده است و سعی در بردن  جایزه یک میلیون دلاری را دارد
سوالات را بخوانید
1-جنگ صد ساله چند سال طول کشید؟
الف) ۱۱۶ سال    ب)99 سال   ج)100 سال      د) 150 سال
او نمیتواند به این سوال جواب دهد
2- کلاه های پاناما در چه کشوری تولید میشود؟
الف) برزیل   ب)شیلی  ج) پاناما    د) اکوادور
حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک میکند
3- روس ها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف) ژانویه     ب) سپتامبر    ج) اکتبر  د) نوامبر
این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت میکند
4-اسم شاه جرج سوم چه بود؟
الف) ادر   ب) آلبرت     ج) جرج    د) مانوئل
خوب بقیه حضار باید به دادش برسند
5-نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده؟
الف) قناری   ب)کانگارو   ج) توله سگ    د)موش
در اینجاست که شرکت کننده ی بخت برگشته از ادامه ی مسابقه انصراف میده
اگر خیلی خودتان را گرفته اید که همه ی جوابها را میدانید و به این بنده ی خدا هم کلی خندیدید بهتره اول جوابها را بخوانید
جوابها:
۱ـ جنگ صد ساله در واقع ۱۱۶ سال طول کشید  (۱۳۳۷ـ۱۴۵۳ )
2-کلاه پاناما در اکوادور تولید میشه
3-انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته میشه
4-اسم شاه جرج .آلبرت بوده که بعد از به سلطنت رسیدن به جرج تغیر یافت
5- توله سگ .
یعنی جزایر توله سگ. insularia canaria اسم لاتین آن
nika nika     جمعه, ‏1387/11/04 ‏09:31:48

آیا می‌دانستید که اصل و نسب برخی از واژه‌ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژ‌ه‌ها عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد
و شکل دگرگون شدة آن وارد زبان عامة ما شده است؟
به نمونه‌های زیر توجه کنید:
زِ پرتی: واژة روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق‌های روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می‌افتاد دیگران می‌گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.

هشلهف: مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژه‌ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می‌تواند نازیبا و نچسب باشد، جملة انگلیسی (I shall haveبه معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خوانده‌اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژة مسخره آمیز را برای هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار می‌برند.
چُسان فُسان: از واژة روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.
شر و وِر: از واژة فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.
فاستونی: پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و بوستونی می‌گفته‌اند.
اسکناس: از واژة روسی Assignatsia که خود از واژة فرانسوی Assignat به معنی برگة دارای ضمانت گرفته شده است.
فکسنی: از واژة روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است.
نخاله: یادگار سربازخانه‌های قزاق‌های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می‌گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده‌اند.
Paanteha Pani     جمعه, ‏1387/11/04 ‏22:42:33

Dear Nika,
very interesting informations.
Thanks
Paanteha Pani     شنبه, ‏1387/11/05 ‏00:58:43

استراتژی موفقیت در بحران اقتصادی

لبخند بزنید حتی وقتی احساس خوبی نداریددر سالهای اخیر روانشناسان و محققان تلاش بسیاری برای پاسخ به این سوال دانشمندان کرده اند که چه چیز ما را شاد و خوشبخت می کند؟ مطالعاتی بر روی افراد زیادی در سراسر دنیا که چطور عواملی ماننده پول، رفتار، فرهنگ، حافظه، سلامت، نوع دوستی و عادت های روزمره بر بهتر زیستن ما تاثیر می گذارد.

1-هر لحظه از زندگی را دوست بدار
گاهی فعالیت خود را متوقف کنید و بازی کودکان را تماشا کنید و گل رزی را ببویید. نمونه هایی از مردم که برای لذت بردن از اتفاقات عادی زندگی که معمولاً با عجله از آن می گذرند، وقت می گذرانند یا به لحظات خوبی که در طی روز داشته اند فکر می کنند، شادی در آنها بیشتر و افسردگی در آنها کاهش می یافته است.

2-از مقایسه کردن پرهیز کنید
با اینکه چشم و هم چشمی با همسایه و آشنایان جزو فرهنگ خیلی از ملت هاست، اما مقایسه کردن خودمان با دیگران می تواند به شادی و ارزشی که برای خود قایلیم لطمه بزند. بجای مقایسه کردن خود با دیگران، بر موفقیت های شخصی تمرکز کنید که شما را بسوی رضایت از خودتان سوق دهد.

3-پول را از اولویت های خود پایین بیاورید
افرادی که پول را در بالاترین اولویت های خود قرار می دهند، در معرض افسردگی و اضطراب بیشتر و عزت نفس کمتری هستند. هر چقدر رضایت و آرزوهای خود را در امور مادی قرار دهیم، کمتر آن را می یابیم. در واقع شادی بدست آمده عمر بسیار کوتاهی خواهد داشت. در ضمن افرادی که به دنبال پول هستند، سرزندگی و شکوفایی کمتری در زندگی خواهند داشت.

4-اهداف با معنایی داشته باشید
افرادی که برای رسیدن به چیز مشخصی تلاش می کنند، چه یاد گرفتن هنر دستی باشد یا بزرگ کردن فرزندانی خوب، بسیار بیشتر از کسانی که رویا و آرزوی قوی ندارند، شاد خواهند بود. به عنوان یک انسان ما به نیرویی برای کامیابی نیازمندیم. شادی نقطه برخورد لذت بردن و معناگرایی است. چه در محل کار و چه در خانه، هدف این است که مشغول به فعالیتهایی باشید که برای شما مشخص و لذت زاست.

5-ابتکار عمل در کار
اینکه چقدر در محیط کار شاد هستیم، بستگی به میزان ابتکار ما دارد. وقتی ما بتوانیم خلاقیتی را اعمال کنیم، به دیگران کمک کنیم، روشهایی برای پیشرفت پیشنهاد دهیم یا وظایف جدیدی اضافه برکار به عهده بگیریم، مثل این است که پاداش خوبی دریافت کرده باشیم و همه چیز را در کنترل بگیریم.

6-دوستان و خانواده خوب
افراد خوشبخت، خانواده و دوستان خوبی دارند و در روابطشان حمایت می شوند. در نتیجه دوستی های سطحی فایده ای نخواهد داشت و ما به روابط عمیق نیازمندیم که شامل درک و توجه باشد.

7-لبخند بزنید حتی وقتی احساس خوبی ندارید
ساده به نظر می رسد اما روش مفیدی است. افراد شاد راه های ممکن، فرصتها و موفقیت را می بینند. وقتی به آینده فکر می کنند خوش بین هستند و وقتی به گذشته می نگرند، نقاط قوت را به یاد می آورند. حتی اگر هرگز قادر به دیدن نیمه پر نیستید، با تمرین می توانید مثبت اندیشی را برای خود عادت کنید.

http://www.alternet.org
"مجله الکترونیکی فریا" به عنوان لینک منبع،
anvar anvar     شنبه, ‏1387/11/05 ‏02:06:40

درختها و انسانها  با هم ارتباط متقابل دارند .
شما باید همانقدر به نیازهای درختان توجه داشته باشید که به نیاز انسانها .اگر شما نیازهای یک گونه را درنظر نگیرید در واقع زندگی خودتان را به خطر انداخته اید .
درختان دی اکسید کربن را از محیط می گیرند ، بعد از کربن آن ئیدرات کربن می سازند تا رشد کنند ، ضمنا" اکسیژن این گاز توسط درخت متساعد میگردد ، این ماده زائد درخت است .
انسانها از طرف دیگر برای برزیستی به اکسیژن نیاز دارند ، اگر درختان دی اکسید کربن را که مقدار زیاد در هواهست مبدل به اکسیژن نمی ساختند ( که در محیط نیست ) شما به عنوان گونه نمی توانستید به زندگی ادامه دهید .
شما در مقابل از طریق تنفس ، دی اکسید کربن آزاد می سازید که درختان برای بقاء و برزیستی به آن نیاز دارند . این توازن است . پس باید از نابود کردن درختها خودداری کرد .
ظاهرا" در کشورهای پیشرفته ، در مقابل هر درختی که بریده میشود 2 درخت کاشته می شود ، ولی 300 سال طول می کشد تا درختهای کاشته شده به قوت و اندازه ای برسند و همانقدر اکسیژن به محیط بدهند که درختان تنومندی که قطع میشوند .
انسانها هر سال  مشغول قطع هزار هکتار درخت هستند .
میدانید چند درخت باید قطع شود تا فقط روزنامه های یومیه دنیا تهیه گردد؟ گذشته از فنجانها ، کارتونها و حوله های کاغذی .
باید به مواد جایگزین اندیشید ، کنف یا کتان که بسیار ارزانتر و راحتتر به دست می آید .
ali علی     شنبه, ‏1387/11/05 ‏21:40:37

سلام،
به پیشنهاد مهدی یک قسمت با نام این اتاق در قسمت "دانستنیها" ایجاد شد. لطفا از این به بعد مطالبتون رو در اونجا بگذارین. راستی در صورت امکان مطالب قبلی رو هم که اینجا گذاشتین و مناسب می دونین اونجا هم کپی کنین. مرسی :)
farahnaz فرحناز     دوشنبه, ‏1387/11/07 ‏20:43:14

سلام
بازی حلقه ی سخن گو، برگرفته از مراسم بومیان باستان
افراد دور هم می نشینند و یک شیء را دست به دست می گردانند(مثلا یک قطعه چوب) فقط کسی که آن شیء را در دست دارد حق سخن گفتن دارد . هیچ کس سخن دیگری را قطع نمی کند و حتی به پرسش های فرد سخن گو پاسخ نمی دهد تا نوبت به خودش برسد . هر کس در نوبت خودش آزاد است در باره ی هر آنچه دوست دارد سخن بگوید ...
این بازی تجربه ی خوبی است که روابط را مستحکم تر می کند و بردباری و احترام را به انسان آموزش می دهد.

این بازی در خانواده های شلوغی که برای حرف زدن نوبت به کسی نمی رسد پربارتر است.
anvar anvar     چهارشنبه, ‏1387/11/09 ‏13:57:56

زنجیر عشق تا بی نهایت

یکروز بعداز ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه ، سرراه زن مسنی رادید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود . آن زن برایش دست تکان داد تا متوقف شود . اسمیت پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت :آمدم کمکتون . زن گفت : صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد ، این واقعا" لطف شماست . وقتی  که او لاستیک را عوض کرد و درب صندوق عقب را می بست ، زن پرسید : من چقدر باید بپردازم ؟ اسمیت گفت : شما هیچ بدهی به من ندارید ، من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد ، همانطور که من به شما کمک کردم ، فقط  نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود .
چند مایل جلوتر زن کافه ی کوچکی را دید رفت تا چیزی بخورد ، نتوانست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذرد که می بایست 8 ماهه باردار باشد و از خستگی روی پا بند نبود . او داستان زندگی زن پیشخدمت را نمی دانست و احتمالا" هیچ گاه هم نخواهد فهمید . وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش را بیاورد زن رفته بود ، در حالی که روی دستمال سفره یادداشتی باقی گذاشته بود ، شما هیچ بدهی به من ندارید ، من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد ، فقط نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود .
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سر کار به خانه رفت ، در حالی که به آن یادداشت و پول فکر می کرد به شوهرش گفت : دوستت دارم اسمیت ، همه چیز داره درست میشه .
بیائید هر کدام از ما زنجیر عشقی بسازیم که تا بی نهایت ادامه داشته باشد .
Paanteha Pani     چهارشنبه, ‏1387/11/09 ‏17:26:37

Anvar joonam,

Like always , you sound lovely and helpfull.
anvar anvar     پنج شنبه, ‏1387/11/17 ‏02:00:38

عشق بی قید و شرط  ، تقدیم به پانی عزیزم و سایر دوستان گرامی

عدم وابستگی در روابط خانوادگی بدان معناست که شما فضایی را در محیط خانه پدید می آورید که هریک از افراد در انتخاب اندیشه و عمل آزادند و شما از اعمال و رفتاری که با سلیقه و نقطه نظر های شما مغایر است رنجش به دل نمی گیرید ، بعلاوه خواستها ، خوی ها ، اندیشه ها و عواطف خویش را میزان سنجش و مقیاس داوری در باره اعضای خانواده قرار نمی دهید و تنها در صورت تقاضا ، رهنمود و توصیه ارائه می کنید ، افزون بر این هر گونه ارزیابی را از جانب خود فراموش می کنید و در عوض به سخنان آنان گوش می سپارید و به ایشان برای آنچه هستند عشق می ورزید و در صورت تقاضا رهنمودهای خود را تقدیمشان می کنید و از این طریق عشق بی قید و شرط خود را ارزانیشان می دارید .
asman abri asman abri     سه شنبه, ‏1387/12/13 ‏18:09:51

یک کوروکودیل نمی‌تواند زبانش را بیرون در بیاورد.
حلزون می‌تواند 3 سال بخوابد.
فیل‌ها تنها حیواناتی هستند که نمی‌توانند بپرند .
تمام خرسهای قطبی، چپ دست هستند
اگر یک ماهی قرمز را در یک اتاق تاریک قرار دهید، کم کم رنگش سفید می‌شود
در 4000 سال گذشته هیچ حیوان جدیدی رام نشده است .
تعداد انسان‌هایی که به وسیله خر کشته می‌شوند، از انسان‌هایی که در سانحه هوایی می‌میرند بیشتر است .
تنها حیوانی که نمی‌تواند شنا کند، شتر است
شتر در 3 دقیقه 95 لیتر آب می‌خورد.
asman abri asman abri     سه شنبه, ‏1387/12/13 ‏18:10:22

خطوط هوایی آمریکا با کم کردن فقط یک زیتون از سالاد هر مسافر در سال 1987 توانست 40000$
صرفه‌جویی کند.
ملت آمریکا بطور میانگین روزانه 73000 متر مربع پیتزا می‌خورند.
هر بار که یک تمبر را میلیسید 10/1 کالری انرژی مصرف می‌کنید .
فورییه 1865 تنها زمانی بود که ماه کامل نشد .
اگر عروسک باربی را زنده تصور کنید سایزش 33-23-39 و قدش 2 متر و 15 سانتی‌متر خواهد بود با گردنی 2 برابر بلندتر از یک انسان نرمال .
اگر به صورت مداوم 8 سال و 7 ماه و 6 روز فریاد بزنید، انرژی صوتی لازم برای گرم کردن یک فنجان قهوه را تولید کرده‌اید .
در مصر باستان افراد روحانی تمام موهای بدن خود را می‌کندند حتی ابروها و موژه‌ها .
کوتاه‌ترین جنگ در تاریخ در سال 1896 بین زانزیبار و انگلستان رخ داد که 38 دقیقه طول کشید .
در هرم خئوپوس در مصر که 2600 سال قبل از مبلاد ساخته شده است، به اندازه‌ای سنگ به کار رفته که می‌توان با آن دیواری آجری به ارتفاع 50 سانتی‌متر دور دنیا ساخت .
شیشه در ظاهر جامد به نظر می‌رسد ولی در واقع مایعی است که بسیار کند حرکت می‌کند .
لئو‌ناردو داوینچی می‌توانسته با یک دستش بنویسد و با دست دیگرش نقاشی کند!

لئو‌ناردو داوینچی مخترع قیچی بود، همچنین 10 سال طول کشید تا لب‌های مونالیزا را نقاشی کند.

وقتی شخصی در سریلانکا سرش را از طرفی به طرف دیگر تکان می‌دهد، یعنی «باشه»!
anvar anvar     شنبه, ‏1387/12/24 ‏12:37:49

دوستان آسمانی   از کتاب " حکمت شادان " اثر نیچه  

تقدیم به دوستانی که از هم به دلیلی بریده اند .

ما دو دوست بودیم و اکنون برای یکدیگر غریبه شده ایم . البته خوب شد که این چنین شد و ما درباره این موضوع نه سکوت می کنیم و نه بدون هیچگونه احساس شرمندگی آن را پنهان می سازیم . ما همانند دو کشتی هستیم که هر کدام مقصد و مسیر خاص خود را دارد . البته شاید ما در مسیرهای خود به یکدیگر برخورد کنیم و همانند گذشته جشنی را بر پا داریم . این قایقهای خوب ما با چنان آرامشی در یک بندر و زیر یک آفتاب پهلو میگیرند که شاید تصور شود مقصد هر دو یکی بوده و هر دو به آن رسیده اند . اما ماموریتی اجتناب ناپذیر باز ما را از یکدیگر جدا کرده و به طرف دریاهای گوناگون و آفتابهای دیگر سوق داد. بدین ترتیب شاید ما هیچگاه یکدیگر را نبینیم یا شاید یکدیگر را ببینیم اما همدیگر را نشناسیم زیرا دریاهای گوناگون و آفتابهای متفاوت ما را تغییر داده اند . ما می بایست نسبت به یکدیگر غریبه می شدیم ، این همان خواست و قانونیست که بالای سر ما حاکم بوده است و دقیقا " به همین خاطر است که ما باید برای یکدیگر احترام قائل شده و اندیشه دوستی قدیم ما مقدس تر شود.
احتمالا" راهی بزرگ ، مسیری نامرئی یا مداری آسمانی وجود دارد که مقاصد و گذرگاههای مختلف ما بر روی آن به صورت منزلگاههای کوچک ثبت شده اند . آری ما باید خود را تاسطح چنین اندیشه والایی ارتقاء دهیم . اما زندگی ما بیش از آن کوتاه و بینش ما بیش از آن ضعیف است که بتوانیم تا چنین حد والایی با یکدیگر دوست باشیم . بدین ترتیب ما که با یکدیگر دشمنان زمینی بودیم باید به دوستی آسمانی خود ایمان بیاوریم .

                                                                                                                        موفق باشید .
anvar anvar     شنبه, ‏1388/01/15 ‏07:27:23

زمان
بر آنان که در انتظارند ، بسیار آهسته می گذرد .
بر آنان که هراسناکند ، با شتاب .
بر آنان که غصه دارند ، بس دراز است .
بر آنان که شاد و خرسند ، بسی کوتاه .
اما بر آنان که عاشقند ، زمان ابدیت است .
anvar anvar     شنبه, ‏1388/01/15 ‏07:33:01

راه تو
آن کس که بهشت را می جوید تا روح خویش را رهایی بخشد
شاید که چند گاهی در راه استوار ماند ، اما به مقصد نخواهد رسید .
اما آن کس که عاشق است شاید که از راه دور افتد
اما همان نیت پاک عشق او را به حلقه قدیسان و پاکان خواهد رساند .

                                                        بر گرفته از کتاب " آن خردمند دیگر " اثر هنری ون دایک  ترجمه دکتر الهی قمشه ای.
anvar anvar     پنج شنبه, ‏1388/01/20 ‏12:02:29

آرامش

با دلی مشتاق و اراده ای چون آتش،به جنگ برخاستم تا قلعه آرزوها را بگشایم .
و با خویش گفتم که " بی گمان آرامش از آن من خواهد بود ".
اما در این نبرد ملالت بار ، زندگی تلخ شد .
زندگی تلخ شد و روحم خسته و غرورم آزرده ، فریاد به آسمان برآوردم که :
" آخر ای خدا ، مرا آرامش بخش و گرنه هلاک خواهم شد " .
اما از ستارگان گنگ و ناشنوا برق پاسخی ندرخشید .
سرانجام ، شکسته و نومید ، سر فرود آوردم ،
خود را فراموش کردم و گفتم : " بگذار هر چه مشیت اوست ، جاری شود " و
همان دم بر چشمه آرامش فرود آمدم .

                                                                                                   از همان منبع .
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1388/05/18 ‏03:30:15

نصایح زرتشت به پسرش:

آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فکر کن
هیچکس را تمسخر مکن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب کن
به شرر و دشمنی کسی راضی مشو
تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
کسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیک دروغگو منشین
چالاک باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1388/05/18 ‏03:31:59

هر وقت دل کسی را شکستی یه میخ به دیوار بکوب و هر وقت کسی را خوشحال کردی یه دونه از اون میخ ها را در بیار اون موقع می بینی که جای میخ ها روی دیوار باقی می مونه
anvar anvar     دوشنبه, ‏1388/05/19 ‏12:20:39

سلام بر اشکیار گرامی

ضمن تشکر از انتخاب قشنگ شما ، انصافا" می بینیم که چگونه هسته های اصلی تفکر مکاتب و ادیان خوب جهان که دغدغه چگونگی انسان تحقق یافته را دارند علیرغم تمام حذف و اضافاتی که در طی اعصار و قرون توسط پیروانشان صورت گرفته که  گاه پوسته ای بیشتر به جا نگذارده اند ، در این ایده های اساسی " پندار نیک " و " گفتار نیک " و کردار نیک " با زرتشت وحدت دارند ، ایده ایی که روانشناسی روز جهان توسط انسانگراها دنبال میکند و همچنان نیاز اصلی بشر هست و گریزی نیست .

                                                                                                         درود بر شما و موفق باشید .
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1388/05/20 ‏12:09:33

دورود بر شما انور عزیز

خجالت می دید کاری نکردم، منم با نظر شما به طور شدید مؤافقم .
فکر کردم جای این حرفهای گوهر نشان خالی اینجا،باید بگم سخنان انسانهای بزرگی مثل زرتشت بایدسرمشقی باشه برای تکالیف روزانۀ ما،البته چه خوبه از ته دل بپذیریم این حرفارو، بعد خواهیم دید تاثیرشون رو توی همه مراحل زندگیمون، آخر این فرهنگ هویت ما ایرانیان است شناسنامه ماست نباید فراموش بشند...

                                                              " به امید روزی که همه انسانها مهربونی باشه کارشون اول هر صبح"
anvar anvar     چهارشنبه, ‏1388/05/21 ‏09:00:48

آمین
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1388/05/24 ‏02:18:04

به توانایی خویش ایمان داشتن نیمی از کامیابی است. " ژان ژاک روسو"

به گذشته ی خود هرگز نمی اندیشم مگر آنکه بخواهم از آن نتیجه ای بگیرم. " نهرو"

دنیای فردا از آن کسانی است که هنرمندانه فراموش می کنند و عالمانه یاد می گیرند

روی هر پله که باشی خدا یه پله از تو بالاتره نه به خاطر اینکه خداست به خاطر اینکه دستتو بگیره...
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1388/06/30 ‏20:41:30

لقمان حکیم ، پسری داشت که همواره او را پند و اندرز می داد و به راستی و درستی و پیروی از حق فرا می خواند.

از رهنمودهای لقمان به فرزندش این بود که در کردار و رفتارش ، تنها در پی خشنودی خدا و رضای وجدان خویش باشد و از تمجید و تحسین مردم مغرور نشود و به اعتراض و کنایه عیبجویان و خرده گیران اعتنایی نکند.
پسر ، از پدر خواست نمونه ای به او نشان دهد که نتیجه این اندرز را به چشم بنگرد و فروغ حکمت پدر ، از روزنه دیده ، بر دل و جانش بنشیند.
لقمان حکیم به پسر گفت: " هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طول سفر ، پرده از این راز بردارم."
فرزند ، دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت ، لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا در پی اش روان گردد. در آن حال بر مرد می گذر کردند که در صحرا به زراعت مشغول بودند. آنان چون پدر و پسر را دیدند ، زبان به اعتراض گشودند و گفتند:
" چه مرد بی رحم و سنگدلی ، خود لذت سواری می چشد و کودک ناتوانش را پیاده می کشد!"
در این هنگام ، لقمان پسر را سوار کرد و خود در پی او روان شد و همچنان می رفت تا بر گروهی دیگر گذشت ، این بار ، چون تماشاگران آنان را دیدند ، زبان اعتراض باز کردند که :
" این پدر نادان را بنگرید که در تربیت فرزند چندان کوتاهی کرده که حرمت پدر را نمی شناسد. خود که جوان و نیرومند است ، سوار می شود و پدر پیر و محترم را پیاده ، به دنبال می کشد!"
در این حال ، لقمان نیز در کنار فرزند سوار شد و همچنان رفتند تا به گروهی دیگر رسیدند. آنان چون این وضع را دیدند ، از سر عیبجویی گفتند:" چه مردم بی رحمی که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف سوار شده اند و باری چنین سنگین بر چارپایی چنان ناتوان نهاده اند. در صورتی که اگر به نوبت سوار می شدند ، هم خود از زحمت راه می رستند و هم مرکبشان از بار گران به ستوه نمی آمد."
در این جا ، لقمان و پسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده به راه افتادند تا به دهکده ای رسیدند. مردم دهکده چون ایشان را به آن حال دیدند ، نکوهش آغاز کردند و با شگفتی گفتند:
" این پیر سالخورده و جوان نورس را بنگرید که هر دو پیاده می روند و سختی راه را تحمل می کنند ، در صورتی که مرکب آماده ، پیش رویشان روان است. گویی که ایشان ، این حیوان را از جان خود بیشتر دوست دارند!"
چون کار سفر پدر و پسر به این جا رسید ، لقمان با لبخندی آمیخته به حسرت ، به فرزند گفت:" این ، تصویری از آن اندرز بود که با تو گفتم. اکنون خود ضمن آزمایش و عمل دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیبجویان و یاوه سرایان ، امکان پذیر نیست. از این رو، مرد خردمند به جای آن که جلب رضا و کسب ثنای مردم را هدف خویش قرار دهد ، می باید خشنودی وجدان و رضای آفریدگار را سر لوحه همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید ، به تحسین یا توبیخ این و آن ، گوش فرا ندهد."
nika nika     سه شنبه, ‏1388/06/31 ‏10:23:29

آیا میدانستید که . . .

شیرینی تنها مزه ای است که جنین در رحم مادر هم می فهمد

- زنبور عسل ۵ چشم دارد که ۲ تا اصلی در بغل سر و ۳ تا بر روی سر اون قرار داره

- ۲۰ درصد آب شیرین جهان میان آمریکا و کانادا قرار دارد.

- خرس نوزاد ۶۰۰ بار از مادر خود کوچکتر است

- بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است

- فشار در مرکز خورشید تقریبا ۷۰۰ میلیون تن بر ۴,۵ متر مربع است.

- طول عمر مردم سوید و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است.

- ۶۰٪ از ماهواره های جهان نظامی و ۴۰٪ بقیه غیر نظامی است.

- در هر ثانیه ۵۰۰۰ بیلیون بیلیون الکترون به صفحه TV برخورد میکند تا تصویر را ایجاد کند

- یک بیلیون برابر با میلیون ضرب در میلیون است

- خوردن ۱ سیب اول صبح، بیشتر از قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می‌شود

- سس کچاپ در سال ۱۸۳۰ به عنوان یک دارو به فروش می‌رفته است

- Stewardesses طولانی‌ترین کلمه‌ایست که می‌توانید با دست چپ تایپش کنید

- اکثر افراد در کمتر از ۷ دقیقه خوابشان می‌برد!

- نعره یک نوع شیر تا ۳ کیلومتری شنیده میشود

- مورچه در مایکروویو زنده میماند

- قانون تبدیل ماده به انرژی انشتین چیست >> انرژی = جرم ضرب در مجذور سرعت نور

- کره زمین از ۱۰۲ عنصر بوجود آمده و این ۱۰۲ عنصر در بدن انسان وجود دارد

- تعداد چینی‌های که انگلیسی بلدند، از آمریکایی‌های که انگلیسی بلدند، بیشتر است

- وزن کوه یخی متوسط الحجم ۲۰ میلیون تن است
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1388/07/05 ‏12:00:09

داستانی کوتاه...
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین !!
                                                                                                          منبع: فارس اینترنت
نیاز رها     یکشنبه, ‏1388/07/05 ‏22:41:58

بهجت و سرور مغناطیسی ست که همه موهبتهای عالم را وا میدارد تا به سوی شما بشتابند.افسردگی و اضطراب نیز مغناطیسی است تا تمام مشکلات به سوی شما پرواز کنند.برای پیروزی در حیطه ماوراالطبیعه و برای کامیابی از عالیترین ثمره کار خود باید در وجد و سرخوشی و رفعت باشید.(کورتیس هاپکینز)
خورشید نیاز     یکشنبه, ‏1388/07/05 ‏23:16:02

پروردگارا!
در بی کسی ها
تنها تویی ارام بخش بیقراران....
.
.
.
.
.
.
بهار چیست؟ ندانم که من بهار ندارم...
ز روزگار چه پرسی... که روزگار ندارم....
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1388/07/06 ‏11:42:31

دیگر به آسمان پس از باران بدون رنگین کمان خو گرفته ام                            
به قصه های پریان
مثال وهم یک هذیان
به حسرت خالی گلدان
در روزهای بهاران
دیگر به بال بستگی کبوتران بدون قفس در حصار این ایوان
       
دیگر به این عصیان
خو گرفته ام !                      .کیانا.
خورشید نیاز     دوشنبه, ‏1388/07/06 ‏13:36:52

پروردگارا!
در بی کسی ها
تنها تویی ارام بخش بیقراران....
.
.
.
در روحت پنجره های بسیار بگذار..
باشد که شکوه جهان زیبایش کند..
قاب باریک اندیشه ای ناچیز توان جذب پرتوهای تابانی را که از سرچشمه های بی شمار می درخشد ندارد.
پرده های خرافات را بدر..
بگذار نور از پنجره هایی به وسعت خود حقیقت..به بلندای خود ((خداااااا)) به درون فرو بریزد...(الا ویلر ویلکاکس)
خورشید نیاز     دوشنبه, ‏1388/07/06 ‏13:44:18

پروردگارا!
در بی کسی ها
تنها تویی ارام بخش بیقراران....
.
.
.
برای مصیبت های بزرگ زندگی شهامت داشته باش و برای مصیبتهای کوچک نیز...انگونه که من داشته ام.
و انگاه که با زحمت امور روزانه ات را به انجام رساندی ارام بخواب..
((خداوند بیدار است))....
خورشید نیاز     دوشنبه, ‏1388/07/06 ‏13:45:52

the universe is a big
BUT it s OK
you ll into it
خورشید نیاز     شنبه, ‏1388/07/11 ‏13:32:16

کسی و که دوست داری ازش بگذر اگه برگشت مال تو بوده و اگه برنگشت بدون از اول هم مال تو نبوده...
خورشید نیاز     شنبه, ‏1388/07/11 ‏13:33:15

پروردگارا!
در بی کسی ها
تنها تویی ارام بخش بیقراران....
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1388/07/11 ‏15:04:07

.
.
.
روزگار غریبی است نازنین
..
.
.
.
خدا رادر پستوی خانه دل، نهان باید کرد...
خورشید نیاز     یکشنبه, ‏1388/07/12 ‏12:58:39

پروردگارا!
در بی کسی ها
تنها تویی ارام بخش بیقراران....
.
.
.
بیمی ز مرگ به دل ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال اور حیات
اسوده یک نفس زده باشم ..حرام من
(فریدون مشیری)
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1388/10/14 ‏18:45:34

یوگا دانش فراموش شده ی آریایی های کهن

پروانه کاویانی، استاد و پژوهنده ی دانش یوگا، افزون برآنچه از گفته های او بازگوشد، در نشستیکه باعنوان (یوگا درایران کهن) در بنیاد جمشید برپا بود به پیشینه ی یوگا اشاره کرد و گفت: (("پرانایاما" شیوه ای از دانش یوگا است و راهی برای تمرکز فکری و به دست آوردن تندرستی است که فرزانگان ایران باستان با رازهای این بخش ازدانش یوگا آشنا بوده اند و آن را به نام فروغ پایدار یا فروغ جاودانه می شناخته اند بنابراین بی سبب نیست که برخی خاستگاه یوگا را از ایران می دانند و می گویند که این شیوه ازسرزمین ما به جاهای دیگر رفته است. یوگا در گذر زمان از یادها می رود، تا بدان جایی که امروزه واژه ای فارسی برای یوگا نمی شناسیم. با این همه استادان ایرانی می کوشند تا یوگا و شیوه های گوناگون آن را زنده کنند.))

به گفته وی گرایش به یوگا شیوه ای برای خودشناسی است. اگر این راه پیموده شود، تکامل آدمی و رشد فکری او شکل می گیرد و از گزند روان پریشی دور می ماند. تمرینهای یوگایی(آسانها) نیز راهی برای دوری از بهم ریختگی روانی و روشی برای رسیدن به تعادل میان بخشهای(اجزای) بدن است. با یوگا گوشه های پنهان و تاریک درون آدمی آشکار می شود. گام در این راه گذاشتن، روان و اندیشه را پاک و آزاد می کند و ایمان باور آدمی را استواری می بخشد.

کاویانی در پایان می گوید: کسی که گام در این راه می گذارد، به سوی پاکی و توانایی فراخوانده می شود. پس به کار گیری آن می تواند از رنج ها و بیماریهایی که زاییده ی زندگی ماشینی وجهان صنعتی ما است رها می شود.
                         
                                                                                                                                   منبع: هفته نامۀ امُرداد
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1388/11/11 ‏20:18:36

اول از همه برایت آرزو مى‌کنم که عاشق شوى
و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد
و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید
اما اگر پیش آمد، بدانى چگونه به دور از ناامیدى زندگى کنى
برایت همچنان آروز دارم دوستانى داشته باشى
از جمله دوستان بد و ناپایدار
برخى نادوست و برخى دوستدار
که دست کم یکى در میانشان بى‌تردید مورد اعتمادت باشند.
و چون زندگى بدین گونه است
برایت آروزمندم که دشمن نیز داشته باشى
نه کم و نه زیاد ...... درست به اندازه
تا گاهى باورهایت را مورد پرسش قرار دهند
که دست کم یکى از آنها اعتراضش به حق باشد
تا که زیاده به خود غره نشوى.
و نیز آروزمندم مفید فایده باشى، نه خیلى بی‌خاصیت
تا در لحظات سخت
وقتى دیگر چیزى باقى نمانده است
همین مفید بودن کافى باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.
همچنین برایت آروزمندم صبور باشى
نه با کسانى که اشتباهات کوچک مى‌کنند
چون این کار ساده‌اى است
بلکه با کسانى که اشتباهات بزرگ و جبران‌ناپذیر مى‌کنند ...
و با کاربرد درست صبوریت براى دیگران نمونه شوى.
و امیدوارم اگر جوان هستى
خیلى به تعجیل، رسیده نشوى ...
و اگر رسیده‌اى، به جوان نمائى اصرار نورزى
و اگر پیرى، تسلیم ناامیدى نشوى...
چرا که هر سنى خوشى و ناخوشى خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگى را نوازش کنى، به پرنده‌اى دانه بدهى و به آواز یک
سهره گوش کنى، وقتى که آواى سحرگاهیش را سر مى‌دهد ...
چرا که به این طریق، احساس زیبایى خواهى یافت ......
به رایگان ...
امیدوارم که دانه‌اى هم بر خاک بفشانى ...
هر چند خرد بوده باشد ...
و با روییدنش همراه شوى،
تا دریابى در یک درخت چقدر زندگى وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشى، زیرا در عمل به آن نیازمندى ...
و سالى یکبار پولت را جلو رویت بگذار و بگویى:
«این مال من است»،
فقط براى این‌که روشن کنى کدامتان ارباب دیگرى است!
و در پایان، اگر مرد باشى، آروزمندم زن خوبى داشته باشى ...
و اگر زنى، شوهر خوبى داشته باشى،
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه این‌ها که گفتم برایت فراهم شد،
دیگر چیزى ندارم برایت آروز کنم ...

                                                                                                 نوشته ای بسیار زیبا و عمیق از ویکتور هوگو
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/04/26 ‏12:06:15

پرشیا" از کی "ایران" شد؟

--------------------------------------------------------------------------------

تاملی در انتخاب عنوان رسمی کشور
تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با عنوان رسمی" پارس یا پرشین" می شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه ای از روشنفکران باستان گرا مانند سعید نفیسی،محمد علی فروغی و سید حسن تقی زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمده بودند که به این منظور اقداماتی را انجام می دادند،"سعید نفیسی" از مشاوران نزدیک رضاخان به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به "ایران" تغییر یابد، این پیشنهاد در آذر ماه 1313 شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت، یادداشتی را که از نظر می گذرانید، مقاله ای از سعید نفیسی در روزنامه اطلاعات است که بعد از رسمی شدن عنوان ایران، دلایل و توجیه تاریخی و فرهنگی این انتخاب را با عموم مردم در میان گذاشته است.

رضاشاه آنقدر به نفیسی اعتماد داشت که وی را مسئول تحصیل و تربیت ولیعهدش(محمدرضا) در دوران تحصیل سوئیس کرد که خاطرات حسین فردوست(دوست و همراه محمدرضا در سوئیس) به خوبی آن را روایت کرده است.

پارسینه برای نخستین بار مقاله سعید نفیسی را منتشر می کند:

کسانیکه روزنامه های هفته گذشته را خوانده اند شاید خبر بسیار مهمی را که انتشار یافته بود با کمال سادگی برگذار کرده باشند ، خبر این بود که دولت ما به تمام دول بیگانه اخطار کرده است که از این پس در زبان های اروپایی نام مملکت ما را باید « ایران » بنویسند .

در میان اروپائیان این کلمه ایران تنها اصطلاح جغرافیائی شده بود و در کتابهای جغرافیا دشت وسیعی را که شامل ایران و افغانستان و بلوچستان امروز باشد فلات ایران می نامیدند و مملکت ما را بزبان فرانسه « پرس » و به انگلیسی « پرشیا » و به آلمانی « پرزین » و به ایتالیایی « پرسیا » و به روسی « پرسی » می گفتند و در سایر زبان های اروپایی کلماتی نظیر این چهار کلمه معمول بود .

سبب این بود که هنگامی که دولت هخامنشی را در سال 550 پیش از میلاد یعنی در 2484 سال پیش کوروش بزرگ پادشاه هخامنش تشکیل داد و تمام جهان متمدن را در زیر رایت خود گرد آورد چون پدران وی پیش از آن پادشاهان دیاری بودند که آن را « پارسا » یا « پارسوا » می گفتند و شامل فارس و خوزستان امروز بود مورخین یونانی کشور هخامنشیان را نیز بنا بر همان سابقه که پادشاهان پارسی بوده اند «پرسیس » خواندند و سپس این کلمه از راه زبان لاتین در زبان های اروپایی به « پرسی » یا « پرسیا » و اشکال مختلف آن در آمد و صفتی که از آن مشتق شد در فرانسه « پرسان » و در انگلیسی « پرشین » و در آلمان « پرزیش » و در ایتالیائی « پرسیانا » و در روسی « پرسیدسکی » شد و در زبان فرانسه « پرس » را برای ایران قدیم پیش از اسلام ( مربوط به دوره هخامنشی و ساسانی ) و « پرسان » را برای ایران بعد از اسلام معمول کردند .

تنها در میان علما و مخصوصا مستشرقین معمول شده که کلمه ایران را برای تمام علوم و تمدن های قدیم و جدید مملکت ها و نژاد ها به کار بردند و از آن در فرانسه « ایرانین » و در انگلیسی « ایرانیان » و در آلمانی « ایرانیش » صفت اشتقاق کردند و این کلمه را شامل تمام تمدن های ایران جغرافیائی امروز و افغانستان و بلوچستان و ترکستان ( تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان امروز )

و قفقاز و کردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربی هندوستان دانستند و به عبارت آخری یک نام عام برای تمام ممالک ایرانی نشین و یک نام خاص برای کشوری که سرحدات آن در نتیجه تجاوزهای دول بیگانه از شمال و مشرق و مغرب در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی تعیین شده بود وضع کردند .

اما کلمه ایرانی یکی از قدیم ترین الفاظی است که نژاد آریا با خود بدایره تمدن آورده است این شعبه از نژاد سفید که سازنده تمدن بشری بوده و علمای اروپا آن را به اسم هند و اروپایی ویا نزاد هندو و ژرمنی و یا هند و ایرانی و یا هند و آریائی خوانده اند از نخستین روزی که در جهان نامی از خود گذاشته است خود را به اسم آریا نامده و این کلمه در زبان های اروپائی « آرین » به حال صفتی یعنی منسوب به آریا و آری متداول شده است .

این نژاد از یک سو از سواحل رود سند و از سوی دیگر تا سواحل دریای مغرب را فرا گرفته یعنی تمام ساکنین مغرب و شمال غربی هندوستان و افغانستان و ترکستان و ایران و قسمتی از بین النهرین و قفقاز و روسیه و تمام اروپا و آسیای صغیر و فلسطین و سوریه و تمام آمریکای شمالی و جنوبی را به مرور زمان قلمرو خود ساخته است تما زبان های ملل مختلف آن با یکدیگر روابط و مناسبات گوناگو دارد . مام مظاهر فکر و تمدن آن با یکدیگر مربوط است . داستان ها و معتقدات آن همواره با
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/04/26 ‏12:11:25

داستان ها و معتقدات آن همواره با یکدیگر پیوستگی داشته و همواره کره زمین مظهر خیر و شر آن بوده است . در اوستا که قدیم ترین آثار کتبی این نژادست ناحیه ای که نخستین مهد زندگی و نخستین مسکن این نژاد بوده است به اسم « ایران وئجه » نامیده شده یعنی سرزمین آریاها و نیز در اوستا کلمه « ابریا » برای همین نژاد ذکر شده است . همواره پدران ما به آرائی بودن می بالیده اند چنان که داریوش بزرگ در کتیبه نقش رستم خود را پارسی پسر پارسی و آرائی ( هریا ) از تخمه آریائی می شمارد و بدان فخر می کند .

در زمانی که سلسله هخامنشی تمام ایرا را در زیر رایت خود در آورده معلوم نیست که مجموعه این ممالک را چه می نامیده اند زیرا که در کتیبه های هخامنشی تنها نام ایالات و نواحی مختلف قلمرو هخامنشی برده شده و نام مجموع این ممالک را ذکر نکرده اند . قطعا می بایست در همان زمان هم نام مجموع این ممالک لفظی مشتق از آرای باشد زیرا که تمام ساکنیت این نواحی خود را آریائی می نامیده اند و لفظ آریا در اسامی نجبای این ممالک بسیار دیده شده است . قدیمی ترین سند کتبی که در جهان موجود است و ضبط قدیم کلمه ایران در آن می توان یافت گفته آرا نوستن جغرافیادان معروف یونانی است که در قرن سوم پیش از میلاد می زیسته و کتاب وی از میان رفته ولی استرابون جغفرافیادان مشهور یونانی از آن نقل کرده و وی آن را « آریانا » ضبط کرده .

از این قرار لااقل در دو هزار و دویست سال پیش این کلمه معمول بوده است .



مقاله سعید نفیسی در روزنامه اطلاعات/اول دی 1313


بنابراین قدیمی ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته اند و سپس به مرور زمان ابریان ، آیران شده و در زمان ساسانیان ایران ، ایران ( به کسر اول و سکون دوم ) بدل شده است و در ضمن اران ( به کسر اول ) نیز می گفته اند . چنانکه پادشاهان ساسانی در سکه و کتیبه ها نام خود را پادشاه ایران و اران می نوشته اند و از زمان شاپور اول ساسانی در سکه ها لفظ انیران هم دیده می شود زیار که الف مفتوح در زبان پهولی علامت نفی و تجزیه بود و انیران یعنی بجز ایران و خارج از ایران و مراد از آن ممالک دیگر بوه است که ساسانیان گرفته بودند .

در همین دوره ساسانی لفظ ایرانشهر یعنی شهر ایران ( دیار و کشور ایران ) نیز معمول بوده است و عراق را که در میان مملکت بدین اسم برده به اسم « دل ایرانشهر » می نامیدند .

کلمه ایرانشهر را فردوسی و شعرای دیگر قرن پنجم و ششم ایران نیز به کار برده اند . پس مراد از ایرانشهر تمام مملکت ساسانیان بوده است چنان که تا زمان حمدالله مستوفی قزوینی مولف نزهت القلوب که در اواسط قرن هشتم هجری بوده یعنی تا چهارصد سال پیش همین نکته رواج داشته است و وی حدود ایران را چنین معلوم می کند : از مشرق رود سند و کابل و ماوراء النهر و خوارزم ، از مغرب اران ( ماوراء قفقاز ) تا قلمرو روم و سوریه از شمال ارمنستان و روسیه و دشت قپچاق و دربند و از جنوب صحرای نجد بر سر راه مکه و خلیج فارس .

اما کلمه ایران که اینک در میان ما و اروپائیان معمول است و لفظ جدید همان کلمه ای است که در زمان ساسانیان معمول بوده در دوره بعد از اسلام همواره متداول بوده است و فردوسی ایران و ایرانشهر و ایران زمین را همواره استعمال کرده و حتی شعرای غزنوی نیز ایرانشهر و ایران را در اشعار خود آورده و پادشاهان این سلسله را خسروان این دیار دانسته اند .

پس از اینکه اروپائیان مملکت ما را در عرف زبان خود پرس یا نظائر آن می نامیدند و این عادت مورخین یونانی و رومی را رها نمی کردند چه از نظر علمی و چه از نظر اصطلاحی به هیچ وجه منطق نداشت زیرا که هرگز اسم این مملکت در هیچ زمان پراس یا کلمه ای نظیر آن نبوده و همواره پارس یا پرس نام یکی از ایالات آن بوده است که ما اینک فارس تلفظ می کنیم .

حق همین بود که ما از تمام دول اروپا خواستار شویم که این اصطلاح غلط را ترک کنند و مملکت مار ا همچنان که ما خود همواره نامیده ایم ایران و منسوب آن را ایرانی بنامند .

شکر خدای را که این اقدام مهم در این دوران فرخنده به عمل آمد و این دیاری که نخستین وطن نژاد آرای بوده است به همان نام تاریخی و باستانی خود خوانده خواهد شد .

اینک در پایان این کار مهمی که به صرفه تاریخ ایران صورت گرفته است جای آن دارد که ما نیز در میان اصطلاح باستانی زمانی ساسانی و ادبای ایران را زده کنیم و مملکت ایران را هم پس از این ایرانشهر بنویسم و بگوئیم زیرا گذشته از آن که یادگار حشمت و شکوه ساسانیان را زنده کرده ایم و دیار اردشیر بابکان و انوشیروان را بهمان نامی که ایشان خود می خوانده اند نامیده ایم که کلمه بسیط را به جای دو لفظ مرکب به کار برده ایم و امیدوارم که این پیشنهاد در
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/04/26 ‏12:15:08

که این پیشنهاد در همان پیشگاهی که پاسبان تمام بزرگی های گذشته و آینده ایران است پسندیده و پذیرفته آید .

تهران 10 دی ماه 1313
سعید نفیسی
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/04/31 ‏19:57:05

داستانک کوتاه “پسر شیخ عرب”




پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:

«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند.»

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»






جملات بسیار زیبا و پر مفهوم ( جبران خلیل جبران )

http://radsms.com



♦ ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی

♦ آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند

♦ مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .

♦ رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد

♦ هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید

♦ اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی بدان که صالحی

♦ معرفت زمانی تکامل می یابد که کار و کوشش با آن همراه باشد

♦ بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد

♦ شادمانی اسطوره ایست که در جستجویش هستیم

♦ آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک

♦ از ابرانسان است که انسان های برتر دلگرمی و شجاعت می گیرند

♦ عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند

♦ به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند

♦ انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد

♦ ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار

♦ زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند

♦ چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری

♦ رنجدیده ! اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/04/31 ‏20:10:21

۲۹خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. به همین مناسبت هر ساله به پاس خدمات ارزنده او به نسل جوان این کشور آثار و اندیشه های او همچون استاد شهید مرتضی مطهری مورد نقد و بازخوانی مستمر قرار می گیرد. بی شک او و استاد مطهری دو اندیشمند و دو متفکر تأثیرگذار در جامعه ایرانی بوده و هستند که اندیشه های آنان مقدمات نظری انقلاب اسلامی ایران را فراهم کرد. مجموعه آثار شریعتی که تاکنون بالغ بر ۳۷ اثر رسیده است شامل آثار مختلفی چون، تاریخ، دین، جامعه شناسی، سیاست، عرفان، هنر و … است. در این میان او اهتمام ویژه ای به معرفی الگوهای خاص دینی دارد. شخصیتهایی چون ابوذر، علی(ع)، حسین(ع)، اقبال لاهوری و… کسانی هستند که در تاریخ اندیشه او به تدریج مشاهده می شوند. از منظر او معرفی الگوهای بزرگ در واقع نشان دادن توانمندیها و بستر مساعد تمدنی است که توانسته است آنان را در خود پرورش دهد.
او می گوید:
« این یک افتخار بزرگی است که هنوز علی رغم همه علل و عوامل سیاسی و استعماری و ارتجاعی و مادی که مانع رشد و پیشرفت شخصیتها و نبوغ ها در جامعه اسلامی هست، اسلام چون گذشته، قدرت سازندگی انسان و پرورش دهندگی نبوغ را در خود حفظ کرده.»

(مقدمه « ما و اقبال » / ص ۱۱)

سال شمار زندگی دکتر شریعتی :

۱۳۱۲
♦ تولد ۳ آذر ماه

۱۳۱۹
♦ ورود به دبستان «ابن یمین»

۱۳۲۵
♦ ورود به دبیرستان «فردوسی مشهد»

۱۳۲۷
♦ عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی

۱۳۲۹
♦ ورود به دانش سرای مقدماتی مشهد

۱۳۳۱
♦ اشتغال در اداره ی فرهنگ به عنوان آموزگار
♦ شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام السلطنه ‌و دستگیری کوتاه
♦ اتمام دوره دانش سرا. بنیانگذاری ‌انجمن اسلامی دانش آموزان

۱۳۳۲
♦ عضویت در نهضت مقاومت ملی

۱۳۳۳
♦ گرفتن دیپلم کامل ادبی

۱۳۳۵
♦ ورود به دانشکده ادبیات مشهد و ترجمه کتاب ابوذر ‌غفاری

۱۳۳۶
♦ دستگیری به همراه ۱۶‌ نفر از اعضاء نهضت مقاومت

۱۳۳۷
♦ فارق‌التحصیلی از دانشکده ادبیات با رتبه اول

۱۳۳۸
♦ اعزام به فرانسه با بورس دولتی

۱۳۴۰
♦ همکاری با کنفدراسیون‌ دانشجویان ‌ایرانی، جبهه ملی، نشریه‌ ایران ‌آزاد

۱۳۴۲
♦ اتمام تحصیلات ‌و ‌اخذ مدرک ‌دکترا در رشته تاریخ و گذراندن کلاس‌های جامعه‌شناسی

۱۳۴۳
♦ بازگشت به ایران و دستگیری در مرز

۱۳۴۵
♦ استادیاری تاریخ در دانشگاه مشهد

۱۳۴۷
♦ آغاز سخنرانی‌ها در حسینیه ارشاد

۱۳۵۱
♦ تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی

۱۳۵۲
♦ دستگیری و ۱۸ ماه زندان انفرادی

۱۳۵۴
♦ خانه نشینی و آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد

۱۳۵۶
♦ هجرت به اروپا و شهادت
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/01 ‏23:51:47

بیوگرافی خسرو شکیبایی:

در شناسنامه اسمش «خسرو» است ولی خانواده و بچه محل ها «محمود» صداش می کردند. خسرو شکیبایی متولد فروردین ۱۳۲۳ در خیابان مولوی تهران.
پدر خسرو سرگرد ارتش بود و وقتی او ، ۱۳-۱۴ ساله بود _ظاهرا بر اثر سرطان _ از دنیا رفت و باعث شد اون پیش از پایان کودکی وارد زندگی بزرگسالانه بشود.
او قبل از اینکه وارد عرصه تئاتر شود ، تو خیاطی و کانال سازی وآسانسور سازی کار می کند. در ۱۹ سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر میرود و بعد از مدتی به عباس جوانمرد ، معرفی و به صورت کاملا حرفه ای بازیگر تئاتر میشود. بازی در تئاتر ادامه داشت تا
بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۱) به سینما آمد. و تا سال ۱۳۶۸ در نقشهایی ظاهر شد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۸) بود که نام خسرو شکیبایی سر زبانها افتاد. او برای بازی بسیار زیبایش در همین فیلم از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.
خسرو شکیبایی از سال ۱۳۶۸ به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباسها و تیپهای مختلف تکرار کرد. اما توانایی هایش انکارناپذیرش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی تاثیرگذار او در دو فضای کاملا متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، ۱۳۷۳) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، ۱۳۸۰).
خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و این اواخر هم که مجموعه تلویزیونی در کنار هم را روی آنتن دارد.
او آخرین جایزه اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.
پس از گذشت نزدیک به ۲۲ سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار استاد عزت الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: « حکم » (۱۳۸۳)

با بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۱) به سینما آمد. و تا سال ۱۳۶۸ در نقشهایی ظاهر شد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۸) بود که نام خسرو شکیبایی سر زبانها افتاد. او برای بازی بسیار زیبایش در همین فیلم از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.
خسرو شکیبایی از سال ۱۳۶۸ به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباسها و تیپهای مختلف تکرار کرد. اما توانایی هایش انکارناپذیرش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی تاثیرگذار او در دو فضای کاملا متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، ۱۳۷۳) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، ۱۳۸۰).
خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و این اواخر هم که مجموعه تلویزیونی در کنار هم را روی آنتن دارد.
او آخرین جایزه اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.
پس از گذشت نزدیک به ۲۲ سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار استاد عزت الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: « حکم » (۱۳۸۳) و چقدر عالی بازی کرد. او در سال ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ چهار بازی قدرتمند دیگر نیز به کارنامه سینمایی اش افزود: چه کسی امیر را کشت؟، اتوبوس شب، رئیس و دست های خالی



مجموعه آثار:

- خط قرمز (مسعود کیمیایی – ۱۳۶۱)
- دادشاه (حبیب کاووش – ۱۳۶۲)
- صاعقه (۱۳۶۴)
- رابطه (پوران درخشنده – ۱۳۶۵)
- دزد و نویسنده (کاظم معصومی – ۱۳۶۵)
- ترن (امیر قویدل – ۱۳۶۶)
- شکار (مجید جوانمرد – ۱۳۶۶)
- هامون (داریوش مهرجویی – ۱۳۶۸)
- عبور از غبار (پوران درخشنده – ۱۳۶۸)
- ابلیس (احمدرضا درویش – ۱۳۶۸)
- جستجو در جزیره (مهدی صباغزاده – ۱۳۶۹)
- سارا (داریوش مهرجویی – ۱۳۷۱)
- پرواز را بخاطر بسپار (حمید رخشانی – ۱۳۷۱)
- یکبار برای همیشه (سیروس الوند – ۱۳۷۱)
- بلوف (ساموئل خاچیکیان – ۱۳۷۲)
- کیمیا (احمدرضا درویش – ۱۳۷۳)
- پری (داریوش مهرجویی – ۱۳۷۳)
- درد مشترک (یاسمین ملک نصر – ۱۳۷۳)
- لژیون (سیدضیاءالدین دری – ۱۳۷۳)
- سایه به سایه (علی ژکان – ۱۳۷۴)
- خواهران غریب (کیومرث پوراحمد – ۱۳۷۴)
- سرزمین خورشید (احمدرضا درویش – ۱۳۷۴)
- عاشقانه (علیرضا داودنژاد
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/01 ‏23:52:38

یادش گرامی.....
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/05/03 ‏13:28:19

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005شده که توسط یک بچه آفریقایی گفته شده که استدلال بسیار جالبی داره-

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم

وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم

وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم

و تو، آدم سفید:

وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی

وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای

وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی

و وقتی می میری، خاکستری ای

و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/05/04 ‏15:25:25

مطلبی فوق العاده زیبا و تاثیر گذار در ارتباط با زندگی و باور

من باور دارم ... که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.
من باور دارم ... که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.



من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.

 

من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.


من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.


من باور دارم ...
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.


من باور دارم ....
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.


من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.


من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.


من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.


من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.


من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.


من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.


من باور دارم ...
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.


من باور دارم ...
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.


من باور دارم ...
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.


من باور دارم ...
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.


من باور دارم ...
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.


من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.


من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم تغییر یابد.


من باور دارم ...
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

 

من باور دارم ...
«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/05/13 ‏15:39:38

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.

دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،

تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،

تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،

تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»،

این پیام را به دیگران نیز بگویید، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می‌کند که کلبه اش در حال سوختن است
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/05/13 ‏15:44:17

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : پنجاه گرم , صد گرم و ...استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است.

اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد.


استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟
یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.


استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.


استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید!
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/05/13 ‏15:47:30

شیوانا استاد معرفت از کوچه ای می گذشت.پسر جوانی را دید که روی تخته سنگی نشسته و غمگین وافسرده چوبی در دست گرفته و با خاک بازی می کند. کنارش نشست و دستی روی شانه های پسرک زد و گفت:" وقتی یک جوان غمگین است زمین و آسمان باید از خودخجالت بکشد!؟ همه دنیا وکاینات ماندگاری شان برای این است که کودکی دنیا بیاید وجوان شود و شور و شوق زندگی بیابد! چرااینقدر غمگینی!؟"
پسرک آهی کشید و درب منزلی را در انتهای کوچه نشان داد و گفت:" دختری را بسیاردوست داشتم! امروز سرراهش ایستادم و ازاوخواستم با من ازدواج کند. اما او هیچ نگفت. پشتش را به من کرد و درون خانه رفت ودر را محکم به رویم بست. من او را از هرچیزی در این دنیا بیشتر دوست می داشتم! اما امروز فهمیدم اشتباه می کردم!"شیوانا با حیرت پرسید:"تو دو بار گفتی دوستش می داشتم! یعنی الآن دیگر دوستش نمی داری! چرا چنین اتفاقی افتاده است!؟"پسرک لختی سکوت کرد و ادامه داد:" او با اینکارش به من توهین کرد!؟ چگونه دوستش داشته باشم!؟"شیوانا سری تکان داد و گفت:" تو راست نمی گویی واو را از هر چیزی در این دنیا بیشتردوست نمی داشتی!! تو خودت را از همه بیشتردوست داری و چون احساس می کنی این حرکت او باعث هانت به دوست داشتنی ترین موجودزندگی ات یعنی خودت شده، امتیاز وست داشتن را از اوگرفته ای!! اسم این دوست داشتن نیست! اسم این احساس خودخواهی است!
چه کسی گفته است همه موجودات عالم که دوستشان داریم ، الزاما باید ما را دوست داشته باشند!!؟"شیوانا از جا برخاست تا برود! پسرک باپوزخند به شیوانا گفت:" چه شداستاد!!؟ آیازمین و آسمان دیگر نباید به خاطر اندوه وغم من ناراحت باشد و از خجالت بمیرد!؟؟"
شیوانا با لبخند گفت:" آن قاعده اول کاینات است. قاعده دوم کاینات این است که همه خودخواهان چه کودک باشند چه جوان وچه پیر محکوم به تنهایی و فنا هستند.کاینات به دنبال تکثیر و ماندگاری نسلی فاقد خودخواهی و خودپرستی است. نشستن من به خاطر قاعده اول بود و رفتنم به واسطه ترس از قاعده دوم است. " پسرک آهی کشید و گفت: " بسیار خوب ! شاید حق با شما باشد!!؟ شاید این دختر حق داشته چنین برخوردی را با من داشته باشد؟! کسی چه می داند ! شاید رفتار من هم چندان مودبانه نبوده است!؟ حتی اگر در آینده این دختر بازهم عشق من را بر زمین زد آن را در وجود خودم پنهان می کنم و تا آخرعمر دیگر با کسی در مورد آن صحبت نمی کنم.
"
شیوانا که در حال دور شدن از پسرک بودسرجایش ایستاد. به سوی پسرک برگشت و دستش را روی شانه اش گذاشت و گفت:" و قاعده ای
است به نام قاعده سوم که کاینات تنهااسرارش را بر کسی آشکار می کند که عشق هایش را به هیچ قیمتی واگذار نکند و تاابد آنها را تازه و زنده در وجود خود نگه می دارد. از همراهی با تو افتخار می کنم."
می گویند آن پسر چند سال بعد یکی از محبوب ترین استادان معرفت در سرزمین شیوانا شد.نام این استاد "قاعده سوم" بود
anvar anvar     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏18:01:47

سلام بر فریاد عزیز

درود بر شما با این متنهای عالی و شگفت انگیز ، دمتان گرم .

وسعت بخشیدن به دایره عشق در وجود خویش و تسری دادن آن به همه ی انسانها و کائنات ، احسنت بر شما و استاد قاعده سوم .

حافظ می فرمایند :

خط عذار یار که بگرفت ماه ازو                     خوش حلقه ایست لیک بدر نیست راه ازو

گویا برای رسیدن به عشق الهی ، ادراک گوهر وجود خویش و دانستن قدر عشق خویش و عاشق شدن بر عظمت وشکوه عشق خویش  علیرغم پاسخ یار ...... راهی جز عبور از حلقه ی عشق زمینی و احتمال قریب به یقین آسیب دیدن و رنج دیدن و پخته شدن و سوختن ....نیست .

توضیح کامل غزل در اتاق حافظ  با مسعود خوب .

                                                                                                                        زنده باشید و پایدار.
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏19:25:59

انور عزیزم.... سلام به شما

این محبت و لطف شماست

تنها کاری که میتونم بکنم
 
سبز باشید و سبز

از دایره ات ای عشق بیرون نروم هرگز
هر گونه که گردونم سرگشته بگرداند
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏19:28:53

من هم از قاعده سوم  مستثنی نیستم انور عزیزم

عشق یاری در دل دارم...
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏19:33:13

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد به خود می پیچد
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
و به او طبیب روح و داروی جان رساند .
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .
" بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است .
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏19:35:50

دانه ای که سپیدار بود:
دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.
دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت: "من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید ."
اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند، به او توجهی نمی‌کرد.
دانه خسته بود از این زندگی؛ از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت:
"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی." خدا گفت:
"اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی."
دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.
سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد. سپیداری که به چشم همه می‌آمد.
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏19:38:13

شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟"
مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد:" من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک می کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم!؟"
شیوانا سری تکان داد و گفت:" متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست. این بخش همه عمر با انسان می آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد. کم کم انسان های اطراف ات هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند. تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند و تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی! اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می زنند و گمان می کنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می شود و همیشه همراهشان می آید ، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمی رفتند
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏19:40:49

داستان مداد:
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .


- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.
صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/14 ‏20:01:34

زندگی و شعر فریدون مشیری به قلم دکتر محمد امین ریاحی

یکی از خوشبختی‌های من در زندگی شناختن شاعر عزیز، انسان والا، دوست نازنین فریدون مشیری بوده است. چهل سال از شعر او لذت برده‌ام و سی سال دوستی نزدیک با او داشته ام و بیست سال با او همسایه دیوار به دیوار بوده‌ایم. سفرها با هم رفتیم و روزهای تلخ و شیرین را با هم گذراندیم. نه تنها هرچه در هر جا از او چاپ شده خوانده‌ام بخت این را داشته ام که از تمام آثار چاپ‌نشده او هم سرمستی‌ها یافته‌ام. از همه اینها گذشته به مدت سی سال انس و الفت با او چشم و گوشم از شعرهای ناسروده او که در سراسر وجودش موج می زند لذت‌ها برده است . وجود نازنین او شعر محض است. رفتار و گفتارش لطف نغزترین شعرها را دارد .



فریدون فرشته‌ای است که تار و پود وجودش از شعر و هنر و زیبایی و نیکی و مهربانی سرشته است. در معاشرت با او انسان خود را در عالم شاعرانه‌ای می یابد که همه چیز در آن شعر است. در محضر گرم او گذشت زمان احساس نمی‌شود. حافظه نیرومند او گنجینه بیکرانی از لطیف‌ترین و برگزیده‌ترین اشعار هزار سال ادب فارسی است و به هر مناسبت تک‌بیتهای لطیفی می‌خواند و نیز به هر مناسبت نکته‌ها و لطیفه‌هایی به زبان می‌آورد که بیشتر آنها آفریده ذهن و ذوق خلاق خود اوست و به نقل از او بر سر زبانها می‌افتد.

من در همه عمر ندیدم که او از کسی بدگویی کند . در جایی هم که همه از کسی بد می‌گویند تنها سکوت آمیخته به وقار او نشانه تایید است. گاهی هم با طنز لطیفی اعتقاد خود را بیان می‌کند و راه گفتگوها را می‌بندد.

استاد بزرگ ما ملک‌الشعرای بهار مقاله‌ای تحت عنوان «شعر خوب» در مجله دانشکده خود نوشته و ضمن آن عبارتی نزدیک به این معنی دارد که «فقط کسی می‌تواند شعر خوب بگوید که خود انسانی خوب باشد». من آن مقاله را سالها پیش خوانده‌ام و مفهوم آن در دلم نشسته و مصداق آن را همیشه در وجود فریدون و شعر او یافته‌ام .

فریدون عاشق زیبایی‌هاست از طبیعت و شعر و موسیقی و نقاشی و خط زیبا. ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی و نیکی و مهربانی و فضیلت و طبیعت است. با نگاه ژرف‌بین و تازه‌یاب خود زیبایی‌ها را می‌یابد و می‌ستاید :

«شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود»
«به پرستو ، به گل ، به سبزه درود ! »

«ما عاشقان نور و بهار و پرنده‌ایم
شب، بوسه می‌فرستیم
مهتاب نازنین را
با صبح می‌ستاییم
مهر گل‌آفرین را»

من دل به زیبایی به‌خوبی می‌سپارم، دینم این است
من مهربانی را ستایش می‌کنم، آیینم این است
انسان و باران و چمن را می‌ستایم
انسان و باران و چمن را می‌سرایم

او نه تنها زیباییها را می‌ستاید ، در میان آنها درس مهر و دوستی و مهربانی به ما می‌دهد
anvar anvar     جمعه, ‏1389/05/15 ‏08:12:47

سلام بر فریاد عزیز

صبح را با گشتی در سایت کیانا آغاز میکنم و از برکت وجودش تا شب شارژم و سر حال ، بویژه با دوستان عزیز و گرانقدر جدید چون فریاد خوب و نازنین .

داستان مداد یکی از کاملترین و زیباترین قصه های زندگی است از آنرو که زاویه ی نگاه ما را میزان میکند به کوچک نشمردن و حقیر ندانستن هر چیز زندگی ، حتی یک شئی معمولی که هر روز جلوی چشم ماست و بی تفاوت از کنارش میگذریم .

نکته ی دوم ، معرفی فریدون مشیری خوب که هر چه بیشتر معرفی شود ، کم است و بویژه که زنده و حی و حاضر از او نام میبری ، مثل احساسی که ما در مورد کیانا و حضور پر انرژی اش داریم .

یک نکته ی کوچک در مورد آن بخش ناجور وجود و انتخاب های نامناسب و پیامدهای آن و متوجه شدن دیگران و دوری گزیدن و تنها ماندن و.....    نوید میدهم بواسطه ی قدرت آن قطره گهر الهی در درون وجود انسانها ، هر گاه که نور آگاهی و معرفت بتابد در کسری از ثانیه ، دیدن ، توجه و پذیرش خطا  امکان بازگشت مهیاست و انسانهای متضرر آماده ی بخشیدن و شفقتند .
تردید ندارم .

                                                                                                               موفق باشید و حضور عالی مستدام .
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/15 ‏10:11:58

مرسیییییییییییییییییییییی انور عزیزم

من که عملا با  شماها... کیانا.... استاد خوبم و فریبای عزیزم زندگی میکنم .. امیدوارم کیانا همیشه بهم این اجازه رو بده که تو سایتش باشم و زندگی کنم...

مرسی از توجه تو عزیز جان.
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/15 ‏10:17:19

زندگی نامه حسین پناهی

حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان کهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می کرد.
تا اینکه زنی برای پرسش مساله ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود. از حسین می پرسد که فضله ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می دانست روغن نجس است،ولی اینرا هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.

پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.
با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد.
در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.

به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعه ی شعر تا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.

کارنامه هنری

فیلم ها :
گذرگاه  ـ گال ـ تیرباران ـ هی جو ـ نار و نی ـ در مسیر تندباد ـ ارثیه ـ راز کوکب ـ‌ سایه خیال ـ‌چاووش ـ اوینار ـ هنرپیشه ـ مهاجران ـ مرد ناتمام ـ روز واقعه ـ آرزوی بزرگ ـ‌ بلوغ ـ مریم مقدس ـ‌ قصه های کیش ( اپیزود اول، کشتی یونانی ) ـ بابا عزیز

مجموعه های تلویزیونی :
محله بهداشت ـ گرگها ـ‌رعنا ـ آشپزباشی ـ کوچک جنگلی ـ روزی روزگاری ـ مثل یک لبخند ـ ایوان مدائن ـ خوابگردها ـ هشت بهشت ـ‌ امام علی (ع) ـ همسایه ها ـ دزدان مادربزرگ ـ آژانس دوستی ـ‌ شلیک نهایی ـ آواز مه  ـ روزگار قریب

کتابها:
من و نازی ـ ستاره ـ چیزی شبیه زندگی ـ دو مرغابی درمه ـ گلدان و آفتاب ـ پیامبر بی کتاب ـ دل شیر

روحش شاد و یادش به خیر
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/15 ‏10:25:38

جملات جبران خلیل جبران:

♦ و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.

♦ اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند

♦ هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند

♦ چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

♦ زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند

♦ اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط

♦ بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند

♦ چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری

♦ حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر

♦ چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را

♦ نیازهای انسان در حال دگرگونی است و تنها چیزی که دگرگون نمی شود عشق به اوست ؟ زیرا عشق او باید پاسخگوی نیازهایش باشد

♦ اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید  ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید

♦ ذات آدمی اقیانوسی است خارج از محدوده وزن و سنجش . ذات خود را شکوفا می سازد مانند گلی با گلبرگهای  غیر قابل شمارش

♦ در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید

♦ برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ، خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم ، زیرا راههای گوناگون دین انگشتان دست دوست داشتنی “یگانه برتر ” هستند ، همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می بخشد



♦ زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست

♦ پیشوایان ، دانه های نبات و گیاهان ناشناخته و شگفت انگیزی هستند که به هنگام باروری و کمال قلبشان به باد هدیه می شود تا بر روی زمین پراکنده شوند

♦ اگر کلمات برای فهم شما دشوار است ، هرگز درپی روشن ساختن آنها نباشید ، زیرا پیچشها و گره های هر چیز ، در آغاز دشوارند نه در پایان

♦ اندرز جبران خلیل جبران به همسران جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید

♦ مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که : “چرا تو تا این حد خمود و دیررسی؟! ” .زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟! ” و از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟! “

♦ وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است

♦ ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی

♦ تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند

♦ نفرین بر او که با بدکار به اندرز خواهی آمده همدستی کند. زیرا همرایی با بدکار مایه رسوایی، و گوش دادن به دروغ خیانت است

♦ آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند

♦ به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود

♦ کار تجسم عشق است.

♦ شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را  بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، ن
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/15 ‏10:26:45

♦ شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را  بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد

♦ شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟

♦ مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید

♦ این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند

♦ از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک رای نداشته باش

♦ دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است

♦ پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟!

♦ رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد

♦ مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد

♦ چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت

♦ محبت شما را مانند توده های سنبل در آغوش می گیرد و در خرمنگاه خود می کوبد تا عریانتان سازد . سپس آن را در غربال هیجانات روحی می ریزد تا شما را از قید پوسته ها آزاد کند . پس از آن ، شما را در آسیای حوادث می گرداند تا درونتان از برف سپیدتر گردد و با اشکهای زلال خود ، شما را خمیر می کند تا نرم شوید ، سپس شما را برای آتش مقدس و پاکی آماده می سازد تا به شکل نان مقدسی در آیید بر سفره قدسی خداوند

♦ شعوری که در پهنه درون کسی فرود آمد ،  هرگز دوبال خود را به دیگری عاریه نمی دهد

♦ هنگام نیایش به روح خود امکان اوج می دهی تا در همان لحظه با تمام ارواحی که نیایش می کنند یکی شود ، ارواحی که جز از طریق دعا هرگز به جمعشان نخواهی پیوست

♦ عبادت ، گستردن جان است بر کرانه ی هستی و آمیزش انسان است با اکسیر حیات

♦ هر ضعیف و ناچیزی که در میان شما عذاب دیده و نابود گشته است ، نیرومندترین و ایستاده ترین چیزی است که در هستی شماست

♦ هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید

♦ راز نیکی تو در اشتیاقی است که با ذات نیرومند و سرکش تو گره خورده و این اشتیاق در همه شما یکسان نیست

♦ نصیحت  جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش

♦ آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هویتش همنواست همانند کشتی است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزایر و دریاها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، ای بسا که غرق نشود و به قعر دریا فرو نرود

♦ حیات درختان در بخشش میوه است . آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند

♦ اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی بدان که صالحی

♦ رنجدیده ! اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری

♦ هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد. شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود

♦ در میان شما هستند کسانی که خواسته اند برای گریز از تنهایی و بیقراری و یکنواختی ، به زیاده گویی و یاوه سرایی  روی آورند ، زیرا سکوت تنهایی تصویر روشنی از ذات عریانشان را در برابر   چشمانشان می گشاید که با دیدن آ
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/15 ‏10:28:23

و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!

♦ درختان شعرهایی هستند که زمین بر آسمان می نویسد و ما آنها را بریده و از آنها کاغذ می سازیم تا نادانی و تهی مغزی خویش را در آنها به نگارش درآوریم

♦ گروهی از مردمند که اندکی از ثروت کلان خویش را می بخشند و آرزویی جز شهرت ندارند . این خودخواهی و این شهرت پرستی که به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنان را ضایع می سازد

♦ و مردم هرگز نمی دانند پیشوا جز ذات عظیم آنها که به سوی آسمان سیر می کند ، شکاری ندارد

♦ هیچ کس نمی تواند چیزی را به شما بیاموزد جز آنچه که در افق دید و خرد شما وجود داشته و شما از آن غافل بوده اید

♦ قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند

♦ آه این زندگی است که زندگی را می طلبد ، به توان و امید ، به اشتیاق و شور ، اما به قالب اندامهایی در آمده است که دلواپس مرگند و نگران گور .
در اینجا هیچ گوری نباشد ، هیچ گوری

♦ گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد

♦ کسی که بخشش می کند زمانی به نشاط واقعی دست می یابد که پس از جستجوی فراوان نیازمندی را پیدا کند که عطای وی را بپذیرد .تلاش برای یافتن چنین شخصی ، از ایپار لذت بخش تر است

♦ به پزشک خود ایمان داشته باشید و به گفته هایش ، که جز دارویی شفا بخش نیست ، اعتماد کنید و جرعه تلخ او را با طمانینه و خاطری جمع سرکشید

♦ آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک

♦ به هنگام باز ایستادن تنفس ،نفس از تکرار پی در پی آزاد  می شود و تلاش برای آزادی از زندانی مخوف و اوج گرفتن در فضایی گسترده و پر از آثار حیات به سوی پروردگار ادامه می یابد ، تا بی پرده به وصال برسد

♦ در رنجی که ما می بریم ، درد نه تنها در زخم هایمان ، که در اعماق قلب طبیعت نیز حضور دارد.در تغییر هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می یابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربیات و احساساتش تحول می یابد. در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سیاه شب، لبخندی از طلوع نمایان  است

♦ شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید

♦ از ابرانسان است که انسان های برتر دلگرمی و شجاعت می گیرند

♦ آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور

♦ عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند

♦ جهت الهی شما ، دریایی است پهناور و بی ساحل . ذات الهی شما از ازل پاکیزه بوده است و تا ابد نیز خالص و پاک خواهد ماند

♦ همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است

♦ براستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟
خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ایمان به آن می کوبند ، باز می کند.
نیکی در انسان باید آزادانه جریان و تسرِی یابد

♦ به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند

♦ گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند . به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند

♦ اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد

♦ اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید .
که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا

♦ انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد

♦ زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست .آنگاه که به درون آن پای می نهید، همه هستی خویش را همراه داشته باشید

♦ ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار

♦ چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/15 ‏10:31:20

با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان ، چهره ی سالها را  دیده و گوشهایشان ، نوای زندگی را شنیده است

♦ کامل ترین پاداش برای انسان ، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهد و خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را به چشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند

♦ شکنجه ها عشق به شما روا می دارد تا به رازی که در دلهایتان نهفته است پی برید و بدین وسیله جزئی از قبل حیات باشید

♦ چنانکه برگ ناچیز درخت نمی تواند رنگ سبز خود را تغییر دهد و آن را به زردی درآورد ، جز با خواست طینت درخت و نوعی شناخت که در نهاد آن به کار گرفته شده است ، کسی هم که مرتکب گناهی می شود قادر نیست بدون خواست و اراده ناپیدای شما و نیز بدون آگاهیهای مرموز دل شما مرتکب بزهکاری شود ، زیرا شما همگی در یک قافله رو به سوی ذات الهی در حرکتید (راه شمایید و رهروان شما )

♦ ظاهر هر چیز بنا بر احساس ما تغییر می کند و به این خاطر، سحر و زیبایی را در آن می بینیم ، حال آنکه سحر و زیبایی، به واقع درون خود ماست.آنکه فرشتگان و شیاطین را در زیبایی و زشتی زندگی نمی بیند ، به یقین از دانش و آگاهی دور است و روحش نیز تهی از عشق و محبت

♦ زمانی که خورشید از پیشوایان در غروب جدا می شود ، هنگامی که از مشرق دوباره زبانه کشد هرگز آنها را در آن مکان نخواهد دید ، زیرا آنها در حرکت و سیری که به ایشان ارزانی شده است همچنان بیدار و در حرکتند ، حتی اگر زمین به خواب رفته باشد

♦ انسانیت روح خداوند است در زمین.در اعماق روح، شوقی است که انسان را از دیده به نادیده ، و به سوی فلسفه و ملکوت سوق می دهد

♦ اگر نوازندگان و پایکوبان و بازیگران به سوی شما آمدند ،از عطایای آنان بگیرید و هرگز محرومشان نسازید ، زیرا آنان میوه ها و عطر ها را چون شما جمع آوری می کنند و با اینکه متاع خود را از رویاها به دست می آورند و کالای خود را از خوابها و خیالها ساخته اند ولی ، به هر صورت ، کالای آنان زیبنده ترین جامه برای روح شما و لذیذترین غذا برای روان شماست

♦ در هر کاری که انجام می دهی ، روح خود را در آن سهیم گردان و اطمینان داشته باش که تمام ارواح پاکی که از این خاکدان رو به اقلیم بالا رخت بر بسته اند ، از عالم بالا فرود آمده و اطراف تو حلقه زده اند و به دقت در اعمال تو می نگرند

♦ کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد.انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان  مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده

♦ شما در بسیاری از رنجها بر سر دو راهی قرار گرفته اید ، و این رنجها جرعه هایی هستند بسیار تلخ و زهرآگین که پزشکی حکیم و چیره دست بیماریهایی را که در درونتان ریشه دوانیده اند ، با آنها علاج می کند

♦ هر گاه مهر به شما اشاره کند دنبالش بروید .حتی اگر گذرگاهش سخت و ناهموار است .و وقتی بال هایش شما را در بر می گیرد اطاعت کنید .حتی اگر شمشیری که در میان پرهایش پنهان است شما را زخمی کند .و اگر با شما سخن گفت او را باور کنید .گر چه صدایش رویاهای شما را بر آشوبد چون باد شمال که باغ را ویران می کند

♦ طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم.چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است را از بین برد ؟
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/05/16 ‏07:42:12

زندگی نامه گابریل گارسیا مارکز:
“گابریل گارسیا مارکز” نویسنده کلمبیایی برنده جایزه نوبل برای اولین بار در ربع قرن گذشته به “آرکاتاکا” زادگاه خود که الهام بخش کتاب “صد سال تنهایی ” وی بود بازگشت.
خبرگزاری آسوشیتدپرس پنج شنبه از آرکاتاکا گزارش داد که این نویسنده برجسته در “مکزیکوسیتی” زندگی می‌کند و آخرین بار در سال ‪ ،۱۹۸۳‬یک سال پس از کسب جایزه نوبل ادبیات از زادگاه خود دیدار کرد.در این سفر که از بندر “سانتا مارتا” در کنار دریای کاراییب با قطار انجام شد ‪ ۳۰۰‬مسافر از جمله خوانندگان، اعضای خانواده وی و وزیر فرهنگ کلمبیا وی را همراهی می‌کردند. ودکان شهر و دیگران با پارچه نوشته‌هایی در تمجید از فرزند شهر خود به استقبال وی آمدند.


” گارسیا مارکز”، مانند دیگر فرزندان مشهور کلمبیا خود را از مناقشه مسلحانه‌ای که چهار دهه است کشور وی را در برگرفته به طور سالمی دور نگهداشته است.
وی در زندگینامه شخصی خود که در سال ‪ ۲۰۰۲‬تحت عنوان “زنده‌ماندن برای گفتن آن قصه” منتشر شد، توضیح می‌دهد که چگونه سفر وی به عنوان یک روزنامه‌نگار مبارز در دهه ‪ ۱۹۵۰‬در کنار مادرش به “آرکاتاکا” الهام بخش وی برای نویسندگی شد.
“صد سال تنهایی”، اولین و مشهورترین کار ادبی وی، در “ماکوندو” روی می‌دهد که دهکده‌ای خیالی با خانه‌های سقف شیروانی است که قله از برف پوشیده‌اش ما را بسیار به یاد “آرکاتاکا” می‌اندازد.
این داستان، که ساکنان دهکده سالهای بی‌پایان بارندگی و بی‌خوابی مسری را تحمل می‌کنند، دنیا را با سبک “واقع گرایی جادویی” آشنا می‌کند که در آن رویدادهای تخیلی کاملا معمولی جلوه‌گر می‌شوند. نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین بسیار از این سبک ادبی تقلید کرده‌اند اما آثار آنها نتوانسته است با “صد سال تنهایی” برابری کند.
وی پس از دیدار کوتاهی از شهر و امضای چند کتاب که حدود یک ساعت و نیم به طول انجامید با اتوبوس به “سانتا مارتا” بازگشت.
کتاب تخیلی “صد سال تنهایی” مارکز را در جهان به شهرت رساند اما پیش از آن نیز او در کشورش روزنامه نگار مشهوری به شمار می‌رفت.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/05/16 ‏07:46:36

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشورانتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد رازپیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دست نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است."
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/05/16 ‏07:48:46

این داستان طنز زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد !!!!!!!!!!!!!!!!

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/05/17 ‏07:44:13

وصیت نامه چارلی چاپلین به دخترش

جرالدین دخترم، اینجا شب است. یک شب نوئل، درقلعه کوچک من همه این سپاهیان بی سلاح خفته اندونه برادر و خواهرت وحتی مادرت، بزحمت توانستم بی آنکه این پرندگان خفته را بیدار کنم، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن، به این اتاق پیش از مرگ برسانم. من از تو بسی دورم، خیلی دور، اما

چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر ترا از چشمخانه من دور کنند. تصویر تو آنجا روی میز هم هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی، آنجا، در پاریس افسونگر بروی آن صحنه پرشکوه تئاتر شانزه لیزه هنرنمایی میکنی!، اینرا میدانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم و در آن ظلمات زمستانی، برق ستارگان چشمانت را می بینم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرنور و پرشکوه، نقش آن "شاهدخت ایرانی" است که اسیر تاتارها شده است. شاهزاده خانم باش و بمان. ستاره باش و بدرخش، اما اگر قهقه تحسین آمیز تماشاگران، عطر مستی آورگلهایی که برایت فرستاده اند، ترا فرصت هوشیاری داد، در گوشه ای بنشین، نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرادار .

من پدر تو هستم جرالدین!، من چارلی چاپلین هستم، وقتی بچه بودی شبهای دراز بربالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم، قصه "زیبای خفته در جنگل" قصه "اژدهای بیدار در صحرا". خواب که به چشمانم می آمد طعنه اش می زدم و می گفتم: اش...برو در رویای خفته ام، رویا می دیدم. جرالدین! رویا، رویای فردای تو، رویای امروز تو، دختری می دیدم پریروی، فرشته ای میدیدم بروی آسمان که می رقصید و می شنیدم، تماشاگران را که می گفتند، دختره را می بینی؟! این دختر همان دلقک پیره! اسمش یادته؟ چارلی؟! آره من چارلی هستم! من دلقک پیری بیش نیستم! امروز نوبت توست. من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی! این رقص ها و بیشتر از آن صدای کف زدن های تماشاگران گاه ترا به آسمانها خواهد برد. برو! آنجا هم برو! اما گاهی نیز بروی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن. زندگی آن رقاصان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد، من یکی از اینان بودم جرالدین! در آن شبها، در آن شبهای افسانه ای کودکی که تو با لالایی قصه های من بخواب میرفتی، من باز بیدار می ماندم، در چهره تو می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم و از خود می پرسیدم، چارلی؟ آیا این بچه گربه ترا نخواهد شناخت؟ تو مرا نمی شناسی جرالدین! در آن شبهای دور، قصه ها با تو گفتم، اما قصه خود را هرگز نگفتم. این داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع میکرد. این داستان من است، من طعم گرسنگی را چشیدهام. من درد بی خانمانی را کشیده ام، وازاینها بیشتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی ازغرور در دلش موج می زند، اما سکه صدقه رهگذرخودخواهی آنرا می خشکاند احساس کرده ام، با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد.
داستان من بکار تو نمی آید، از تو حرف بزنیم، بدنبال نام تو نام من هست، چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر ار آنچه آنان خندیدند خود گریستم، جرالدین! در دنیایی که تو زتدگی می کنی، تنها رقص و موسیقی نیست، نیمه شب هنگامی که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون میایی آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن، اما حال آن راننده تاکسی را که ترا بمنزل می رساند بپرس، حال زنش را هم بپرس، و اگرآبستن بود و اگر پولی برای خریدن لباسهای بچه اش نداشت، پنهانی پولی در جیب شوهرش بگذار! به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام، فقط این نوع خرج های ترا بی چون و چرا قبول کند، اما برای خرجهای دیگرت باید صورت حساب بفرستی .
گاه به گاه با اتوبوس یا مترو شهر را بگرد، مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن، و دست کم روزی یکبار با خود بگو، "من هم یکی ازآنان هستم". بله تو یکی از آنها هستی دخترم نه بیشتر! هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای اورانیز می شکند. وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه پاریس برسان، من آنجا را خوب می شناسم، از قرنها پیش آنجا گهواره کولیان بوده است، در آنجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید زیباتر از تو! چالاک تر از تو! و مغرورتر از تو! آنجا ازنور کورکننده نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست، نور افکن رقاصان کولی تنها نور ماه است. نگاه کن، خوب نگاه کن، آیا بهتر از تو نمی رقصند؟! اعتراف کن دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد، همیشه کسی هست که بهتر از تو میزند، و این را بدان که در
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/05/17 ‏07:46:53

انسان به همان نسبت که میتواند دوست داشته باشد وجود دارد. کریستین
با چه کسانی دوست و رفیق میباشی تا بگویم چگونه آدمی هستی. امرسون
برای اینکه دوست بیابی باید خود را لایق و آماده دوستی بار بیاری . مورا
تا انسان دوست نداشته باشد نمیفهمد. لامارتین
دوستان حقیقی اگر از دیده بروند از دل نخواهند رفت. سیسرون
دوست بدارید تا شما را دوست بدارند. سنت
زینت منزل دوستانی هستند که به آنجا رفت و آمد دارند. سعدی
دوست مثل درشکه در روز بارانی کمیاب است. ولتر
دوستی مثل اسناد کهنه است قدمت تاریخ آنرا قیمتی تر میکند. گوته
نهال دوستی واقعا آهسته رشد میکند. ژرژ واشنگون
مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی . کریستوفرمارلو
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/05/17 ‏07:49:20

ادامه وصیت:
این را بدان که در خانواده چارلی هرگزکسی آن قدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران، یا یک گدای کنار رود سن ناسزایی بگوید.
من خواهم مردو تو خواهی زیست. امید من آنست که هرگز در فقر زندگی نکنی، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم، هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر، اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست، این باید مال یک مرد گمنام باشد که امشب به یک فرانک نیاز دارد. جستجویی لازم نیست، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه با تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم، من زمانی دراز در سیرک می زیسته ام و همیشه و هر لحظه بخاطر بندبازانی که از ریسمانی بس نازک راه می روند نگران بوده ام، اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم، مردمان، روی زمین استواربیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط میکنند، شاید شبی درخشش گران بهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد، آن شب این الماس، ریسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. شاید روزی چهره زیبایی ترا گول زند و آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند، دل به زر و زیور نبند، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و این الماس بر گردن همه می درخشد اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یک دل باش، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد. او برای تعریف یک دلی شایسته تر از من است .

کار تو بس دشوار است این را میدانم، به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی تن تو را نمی پوشاند ، به خاطر هنر می توان عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و پاکیزه تر بازگشت، اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این دنیا نیست که شایسته آن باشد . برهنگی بیماری عصر ماست. من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده آور می زنم، اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریان اش را دوست می داری، بد نیست اگر، اندیشه تو دراین باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوشیدگی، نترس این دهسال تو را پیرتر نخواهد کرد. به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره لختی ها می شود. می دانم که پدران و فرزندان همیشه جنگ جاودانی با یکدیگر دارند. با اندیشه های من جنگ کن دخترم، من از کودکان مطیع خوشم نمی آید، با این همه پیش از آنکه اشک های من این نامه را تر کند می خواهم یک امید به خود بدهم. امشب شب نوئل است، شب معجزه است و امیدوارم معجزه ای رخ بدهد تا تو آنچه را که من به راستی می خواستم بگویم دریافته باشی، چارلی دیگر پیر شده است. جرالدین! دیر یا زود باید به جای آن جامه های رقص، روزی هم لباس عزا بپوشی و بر سر مزار من بیایی. حاضر به زحمت تو نیستم، تنها گاه گاهی چهره خود را در آیینه ای نگاه کن آن جا مرا نیز خواهی دید، خون من در رگهای توست و امیدوارم حتی آن زمان که خون دررگهای من می خشکد، چارلی را، پدرت را فراموش نکنی، من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم، تا " آدم" باشم، تو نیز تلاش کن که حقیقتا "آدم" باشی. رویت را می بوسم .
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/05/18 ‏13:45:41

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند. جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند. از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را. و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/05/18 ‏13:47:46

روزی سوراخ کوچکی در پیله ظاهر شد

آنگاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده است و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد پروانه به راحتی از پیله خارج شد ، اما جثه اش ضعیف  و بال هایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد.

او انتظار داشت پر، پروانه گشوده ومستحکم شود و از جثه ی او محافظت کند .

اما چنین نشد!

در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بال هایش پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود ، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم


اگر خداوند مقرر می کرد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم ، فلج می شدیم ، به اندازه ی کافی قوی نمی شدیم وهرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

من نیرو خواستم و خدا بر سر راهم مشکل قرار داد ، تا قوی شوم .

من دانش خواستم و خدا مسائلی برای حل کردن به من داد .

من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و زور بازو دادتا کار کنم .

من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد ، تا آنها را از میان بر دارم.

من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند .

من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم.

«من به آنچه خواستم نرسیدم......

                                     اما آنچه نیاز داشتم به من داده شد.»

نترس با مشکلات مبارزه کن

و بدان که می توانی برآن ها غلبه کنی.
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/05/18 ‏13:48:59

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
farahnaz فرحناز     دوشنبه, ‏1389/05/18 ‏18:45:09

فریاد عزیز خیلی جالب بود به نظر من این متن زیبا رو در قسمت "حکایات، ادبیات" قرار بدید،متشکر
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1389/05/18 ‏21:02:26

الهی اگر کسی تو را به جستن یاقت، من به گریختن یافتم و اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت، من تو را به فراموش کردن یافتم و

اگر کسی تو را به طلب کردن یاقت، من خود طلب از تو یاقتم.
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/05/18 ‏21:09:25

فرحناز مهربان..
ممنون
چشم.
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/05/21 ‏16:22:37

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی

به سرانجام رسانی .

****


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.



عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .

****

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند.

و تو از او رسم محبت بیاموزی .


 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.

****


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.


 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .

****

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی

برایش اشک بریزی.
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/05/22 ‏22:19:24

نیکی ها به ما باز میگردد:
پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ...

مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گو‍ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت:

هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!

این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟

یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟ .....

بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .

مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.

آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت:

مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .

وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهر آلود را می خورد .

به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:

هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گردد.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/05/23 ‏17:30:10

دو فرشته مسافردرمنزل خانواده ثروتمندی توفق کردند تاشب را درآنجا بگذرانند.
آن خانواده گستاخی کردند واجازه ندادند فرشته ها شب را در مهمانخانه داخل عمارت بگذرانند.بلکه به آنها فضای کوچکی از زیر زمین خانه رااختصاص دادند.همانطور که فرشته ها مشغول آماده کردن بستر خود روی زمین سخت بودند فرشته پیرتر سوراخی دردیوار دید وروی آن را پوشاند فرشته جوانتر علت را پرسید واوگفت : “چیزها همیشه آن طوری نیستند که به نظر می رسند”
شب بعد فرشته ها به خانه زوج کشاورز بسیار فقیر اما مهمان نوازی رفتند.پس از صرف غذای مختصر که داشتند آن زوج رختخواب خودشان رادراختیار فرشته هاقراردادندتاشب را راحت بخوابند.
صبح روز بعد فرشته ها آن زن وشوهر راگریان دیدند تنهاگاوشان که شیرش تنها منبع درآمدشان بود درمرزعه مرده بود.
فرشته جوان تر به خشم آمد وبه فرشته پیرتر گفت : چه طور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟ مرداولی همه چیز داشت بااین حال تو کمکش کردی .خانواده دومی چیزی نداشتند اما همان را هم با ما تقسیم کردند وبا این حال توگذاشتی گاوشان بمیرد.
فرشته پیرتر پاسخ داد:”چیزها همیشه آن طوری نیستند که به نظر میرسند” “شبی که مادرزیرزمین آن عمارت بودیم متوجه شدم که درسوراخ دیوار طلا پنهان کرده بودند ازآن جا که صاحب خانه طماع وبخیل بود ومایل نبود ثروتش راباکسی شریک شود من سوراخ رابستم ومهرکردم تادستش به طلاها نرسد”
شب گذشته که دررختخواب آن کشاورز خوابیده بودیم فرشته مرگ به سراغ همسرش آمد ومن درازا گاو رابه اودادم
چیزها همیشه آن طوری نیست که به نظر میرسند.
((هنگامی که اوضاع ظاهرا بروفق مرادنیست اگر ایمان داشته باشید باید توکل کنید وبدانید که همواره هر چه پیش می آید به نفع شماست فقط ممکن است تا مدت ها حکمتش رانفهمید ))
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/05/23 ‏20:37:01

درود به شما فریاد عزیز

ممنون از شما که نوشته های جالب و آموزنده ای رو زحمت می کشید و اینجا میارید، که بسیار هم خواندنی هستند.

ای ساربان...                                                                                        همیشه سلامت باشید
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/05/23 ‏21:26:31

ممنون از شما جناب اشکیار..

منتظر شعرهای زیبای شما هم هستیم..
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/05/24 ‏18:20:22

راه چاره اساسی هم هیچ وقت ساده نیست و زحمت و هزینه می طلبد:

بر اثر ریزش باران بخشی از جاده ی ورودی دهکده شسته شده بود و مردم برای عبور و مرور به زحمت افتاده بودند.کد خدای ده برای اینکه موقتاً مشکل را حل کند چند تنه درخت بزرگ را روی قسمت خراب جاده انداخت و آنها را با طناب بست و از مردم خواست تا با احتیاط و البته با ترس و زحمت زیاد از روی تنه ها عبور کنند.و مردم هم که چاره ای نداشتند با دلهره و سختی و عذاب فراوان از این نیمه کاره و خطرناک عبور می کردند و چیزی نمی گفتند .
شیوانا به محض اطلاع از این اتفاق ،شاگردان مدرسه و اهالی را دور خود جمع کرد و جاده ای جدید و مقاوم تر را در سمتی دیگر از دهکده با سنگ و ساروج درست کرد.چند هفته بعد که جاده جدید درست شد مردم راحت و بی دردسر از جاده جدید رفت و آمد می کردند.کدخدا که شاهد سختی کار و زحمت شدید "شیوانا" و اهالی مدرسه و داوطلبان دهکده بود نزدیک شیوانا آمد و با طعنه پرسید :
"من نمی دانم چرا شما همیشه راه سخت را انتخاب می کنید !؟"
شیوانا نگاهش را پرسش گرانه به چهره کدخدا دوخت و گفت :
" چرا فکر می کنی که من هم مثل تو ٬ دو راه می بینم ؟ برای مشکلی که اتفاق افتاد یک راه بیشتر وجود نداشت و آن هم در حال حاضر همین راه سنگی بود .من راه دومی ندیدم که به قول تو ساده تر باشد و سختی کمتری داشته باشد ! در واقع این منم که در حیرتم چرا تو همیشه اصرار داری راه اشتباه را انتخاب کی و بعد اسمش را راه ساده بگزاری ! راه ساده که راه نیست !
راه حل همیشه باید اساسی باشد و راه چاره اساسی هم هیچ وقت ساده نیست و زحمت و هزینه می طلبد
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1389/05/26 ‏02:19:49

داستان حقیقی و زیبای ویلون‌نوازی جاشوا بل در مترو:

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض 45 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.
در طول مدت 45 دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان(جاشوا بل) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.
این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.

نکته ها:
آیا ما در شرایط معمولی وساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ و شگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟
یکی از نتایج ممکن این آزمایش می تواند این باشد، اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم، چه چیز های دیگری را داریم از دست می دهیم؟
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1389/05/26 ‏02:22:03

روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.
جواب داد:
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =1000

ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس ان انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.

نکته ها :
اگر اخلاق نباشد، انسان خدای ثروت و اصل و نسب و زیبایی هم باشد هیچ نیست.
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/05/27 ‏22:12:32

برای حسود نمی توان کاری کرد:

در روزگاران قدیم ، سرهنگ زاده ای زیرک و دانا زندگی می کرد که صاحب کمال و هنرمند بود . پادشاه که از زیرکی و کمال او آگاهی داشت ، او را به مقام مهمی گمارد . این سرهنگ زاده از صفتهای خوب و پسندیده برخوردار بود و با عقل و هوش فراوان خود ، در هر کاری موفق می شد . پادشاه و اطرافیانش ، آینده روشنی را برای او پیش بینی می کردند . این مرد جوان با همه به نیکی و احترام رفتار می کرد و همه را دوست داشت . برای همین اطرافیانش نیز او را دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند . اما در این میان ، افراد حسودی نیز بودند که او را دوست نداشتند و به او حسادت می کردند . برخی از این افراد حسود همواره به دنبال فرصتی بودند تا مانع پیشرفت و ترقی او شوند .
همکاران حسود این مرد جوان ، بسیار اندیشیدند و فکرهایشان را روی هم گذاشتند تا چاره ای بیابند و او را از چشم پادشاه بیندازند و نزد همه خوار و حقیر کنند . این دشمنان حسود که در دل ، آرزوی مرگ این جوان را می پروراندند ، بالاخره چاره ای اندیشیدند و تهمتی سنگین به او بستند و او را به خیانتی متهم کردند . غافل از اینکه این تهمتها ، کاری از پیش نمی برد و آنها رسوا خواهند شد . چرا که این جوان نزد پادشاه عزیز و قابل اعتماد بود و هیج تهمتی را درباره او نمی پذیرفت . دشمنان حسود چند بار به حضور پادشاه رسیدند و شروع به بدگویی از او کردند و تهمتی را که به او بسته بودند ، به گوش پادشاه رساندند . اما پادشاه توجهی نکرد . مدتی گذشت . پادشاه دید که این دشمنی ها پایانی ندارد . پس تصمیم گرفت که سرهنگ زاده را احضار کند تا از علت دشمنی های حسودان آگاه شود و نظرش را درباره خیانتی که وی را به آن متهم کرده بودند ، بپرسد .
یک روز پادشاه مرد جوان را احضار کرد و از او پرسید که دلیل این همه دشمنی آنان در حق تو ، چیست ؟
سرهنگ زاده کمی به فکر فرو رفت و سپس با ناراحتی گفت : " من با همه اطرافیانم و تمام کسانی که با آنها کار می کنم ، به نیکویی رفتار می کنم و هر کسی را به نوعی از خودم راضی نگه می دارم . هر کسی که اندکی عدل و انصاف داشته باشد ، می داند که این تهمتهای ناروا به من نمی چسبد . من با عقل و دانش و هوشم توانسته ام هر کسی را با خود دوست و همراه سازم ، الا افراد حسود / که آنها هم با هیچ چیز غیر از زوال و نابودی من راضی نمی شوند . آنها از اینکه می بینند من روز به روز از پله های پیشرفت و ترقی بالا می روم و به درجه ای عالی تر و بالاتر می رسم ، تلاش می کنند که مانع من شوند . بعضی از حسودان به این اندازه که مقام و موقعیت و نعمتهای خود را از دست بدهم ، حسادت می کنند . اما بعضی دیگر ، حسادت را از حد گذرانده اند و دشمن من شده اند . این عده ، خواهان مرگ و نابودی من هستند . نمی دانم با این گروه چه کنم ؟ من با عقل و دانشی که دارم ، قادر به انجام هر کاری هستم ، جز به راه آوردن حسودان / و پاک کردن لکه سیاه حسادت از قلبهای آنان /
پادشاه پس از شنیدن سخنان جوان دانا ، گفت : " آری برای فرد حسود کاری نمی توان کرد . نشنیده ای که بزرگان گفته اند : حسود بیش از اینکه دیگران را آزار دهد ، خود عذاب می کشد .

پندها:
حسادت احساسی است که بیش از همه خود شخص را آزار می دهد. اکثر افراد حسود فکر می کنند که حق آنان ضایع شده و آنها کمتر از دیگری به حقشان رسیده اند . حسودانی که می پذیرند دیگری حقش بوده که بیشتر بهره ببرد ، رنج بیشتری می کشند . این حسودان سعی می کنند با یک رفتار خشونت آمیز به فرد مورد حسادتشان حمله کنند . یعنی آنها با تمام قوا عملی انجام می دهند که طرف مقابل از امکانات بهتری که دارد لذت نبرده و به این وسیله هر آنچه باعث یادآوری عدم موفقیت او می شود نابود می کنند . این افراد،محبوب دیگران نیستند.
حسادت در مرحله نابود کننده آن بسیار خطرناک است و آن را نباید ساده گرفت ، در هر جامعه و در هر گروه اجتماعی بهتر است انسان سعی کند افراد حسود را آرام کند و با آنها به طریقی کنار بیاید . یا حداقل سعی کند با آنها مواجه نشود . ولی متأسفانه این روش در بسیاری از موارد مانند فامیل و همکار امکان پذیر نیست . بنابراین شخص مورد حسادت باید سعی کند از آنچه که دارد مقداری به دیگری ببخشد و تا حدودی باعث آرامش نسبی و کاهش خشونت او گردد و یا با گفتن مشکلات خود ، آتش درون قلب حسود را کمتر کند.
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/05/31 ‏22:16:43

جوانمردی ازبیابانی می گذشت. از مسافتی دور آدمی را دید نقش بر زمین، خواهان کمک. با سرعت تمام به سوی او شتافت. غریبی بود .تشنه و گرسنه. در حال جان کندن. از اسب پایین آمد، مشک آب را بر لب های خشکیده او گذاشت. آنقدر آبش داد تا سیراب شد. غریبه جانی دوباره گرفت و رمقی تازه پیدا کرد. اما به جای آن که شکوفه های مهر وعاطفه را تقدیم منجی خویش کند، تیغ بر او کشید و تا می توانست از نامردی و قساوت دریغ نکرد.
آنگاه پیکر مجروح و زخم خورده او را در آن بیابان برهوت رها کرد، سوار اسب او شد که برود… جوانمرد که هنوز نیمه جانی در بدنش بود، با اشاره او را صدا کرد و گفت: از کاری که کردی در هیچ مجلسی سخن مگو! مرد از سر شگفتی علت این امر را جویا شد.
او پاسخ دادو گفت: تو اکنون یک جوانمرد را کشتی. اما اگر بیان این موضوع نقل مجالس شود، فتوت و جوانمردی کشته خواهد شد. آنگاه هیچ مرد رشیدی را نخواهی یافت که در بیابان دست افتاده ای را بگیرد....
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/06/04 ‏03:02:21

خدا چراغی به او داد:

روز قسمت بود ، خدا هستی را قسمت می کرد . خدا گفت : چیزی از من بخواهید هر چه که باشد شما را خواهم داد
سهم تان را از هستی طلب کنید زیرا که خداوند بسیار بخشنده است .

و هر که آمد چیزی خواست یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن . یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را .


دراین میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی نه آسمان و نه دریا ، تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت را به من بده .

و خدا کمی نور به او داد .

نام او کرم شب تاب شد .

خدا گفت : آن نوری که با خود دارد بزرگ است . حتی اگر به قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .

و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست زیرا از خدا جز خدا نباید خواست .

هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است .
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/06/04 ‏03:07:07

21 جمله انرژی زا از آنتونی رابینز
این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است که  امیدوارم که برای همه مؤثر واقع شود!


1به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .
2 با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند .
3 همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید .
4 وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .
5 وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .
6 قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .
7 به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
8 هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
9 عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .



10 در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .
11 مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .
12 آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .
13 وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می خواهی این را بدانی؟
14 به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند .
15 وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید :عافیت باشد .

16 وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .
17 این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن .
18 اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .
19 وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .
20 وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود .
21 زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .

یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .این پیام را پیش خود نگه ندارید!
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/06/07 ‏21:10:01

سخنان کورش کبیر به مردم بابل بعد از فتح آنجا

به نام ایزد جان و خرد

ایزد یکتایی که لحظه به لحظه او را بیشتر درک میکنم

ای مردم بابل ما همه بندگان اهورا مزدا هستیم...ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور

همگی با هم برابریم...همگی آزادیم...و همگی پاکیم.ما همگی دوستیم ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ی ما

اهریمن است و  جز او دیگر سایه ای نیست.ما همگی نوریم...سربازان اهورامزداییم. از این لحظه من پادشاهی ام را بر این

مبنا در تمام کره ی خاکی در سراسر این خاک پهناور که به فرمان من است اعلام میکنم.

از این پس نام شاهنشاهی ما هخامنشی خواهد بود و این را به یاد پدر بزرگ عزیزم که بخشی از اندیشه های نیک او به من به ارث رسید به عاریه بر می دارم.

ما از این لحظه اندیشه و دین هر کس را محترم خواهیم دانست. هر کس به دین خودش خواهد پرداخت هر کس نتیجه ی

انتخاب خود را خواهد دید. هیچکس حق تجاوز به حقوق دیگری را ندارد از این لحظه تمام بردگان آزادند.

من تمامی گناهکاران را از این لحظه بخشیدم هیچکش مغضوب من نیست هیچ بابلی از آن چه بوده نترسد این یک

بخشایش عمومی است. و زنان بالشاسر که در حرمسرای بابل بوده اند از این لحظه آزادند مال و اموالی در حد بازرگانی

ثروتمند به هر یک از شما داده می شود و بعد شما می توانیدبه هر جای ایران پهناور از هند تا مصر و از توران تا یونان که خواستید بروید.

شوهر شما مرده و شما وارثان او هستید داشته های شخصی خودتان را بردارید و از کاخ خارج شوید تمامی خزانه

در میان مردم همین شهر به مساوات تقسیم خواهد شد. میان مرد و زن پیر و جوان و کودک تمایزی نیست.

هر کس در قلمروی من به لطف اهورا مزدا زندگی میکند از حقی مساوی با همه برخوردار است.تمامی تبعیدیان با هزینه

حکومت هخامنشی به شهر و کشورشان باز خواهند گشت.و با هزینه ی هخامنشی شهر ها و معابدشان دوباره راه خواهد افتاد.

من تا زمانی که به تمام سخنانم جامه ی عمل بپوشانم در این شهر خواهم ماند.آری زمین مقدس است...ما نیز یک به یک

مقدسیم...این اهورا مزداست که ما را مقدس آفریده..و ما جهان زیبا را زیبا تر خواهیم کرد برای چنین هدفی همگان کار
خواهند کرد...
 همه به دین و زبان خویش خواهند پرداخت و همه آزاد خواهند بود.
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/06/11 ‏17:10:10

"رو در رو"
برای اعتراف به کلیسا می روم
روی در روی علفهای روئیده
بر دیوارکهنه می ایستم
و همه گناهان خودم را یکجا اعتراف می کنم
بخشیده خواهم شد به یقین
علفها بی واسطه با خدا سخن می گوین

                                                                               زنده یاد حسین پناهی
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/06/11 ‏18:56:23

درســی بــــزرگ از یـک کـــودک :

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.
ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟
برادر خردسال اندکی تردید کرد و ....
سپس نفس عمیقی کشید و گفت : بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.
سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت : آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود !!
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/06/11 ‏18:58:43

ما جقدر زود باور هستیم:
دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.

او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود :
۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است

از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند.
۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!
عنوان پروژه دانشجوی فوق بود : «ما چقدر زود باور هستیم» !!!
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/13 ‏00:33:53

طرح عظیم
استیون هاوکینگ پروفسور و فیزیکدان برجسته بریتانیایی در کتاب تازه خود مدعی می شود که خدا عالم و کهکشان را نیافریده

و «انفجار بزرگ کهکشانی » که بسیاری از سیاره و ستارگان بر اثر آن بوجود آمده اند، نتیجه و پیامد قوانین فیزیک است.

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید نام: %20_1_~1.JPG نمایش ها: 0 حجم: 30.9 کیلو بایت

نام این کتاب « طرح عظیم » است و استیون هاوکینگ آنرا همراه فیزیکدان آمریکایی لئونارد میلودینو نوشته است. در این کتاب

استدلال می شود که وجود فرضیه های گوناگون و اکتشافات جدید ثابت می کند که جهان هستی یک خالق ندارد.

روزنامه تایمز چاپ لندن بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کرده که در قسمتی از آن پروفسور هاوکینگ می نویسد:« چون قوانین

جدید فیزیک مثل جاذبه وجود دارند کهکشان می تواند خود را از هیچ بسازد. روند خلق بدون مقدمه و یکباره دلیل وجود کهکشان

و هستی ما است . هیچ ضرورتی ندارد که خداوند را برنامه ریز و مسئول آن آفرینش بدانیم.»

استیون هاوکینگ که اکنون ۶۸ ساله است از سال ۱۹۸۸ با کتابی تحت عنوان « تاریخ خلاصه ای از زمان» که توضیحی در مورد

پیدایش عالم هستی بود به شهرت رسید. در عین حال وی در عرصه فیزیک کوانتوم و کهکشان شناسی مطالعات گسترده ای

دارد و از جمله صاحبنظران برجسته این علوم است.

اظهار نظرهای جدید پروفسور هاوکینگ در کتاب تازه خود نشان می دهد که وی دیدگاههای قبلی خود در مورد آفرینش و دین را کنار گذاشته است.

او سابقا در کتاب « خلاصه ای از تاریخ زمان » نوشته بود که قوانین فیزیک ثابت می کند که اصلا لزومی ندارد که خدا را در

مسئله آفرینش کهکشان دخالت داد. وی معتقد بود:« اگر ما یک فرضیه همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم این مهمترین پیروزی انسان خواهد بود چون ما قادر خواهیم بود که درون ذهن خدا را بشناسیم»

به نوشته روزنامه تایمز چاپ لندن هاوکینگ در کتاب تازه خود می گوید که کشفیات سال ۱۹۹۲ که نشان داد سیاره های دیگری

وجود دارند که به دور ستاره ای غیر از خورشید می چرخند فرضیه اسحاق نیوتن در مورد آفرینش کهکشان توسط خدا را مورد

تردید قرار داد.

هاوکینگ در بخشی از کتاب تازه خود می نویسد:« کشف منظومه های دیگر نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرد که منظومه ما

که در برگیرنده یک خورشید و سیاره هایی است که پیرامون آن می چرخند یک پدیده منحصر به فرد نیست. این واقعیت نشان

داد که وجود حالت فیزیکی ایده آل بین خورشید و کره زمین و پیدایش انسان روی کره زمین یک پدیده از پیش طراحی شده و

دقیق برای موجودیت و رفاه انسان نیست.»

استیون هاوکینگ به خاطر ابتلا به بیماری مرگ تدریجی سلسله اعصاب خود سالهاست که در حالت فلج کامل زندگی می کند.

سال گذشته او از مقام برجسته علمی خود یعنی ریاست بخش ریاضیات دانشگاه کمبریج استعفا داد. وی از سال ۱۹۷۹ در این

مقام بوده و یک زمانی این کرسی علمی در اختیار اسحاق نیوتن بود.

کتاب جدید استیون هاوکینگ به نام « طرح عظیم» دز
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/13 ‏00:49:22

ظاهراً این کتاب به زودی به بازار عرضه میشود

در مورد این دانشمند شگفت انگیز:  http://www.hupaa.com/page.php?id=2719
anvar anvar     شنبه, ‏1389/06/13 ‏09:26:23

سلام بر اشکیار خوب

با تشکر از معرفی این انسان نازنین ، کتابهای تاریخچه ی زمان و " جهان در پست گردو " بسیار دلنشین و خواندنیست . و بحث سپید چشمه ها در پس سیاهچاله ها و نظریه ابر ریسمانها علیرغم اینکه از لحاظ تدوریک هنوز برایم قابل درک نیست ولی مثل نوری در تاریکی می درخشد . ممنون ، به قول متن خودتان :

استفن هاوکینگ  اعتقادات مذهبی عمیقی داشت و معتقد بود که در هر فاجعه ای بذراهی امید وجود دارد که با استقامت و قدرت روحی خود می تواند رشد کند. و بارور شود. باید به خداوند توکل داشت و از ناکامیهایی که پیش می آید خیزگاههایی برای کامیابی ساخت.

                                                                                                                                                                                                  موفق باشید .
anvar anvar     شنبه, ‏1389/06/13 ‏09:27:37

منظورم " تئوریک " بود و نیز بذری از امید .
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/06/14 ‏00:03:17

کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید

-----------
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/06/15 ‏23:45:07

مرگها...

1)آرنولد بنت:
داستان نویس انگلیسی(۱۸۶۷،۱۹۳۱) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!

۲) آگاتوکلس:
(خودکامه سراکیوز ۳۶۱، ۲۸۹ ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

۳) آلن پینکرتون:
(موسس آژانس کارآگاهی آمریکا ۱۸۱۹، ۱۸۸۴) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

۴) آیزادورا دانکن:
(رقاص آمریکایی ۱۸۷۸، ۱۹۲۷) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

۵) اسکندر کبیر:
(پادشاه مقدونی ۳۵۶ ،۳۲۳ ق.م) به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.

۶) الکساندر:
(پادشاه یونان ۸۹۳،۱ ۱۹۲۰) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

۷) تامس آت وی:
(نمایشنامه نویس انگلیسی ۱۶۵۲، ۱۶۸۵) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!

۸) تامس می:
(مورخ انگلیسی ۵۹۵،۱ ۱۶۵۰) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد.

۹) جان وینسون:
(ماجرا جوی بریتانیا ۱۵۵۷، ۱۶۲۹) وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.

۱۰) جروم ناپلئون بناپارت:
(آخرین بناپارت آمریکایی ۱۸۷۸، ۱۹۴۵) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.

۱۱) جورج دوک کلارنس:
(انگلیسی ۱۴۴۹،۱۴۷۸) به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

۱۲) جیمز داگلاس ارل مورتون:
(۱۵۲۵،۱۵۸۱) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.

۱۳) رودولفونی یرو:
(ژنرال مکزیکی ۱۸۸۰، ۱۹۱۷) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

۱۴) زئوکسیس:
(نقاش یونان قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

۱۵) ژراردونرال:
(نویسنده فرانسوی ۱۸۰۸ ،۱۸۵۵) با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

۱۶) فرانسیس بیکن:
(۱۵۶۱،۱۶۲۶) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.

۱۷) فالک فیتز وارن چهارم:
(بارون انگلیسی ۱۲۳۰، ۱۲۶۴) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.

۱۸) کلادیوس اول:
(امپراتور روم ۵۴ ب م. ۱۰ ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.

۱۹) کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ۱۸۶۰، ۱۸۹۵)
این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

۲۰) گریگوری یفیموویچ راسپوتین:
(۱۸۷۱،۱۹۱۶) وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

۲۱) لایونل جانسن:
(شاعر انگلیسی ۱۸۶۷ ،۱۹۰۲) از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.

۲۲) لنگی کالیر:
(کلکسیونر آمریکایی ۱۸۸۶،۱۹۴۷) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.

۲۳) مارکوس لیسینیوس کراسوس:
(سیاستمدار رومی ۱۱۵، ۵۳ ق.م) این رهبر بدنام و صراف رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.

۲۴) هنری اول:
(پادشاه انگلیسی ۱۰۶۸،۱۱۳۵) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.

۲۵) یوسف اشماعیلو:
(کشتی گیر ترک) بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/06/19 ‏00:40:25

کوروش کبیر "پادشاهی که تنها یک همسر برگزید"

بانو کاساندان دختر فرناسپه از شاهدختان خاندان هخامنشی بود. وی از اصالت ایرانی برخوردار بود. کوروش بزرگ در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت.




بانو کاساندان دختر فرناسپه از شاهدختان خاندان هخامنشی بود. وی از اصالت ایرانی برخوردار بود. او همسر و همراه  و همفکر همیشگی بزرگ مردی به نام کوروش بود. کوروش بزرگ در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت.



کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از او کورش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. کوروش کاساندان را بسیار دوست میداشت.هنگام مرگ کاساندان در بابل ۶ روز عزای عمومی اعلام شد.مقبره کاساندان در پاسارگاد ، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ می‌باشد.




پس از کورش بزرگ او نخستین شخصیت قدرتمند کشور بزرگ ایران بود. کاساندان  ملکه 28 کشور آسیائی بود که کورش بزرگ بر آنها پادشاهی می کرده است. مورخین یونانی و گزنفون از وی با نیکی و بزرگ منشی یاد می کرده اند.
کاساندان ملکه ایران ۵ فرزند با نام های کمبوجیه ،  بردیا ، آتوسا ، رکسانه و ارتیستونه داشت.
پسر بزرگ کاساندان و کورش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به امپراتوری هخامنشیان افزود. بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بی‌شک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کورش بودن چنان «جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. و فرهیختگی و درایت آتوسا در تمام طول تاریخ زبانزد شد.
بی شک کاساندان مادری بزرگ بود که چنین فرزندان بزرگی پرورش داد که هر یک نامی نیک در تاریخ دارند. وی همچنین همسری نمونه بود چرا که در همه مراحل سخت دوشادوش کوروش کبیر حضور داشت و همراه همیشگی او بود.

نوشته های تاریخی نشان می دهد که کوروش نه تنها در امور سپاهیگری دارای نبوغ نظامی و در جهانگشایی و کشور داری بسیار انسان دوست و نوع پرور بوده بلکه در امور خانوادگی نیز یکی از وفادارترین مردان روزگار بوده است.
 در مرگ این بانوی بزرگ همچنان اختلاف نظر وجود دارد برای نمونه آقای غیاث آبادی آورده اند که :

درگذشت کاساندان، بانوی کورش: 21 اسفند ایرانی، 26 آدار آرامی، 19 مارس میلادی،  . (شماره این روز را به دلیل تخریب متن کتیبه نمی‌توان خواند. اما به احتمال در روز پیش از آغاز سوگواری بوده است که با شش روز سوگواری، یک دوره هفت روزه تکمیل می‌شده است).

هرودوت و چند تن ار تاریخ نویسانان مشهور می نویسند :

مصریان به منظور این که شکست خود را از ایرانیان به نحوی جبران کنند شهرت دادند که کوروش دختر آماژیس فرعون مصر را برای ازدواج خواستگاری کرده است اما فرعون مصر بجای آمازیس دختر زیباروی اپرس فرعون سابق مصر به نام نی یتیس را که خود او برانداخته بود برای کوروش فرستاد و کمبوجیه از نی یتیس متولد شده است .

اما داستان مذکور را مصریان برای دلخوشی خود جعل کرده بودند تا از شدت خفتی که بر اثر شکست بوسیله ایرانیان تحمل کردند کاسته باشند . زیرا اولا همه می دانستند که ولیعهد ایرانی باید پارسی و از خاندان سلطنتی باشد و ثانیا همه آگاه بودند که مادر کمبوجیه کاساندان هخامنشی بوده است.
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1389/06/19 ‏22:37:32

دلت شادو لبت خندان باد.اطلاعات دهیتون عالی است فریاد گرام
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1389/06/19 ‏23:07:05

آیا می دانستید ... ؟
1) یک سوسک حمام می‌تواند 9 روز بدون سر زندگی کند تا اینکه از گرسنگی بمیرد.

2) یک کوروکودیل نمی‌تواند زبانش را بیرون در بیاورد.

4) حلزون می‌تواند 3 سال بخوابد.

5) به طور میانگین مردم از عنکبوت بیشتر می‌ترسند تا از مرگ!

6)‌ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به خاطر سرعت تولید مثل هیچ‌وقت تمام نخواهد شد.

7) خطوط هوایی آمریکا با کم کردن فقط یک زیتون از سالاد هر مسافر در سال 1987 توانست 40000$ صرفه‌جویی کند.

8) ملت آمریکا بطور میانگین روزانه 73000 متر مربع پیتزا می‌خورند.

9) چشم‌های شترمرغ از مغزش بزرگتر است.

10)‌ بچه‌ها بدون کشکک زانو متولد میشوند. کشکک‌ها در سن 2 تا 6 سالگی ظاهر می‌شوند...
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/06/20 ‏01:19:43

ممنونم اشکیلر عزیز.. شما هم همینطور. البته مورد 1  بالا خیلی وحشتناکه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/20 ‏14:41:47

این مطلب رو یکی از دوستانم برام فرستاد که خیلی جالب بود که با تیتر "یادی از قدیما" یا "شما یادتون نمیاد" شروع میشه برا همه اینجا میگذارم

زیر 25 سالا یادشون نمیاد...

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم



شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم



شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !



شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ…



شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو



شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…


شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم)))


شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد


شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم



شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.



شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده



شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام …
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه… احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه



شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم


شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی


شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن


شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود


شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن


شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم



شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم


شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی



شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم


شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!


شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!


شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم


شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!



شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن


شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی….. دیری دیری ریییییینگ : داااااستانِ زندگی ی ی ی -تیتراژ سریال هانیکو
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/06/20 ‏17:06:44

من 25 سالمه اما بیشترش که یادمه..

بغضم شد...یادش به خیر...

عالییییییییییییییییییییییییییی بود اشکیار.مرسی.
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/20 ‏17:51:48

قابل نداشت

آه بغض گلویم را باز گرفت و نشکست
 نشکست جام گریه ام و باز دلم شکست...
                                                                                       از دل
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/20 ‏18:11:04

اینهم بقیه اش
...
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه


شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ۶:۴۰ تا ۷ صبح، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم


شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !


شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!


شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم



شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی


شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم


شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد


شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم


شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم


شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش


شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو


شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.
تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/20 ‏18:18:34

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:
آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم


شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم


شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن


شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)


شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه


شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان …


شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه



شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد


شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی


شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه


شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است… قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!
...................

"من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم،..." من این برنامه رو خیلی دوست داشتم علیرضا خمسه یکی از اجرا  کننده هاش بود

چه زود گذشت اما...
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/06/21 ‏07:49:52

عالی بود... مرسیییییییییییییییییییییی
anvar anvar     یکشنبه, ‏1389/06/21 ‏11:28:05

سلام بر اشکیار خوب

درود بر شما ، اما مطلبی را جایی میخواندم ، خیلی به دلم نشست . تقدیم به شما :

اگر وسیله ای میداشتیم که میتوانستیم مکالمات عادی مردم هر دوره را ضبط میکرد متوجه میشدیم ، مردم با سن 25 به قول شما و 40 به قول ایشان در حال حسرت پاکی ها روشنیها و زلال دوران قبل از خویشند . مردم سالهای 1298 در حال صحبت درباره ی مردم قبل از خود ، مردم سال 1700 و 1898 و 2000 و 2010 و...

چند روز پیش کتاب " حافظ ناشنیده پند " را میخواندم ( از آقای ایرج پزشکزاد که خاطراتی از آقای محمد گلندام ، شوهر خواهر حافظ ) حسی از درستی این مطلب القا میکرد ، این به یاد آوردنها اگر با غبطه و حسرت همراه نباشد عالیست ، و چه خوب اگر با دیدن زیبائیهای اخیر و توجه به اکنون عجین شود ......

                                                                                                                                                                           موفق باشید .
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/06/25 ‏02:15:07

شما میوه کدام درخت هستید(با توجه به روز تولد)

( 24 خرداد تا 4 تیر) درخت سیب ( عشق)
فردی آرام، گاهی اوقات خجالتی، بسیار جذاب و دلربا با رفتاری مناسب و سنجیده، ماجراجو و بی باک، حساس و ... دوست دارید که دیگران را دوست داشته باشید و سایرین هم شما را دوست داشته باشند. با وفا، حساس و بسیار بخشنده و با استعداد. شما عاشق بچه ها هستید.

( 25 اردیبهشت تا 3 خرداد) ( 22 آبان تا 1 آذر) درخت ون ( بلند پروازی)
فوق العاده جذاب، پرانرژی، خودجوش و پر مسئولیت هستید.انتقاد را دوست ندارید. جاه طلب، بلند پرواز، باهوش، مستعد و قابل اطمینان هستید. به پول اهیمت می دهید. خواستار توجه از سوی دیگران هستید و به پشتوانه و حمایت احساسی نیاز دارید.

(22 آذر تا 1 دی) درخت راش ( خلاقیت)
فردی با سلیقه،کسی که به ظاهر خودش اهمیت زیادی می دهد. یک برنامه ریز خوب برای زندگی و کار و مسائل اقتصادی، فردی که بدون لزوم بی گدار به آب نمی زند. منطقی و مونس و یاری بی نظیر در زندگی به شمار می روید.

(26 تیر تا 4 مرداد) ( 25 دی تا 3 بهمن) درخت سرو ( اعتماد به نفس)
فردی با توان و قدرت فوق العاده، کسی که می داند چطور خود را با شرایط مختلف در زندگی وفق بدهد.هدیای غیر منتظره را دوست دارد و از سلامتی بدنی برخوردار است. خجالتی نیست و اعتماد به نفس دارد. سخنرانی برجسته، فردی مصمم و با اراده، کمی عجول و بی طاقت و دوست دارد که دیگران را تحت تأثیر قرار بدهد. با استعداد، سخت کوش و اغلب خوش بین است و قادر است سریع تصمیم بگیرد.

(15 تا 24 اردیبهشت) ( 12 تا 21 آبان) درخت شاه بلوط ( درستکاری)
هیکل و اندامی خارق العاده، پرابهت، حس عدالت خواهی بالا، یک طراح و سیاستمدار است. به راحتی آزرده خاطر می شود. بسیار حساس، کوشا، گاهی اوقات برتر از دیگران عمل می کند و گاهی در ارتباطات خود با سایرین سوء تفاهم برایش بوجود می آید. خانواده مدار و از لحاظ فیزیکی روی فرم است.

(14 تا 23 مرداد) ( 9 تا 18 بهمن) درخت سدر ( وفاداری)
فردی قوی، عضلانی، انعطاف پذیر، کسی که آنچه زندگی به اجبار به او می دهد می پذیرد و اما لزوماً آن را دوست ندارد. سعی می کند ساده و خوش بین باشد.دوست دارد از نظر مالی مستقل عمل کند. مهربان و عاطفی، از تنهائی متنفر، با وفا و گاهی اوقات هم به زودی عصبانی می شود. با احتیاط، تحصیل علم و دانش و کمک به دیگران را دوست دارد....
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/06/25 ‏02:23:12

.....
(16 تا 25 تیر) ( 12 تا 24 دی) درخت نارون ( بزرگواری)
قیافه و ظاهری خوب دارد و در پوشیدن لباس خوش سلیقه است. تقاضا و خواسته های او در حد اعتدال است. کم ادعا است و اشتباهات را فراموش نمی کند. با نشاط و سرزنده است و دوست دارد راهنمایی بشود اما نه اینکه از دیگران اطاعت کند. شریکی درستکار و با وفا و دوست دارد برای سایرین تصمیم بگیرد. بزرگوار و نجیب، سخاوتمند و شوخ طبع و فردی کارآمد است.

( 14 تا 23 خرداد) ( 12 تا 21 آذر) درخت انجیر ( حساسیت)
فردی مستقل، درستکار، با وفا که از ضد و نقیض گویی و بحث متنفر است. زندگی و دوستانش را دوست دارد. از بچه ها و حیوانات لذت میبرد. اجتماعی و شوخ طبع است و دوست دارد که بعد از ساعت های طولانی کار سخت استراحت کند و از استعداد هنری و هوش بالایی برخوردار است.

(5 تیر تا 15 تیر) ( 2 تا 11 دی) درخت صنوبر ( رمز و راز)
فوق العاده با سلیقه است و نمی تواند تنش و فشار عصبی را تحمل کند. زیبایی را دوست دارد. گاهی افسرده می شود. سرسخت و لجباز است و به همان نسبت که دوست دارد نزدیکان خود را حمایت و مراقبت کند با افراد غریبه هم به همان شکل رفتار میکند. نسبتاً کم ادعا، سخت کوش، با استعداد، فداکار، دور از خودپسندی و فردی که دوستان زیادی دارد و بسیار قابل اعتماد است.

( 24 شهریور تا 3 مهر) ( 22 تا 30 اسفند) درخت فندق ( خارق العادگی)
جذاب و گیرا، شوخ طبع، بسیار فهمیده و فردی که می داند چطور روی دیگران تأثیر ماندگار داشته باشد. در امور اجتماعی، فعال، مردمی و اغلب اوقات دمدمی مزاج، درستکار، کمال گرا و در رعایت عدل و انصاف قاضی خوبی است.

( 13 تا 22 شهریور ) ( 11 تا 21 اسفند) درخت لیمو ترش ( شک و تردید)
یا هوش و سخت کوش است و آنچه را زندگی به او می دهد می پذیرد. البته بعد از آنکه سعی می کند شرایط بد را به خوب تغییر بدهد. از فشارهای عصبی نفرت دارد. از مسافرت و تعطیلات کوتاه لذت میبرد. ممکن است خشن به نظر بیاید اما واقعاً روحی لطیف دارد. همیشه آماده جانفشانی برای افراد خانواده و دوستان است. بسیار بااستعداد است اما برای استفاده و بهره بردن از آنها باید زمان پیدا کند. خصلت رهبری بالایی دارد و فوق العاده وفادار است.

( 4 تا 13 خرداد) ( 2 تا 11 آذر) درخت ممرز ( خوش سلیقگی)
زیباست و به اوضاع و احوال و ظاهر خود توجه دارد. خوش سلیقه و فداکار است وزندگی را تا جایی که ممکن باشد راحت می گیرد. زندگی را به سوی منطق و انضباط سوق می دهد. به دنبال مهربانی و تقدیر از دوستان است. تصمیم گیری برای او سخت است و فردی بسیار قابل اعتماد به شمار می رود.

( 11 تا 20 فروردین) ( 14 تا 23 مهر) درخت افرا ( استقلال فکری)
فردی معمولی نیست و سرشار از تصور و خلاقیت و ابتکار، خجالتی و تودار، بلندپرواز و مغرور است. متکی به نفس، به دنبال تجارب جدید و گاهی عصبی است اما حافظه و ذهنی قوی دارد و به آسانی یاد می گیرد و همیشه می خواهد اثری خوب روی دیگران داشته باشد.

( 23 شهریور) درخت زیتون ( عقل)
عاشق مهربانی و رأفت، منطقی و متعادل است و از خشونت دوری می کند. بردبار و شکیبا،با نشاط و سرزنده، آرام و عادل است و قلبی رئوف و مهربان دارد. از هرگونه بخل و حسادت دوری می کند. عاشق مطالعه است و از معاشرت با افراد آگاه و فرهیخته لذت می برد.

(24 مرداد تا 2 شهریور) ( 19 تا 30 بهمن) درخت کاج ( صلح وآشتی)
عاشق مصاحبت و شرکت در گفتگوهایی است که به توافق منجر بشود. باید در زندگی آرامش داشته باشد. عاشق کمک کردن به دیگران است و تخیلی پویا دارد. دوست دارد شعر بسازد و به مد علاقه ندارد. همیشه ملاحظه دیگران را می کند. با همه خیلی دوستانه رفتار می کند. احساسات لطیفی دارد و به عاطفه و اطمینان خاطر نیاز دارد.

( 1 تا 14 اردیبهشت) ( 5 تا 13 مرداد) ( 4 تا 8 بهمن) درخت سپیدار (تردید و عدم ثبات)
جذاب به نظرمی آید. با استعداد است.اما اعتماد به نفس بالایی ندارد. در مواقع لزوم بسیار شجاع است و به مهربانی و جوی خوشایند نیاز دارد. بسیار مشکل پسند و غالباً تنها است و طبعی هنرمندانه دارد. هماهنگ کننده خوبی است و به فلسفه علاقمند است. در هر موقعیتی قابل اعتماد است و به طور جدی در امور مشارکت دارد.

( 1 تا 10 فروردین) ( 4 تا 13 مهر) درخت زبان گنجشک ( حساسیت)
سرشار از جذابیت، با نشاط و سرزنده است و دوست دارد توجه دیگران را به خود جلب کند. عاشق زندگی، فعالیت و حتی پیچیدگی ها است. مستقل، خوش سلیقه، پراحساس،یار و هم صحبتی خوب است. کسی که تمایل به عفو و گذشت ندارد.
.........
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/06/25 ‏02:24:12

....
(21 تا 31 فروردین) ( 24 مهر تا 11 آبان) درخت گردو ( اشتیاق و شور)
نجیب و با دید وسیع نسبت به جهان، خودجوش و بلندپروازی او نامحدود است. فردی غیرقابل انعطاف، شریکی استثنائی اما بدقلق است. همیشه مورد علاقه نیست اما اغلب تمجید و تحسین می شود. مدیر و باهوش، بسیار پر حرارت اما گاهی اوقات مغرور است.
( 3 تا 12 شهریور) ( 1 تا 10 اسفند) درخت بید مجنون ( اندوه)
فردی که دوست دارد از فشارهای روحی دور باشد. زندگی خانوادگی را دوست دارد و سرشار از امید و رؤیا است. جذاب،بسیارمهربان،عاشق زیبایی، با استعداد زیاد در موسیقی، عاشق سفر به نقاط غیرمعمول،خستگی ناپذیر، غیرقابل پیش بینی، درستکار و فردی که می تواند تحت تأثیر قرار بگیرد اما نه هنگامی که در تنگنا باشد. حس ششم خوبی دارد و عاشق خنداندن دیگران است.
                                               
                                                                                     برگرفته از مجله خانواده - ترجمه: رویا جبلی سینگی
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/06/27 ‏00:36:21

احمد شاملو (زاده ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران؛ در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه – درگذشته ۲ مرداد ۱۳۷۹ فردیس کرج) شاعر، نویسنده، فرهنگ ‌نویس، ادیب و مترجم ایرانی است. آرامگاه او در امامزاده طاهر کرج واقع است. تخلص او در شعر الف. بامداد و الف. صبح بود.

##########################################

احمد شاملو – عاشقونه دات کام

تولد و سال‌های پیش از جوانی
احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت که تبار او به گفته شاملو در شعری از مجموعه‌ی مدایح بی‌صله، به اهل کابل برمی‌گشت؛ مادرش کوکب عراقی است. دوره‌ی کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هرچند وقت را در جایی به مأموریت می‌رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شده‌است و محل تولد در شناسنامه رشت نوشته شده‌است.)

دوران دبستان را در شهرهای خاش و زاهدان و مشهد گذراند و از همان دوران اقدام به گردآوری مواد فرهنگ عامه کرد. دوره دبیرستان را در بیرجند و مشهد و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را در دبیرستان ایرانشهر تهران خواند و به شوق آموختن دستور زبان آلمانی در سال اول دبیرستان صنعتی ثبت‌نام کرد. در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندرمری به گرگان و ترکمن‌صحرا فرستاده شد. او هم‌راه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در آن هنگام در فعالیت‌های سیاسی شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر شد و به زندان شوروی در رشت منتقل گردید. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه(ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌وری و جبهه دموکرات آذربایجان به هم‌راه پدرش دستگیر می‌شود و دو ساعت جلوی جوخه آتش قرار می‌گیرد تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند. سرانجام آزاد می‌شود و به تهران باز می‌گردد و برای همیشه ترک تحصیل می‌کند.

##################################
ازدواج اول و چاپ نخستین مجموعهٔ شعر
در بیست و دو سالگی (۱۳۲۶) با اشرف الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار کودک او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. در همین سال اولین مجموعه اشعار او با نام «آهنگ‌های فراموش شده» به چاپ می‌رسد و هم‌زمان کار در نشریاتی مثل «هفته نو» را آغاز می‌کند.
در سال ۱۳۳۰ او شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار «قطع نامه» را به چاپ می‌رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده دارد.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/06/27 ‏00:39:21

دستگیری و زندان
در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه اشعار آهن‌ها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده می‌شود و با یورش ماموران به خانه او ترجمه طلا در لجن اثر ژیگموند موریس و بخش عمده کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشته خودش و تمام یادداشت‌های کتاب کوچه از میان می‌رود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخه‌های یگانه ای از نوشته‌هایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بی‌آفتاب توسط پلیس ضبط می‌شود که دیگر هرگز به دست نمی‌آید. او موفق به فرار می‌شود اما پس از چند روز فرار از دست ماموران در چاپخانه روزنامه اطلاعات دستگیر شده، به عنوان زندانی سیاسی به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده می‌شود. در زندان علاوه بر شعر به نوشتن دستور زبان فارسی می‌پردازد و قصه بلندی به سیاق امیر ارسلان و ملک بهمن می‌نویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر از بین می‌رود. در ۱۳۳۴ پس از یک سال و چند ماه از زندان آزاد می‌شود.

###########################################
ازدواج دوم و انتشار هوای تازه
در ۱۳۳۶ با طوبی حائری ازدواج می‌کند (دومین ازدواج او نیز مانند ازدواج اول مدت کوتاهی دوام می‌آورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا می‌شود.) در این سال با انتشار مجموعه اشعار هوای تازه خود را به عنوان شاعری برجسته تثبیت می‌کند. این مجموعه حاوی سبک نویی است و بعضی از معروف‌ترین اشعار شاملو همچون پریا و دخترای ننه دریا در این مجموعه منتشر شده‌است. در همین سال به کار روی اشعار حافظ، خیام و بابا طاهر نیز روی می‌آورد. پدرش نیز در همین سال فوت می‌کند. در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جمله برگه‌های تحقیقاتی کتاب کوچه را رها می‌کند.

####################################
فعالیت‌های سینمایی و تهیه نوار صوتی
در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه قصه خروس زری پیرهن پری برای کودکان دست می‌زند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسولت نیز می‌پردازد. این آغاز فعالیت سینمایی جنجال‌آفرین احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی فعال است. در سال‌های پس از آن و به‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانسته‌اند. خود او می‌گفت: «شما را به خدا اسم‌شان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است را به این تعبیر می‌دانند که فعالیت‌های سینمایی او صرفا برای امرار معاش بوده‌است. شاملو در این باره می‌گوید: «کارنامهٔ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!»
در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری ادارهٔ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تاسیس می‌کند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار می‌شود.
#############################

آشنایی و ازدواج با آیدا سرکیسیان
شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان آشنا می‌شود. این آشنایی تاثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطه عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توفق کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و بعد از این آشنایی دوره جدیدی از فعالیت‌های ادبی او آغاز می‌شود. آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می‌کنند و در ده شیرگاه (مازندران) اقامت می‌گزینند و تا آخر عمر در کنار او زندگی می‌کند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نام‌های آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه را منتشر می‌کند و سال بعد نیز مجموعه‌یی به نام آیدا، درخت و خنجر و خاطره! بیرون می‌آید و در ضمن برای بار سوم کار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه آغاز می‌شود.
در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه خوشه را به عهده می‌گیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل می‌شود، ادامه دارد. در این سال او به عضویت کانون نویسندگان ایران نیز در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ او کار روی غزلیات حافظ و تاریخ دوره حافظ را آغاز می‌کند. نتیجه این تحقیقات بعدها به انتشار دیوان جنجالی حافظ به روایت او انجامید.
در اسفند ۱۳۵۰ شاملو مادر خود را نیز از دست می‌دهد. در همین سال به فرهنگستان زبان ایران برای تحقیق و تدوینِ کتاب کوچه، دعوت شد و به مدت سه سال در فرهنگستان باقی ماند.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/06/27 ‏00:41:04

سفرهای خارجی
شاملو در دهه ۱۳۵۰ نیز به فعالیت‌های گسترده شعر، نویسندگی، روزنامه نگاری (از جمله همکاری با کیهان فرهنگی و آیندگان)، ترجمه، سینمایی (از جمله تهیه گفتار برای چند فیلم مستند به دعوت وزارت فرهنگ و هنر) و شعرخوانی خود (از جمله در انجمن فرهنگی کوته و انجمن ایران و امریکا) ادامه می‌دهد. در ضمن سه ترم به تدریس مطالعه آزمایشگاهی زبان فارسی در دانشگاه صنعتی مشغول می‌شود. در ۱۳۵۱ به علت معالجه آرتروز شدید گردن به پاریس سفر می‌کند تا زیر عمل جراحی گردن قرار گیرد. سال بعد، ۱۳۵۲، مجموعه اشعار ابراهیم در آتش را به چاپ می‌رساند. در ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت می‌کند تا در کنگره نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو عازم ایتالیا می‌شود. در همین سال دعوت دانشگاه بوعلی برای سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه را می‌پذیرد و به مدت دو سال به این کار اشتغال دارد.
در ۱۳۵۵ انجمن قلم و دانشگاه پرینستون از او برای سخنرانی و شعرخوانی دعوت می‌کنند و از همین رو عازم ایالات متحده می‌شود. در این سفر او به سخنرانی و شعرخوانی در بوستون و برکلی می‌پردازد و پیشنهاد دانشگاه کلمبیای نیویورک برای تدوین کتاب کوچه را نمی‌پذیرد. در ضمن با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و وزنیسینسکی از نزدیک دیدار می‌کند. این سفر سه ماه به طول می‌کشد و شاملو سپس به ایران باز می‌گردد.
هنوز چند ماه نگذشته که او دوباره به عنوان اعتراض به سیاست‌های دولت ایران، کشور را ترک می‌کند و به امریکا سفر می‌کند و یک سالی در آنجا زندگی می‌کند و در این مدت در دانشگاه‌های مختلفی سخنرانی می‌کند. در ۱۳۵۷ او از آمریکا به انگلستان می‌رود و در آنجا مدتی سردبیری هفته‌نامه «ایرانشهر» در لندن را به عهده می‌گیرد.

####################################################
انقلاب و بازگشت به ایران
با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم شاهنشاهی، شاملو تنها چند هفته پس از پیروزی انقلاب به ایران باز می‌گردد. در همین سال انتشارات مازیار اولین جلد کتاب کوچه را در قطع وزیری منتشر می‌کند. شاملو در ضمن به عضویت هیات دبیران کانون نویسندگان ایران در می‌آید و به کار در مجلات و روزنامه‌های مختلف می‌پردازد. او در ۱۳۵۸ سردبیری هفته‌نامه کتاب جمعه را به عهده می‌گیرد. این هفته‌نامه پس از انتشار کمتر از چهل شماره توقیف می‌شود.
شاملو در این سال‌ها مجموعه اشعار سیاسی خود را با صدای خود می‌خواند و به صورت مجموعهٔ کتاب و نوار صوتی کاشفان فروتن شوکران منتشر می‌کند. از جمله اشعار این مجموعه مرگ وارطان است که شاملو اشاره می‌کند تنها برای فرار از اداره سانسور مرگ نازلی نام گرفته بوده‌است و در واقع برای بزرگداشت وارطان سالاخانیان، مبارز کمونیست ایرانی، بوده‌است.
از ۱۳۶۲ با بسته‌تر شدن فضای سیاسی ایران چاپ آثار شاملو نیز متوقف می‌شود. هر چند خود شاملو متوقف نمی‌شود و کار ترجمه و تالیف و سرودن شعر را ادامه می‌دهد در این سال‌ها به‌ویژه روی کتاب کوچه با هم‌کاری همسرش آیدا مستمر کار می‌کند و ترجمهٔ رمان دن آرام را نیز پی‌می‌گیرد. تا آن که ده سال بعد ۱۳۷۲ با کمی‌بازتر شدن فضای سیاسی ایران آثار شاملو به صورت محدود اجازه انتشار می‌گیرد.
۱۳۶۷ به آلمان سفر می‌کند تا به عنوان میهمانِ مدعوِ دومین کنگرهٔ بین‌المللی ادبیات: اینترلیت ۲ تحت عنوان جهانِ سوم: جهانِ ما در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور در این کنگره شرکت کند. در این کنگره نویسندگانی از کشورهای مختلف حضور داشتند از جمله عزیز نسین، دِرِک والکوت، پدرو شیموزه، لورنا گودیسون و ژوکوندا بِلی. عنوان سخنرانی شاملو در این کنگره «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن!» بود. در ادامه این سفر دعوت انجمن قلم (Pen) و دانشگاه یوته‌بوری به سوئد و ضمن اجرای شب شعر با هیئت ریسهٔ انجمن قلم سوئد نیز ملاقات می‌کند.
۱۳۶۹ برای شرکت در سیرا ۹۰ توسط دانشگاه UC برکلی به عنوان میهمان مدعو به آمریکا سفر کرد. سخنرانی وی به نام «نگرانی‌های من» و «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ.» واکنش گستردهٔی در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج کشور داشت و مقالات زیادی در نقد سخنران شاملو نوشته شد. در این سفر دو عمل جراحی مهم روی گردن شاملو صورت گرفت با این حال چندین شب شعر توسط وی برگزار شد و ضمنا به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه UC برکلی دانشجویان ایرانی به (زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی) را نیز تدریس کرد و در همین موقع ملاقاتی با لطفی علی‌عسکرزاده ریاضی‌دان شهیر ایرانی داشت.
سال ۱۳۷۰ بعد از سه سال دوری از کشور به ایران بازگشت و تا آخر عمر دیگر از کشور خارج نشد.

######################################
سرانجام
سال‌های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/06/27 ‏00:41:57

سرانجام
سال‌های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره می‌گویید: «راستش بار غربت سنگین‌تر از توان و تحمل من است… چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌است.» از سوی دیگر اجازه هیچ‌گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌شد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سال‌ها در توقیف مانده بودند. بیماری او نیز به شدت آزارش می‌داد و با شدت گرفتن بیماری مرض قندش، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایران‌مهر پای راست او را از زانو قطع کردند روزها و شب‌های دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سال‌ها کار ترجمه و به‌خصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گه‌گاه از او شعر یا مقاله‌ای در یکی از مجلات ادبی منتشر می‌شد. او در دهه هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوهٔ نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شده‌اش را با این شیوه منتشر کرد.
سرانجام در ساعت ۹ شب دوم مرداد ۱۳۷۹ (چند ساعت بعد از آن که دکتر معالجش او و آیدا را در خانهٔ‌شان در شهرک دهکدهٔ فردیس کرج تنها گذاشت، درگذشت
Mehdi Mehdi     شنبه, ‏1389/06/27 ‏14:58:51

ممنون فریاد
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/27 ‏15:19:22

درود به تو فریاد دستت درد نکنه ...
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/06/27 ‏23:52:31

ستاره های دنباله دار حیات را به زمین آورده اند.

فرضیه جدید درباره حیات روی زمین، ستاره های دنباله دار حیات را به زمین آورده اند .

دانشمندان آزمایشگاه ملی لورنس لیورمور در کالیفرنیا می گویند ستاره های دنباله داری که میلیون ها سال پیش به زمین برخورد کرده اند احتمالا اسید آمینه ها را که پیش سازهای حیات هستند؛
تولید کرده اند.

دانشمندان می گویند شبیه سازی های رایانه ای آن ها نشان می دهد زنجیره طولانی حاوی بندهای کربن - نیتروژن می توانند در طول مرحله شوک ناشی از فشرده سازی یخ دنباله دار هنگام تماس با زمین ؛ شکل گرفته باشند .

اسیدهای آمینه ؛ زنجیره های خطی واحدهای سازنده پروتئین ها هستند.

جو اولیه زمین عمدتا از دی اکسید کربن ؛ نیتروژن و آب شکل گرفته بوده و محققان نشان داده اند که تولید مولکول های آلی که لازمه تولید اسید آمینه هستند؛ به دشواری در چنین شرایط زیست محیطی وجود داشته اند .

به گفته پژوهشگران ستاره های دارها این فرایند را آغاز کرده اند و
این احتمال وجود دارد که تولید و یا انتقال مولکول های پیش زیستی از منابعی در خارج از کره خاکی زمین رسیده باشد.

پژوهشگران می گویند: می دانیم زمین اولیه تحت بمباران سنگین دنباله دارها و سیارک ها قرار داشته و توانسته اند توده های زیادتری از مواد آلی که در آن زمان در زمین وجود داشته به کره خاکی بیاورند...
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/06/28 ‏16:55:59

خواهش میکنم مهدی و اشکیار عزیز.
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/06/29 ‏23:17:09

زندگی نامه صادق هدایت ـ هدایت ، تعهد و مسئولیت اجتماعی

 (صادق هدایت) نمونه کامل وتمام عیار روشنفکران وابسته درروزگار پهلوی است. جماعتی که به رغم ادعای آگاهی ودانش و فرهیختگی ،کمترین توجهی به سرنوشت مردم و طبقات فرودست جامعه که بی رحمانه ازسوی قدرت های استعماری استثمار می شدند و بخاطردرخواست ابتدایی ترین حقوق انسانی ، اسیر ضرب و شتم نیروهای حکومتی بودند و درسیاه چاله های قرون وسطایی جان می دادند ، نداشتند ، و تنها در اندیشه کسب منافع مادی ، ولذایذی برای خود بودند.
برای هدایت ، تنها برخورداری از لذایذ زود گذر زندگی مطرح بود. همین که اسباب و وسایل خوشگذرانی برای او مهیا باشد ، همه چیز خوب و عادی ، و همه کار جهان بر وفق مراد است: (امروز رفتم به یکی از کافه های خیابان لاله زار و به یاد تئاتر های اوانگار اروپا کمی مزقون گوش کردم ) (۱)

###################################################

می بینید که غم هدایت ازچه نوع غمی است. این نویسنده اشراف زاده از کمبود ساز و ضرب و مزقون در زندگی اش گله دارد. او در آشفته بازار بعد از جنگ جهانی اول ، وقتی که جریان (تجددطلبی) دستور کار دولت هاست ، به صورت پنهانی با حکومت هم صد امی شود و برای تخریب بنیان های سنتی و اعتقادی مردم این سرزمین دست به کارمی شود و دراین راه به هیچ چیز رحم نمی کند حتی دین وآئین مردم و همه چیز را بازیچه قرار می دهد.کتاب(علویه خانم)را که محصول همان سال هاست ازنظر بگذرانید. اوگروهی از زوار امام هشتم شیعیان رانشانه می گیرد و آن ها را به عنوان مشت نمونه خروار ، مرکز تمام تباهی ها و انحرافات و ابتذالات اخلاقی معرفی می کند. ویا اگر(بوف کور)را از نظر بگذرانید به نمونه های فراوانی ازسمپاشی های او علیه دین و خدا برخورد می کنید: (… ولی هیچ وقت نه مسجد و نه صدای اذان و نه وضو(اخ وتف) انداختن ودولا و راست شدن در مقابل یک قادر متعال و صاحب اختیار مطلق که باید تنها بازبان عربی با اواختلاط کرد ، درمن تأثیری نداشته است.) (۲)
از جمله آثار ضداسلامی هدایت باید از(افسانه آفرینش) نام برد. این اثرکه یک نمایشنامه(خیمه شب بازی) درسه پرده است مملو ازتوهین به خداوند و فرشتگان و اساس خلقت است . هدایت که عنصری ضد اسلام است وکاملا همگام با ماشین حکومتی رضاخان عمل می کند ، انتظار دارد تا این خوش خدمتی جبران کمبود و (مدرک تحصیلی) او را بنماید و زعمای حکومت او را در مسیر رشد و ترقی قرار دهند.
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/06/29 ‏23:21:36

تلاش او در فراگیری زبان های اوستایی و پهلوی و تلاش و همکاری اش برای ترجمه متون پهلوی ، در راه وصول به همین هدف و با انگیزه کمک به (اسلام زدایی) و خوش آمد رژیم انجام می پذیرد. آشنایان و دوستان هدایت گه گاه و به صورت پراکنده به این خصلت هدایت اشاره کرده اند و متذکر شده اند که او کینه و خصومتی ریشه دار با اسلام داشت. صادق چوبک در تازه ترین نوشته خود درباره هدایت ، می گوید: (تا به حال هرچه درباره زندگی هدایت نوشته شده ، ازترس حکومت ، خانواده و یا ملاحظه کاری های دیگربوده است. من هدایت را از سال ۱۳۱۵ شمسی شناختم که تازه از هندوستان برگشته بود ، او دشمن شماره یک دین اسلام بود و اعتقاد داشت که تمام بدبختی ها از رهگذر حمله اعراب و دین اسلام برما وارد شده است. او در حقیقت یک ملحد تمام عیار بود و علاقه شخصی من به او بیشتر ناشی ازهمین عداوتی بود که او با دین اسلام داشت…) (۳) دوران دیکتاتوری رضاخان مقارن با دوران نوجوانی و بلوغ فکری هدایت بود و او با اینکه حضور نفس گیر استبداد را در وجب به وجب این سرزمین لمس می کرد ، بی اعتنا به آن ، راه خود را می رفت. وی می دانست رضاخان عامل مستقیم انگلیسی هاست. اما هیچ گاه درجهت افشای این عامل وابسته و در جهت مبارزه با او گام برنداشت. البته عده ای از جماعت شبه روشنفکر و همپالکی های هدایت بعدها و تحت تأثیر رشد تفکر(تعهد و مسئولیت) کوشیدند تا او را نویسنده ای متعهد و مسئول و عنصری وفادار به مردم جلوه دهند و با مدد گرفتن از تعابیر مختلف نمادگرایی و سمبولیسم ، مدعی شدند که هدایت دربرخی از آثارش مخالفت بارژیم پهلوی را ابراز کرده و یادیکتاتوری رضاخان را تصویر نموده است. درحالی که این ادعا ها کاملا ساختگی است و بر اثر نیاز زمانه و از سوی کسانی که نام و آثار او را (نان دانی) خود کرده بودند ، عنوان شده است.

#########################################################
اعتیادبه موادمخدر

(صادق هدایت)به دلیل درک ودریافت های غلط اززندگی وروابط اجتماعی ونیزبه دلیل خواستگاه طبقاتی اش ،فردی نازپرورده بارآمده بود.موجودی که توان رویارویی بامسائل ومشکلات رانداشت وهمیشه شانه اززیربارمسئولیت ها ودشواری ها خالی می کرد.اوهمیشه می کوشید تا پیش ازرویارویی با حوادث ،آنها را به خیال خود تلطیف کند. می خوارگی و پناه بردن به انواع مخدرات واعتیادها نتیجه این شیوه تلقی وبرخورد با زندگی ومسائل آن بود. دراین نکته هیچ تردیدی نمانده است که صادق هدایت ازنخستین سال های جوانی باپدیده اعتیاد وموادمخدرآشنابوده است ولاابالیگری خاصی که دررفتاروکردار اوموج می زند، همگی ناشی ازاین بلای خانمان سوزبود.




وی به دلیل درک ودریافت های (نیست انگارانه) و (پوچ گرایانه) نه تنها اعتیاد وآلودگی به مواد مخدر را امری مذموم وزشت نمی دانست، بلکه با توسل به تظاهرات نیهلیستی و اداهای روشن فکرانه ازآن بعنوان یک (پناهگاه روحی) یاد می کرد و با رفتار وگفتارخود به این پدیده وعادات زشت دامن می زد. مدارک ونشانه هایی دردست است که صادق حداقل ازهنگام تحصیل درسالهای آخردبیرستان با موادمخدر، بویژه تریاک ونحوه مصرف آن آشنایی داشته است، (۱) که البته درآن زمان خرید و فروش مواد مخدر امری عادی ورایج بود و دسترسی به آن درشمار ساده ترین کارها بود. کافی بودعلاقه مند به این مسئله خود را به اولین قهوه خانه برساند. دراین گونه اماکن دسته های پیر و جوان که مشغول کشیدن تریاک بودند،مشاهده می شدند.
زمانی که هدایت به همراه نخستین گروه از دانشجویان اعزامی به اروپا رفت و درشهر(گان) بلزیک اقامت کرد، وضعیت جسمی وروحی خوبی نداشت وبه شدت درمظان آلودگی به اعتیادبود. این وضعیت در هنگام اقامت او آن قدرشدت می یابد که مسئولان خوابگاه دانشجویی این دانشگاه حرکات و رفتار اورا تحت نظرقرارمی دهند و روابط اورا کنترل می کنند. دربین دوستان و معاشران نزدیک صادق هدایت دراین ایام،جوانی ازاهالی چین بنام (جی) وجود داشت،که شدیدآ معتادبود و سرانجام جان خود راهم برسراین آلودگی گذاشت. (۲) (جی)، مثل تمام دانشجویان تحت نظر و مراقبت ناظم آسایشگاه قرارداشت. او پوستی بسیارسپید و چهره ای مهتابی داشت و درکم حرفی و رخوت وگوشه گیری زبانزد همگان بود. وی غالبآ مانند صادق هدایت یا در کتابخانه و یا درخوابگاه بسرمی برد. بزودی این صفات مشترک وتک روی وگوشه گیری،(جی) رابه صادق نزدیک کرد. (۳) شبی هر دو در کنار استخر خوابگاه به یکدیگربرخورد کردند. پس از رد و بدل کردن چند جمله، جی سیگاری مکیف به صادق تعارف کرد و از این لحظه آشنایی آنها رنگ دیگری گرفت و روابط آنها رو به صمیمیت رفت. درنوشته های موجود، این دوست هدایت بدین گونه معرفی شده است. (سم مرفین تامغز استخوان جی نفوذ کرده بود واو را به انواع انحرافات روحی مبتلاساخته بود. این ج
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/06/29 ‏23:23:04

این جوان بیست و چند ساله که آباء و اجدادش عادت داشتند که هرروز مقداری شیره کوکنار بخورند، ازهنگ کنگ آمده بود. پدر و مادرش فرزندشان رابه اروپا فرستاده بودند که ازخطرگرفتاری به موادمخدردرامان بماند.غافل ازانکه پسرشان چنان اسیر و برده مکفیات شده که به آسانی نمی تواند گریبان خود را ازچنگ اعتیاد رها سازد.)(۴) این جوان چندماه بعد براثر افراط درمصرف مواد مخدر درهمان خوابگاه دانشجویی و درکنارصادق هدایت جان داد. سطوربالا محصول خیال پردازی یک نویسنده نیست، بلکه گوشه ای ازواقعیت است که محمود هدایت (برادربزرگترصادق هدایت)برآن صحه گذاشته است
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/06/29 ‏23:24:45

غیر از این مورد، دیگردوستان هدایت هم به اعتیاد او اشاراتی صریح دارند. اما به این دلیل که بزرگ کردن صادق هدایت و تبلیغ پیرامون او دردستور کار مطبوعات و مراک زفرهنگی رژیم قرارداشت، می کوشیدند تا این آلودگی را کم رنگ جلوه دهند. به طورمثال پرویز ناتل خانلری با اینکه درجایی اعتراف می کند که توسط هدایت با (مکفیات) آشنا شده است، تحت تأثیر این سیاست رژیم، تریاک کشی او را امری تفننی معرفی می نماید.(۵) نگاهی به اسامی دوستان وهم فکران اودراین ایام نیزنشان می دهد که اعتیاد در بین همه آنان شایع بود و افرادی چون حسن قائمیان (۶) و انجوی شیرازی همگی آلوده به موادمخدربودند. حتی حسن قائمیان به دلیل اعتیاد در ایام کهولت به فقر و درماندگی افتاد و اتاق مسکونی اش واقع درکوچه شیروانی منشعب ازخیابان نادری، نزدیک چهار راه اسلامبول را به پاتوق شبه روشنفکران معتاد بدل کرده بود، تا هم شکمش راسیرکند و هم موادمخدر مورد نیازش را به دست آورد. وهمگی درگپ و گفتگوهای خصوصی، به معتاد بودن هدایت شهادت می دادند. اما برای اینکه این نکته، یعنی آلودگی صادق هدایت به مواد مخدر را با مدارک مکتوب ثابت کنیم، به شهادت یکی ازنزدیک ترین آشنایان ومریدان صادق هدایت، یعنی (م.ف،فرزانه) که مدت ها مرید وهمدم هدایت بود، استناد می کنیم. (فرزانه) که این امکان را داشته است تا به پنهانی ترین زوایای زندگی هدایت راه یابد، شرح برخورد هدایت با مواد مخدر را چنین توصیف می کند :
(درگنجه هزار بیشه اش راباز کرد. یک بسته کوچک، مثل بسته دارو سازهای قدیمی کاغذ سفید تاشده که دو سرش درهمدیگر می رود روی میز گذاشت، آن وقت بفهمی نفهمی لبخند زد و نگاه پرمعنایی به من انداخت. مغرور و وارسته، دست چپش را جلو آورد. شستش راطوری کشید که درکنج آن یک چاله کوچک درست شد و از محتوای این بسته که گرد سفید رنگی بود، در آن ریخت و به منخرینش برد ونفس بلند کشید. بعد بسته را دوباره با احتیاط بست وسرجایش گذاشت. دریچه هزاربیشه را بست و پره های دماغش رامالید وبه من گفت: هان؟ حیرت کردی؟ این را بهش می گویند کوکائین،علف خرس نیست. خاصیتش این است که وقتی بالا می کشی، انگار روح می شوی ، پرواز می کنی. فرزانه: به من هم بدهید.لحظه ای تردید کرد بانگاه تندی مرانگریست و با همان تشریفات دوباره بسته را آورد و من هم به تقلید از او گردی را در گودی شستم ریختم وبا نفس بلند استنشاق کردم. توی دماغم خنک شد. انگار دیگر پره نداشت. هوا ازدوطرفش مثل نسیم می گذشت. پرسیدم: بعدش چی می شود؟ هدایت: آدم بیچاره می شود ومن چه می دانم چه می شوی،هرکس یک جورمی شود. مدتی با وقت زیاد انتظار کشیدم تا احساسات ناشی از کوکائین را درک کنم. هدایت: الکل اثرش را ازبین می برد. مثل تریاک، الکل اثرش را خنثی می کند. خاصیت گرد این است که اگر گیرت بیاید در جا (کفلمه) میکنی وحال اینکه تریاک دنگ و فنگ دارد… وافور … ذغال …) (۷)
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/06/29 ‏23:25:22

عده ای بر این باورند که هدایت در روزهای قبل ازخودکشی وآخرین سفر دسترسی به مواد مخدر نداشته است درحالیکه مدتی قبل ازخود کشی اش، انجوی شیرازی به ملاقات هدایت آمده بود و یک لوله خمیر دندان که بخاطر شیوه رد و بدل کردن آن باید مواد مخدرباشد به اومی دهد. انجوی این لوله خمیردندان رادرجلسه ای که م،ف، فرزانه حضورداشته به هدایت می دهد. فرزانه چگونگی رد و بدل کردن این جنس را اینگونه توصیف می کند: (… انجوی که متوجه شد ممکن است هدایت ازجا در برود، به بهانه اینکه کار خصوصی دارد،هدایت را باخودش به قسمت حمام آن اتاق کوچک برد ولی در را نبست من درجایی قرارگرفته بودم که آن دو نفر را در آیینه دیواری می دیدم. انجوی چند اسکناس فرانک فرانسه به هدایت داد که توی کیف چرمی بغلی اش گذاشت و یک لوله خمیر دندان هم به اوداد که توی جیب کتش چپاند. ظاهرآ این رفتار که نشانه عدم اعتماد به ما سه نفربود …) (۸)
درمیان آشنایان و دوستان صادق هدایت کمتر کسی را پیدامی کنید که اعتقاد داشته باشد صادق هدایت آلوده به موادمخدرنبود. تمام کسانی که با او نزدیک بودند به هر صورت نشانی ازاعتیاد در رفتارو کردار او مشاهده کرده اند. حتی عده ای عدم دسترسی به مواد مخدر و آزار و آسیب های روحی ناشی از خماری را یکی ازعوامل اصلی خودکشی صادق هدایت می دانند. ازجمله تورج فرازمند، درپاسخ به یک سؤال به این امراشاره می کند و معتاد بودن هدایت راتأیید می نماید. او می گوید: (نرسیدن مواد مخدر و نیاز شدید به آن، ناراحتی هایی برای هدایت سبب می شود…) فرازمند درهمین گفتگو از نامه ای صحبت می کند که صادق هدایت از پاریس به تهران فرستاده بود و در سرتاسر این نامه به طورمدام صحبت از(هروئین)کرده بود. فرازمند می گوید: (و… از بالای نامه، پس از یا حق شروع کرده بود و تا پایان نامه به صورت مسلسل و پشت سر هم نوشته بود (گرد)،(گرد)،(گرد)، (گرد؛ که این نشان می دهد او تا چه حد از کمبود مواد مخدر (هروئین) ناراحت بوده است.)(۹)
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/06/29 ‏23:25:43

۱ـ ناتل خانلری، پرویز، خاطرات، مجله سپید و سیاه، سال ۱۳۴۲
۲ـ جنتی عطائی، ابوالقاسم، زندگی و آثار صادق هدایت. انتشارات مجید
۳ـ جنتی عطائی، ابوالقاسم، زندگی وآثارصادق هدایت.انتشارات مجید
۴ ـ جنتی عطائی، ابوالقاسم، زندگی و آثار صادق هدایت. انتشارات مجید
۵ ـ ناتل خانلری، پرویز، خاطرات، مجله سپید و سیاه، سال ۱۳۴۲
۶ ـ م.ف، فرزانه، آشنایی با صادق هدایت، ص ۲۶۹
۷ ـ آشنایی با صادق هدایت، جلداول، ص ۳۷۰
۸ ـ دفتر هنر، ویژه صادق هدایت، شماره ۶ مهرماه ۱۳۷۵، چاپ آمریکا، ص ۶۳۹
۹ـ دفتر هنر، ویژه صادق هدایت، شماره ۶ مهرماه ۱۳۷۵، چاپ آمریکا، ص ۶۳۹
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/06/30 ‏00:56:21

«برای کسی که خداوند را تجربه میکند ، جهان یک پیام عظیم است .»
                                                                                    لئوناردو بوف
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1389/06/30 ‏07:23:46

بگو مگوی‌ نیوتن‌ و انیشتین‌

«آقای‌ دکتر علی‌ شریعتمداری‌ استاد گرانمایه‌ فلسفه‌ کشورمان‌ که‌ گرایش‌ به‌ تجربه‌گرایی‌ مخصوصاً به‌ آراء راسل‌ دارند و در میان‌ گرایشهای‌ فلسفی‌ اسلامی‌ با حکمت‌ متعالیه‌، قدری‌ موضع‌ مخالفت‌ دارند، روایت‌ جالب‌ بگو مگوی‌ نیوتن‌ و انیشتین‌ را در کتاب‌ فلسسفه‌ خود ذکر کرده‌ است‌. خواننده‌ عزیز توجه‌ دارد که‌ تفاوت‌ عصر این‌ دو، حدود 400 سال‌ بوده‌ و بنابراین‌، این‌ بگو مگو، واقعی‌ نیست‌ و به‌ عبارت‌ دیگر، بازسازی‌ شده‌ است‌. این‌ بگو مگو نشان‌ می‌دهد که‌ گزاره‌های‌ علمی‌ همچنان‌ در اتهام‌ غیر حقیقی‌ بودن‌، گرفتارند.»

نیوتون‌ : قوانین‌ ثابت‌ روابط‌ علت‌ و معلول‌ را تعیین‌ می‌کنند.

انشتین‌ : قوانین‌ علمی‌ توصیفهای‌ احتمالات‌ آماری‌ هستند که‌ به‌ وسیله‌ی‌ انسان‌ تهیه‌ شده‌اند.

نیوتون‌ : ماده‌ و قانون‌ وجودی‌ عینی‌، قابل‌ کشف‌ و مجزا از مشاهده‌ کننده‌ دارند،

انشتین‌ : همه‌ی‌ امور حسی‌ وابسته‌ به‌ مشاهده‌ کننده‌ هستند و باید بالنسبه‌ به‌ او مورد تفسیر قرار گیرند.

نیوتون‌ : ماده‌ از ذرات‌ مجزا یا نامربوط‌ ترکیب‌ شده‌ است‌.

انشتین‌ : ماده‌ امواج‌ انرژی‌ است‌.

نیوتون‌ : جرم‌ مطلق‌ است‌.

انشتین‌ : جرم‌ نسبت‌ به‌ سرعت‌ و مشاهده‌ کننده‌ تغییر می‌کند.

نیوتون‌ : جهان‌ بی‌نهایت‌ است‌.

انشتین‌ : جهان‌ احتمالاً متناهی‌ و در بُعد پنجم‌ (انحنای‌ فضا) کروی‌ است‌.

نیوتون‌ : مکان‌ مطلق‌ است‌، زمان‌ مطلق‌ است‌ و حرکت‌ نیز مطلق‌ می‌باشد.

انشتین‌ : مکان‌ و زمان‌ در یک‌ سیستم‌ چهار بُعدی‌ متحد شده‌اند.

نیوتون‌ : جاذبه‌ نیرویی‌ است‌ میان‌ اجسام‌.

انشتین‌ : میدان‌ جاذبه‌ای‌، یک‌ خصوصیت‌ مکانی‌ که‌ ماده‌ را احاطه‌ کرده‌ است‌، موجب‌ تغییراتی‌ در مکان‌ و زمان‌ می‌شود.

نیوتون‌ : اشعه‌ی‌ نور در خطوط‌ مستقیم‌ حرکت‌ می‌کنند.

انشتین‌ : میدان‌ جاذبه‌ای‌ باعث‌ انحنای‌ اشعه‌ی‌ نور می‌شود.

نیوتون‌ : حرکت‌ بالنسبه‌ به‌ منبع‌ نور، سرعت‌ نور را تغییر می‌دهد.

انشتین‌ : سرعت‌ نور با توجه‌ به‌ همه‌ی‌ بینندگان‌ در همه‌ جا ثابت‌ است‌.

نیوتون‌ : مکان‌، مکان‌ اقلیدسی‌ است‌.

انشتین‌ : مکان‌، مکان‌ غیر اقلیدسی‌ است‌.

نیوتون‌ : قوانین‌ طبیعت‌ مطلق‌ هستند، ماده‌ مطلق‌ است‌ و زمان‌ نیز مطلق‌ می‌باشد.

انشتین‌ : قوانین‌ نیوتون‌ و دیگر اصول‌، تعمیمات‌ یا قضایای‌ کلی‌ موقتی‌ یا آزمایشی‌ هستند که‌ براساس‌ مدارک‌ موجود تهیه‌ شده‌اند.

نیوتون‌ : دنیای‌ تصورات‌ و دنیای‌ روح‌ در کنار دنیای‌ مادی‌ وجود دارد.

انشتین‌ : دنیای‌ نامعلوم‌، ما فوق‌ قلمرو تحقیق‌ است‌ نه‌ در کنار آن‌.

نیوتون‌ : جهان‌ دنیای‌ مسدودی‌ است‌، معرفت‌ درباره‌ی‌ آن‌ به‌ زودی‌ معلوم‌ خواهد شد. با اینکه‌ دنیا نامتناهی‌ است‌، مع‌ ذلک‌ بر طبق‌ یک‌ عده‌ قوانین‌ و اصول‌ محدود که‌ قابل‌ شناختن‌ هستند عمل‌ می‌کند.

انشتین‌ : جهان‌ باز است‌؛ هر چیز ممکن‌ است‌ رخ‌ دهد و احتمالاً رخ‌ خواهد داد. تغییر ضروری‌ است‌.

نیوتون‌ : پدیده‌ را ممکن‌ است‌ به‌ طور مجزا بررسی‌ نمود.

انشتین‌ : پدیده‌ها را باید در کل‌ میدان‌ یا موقعیت‌ متغیر یا دینامیک‌ مورد تحقیق‌ قرار داد.

نیوتون‌ : قطعیت‌ و ثبات‌ خصوصیات‌ اصلی‌ جهان‌ است‌.

انشتین‌ : عدم‌ ثبات‌ و تغییر آشکارتر از هر چیز هستند
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/06/30 ‏16:33:17

نزاع چهار نفر بر سر انگور

چهار نفر, با هم دوست بودند, عرب, ترک, رومی و ایرانی, مردی به آنها یک دینار پول داد. ایرانی گفت: "انگور" بخریم و بخوریم. عرب گفت: نه! من "عنب" می‌خواهم, ترک گفت: بهتر است "اُزوُم" بخریم. رومی گفت: دعوا نکنید! استافیل می‌خریم, آنها به توافق نرسیدند. هر چند همة آنها یک میوه، یعنی انگور می‌خواستند. از نادانی مشت بر هم می‌زدند. زیرا راز و معنای نام‌ها را نمی‌دانستند. هر کدام به زبان خود انگور می‌خواست. اگر یک مرد دانای زبان‌دان آنجا بود, آنها را آشتی می‌داد و می‌گفت من با این یک دینار خواستة همه ی شما را می‌خرم، یک دینار هر چهار خواستة شما را بر آورده می‌کند. شما دل به من بسپارید، خاموش باشید. سخن شما موجب نزاع و دعوا است، چون معنای نام‌ها را می‌دانم اختلاف شماها در نام است و در صورت, معنا و حقیقت یک چیز است
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/07/01 ‏15:30:55

شاگرد زیرک و استاد!

استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.


نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !
farahnaz فرحناز     پنج شنبه, ‏1389/07/01 ‏18:53:59

جالب بود ! ممنون اشکیار
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1389/07/02 ‏21:46:29

داستان معرفت...

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد.
زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند.
شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
شیوانا تبسمی کرد وگفت : حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین!
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود!!!
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/07/03 ‏00:03:15

نیچه‌ اساساً عارف‌ است‌!


«آقای‌ دکتر حامد فولادوند استاد نامبردار نیچه‌شناسی‌ (که‌ البته‌ پسر عموی‌ عزت‌ اللّه‌ فولادوند است‌)، در ترجمه‌ و تدریس‌ آثار نیچه‌، یدی‌ طولا دارد. او که‌ شماری‌ از آثار نیچه‌ را به‌ فارسی‌ برگردانده‌، و در تعامل‌ با دکتر مجید شریف‌ و نشر جامی‌ یک‌ گام‌ مشترک‌ متفاوت‌ را در ترجمه‌ آثار نیچه‌ برداشته‌، (البته‌ ایشان‌ سخت‌ به‌ دیگر مترجمان‌ آثار نیچه‌ انتقاد می‌کند و در کلاسهای‌ درس‌ دانشگاهی‌ خود، ترجمه‌ آنها را وسط‌ می‌گذارد تا سطر به‌ سطر به‌ دانشجویان‌ خود نشان‌ بدهد که‌ آن‌ ترجمه‌ها چقدر ضعیفند؛ باز البته‌ نمی‌دانیم‌ دیگر مترجمان‌ آثار نیچه‌، چقدر با کار او موافقند؛) یک‌ سخنرانی‌ کوتاه‌ در مراسم‌ بزرگداشت‌ هانری‌ کربن‌ ایراد نموده‌ است‌ که‌ در کتاب‌ «احوال‌ و اندیشه‌های‌ کربن‌» درج‌ گردیده‌ است‌. نکته‌ خواندنی‌ در این‌ سخنرانی‌، نگاه‌ نو و متفاوت‌ فولادوند است‌ نسبت‌ به‌ نیچه‌ که‌ تاکنون‌ از سوی‌ مترجمان‌ یا شارحان‌ آثارش‌ به‌ این‌ صراحت‌، تحلیل‌ نشده‌ است‌؛ می‌خوانید»:  
به‌ نظر من‌ نیچه‌ اساساً عارف‌ است‌، او همان‌ حکیم‌ متأله‌، یا «تئوزُف‌» (thإosophe) هانری‌ کربن‌ است‌؛ و امروز من‌ در این‌ چارچوب‌ صحبت‌ خواهم‌ کرد. البته‌ باید بگویم‌ که‌ به‌ مرور به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ یعنی‌ قبلاً در جوانی‌ همه‌ی‌ آثار نیچه‌ را می‌خواندم‌ ولی‌ چنین‌ برداشتی‌ از او نداشتم‌، با مطالعه‌ی‌ بیشتر به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ به‌ خصوص‌ به‌ کمک‌ آثار کربن‌. در واقع‌ پس‌ از بازخوانی‌ برخی‌ از مطالب‌ این‌ ایران‌شناس‌ بزرگ‌ و کشف‌ منابع‌ «شرقی‌» نیچه‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ که‌ می‌توان‌ نیچه‌ را در چارچوب‌ عرفان‌ و «اشراق‌» مطرح‌ کرد. یعنی‌ با به‌ کارگیری‌ روش‌ و بینشن‌ کربن‌ (تاریخی‌ و فراتاریخی‌) نتایجی‌ را حاصل‌ کردم‌ که‌ اکنون‌ قسمت‌ بسیار محدودی‌ از آن‌ را برای‌ شما مطرح‌ می‌کنم‌.

وقتی‌ زندگی‌ نیچه‌ را مطالعه‌ می‌کنیم‌، از دوران‌ کودکی‌ تا وقتی‌ که‌ می‌گویند او «دیوانه‌» شده‌ (بعضی‌ از نزدیکان‌ او، Overbeck و P. Gast ، دیوانگی‌ او را ظاهری‌ دانسته‌اند چیزی‌ شبیه‌ به‌ عقلاء المجانین‌)، نشانه‌هایی‌ در زندگی‌ او هست‌ که‌ مشابه‌ زندگی‌ عارفان‌ و کارهای‌ عجیب‌ و غیر عادی‌ آنها است‌. چه‌ در دوران‌ کودکی‌ و چه‌ در سنین‌ سی‌ و چهل‌ سالگی‌، رفتار و گفتار نیچه‌ کاملاً عادی‌ و «معمولی‌» نیست‌. او با دیگران‌ متفاوت‌ است‌ و این‌ «تفاوت‌» را بارزتر می‌کند. اتفاقاً دیروز که‌ آقای‌ امیر معزی‌ درباره‌ی‌ شبلی‌ سخن‌ می‌گفت‌ به‌ این‌ بُعد «غریب‌» شبلی‌ اشاره‌ کرد. شبلی‌ هم‌ زندگی‌ ویژه‌ای‌ داشته‌ و در واقع‌ مجنون‌ شد، او شطیحات‌ می‌گفت‌ مثل‌ اکثر عارفان‌. به‌ نظر من‌ نیچه‌ شبیه‌ شبلی‌ یا حلاج‌ یا روزبهان‌ است‌. مثلاً اگر به‌ زندگی‌ نامه‌ی‌ نیچه‌ توجه‌ کنیم‌ گاهی‌ او مبتلا به‌ «گریه‌» می‌شده‌ است‌. گریه‌هایی‌ که‌ شما را در عارفی‌ چون‌ روزبهان‌ بقلی‌ مشاهده‌ می‌کنید. گاه‌ گاهی‌ دوستان‌ نیچه‌ این‌ «حال‌» را در او مشاهده‌ کرده‌اند و این‌ مطلب‌ در منابع‌ موجود یادداشت‌ شده‌ است‌. نیچه‌ کشف‌ و شهود و رؤیت‌ داشته‌. چیزهایی‌ را «می‌دیده‌» و صداهایی‌ را می‌شنیده‌ است‌. شرح‌ حال‌ نویسان‌ نیچه‌ این‌ مطلب‌ را کمتر مطرح‌ کرده‌اند چون‌ «راسیونل‌» و منطقی‌ نیست‌، یعنی‌ با عقل‌ منطبق‌ نیست‌. گاهی‌ هم‌ نیچه‌ «حالی‌» شبیه‌ صرع‌ داشته‌ است‌. به‌ هر صورت‌ منظورم‌ این‌ است‌ که‌ وقتی‌ زندگی‌ نامه‌ی‌ او را مطالعه‌ می‌کنیم‌، متوجه‌ می‌شویم‌ زندگی‌ او شبیه‌ زندگی‌ عرفانی‌ شرقی‌ و نیز غربی‌ است‌. در سال‌ 1885، قبل‌ از اینکه‌ وارد بحران‌ نهایی‌ که‌ به‌ آن‌ «سقوط‌» (effondrement) نیچه‌ می‌گویند بشود، یکی‌ از هم‌ دوره‌هایش‌، E.Rhode ، او را ملاقات‌ می‌کند و از وضعیت‌ «نابسامان‌» او تعجب‌ می‌کند. او این‌ چنین‌ می‌نویسد: «در او چیزی‌ بود که‌ با آن‌ آشنا نبودم‌،... مثل‌ این‌ بود که‌ از منطقه‌ای‌ آمده‌ بود که‌ در آن‌ هیچ‌ آدمی‌سکونت‌ نداشت‌».

البته‌ این‌ حالات‌ بعد از سال‌ 85-1884 شدیدتر می‌شود؛ و به‌ مرور وضع‌ نیچه‌ غیرعادی‌تر و وخیم‌تر می‌شود.

در اینجا لازم‌ است‌ به‌ طور خلاصه‌ چند مطلب‌ اضافه‌ کنیم‌:
1- می‌دانیم‌ که‌ نیچه‌ زندگی‌ یک‌ زاهد را داشته‌ است‌ یعنی‌ مانند عرفا، خیلی‌ ساده‌ زندگی‌ می‌کرده‌ و همیشه‌ در سفر و سیر و سلوک‌ بوده‌ است‌.

2- آقای‌ دینانی‌ در مورد عالم‌ مثال‌ (mundus imaginalis) مطالبی‌ بیان‌ کردند. من‌ در آثار نیچه‌ تعریف‌ عالم‌ مثال‌ را دیده‌ام‌ به‌ خصوص‌ در کتاب‌ معروفش‌ چنین‌ گفت‌ زرتشت‌.

3- آقای‌ جهانبگلو در سخنرانی‌اش‌ درباره‌ی‌ فیلسوف‌ آلمانی‌، هامان‌، به‌ فلسفه‌ی‌ نبوی‌ او اشاره‌ کرده‌ است‌. باید گفت‌ که‌ نیچه‌، هاما
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/07/03 ‏00:05:23

باید گفت‌ که‌ نیچه‌، هامان‌ را مطالعه‌ کرده‌ بود و بینش‌ او در خط‌ فلسفه‌ی‌ نبوی‌ قرار دارد، مثل‌ اکثر «اشراقیون‌» (سهروردی‌ یا هامان‌).



4- آقای‌ دینانی‌ اشاره‌ای‌ به‌ گوش‌ موسوی‌ کرده‌اند یعنی‌ درک‌ ویژه‌ حضرت‌ موسی‌ (ع‌) و حضرت‌ محمد (ص‌). نیچه‌ جمله‌ای‌ دارد که‌ در آن‌ می‌گوید من‌ با کسانی‌ صحبت‌ می‌کنم‌ که‌ گوش‌ سومی‌ داشته‌ باشند و این‌ مفهوم‌ اشاره‌ای‌ به‌ درک‌ فرا انسانی‌ پیامبران‌ و برخی‌ از عرفاست‌.

5- نیچه‌ در کتاب‌ فرا سوی‌ نیک‌ و بد می‌گوید که‌ از روش‌ باطنیان‌ (إsotإristes) پیروی‌ می‌کند. یعنی‌ او به‌ تأویل‌ و روش‌ باطنی‌ معتقد است‌.
البته‌ نیچه‌شناسان‌ در آثار دوره‌ای‌ اثباتگرا/ پوزیتیویست‌ ملاحظه‌ کرده‌اند. ولی‌ من‌ فکر می‌کنم‌ به‌ طور کلی‌ روند فکری‌ نیچه‌ از کتاب‌ تولد تراژدی‌ در یونان‌ تا آثاری‌ چون‌ چنین‌ گفت‌ زرتشت‌ در چارچوب‌ فکری‌ عرفانی‌ «اشراقی‌» قرار دارد و این‌ تداوم‌ نشان‌گر آن‌ است‌ که‌ فیلسوف‌ آلمانی‌ خط‌ «اشراق‌» را انتخاب‌ کرده‌ است‌، همان‌ «اشراقی‌» که‌ کربن‌ تعریف‌ کرده‌ است‌.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/07/03 ‏00:07:14

افلاطون‌ و ناسزاهای‌ نیچه‌ و پوپر!

فیلسوفان‌، کمتر با هم‌ تعارف‌ دارند. چه‌ بسا اصلاً آداب‌ دانی‌ را هم‌ فراموش‌ کنند و در برابر چشمان‌ خلایق‌، یقه‌ یکدیگر بچسبند و حسابی‌ از خجالت‌ یکدیگر، درآیند! یکی‌ از فیلسوفانی‌ که‌ شاید تندترین‌ تعابیر درموردش‌ به‌ کار برده‌ شده‌، «افلاطون‌» است‌. در زیر، نظرات‌ پوپر و نیچه‌ را درمورد افلاطون‌ می‌خوانیم‌، با این‌ تذکر که‌ خواننده‌ فهیم‌ باید بفهمد که‌ این‌ واژه‌ها، با زبان‌ عامیانه‌ نباید تفسیر شوند و شناخت‌ فلسفی‌ از افکار این‌ فیلسوفان‌، شرط‌ اصلی‌ درک‌ عمق‌ این‌ ناسزاگوییها است‌:

* کارل‌، ریموند، پوپر فیلسوف‌ اتریشی‌ در اثر مشهور خود «جامعه‌ باز و دشمنان‌ آن‌» برگردان‌ عزت‌ اللّه‌ فولادوند، (انتشارات‌ خوارزمی‌، تهران‌). افلاطون‌ را نشانه‌ حقارت‌ انسانی‌ می‌نامد!

* فردریش‌ ویلهم‌ نیچه‌، فیلسوف‌ مشهور اگزیستانسیالیست‌ در اثر مشهور خود به‌ نام‌: «غروب‌ بتها؛ یا چگونه‌ می‌توان‌ با پتک‌، تفکر فلسفی‌ کرد » افلاطون‌ را زمینه‌ ساز بدبختی‌ بزرگی‌ می‌داند که‌ نهایتاً به‌ «صلیب‌» منجر گردید. (مقصود این‌ است‌ که‌ چگونه‌ می‌توان‌ از طریق‌ تفکر فلسفی‌ بت‌شکنی‌ کرد؛ یا: فلسفه‌ی‌ من‌ پتکی‌ است‌) برای‌ بت‌ شکنی‌. او درباره‌ی‌ افلاطون‌ می‌گوید: «او در نظر من‌ به‌ اندازه‌ای‌ واعظ‌ اخلاق‌ و مسیحی‌ مآب‌ است‌ -و می‌دانیم‌ که‌ مفهوم‌ نیک‌ به‌ عقیده‌ی‌ او برترین‌ مفاهیم‌ است‌- که‌ میل‌ دارم‌ درباره‌ی‌ پدیدار افلاطون‌ عبارت‌ خشن‌ نیرنگبازی‌ برتر را... بر همه‌ی‌ عبارات‌ دیگر ترجیح‌ دهم‌. درس‌ آموختن‌ این‌ آتنی‌ از مصریان‌ برای‌ آدمیان‌ بسیار گران‌ تمام‌ شده‌ است‌... بدبختی‌ بزرگ‌ دنیای‌ مسیحیت‌ آیده‌آل‌ گیرا و دو معنایی‌ افلاطون‌ است‌ که‌ سبب‌ شد طبایع‌ شریف‌ دوره‌ی‌ باستان‌ درباره‌ی‌ خود دچار سوءفهم‌ شوند و پای‌ در راهی‌ بنهند که‌ به‌ صلیب‌ انجامید.»

* اما بقیه‌ فیلسوفان‌ به‌ این‌ تندی‌ از افلاطون‌ یاد نکرده‌اند. مثلاً مارتین‌ هایدگر این‌ فیلسوف‌ قرن‌ 20 درمورد افلاطون‌ در کتاب‌ خود با عنوان‌ نظریه‌ی‌ افلاطون‌ درباره‌ی‌ حقیقت‌ می‌گوید: «تفکر افلاطون‌ تابع‌ تحول‌ ماهیت‌ حقیقت‌ است‌؛ تاریخ‌ این‌ تحول‌، تاریخ‌ فلسفه‌ی‌ مابعدالطبیعی‌ شده‌ است‌ که‌ تحقق‌ بلاشرطش‌ در فلسفه‌ی‌ نیچه‌ آغاز می‌شود. از این‌ رو فلسفه‌ی‌ افلاطون‌... چیزی‌ متعلق‌ به‌ گذشته‌ نیست‌ بلکه‌ زمان‌ حال‌ تاریخی‌ است‌ ولی‌ نه‌ به‌ عنوان‌ تأثیر تاریخی‌ یا تقلید دوره‌ی‌ باستان‌ یا حفظ‌ سنت‌. آن‌ تحول‌ ماهیت‌ حقیقت‌، به‌ عنوان‌ واقعیت‌ بنیادی‌ حاکم‌ بر همه‌ چیز تاریخ‌ جهان‌ که‌ در حال‌ ورود به‌ جدیدترین‌ دوره‌ی‌ جدیدش‌ است‌، حضور دارد.» هایدگر معتقد است‌ که‌ معنی‌ حقیقت‌ در طول‌ تاریخ‌ متحول‌ می‌شود: پیش‌ از افلاطون‌، در دوره‌ی‌ فیلسوفان‌ پیش‌ از سقراط‌، حقیقت‌ به‌ معنی‌ ظهور وجود است‌، به‌ معنی‌ روشنی‌ و آشکاری‌ وجود (Offenbarheit) ؛ و فلسفه‌، شناساییِ وجود است‌؛ و در فلسفه‌ی‌ افلاطون‌ و پس‌ از افلاطون‌ حقیقت‌ به‌ معنی‌ درستی‌ (Richtigkeit) است‌. در این‌ مرحله‌ فکر به‌ وجود (Sein) نظر ندارد بلکه‌ همه‌ی‌ توجهش‌ معطوف‌ موجود (das Seiende) است‌ چنان‌ که‌ افلاطون‌ موجود (موجود معقول‌، موجود حقیقی‌، موجود ایده‌آل‌) را اصل‌ و حقیقت‌ می‌داند و همه‌ی‌ اشیا دیگر را اشباح‌ و سایه‌های‌ حقیقت‌ (و هایدگر این‌ حالت‌ را فراموش‌ شدگی‌ وجود Seinsvergessenheit می‌نامد) حال‌ آنکه‌ وجود اصل‌ و روشنایی‌ است‌ و موجود شی‌ء مریی‌ در روشنایی‌. به‌ عقیده‌ی‌ هایدگر فراموش‌ شدگی‌ وجود که‌ با فلسفه‌ی‌ افلاطون‌ آغاز شده‌ است‌ به‌ طور دائم‌ پیش‌ می‌رود تا در فلسفه‌ی‌ نیچه‌ صیرورت‌ (das Werden) به‌ مرتبه‌ی‌ حقیقت‌ به‌ معنی‌ حقیقی‌ برکشیده‌ می‌شود. به‌ همین‌ مناسبت‌ هایدگر فلسفه‌ی‌ نیچه‌ را فلسفه‌ی‌ افلاطونی‌ معکوس‌ (umgekehrte Platonismus) می‌نامد. مخالفان‌ هایدگر و مدافعان‌ افلاطون‌ می‌گویند هایدگر اندیشه‌ی‌ افلاطونی‌ را نفهمیده‌ است‌ زیرا مخصوصاً مکالمه‌ی‌ سوفیست‌ افلاطون‌ (235 به‌ بعد) نشان‌ می‌دهد که‌ اصل‌ در نظر افلاطون‌ وجود است‌ نه‌ موجود. اینان‌ معتقدند که‌ هایدگر مکالمه‌ی‌ سوفیست‌ را اصلاً نخوانده‌ یا به‌ دقت‌ نخوانده‌ است‌.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/07/03 ‏00:12:08

حمید مصدق :
شاعر معاصر، در دهم بهمن ماه سال ‌۱۳۱۸ در شهرضا ، از شهرستان‌های پیرامون اصفهان ، به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرضا و اصفهان به پایان رساند و در سال ‌۱۳۳۹ به تهران آمد و پس از فارغ‌التحصیل شدن در رشته‌ی بازرگانی از مؤسسه‌ی علوم اداری و بازرگانی دانشگاه تهران، در مؤسسه‌ی تحقیقات اقتصادی این دانشگاه به امر پژوهش مشغول شد.


حمید مصدق ـ
وی از سال ‌۱۳۴۲ مجددا به ادامه‌ی تحصیل پرداخت و موفق به دریافت لیسانس حقوق از دانشگاه تهران و سپس فوق لیسانس اقتصاد شد. مصدق در سال ‌۱۳۴۸ به عنوان استادیار در مدرسه‌های عالی کرمان و اصفهان و دانشگاه آزاد ایران به کار مشغول شد.
او از سال ‌۱۳۵۱، پس از دریافت فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی، به عضویت هیات علمی دانشگاه درآمد و در کنار آن از سال ‌۱۳۵۷ به کار وکالت روی آورد.
حمید مصدق، عضو هیات علمی دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران و دانشگاه علامه طباطبایی، وکیل درجه یک دادگستری عضو کانون وکلا و سردبیر نشریه‌ی کانون بود.
این شاعر معاصر، در هفتم آذرماه ‌۱۳۷۷ در اثر سکته‌ی قلبی در تهران درگذشت
آثار حمید مصدق
نخستین اثر وی منظومه‌ی بلند « درفش کاویانی» در سال ‌۱۳۴۰ منتشر و در همان سال توقیف شد؛ چاپ دوم آن در سال ‌۱۳۵۷ منتشر و بعد از انقلاب نیز به دفعات تجدید چاپ شد.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1389/07/03 ‏13:10:18

حکایت چوپان دروغگو به روایت احمد شاملو
کمتر کسی است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان باشد این داستان یکی از درس‌های کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود. حکایت چوپان جوانی که بانگ برمی‌داشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان می‌دوید و چون به محل می‌رسیدند اثری از گرگ نمی‌دیدند. پس برمی‌گشتند و ساعتی بعد باز به فریاد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان می‌آمدند و باز ردی از گرگ نمی‌یافتند، تا روزی که واقعا گرگ‌ها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: «کمک» کسی فریاد رس او نشد و به دادش نرسید و الخ. . .

«احمد شاملو» که یادش زنده است و زنده ماناد، در ارتباط با مقوله‌ای، همین داستان را از دیدگاهی دیگر مطرح می‌کرد. می‌گفت: تمام عمرمان فکر کردیم که آن چوپان جوان دروغ می‌گفت، حال اینکه شاید واقعا دروغ نمی‌گفته. حتی فانتزی و وهم و خیال او هم نبوده. فکر کنید داستان از این قرار بوده که: گله‌ای گرگ که روزان وشبانی را بی هیچ شکاری، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتی برمی‌آورند که در پس پشت تپه‌ای از آن جوانکی مشغول به چراندن گله‌ای از خوش‌ گوشت‌ترین گوسفندان وبره‌های که تا به حال دیده‌اند. پس عزم جزم می‌کنند تا هجوم برند و دلی از عزا درآورند. از بزرگ و پیر خود رخصت می‌طلبند.

گرگ پیر که غیر از آن جوان و گوسفندانش، دیگر مردان وزنان را که آنسوترک مشغول به کار بر روی زمین کشت دیده می‌گوید: می‌دانم که سختی کشیده‌اید و گرسنگی بسیار و طاقت‌تان کم است، ولی اگر به حرف من گوش کنید و آنچه که می‌گویم را عمل، قول می‌دهم به جای چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نیش بکشید و سیر و پر بخورید، ولی به شرطی که واقعا آنچه را که می‌گویم انجام دهید. مریدان می‌گویند: آن کنیم که تو می‌گویی. چه کنیم؟

گرگ پیر باران دیده می‌گوید: هر کدام پشت سنگ و بوته‌ای خود را خوب مستتر و پنهان کنید. وقتی که من اشارت دادم، هر کدام از گوشه‌ای بیرون بجهید و به گله حمله کنید؛ اما مبادا که به گوسفند و بره‌ای چنگ و دندان برید. چشم و گوش‌تان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفیه‌گاه برگردید و آرام منتظر اشارت بعد من باشید.

گرگ‌ها چنان کردند. هر کدام به گوشه‌ای و پشت خاربوته و سنگ و درختی پنهان. گرگ پیر اشاره کرد و گرگ‌ها به گله حمله بردند.

چوپان جوان غافلگیر و ترسیده بانگ برداشت که: «آی گرگ! گرگ آمد» صدای دویدن مردان و کسانی که روی زمین کار می‌کردند به گوش گرگ پیر که رسید، ندا داد که یاران عقب‌نشینی کنند و پنهان شوند.

گرگ‌ها چنان کردند که پیر گفته بود. مردان کشت و زرع با بیل و چوب در دست چون رسیدند، نشانی از گرگی ندیدند. پس برفتند و دنبالۀ کار خویش گرفتند.

ساعتی از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پیر دستور حملۀ بدون خونریزی! را صادر کرد. گرگ‌های جوان باز از مخفی‌گاه بیرون جهیدند و باز فریاد «کمک کنید! گرگ آمد» از چوپان جوان به آسمان شد. چیزی به رسیدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پیر اشارت پنهان شدن را به یاران داد. مردان چون رسیندند باز ردی از گرگ ندیدند. باز بازگشتند.

ساعتی بعد گرگ پیر مجرب دستور حمله‌ای دوباره داد. این بار گرچه صدای استمداد و کمک‌خواهی چوپان جوان با همۀ رنگی که از التماس و استیصال داشت و آبی مهربان آسمان آفتابی آن روز را خراش می‌داد، ولی دیگر از صدای پای مردان چماق‌دار خبری نبود.

گرگ پیر پوزخندی زد و اولین بچه برۀ دم دست را خود به نیش کشید و به خاک کشاند. مریدان پیر چنان کردند که می‌بایست.

از آن ایام تا امروز کاتبان آن کتابها بی‌آنکه به این «تاکتیک جنگی» گرگ‌ها بیندیشند، یک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشته‌اند و آن بی‌چارۀ بی‌گناه را برای ما طفل معصوم‌های آن روزها «دروغگو» جا زده و معرفی کرده‌اند.

خب این مربوط به آن روزگار و عصر معصومیت ما می‌شود. امروز که بنا به شرایط روز هر کداممان به ناچار برای خودمان گرگی شده‌ایم! چه؟ اگر هنوز هم فکر می‌کنید که آن چوپان دروغگو بوده، یا کماکان دچار آن معصومیت قدیم هستید و یا این حکایت را به این صورت نخوانده بودید. حالا دیگر بهانه‌ای ندارید.

این حکایت را با تکه شعری از سروده‌های «شهیار قنبری» تمام می‌کنم. او می‌گوید:
چه کسی گفت: «خداوند شبان همه است
و برادرها را تا ته درۀ سبز رهنمون خواهد بود.»
من شبان رمۀ خود بودم
و کسی آن بالا
خود شبان من معصوم نبود.
غفلت من رمه را از کف داد
غفلت او شاید
هم از ایندست مرا
هم از ایندست تو را
رمه را
همه را . . . !
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/07/04 ‏16:26:49

دکتر ‘اسپنسر جانسون’ از سخنرانان و نویسندگان بین المللی است . او نویسنده ی سری کتابهای ‘ یک دقیقه ای’ از جمله ‘ مادر یک دقیقه ای’ , ‘ پدر یک دقیقه ای’ , ‘ معلم یک دقیقه ای ‘ و یک دقیقه برای خود است . علاوه بر این سری کتابها او نویسنده ی کتاب پر فروش ‘ بله یا نه ‘ که راهنمایی برای تصمیم گیری بهتر است نیز می باشد.کتابهای دیگری نیز برای کودکان نوشته است که از ان جمله می توان به کتاب ‘ قصه های ارزش Value Tales’ ‘ اشاره نمود .

دیدگاه های او به بسیاری از انسانها برای کشف و شناخت حقایق ساده زندگی٬ کسب موفقیت بیشتر و رهایی از استرس کمک شایانی نموده است.

کتاب ‘ چه کسی پنیر مرا برده است ؟ ‘ ( چه کسی پنیر مرا جا به جا کرده است ؟Who Moved my Cheese? )داستان زندگی انسانها و مدیریت برخورد انها با شرایط در زمان مواجهه با تغییر است . هر یک از ما در زندگی خود تغییراتی را تجربه می کند و به شیوه های گوناگون با این تغییرات رو به رو می شود . انهایی که در مقابل این تغییرات حرکت کرده و دست به عمل بزنند شانس یافتن منابع جدید اسایش و راحتی را خواهن یافت و انهایی که در مقابل این تغییرات مقاومت کنند و از این حرکت جا بمانند محکوم به شکست خواهند شد.

پنیر استعاره ای است برای انچه که شما می خواهید. انچه که موجب خوشحالی و اسایش شما می شود. چیزهایی مثل شغل خوب ٬ روابط عاطفی خانوادگی٬ پول٬ دارایی ٬ سلامتی و غیره. ‘ ماز ‘ جایی است که شما برای یافتن پنیرتان جستجو می کنید . این مکان می تواند سازمانی باشد که در ان کار می کنید ٬ خانواده یا جامعه ای باشد که در ان زندگی می کنید و غیره . . . .

چهار شخصیت نمادین داستان عبارتند از :

اسنیف : قبل از دیگران و پیش از اطلاع انان تغییر را پیش بینی می کند .



اسکوری : انچه که لازم است را دیده و بلافاصله دست به عمل می زند.





هاو : در ابتدا نمی خواهد تغییر کند ولی بعد به خود و اینکه نمی خواسته تغییر کند می خندد. سپس در لابرینت شروع به جستجو کرده و از طعم پنیر جدید لذت می برد. او می اموزد که با دیدن تغییرات جدیدی که منجر به بهتر شدن اوضاعش می شود ٬ باید موضع خود را عوض کند و با تغییر جدید خود را وفق دهد.



هم : ارزو می کند تغییری رخ ندهد و بر روی موقعیتی که دارد پا فشاری می کند.



افراد پس از خواندن داستان خود را با این چهار شخصیت مقایسه می کنند. بعضی اوقات نمی توانیم خود را با شرایط جدید وفق دهیم و فراموش می کنیم که اگر به این تغییرات پاسخ ندهیم موجب شکست و پشیمانیمان می شوند. برای غلبه بر ترسمان در مقابل تغییر خود را به جای شخصیت ها بگذاریم و ببینیم دوست داریم کدامیک از این شخصیتها باشیم . من که به نوبه ی خود دوست ندارم ‘ هم ‘ باشم شما چطور؟

ما نیز نیازمندیم که در لابرینت زندگی راهمان را به سوی پنیرهای جدید بیابیم و به سوی تغییراتی که موجب موفقیتمان در زندگی می شود گام برداریم. پنیرهای قدیمی مان دیر یا زود تمام می شوند و یا بوی کهنگی به خود می گیرند ٬ پس قبل از تمام شدن و یا بو گرفتن پنیرهای تازه و جدیدی را بیابیم.

Anticipate change.

1.تغییر را پیش بینی کنید.
Adapt To Change Quickly
1.به سرعت خود را با تغییر تطبیق دهید.
Enjoy Change!
1.از تغییر لذت ببرید
Get Ready For The Cheese To Move

1.همیشه اماده ی تغییر سریع باشد
Having Cheese Makes You Happy

1.پنیر داشتن شما را خوشحال می کند.
The More Important Your Cheese Is To You The More You Want To Hold On To It.

1.هرچه پنیرتان برای شما ارزشمندتر باشد ٬ شما بیشتر به ان می چسبید.
If You Do Not Change, You Can Become Extinct.

1.اگر تغییر نکنید منسوخ خواهید شد
Smell The Cheese Often So You Know When It Is Getting Old.

1.پنیر خود را بو کنید تا بفهمید چه وقت بوی کهنگی گرفته.
When You Move Beyond Your Fear, You Feel Free.

1.وقتی فراتر از ترستان گام بردارید٬ احساس ازادی می کنید.
It Is Safer To Search In The Maze Than Remain In A Cheesless Situation.


1.جستجو در لابرینت بهتر از ماندن در موقعیتی است که پنیری وجود ندارد.
Old Beliefs Do Not Lead You To New Cheese.

1.باورهای کهنه و قدیمی منجر به یافتن پنیرهای جدید نمی شود.
When You See That You Can Find And Enjoy New Cheese, You Change Course

1.وقتی می بینید می توانید پنیر جدیدی بیابید وضعیت خود را تغییر دهید.
Noticing Small Changes Early Helps You Adapt To The Bigger Changes

That Are To Come

1.توجه به تغییرات کوچک به شما کمک می کند تا خود را برای تغییرات بزرگی که در راه است اماده کنید.
GET OUT OF YOUR COMFORT ZONE.

1.از مکان امن و ارام خود بی
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/07/04 ‏16:27:34

1.از مکان امن و ارام خود بیرون ایید .
WHAT YOU ARE AFRAID OF IS NEVER AS BAD AS WHAT YOU IMAGINE.

1.انچه که از ان می ترسید بدتر از ترسی که در ذهن خود متصور شده اید نیست.
http://www.bizsum.com

نکته ی قابل توجه در مورد این کتاب ترکیب استعاره با واقعیت است. داستان در رابطه با انسانها و زندگی انها گفته شده است و برای بیان واقعیت زندگی از دو موش و دو انسان کوچولو که در یک لابرینت پیچ د پیچ به دنبال پنیر می گردند استفاده شده است. نویسنده برای اسان سازی شرایط درک خواننده از استعاره استفاده نموده تا مفاهیم انتزاعی را در قالب شخصیت ها ٬ پنیر و ماز ملموس سازد. اما به نظر من به عنوان یک خواننده از انجایی که این کتاب بر اصل مدیریت تغییر بنا نهاده شده فاقد هر نوع تئوری مدیریتی بوده و میتوان این موضوع را تنها ضعف داستان دانست.
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/07/10 ‏14:45:42

کشف سیاره ای جدید همانند زمین!!!

محققان دابشگاه کالیفرنیا اعلام کردند که این سیاره با نام «Gliese 581» سه برابر
سیاره ما زمین است.فارس: ستاره‌شناسان سیاره‌ای را که شرایط زندگی در آن
وجود دارد، کشف کردند.دانشمندان اعلام کردند که به تازگی سیاره‌ای را در
خارج از منظومه شمسی کشف کرده‌اند که دمای این سیاره نه خیلی سرد و نه خیلی گرم است
و دمای آن برای زیستن مناسب است.محققان دابشگاه کالیفرنیا اعلام کردند که
این سیاره با نام «Gliese 581» سه برابر سیاره ما زمین است.ستاره‌شناسان با
استفاده از تلسکوپ "کک " در هاوایی در طی 11 سال مطالعه موفق به کشف این سیاره
شده‌اند.نتایج این تحقیقات که در مجله اخترشناسی منتشر شده است نشان می‌دهد
که سیاره «Gliese 581» حدود 20 سال نوری از زمین فاصله دارد.
هر سال نوری
معادل مسافتی که نور در خلاء در مدت یک سال طی می‌کند، نور در هر ثانیه 300 هزار
کیلومتر (186 هزار مایل) است.
ووگات یکی از محققان این پروژه تحقیقاتی گفت:
حدود 500 سیاره خارج از منظومه شمسی وجود دارد و امکان وجود سیاره‌هایی مشابه این
سیاره وجود دارد.

منبع: فارس
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1389/07/13 ‏08:57:04

بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد.

پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.

آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت.

جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.

ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه)

با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:


- بهلول، چه می سازی؟

بهلول با لحنی جدی گفت:

- بهشت می سازم.

همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:

- آن را می فروشی؟!

بهلول گفت:

- می فروشم.

- قیمت آن چند دینار است؟

- صد دینار.

زبیده خاتون گفت:

- من آن را می خرم.

بهلول صد دینار را گرفت و گفت:

- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.

زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.

زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:

- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.

وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.

صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:

- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.

بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:

- به تو نمی فروشم.

هارون گفت:

- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.

بهلول گفت:

- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.

هارون ناراحت شد و پرسید:

- چرا؟

بهلول گفت:

- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1389/07/13 ‏09:01:08

یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که   :


''شجاعت یعنی چه؟''



محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ا

'' شجاعت یعنی این ''



و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون ...استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند

فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

!!!دکترعلی شریعتی!!!
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1389/07/13 ‏09:03:40

روحی که زیبایی را می بیند گاهی تنها می ماند.((گوته))



از مخالفان نهراسید، زیرا بادبادک با باد مخالف بالا می رود.((هامیلتون مایی))



هر احمقی می تواند قانونی بر جای نهد که احمق دیگری به آن اهمیت بدهد.((هنری تورئو))



هرگز اجازه نمی دهم مدرسه رفتن جلوی پیشرفتم را بگیرد.((مارک تواین))



آنچه هستید نتیجه فکر شما است.((وین دایر))



دنیا گلی است که گلبرگ هایش خیالی و خارهایش حقیقی است.((سینوا))



چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.((ویکتور هوگو))



مردان کامیاب غالبا از شکست، میوه پیروزی چیده اند.((گوته))



مردان مقاوم و باتجربه همیشه فرصت دارند کارها را از اول شروع کنند.((گوته))



مرد با اراده مردی است که شخصیت انفرادی خود را در اجتماع گم نمی کند و شجاعت آن را دارد که باورهای خاص خود را آشکار نماید.((اسکار وایلد))



هنگامی که امیدوارید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند، برای ایجاد عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با سرچشمه عشق درون خود از دست می دهید.((باربارا دی آنجلیس))



آن که برنامه ها را از پایان به آغاز مورد گفتگو و ارزیابی قرار می دهد، براستی در حال سرپوش گذاری بر روی چیزی است.((اُرد بزرگ))



گفتگو با آدمیان ترسو، خواری در پی دارد.((اُرد بزرگ))



آن که پیاپی سخنتان را می بُرد، دلخوش به شنیدن سخن شما نیست.((اُرد بزرگ))



اگر آغاز زندگیت با سپیده دم و روز همزاد گشت، همواره در جست و جوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش و اگر در شب و سیاهی آغاز شد، چراغی از امید در خود بیافروز که پگاه خوشبختی نزدیک است.((اُرد بزرگ))



جایی که شمشیر هست آرامش نیست.((اُرد بزرگ))



ریشه کارمند نابکار در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است.((اُرد بزرگ))



اگر به سخنی که گفته اید با تمام وجود پایبند هستید، دیگر نیازی نیست برای آن پوزش بخواهید.((اُرد بزرگ))



نرم دلی و نرمش، منش آدمی و سنگدلی و سخت سری، منش اهریمن است.((اُرد بزرگ))



فرمانروایانی که یک شبه توانمند می شوند با تلنگری فرو می ریزند.((اُرد بزرگ))
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/07/20 ‏02:10:14

غذاهائی که مو را سیاه می کنند

آیا می دانید سرعت سفید شدن مو در سیگاری ها،چهار برابر افراد غیر سیگاری است؟
تجربیات نشان می دهد کمبود فلزاتی همچون منگنز ، روی ، تیتانیوم ، آهن و مس از عوامل اصلی در سفید شدن وشکنندگی موهابه حساب می آیند.طبق نظر متخصصان تغذیه ، افراد که دچار سفیدی مو هستند باید میوه هائی همچون سیب،گلابی،هلو و همۀ میوه هائی که سرشار از فلزات گوناگون خصوصا فلز منگنز هستند و نیز مصرف سبزیجاتی همچون سیر ، پیاز ، موسیر و تره که دارای منگنز هستند را در برنامۀ غذائی خود بگنجانند.
مصرف مواد غذائی حاوی مس و منگنز در جلوگیری از سفیدی مو بسیار مؤثر است.یافته های موجود نشان می دهد در میان داروهای گیاهی ، جوشاندۀ سبوس گندم ، مصرف سنبل الطیب،خوردن روزانه ۱ قاشق مربا خوری از مخلوط پودر سبوس برنج و شکر یا نبات سائیده شده و قرار دادن نان جو در دستور رژیم غذائی نیز در حفظ رنگ مو و کاهش موهای سفید مؤثر است.

مس نیز از جمله عناصری است که می تواند بر پوست و مو تاثیر بگذارد و حتی از سفید شدن مو هم جلوگیری می کند.خوراکی هائی همچون نخودفرنگی ،قارچ ، آجیل ، لوبیا ،عدس ، گوجه فرنگی ، موز ، آلو ، سویا و سیب زمینی از جمله غذاهائی هستند که مقدار قابل توجهی مس را در خود جای داده اند.
فقط پیری مو را سفید نمی کندکمبود ویتامین B12،بیماری تیروئید،سیگار کشیدن(سرعت سفید شدن مو در سیگاری ها،چهار برابر افراد غیر سیگاری است)،کم خونی،رژیم های سخت و طولانی مدت،عوامل ارثی،بیماری ها و افزایش گلبولهای سفید خون نیز باعث سفیدی زود هنگام و بیش از حد موها می شود.
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/07/20 ‏02:16:07

...تو گویی بازِ پیری مرا، چنگ می زند                                              

                                            آن سیه موی مرا رنگ می زند
anvar anvar     پنج شنبه, ‏1389/07/22 ‏10:17:57

سلام بر فریاد خوب و اشکیار گرامی

با تشکر از مطالب خوبتان ، فریاد عزیز  اگر زحمتتان نیست  گزیده های جملات بالا را  در "دریای خرد" بگذارید تا مکرر جلوی چشم بیایند ، مطالب ارد بزرگ تازه و بی نظیر است در عین سادگی . دوست دارم به نام تهیه کننده ی سند ثبت شود . ( مسئولیت دریای خرد با منست . ) لطفا" .
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/07/25 ‏13:02:30

خبرگزاری فارس: دانشمندان اعلام کردند که احتمال دارد حلقه‌های زحل از برخورد قمرهای بزرگ با یکدیگر شکل گرفته باشد.

_ دانشمندان با انجام تحقیقات جدید اعلام کردند که احتمال دارد زمانی که قمرهای بزرگ یخی و سنگی با یکدیگر برخورد کرده‌اند و متلاشی شده‌اند حلقه زحل شکل گرفته باشد.

دانشمندان آمریکایی معتقدند که قبل از برخود، نیروهای کششی در این قمرهای بزرگ وجود داشته است.

این نظریه در کنفرانس علمی در «Pasadena» در حالی مطرح شده که دانشمندان با بررسی حلقه‌های سیاره زحل به وجود آب منجمد در این حلقه‌ها پی بردند.

رابین کانوپ از مؤسسه تحقیقات جنوب غربی آمریکا گفت: 90 تا 95 درصد حلقه‌های زحل از آب منجمد تشکیل شده است و این حلقه‌ها از یخ‌های خالص تشکیل شده‌اند.

تنها راز و معمایی که برای دانشمندان وجود دارد این است که این یخ‌ها از کجا آمده‌اند.

دانشمندان با انجام مطالعات مختلف و استفاده از فضاپیمای کاسینی که در مدار سیاره زحل قرار دارد، احتمال می‌دهند که این حلقه‌های زحل بر اثر برخورد قمرهای بزرگ یخی به وجود آمده‌اند.
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/07/25 ‏13:04:36

اخترشناس مالزیایی، مسؤول خوشامدگویی به فرازمینی‌ها شد!


به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه مرکزی، بر اساس اعلام سازمان ملل، اگر در آینده، موجودات فضایی بر روی زمین فرود آیند و بخواهند با زمینی‌ها ارتباط برقرار کنند، باید نزد «اوتمن» اخترشناس مالزیایی به عنوان نماینده زمین بروند.

اوتمن در حال حاضر مدیر امور فضایی سازمان ملل است. وی معتقد است جست‌وجوی همیشگی انسان برای ارتباط با موجودات بیگانه فضایی ، این امید را در بشر افزایش داده است که روزی بتواند علائم ارتباطی را با این موجودات برقرار کند.
متخصصان علوم فضایی انگلستان نیز اعتقاد دارند که انتخاب این فرد برای خوشامدگویی به موجودات فرازمینی، انتخاب خوب و بجایی است؛ اما از سوی دیگر، اخترشناس معروف «استفان هاوکینگ»، معتقد است که باید در برابر بیگانگان فضایی با احتیاط رفتار شود.

وی معتقد است که ملاقات موجودات فضایی با زمین، شبیه زمانی است که «کریستوف کلمب» قاره آمریکا را کشف کرد که این اقدام پیامد خوبی برای ساکنان بومی آن منطقه نداشت.
کارشناسان، انتخاب این اخترشناس برای این سمت را، واکنشی به کشف اخیر سیارات فراخورشیدی می‌دانند که احتمال وجود حیات فرازمینی را افزایش داده است
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/07/29 ‏15:43:59

حکایت خورشید و باد

روزی خورشید و باد با هم در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری ابراز برتری میکرد، باد به خورشید می گفت که من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟

دیدند مردی در حال عبور بود که کتی به تن داشت. باد گفت که من میتوانم کت آن مرد را از تنش در بیاورم، خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و وزید، با تمام قدرتی که داشت به زیر کت این مرد می کوبید، در این هنگام مرد که دید نزدیک است کتش را از دست بدهد، دکمه های آنرا بست و با دو دستش هم آنرا محکم چسبید.

باد هر چه کرد نتوانست کت مرد را از تنش بیرون بیاورد و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: عجب آدم سرسختی بود، هر چه تلاش کردم موفق نشدم، مطمئن هستم که تو هم نمی توانی.

خورشید گفت تلاشم را می کنم و شروع کرد به تابیدن، پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل با تمام قدرت سعی در حفظ کت خود داشت دید که ناگهان هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست، دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد.

با تابش مدام و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن بدر آورد و به روی دستانش قرار داد.

باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر عشق و محبت که بی منت به دیگران پرتوهای خویش را می بخشد بسیار از او که می خواست به زور کاری را به انجام برساند قویتر است.
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/07/29 ‏15:46:40

این داستان به اواخر قرن 51بر می گردد.
در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با81بچه زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی81ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 81بجه) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یک شنبه در یک کلیسا سکه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی کار کرد تا برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده پس از 4 سال یک ضیافت شام برپا کردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یک نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف کرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می کنم.
تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت. اشک از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ‌ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم، به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
بیش از045سال از آن قضیه می گذرد. هم اکنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر، قلمکاری ها و آبرنگ ها و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری می شود.
یک روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی که برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را که به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر کشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری کرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهکار کردند و کار بزرگ هنرمندانه او را " دستان دعا کننده" نامیدند.
اگر زمانی این اثر خارق العاده را مشاهده کردید،‌ اندیشه کنید و به خاطر بسپارید که رویاهای ما با حمایت دیگران تحقق می یابند
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/07/29 ‏23:13:36

10 مورد مهم در رابطه با خودمان

1) معده یک اسید فاسد ترشح می کند.

یک مایع بسیار خطرناک است که نیروهای امنیتی هیچ فرودگاهی نمی تواند از شما جدا کند: این مایع در معده تان قرار
دارد. سلولهای معده شما اسید هیدروکلرویک ترشح می کنند که ترکیبی فاسد و خورنده است
که برای ضدزنگ کردن فلزات استفاده می شود. این ترکیب فلز را داغان می کند اما لایه
غشایی معده از این ماده سمی در دستگاه گوارش محافظت می کند تا غذاهای شما را تجزیه
کند.
2) وضعیت بدن بر حافظه تاثیر می گذارد.

سالگرد ازدواجتان را یادتاننمی آید؟ اشکالی ندارد روی یک زانو خم شوید به یادتان می آید. خاطرات در حواس ما
قرار گرفته اند. یک رایحه یا صدا یک خاطره خیلی دور از بچگی را برایتان زنده خواهد
کرد. ارتباطات بین این حواس و خاطرات آشکار یا گاهی مرموز هستند. یک تحقیق جدید به
کشف این ارتباطات کمک می کند. خاطرات گذشته وقتی در حالت و وضعیت بدنی مشابه قرار
بگیرید سریعتر به ذهنتان می رسد.
3) استخوان ها برای تنظیم موادمعدنی بدن می شکنند.

علاوه بر محافظت از اندام هاو عضلات بدن، استخوان ها به تنظیم سطح کلسیم در بدن نیز کمک می کنند. استخوان ها
حاوی فسفر و کلسیم هستند که دومی مورد نیاز عضلات و اعصاب می باشد. اگر ذخیره این
عنصر در بدن کم باشد، برخی هورمون های خاص باعث می شود استخوان ها شکسته تا سطح
کلسیم بالا رود تا جایی که به یک غلظت خاص و مناسب از این عنصر در خارج سلولها
برسیم.
4) بیشتر غذایی که می خوریم برای مغز است.

مغز بااینکه فقط 2 درصد ازوزن بدن را تشکیل می دهد، 20 درصد از اکسیژن و کالری های آن را می گیرد. برای تامین
منابع کافی برای این عضو مهم بدن، سه سرخرگ مغزی اصلی بطور مداوم اکسیژن به مغز
پمپاژ می کنند. هرگونه انسداد یا پارگی در یکی از این رگ ها باعث گرسنه ماندن
سلولهای مغزی می شود و موجب می شود که عملکرد مغزی در آن ناحیه آسیب ببیند و منجر
به سکته شود.

5) هزاران تخمک غیرقابل استفاده توسط تخمدان هستند.

وقتی خانم ها به اواخر چهل و اوایل پنجاه سالگی خود می رسد، چرخه ماهانه قاعدگی که سطح هورمون ها را در بدن او
تنظیم می کند و تخمک ها را برای تلقیح آماده می کند، خاموش می شود. تخمدان ها
همینطور استروژن کمتر و کمتری تولید می کنند و این مسئله موجب تغییرات احساسی و
جسمی در بدن زن می شود. فولیکول های رشد نیافته تخمک دیگر مثل قبل منظم تخمک تولید
نمی کنند. یک دختر نوجوان به طور متوسط 34،000 فولیکول رشد نیافته تخمک دارد در
حالیکه تقریباً فقط 350 تای آن در طول زندگی وی رشد می کنند و بالغ می شوند. تخمک
های استفاده نشده بعداً خراب می شوند.

6) بلوغ ساختار مغز را تغییر می دهد.

می دانیم که تغییرات هورمونی در بدن برای تحریک رشد و آماده کردن بدن برای تولید مثل لازم هستند اما چرا
نوجوانان اینقدر از نظر احساسی ناخوشایند هستند؟ هورمون هایی مثل تستوسترون رشد
نورون های عصبی در مغز را تحت تاثیر قرار می دهند و تغییراتی که در ساختار مغز
ایجاد می شود تغییرات رفتاری زیادی را در بر دارد. با بالغ شدن ناحیه جلویی غشای
مغز، خامی احساسی، بی عاطفگی و قدرت ضعیف در تصمیم گیری را باید انتظار
داشت.

7) موهای سلولی ماده مخاطی را حرکت می دهد.

اکثر سلولها در بدن پوششی مو مانند روی خود دارند که به عملکردهای بسیاری در بدن کمک می کند، از هضم غذاها گرفته
تا شنوایی. در بینی، این موها به خشک کردن ماده مخاطی در حفره بینی تا گلو کمک می
کند. هوای سرد این فرایند خشک کردن را کندتر می کند و باعث می شود که ماده مخاطی
بالا بیاید و باعث شود که آب بینیتان بیاید.

8) دندان عقل فقط جای دندان ها در دهان را تنگ تر می کند.

سیر تکامل بی عیب و کامل نیست. اگر بود باید به جای دندان عقل بال در می آوردیم. گاهی اوقات ویژگی های
بی استفاده در برخی انواع موجودات ایجاد می شود فقط به خاطر اینکه آسیبی نمی رساند.
اما دندان عقل همیشه هم توسط دندانپزشکان جراحی و کشیده نمی شد. در گذشته، این
دندانها یک ست دیگر از دندان های آسیاب بودند اما با رشد مغز، ساختار استخوان فک ما
تغییر کرد و باعث شد که دیگر دهان جایی برای دندان عقل نداشته باشد.

9) دنیا با شما می خندد.

همانطور که وقتی کسی کنار شما خمیازه بکشد شما هم به خمیازه می افتید، شواهد جدید نشان می دهد که خنده هم
تقلید برانگیز است. شنیدن خنده ناحیه مغز را تحریک به آن حرکت در صورت می کند.
تقلید نقش مهمی در روابط اجتماعی دارد. اشاراتی مثل عطسه کردن، خندیدن، گریه کردن و
خمیازه کشیدن راهی برای ایجاد روابط اجتماعی قوی بین یک گروه است.
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/07/29 ‏23:16:56

10.همه پوست ها در حالت عادی سفید کرم رنگ است. رگ های خونی نزدیک به سطح پوست سرخی به آن می دهد. رنگ

دانه زرد هم پوست را تحت تاثیر قرار می دهد. همچنین ملانین قهوه ای رنگ هم که در واکنش به اشعات فرابنفش ایجاد

می شود در تعداد بالا رنگ سیاهی به پوست می دهد. این چهار رنگدر اندازه های مختلف میکس شده و رنگ پوست همه نژادهای کره زمین را می سازد.
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1389/08/05 ‏00:30:48

دختری نشسته بر تخته سنگی کنار دریا

***********************************

دختری نشسته بر تخته سنگی کنار دریا

در بغل گرفته زانوانش را چه زیبا

باد می وزد در تارو پود موهایش رعنا

نگاهش خیره به راه دور

منتظرتا مردش بیاید ازجنگ دریا

موجها، بیقرار، نا شکیبا

می کوبند به تخته سنگ های ساحل

صدای موج                        

هراسی در دلش انداخته از ترس نا غافل

زمین می چرخدش

انگارخورشید غرق شد در دریای زیبا

چه زیبا قرمز رنگی، می پاشدش

ازنور خورشید، بر امواج فریبا

ابرها،کبود رنگ ، آرام آرام

چترمی اندازد ، بر دریا

ماه و ستاره ها در پسش پنهان

صدای رعد و برق

وحشتناک میغرد بر ساحلها

دخترک هنوز بنشسته

بر تخته سنگ  کنار دریا

او به خود می لرزد  می دود در خط ساحل

می رود زیر چپر، زیبا

می ریزدش اشکی ، با غم، تنها

دریا طوفانی، موجها می کوبند بر ساحل دلها

صدای موج وهم انگیز است

صیادان رفته اند، دریا

ماهی بچینند،با ستیزبا موجها

روز رفته، هنوز باز نگشته اند از دریا

شب است

همه مردمان ده چراغ فانوس روشن

ایستاده کنار ساحل

منتظر شاید نشانی آید از مردان دریا

از دور چراغی فانوسی سوسو می زند

گاه پیدا،  گاه نا پیدا

دخترک بخود می پیچد  می گوید

شاید مرد من باشد که می آید از جنگ دریا

دلش نا آرام، می دود بسوی ساحل

موج قایق سرگردان را می کشاند  بسوی ساحل

نگاهش خیره می ماند به قایق

در میان مردان فرسوده  مردش نیست

آهی از ته دل می کشد بر خط ساحل

باز هم

دخترک می نشیند بر تخته سنگها

دسته گلی در دستش، پرتش می کند بر دریا

باز هم دریا، طوفانی    

موج می شویدش، نقش دل بر شنها




                                                مهرداد عسکری بهبهانی
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1389/08/05 ‏01:36:19

"  متن کامل سرود ای ایران و تاریخچه  "
           

           در شهریور 1323زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند، حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد.
           او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی در گوش افسر ایرانی می نوازد. گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی روح الله خالقی (موسیقی دان) می رود و شروع به گریه می کند.
           غلامحسین بنان می پرسد ماجرا چیست؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:
           کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی بزند ! سپس کاغذ و قلم را بر می دارد و با همان حال، می سراید:
           ای ایران ای مرز پرگهر
           ای خاکت سرچشمه ی هنر
           دور از تو اندیشه بدان
           پاینده مانی و جاودان
           ای دشمن! ار تو سنگ خاره ای من آهنم
           جان من فدای خاک پاک میهنم...


           همانجا، خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را می خواند و ظرف یک هفته، تصنیف "ای ایران" در یک ارکستر بزرگ اجرا می شود.


           سرود «ای ایران» دقیقا در 27 مهر ماه سال 1323 در تالار دبستان نظامی [دانشکدۀ افسری فعلی] و در حضور جمعی از چهره‌های فعال در موسیقی ایران متولد شد. شعر این سرود را «حسین گل گلاب» استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ویژگی‌های آن، اول این است که تک‌تک واژه‌های به کار رفته در سروده، فارسی است و در هیچیک از ابیات آن کلمه‌ای معرب یا غیر فارسی وجود ندارد. سراسر هر سه بند سرود، سرشار از واژه‌هاى خوش‌تراش فارسى است. زبان پاکیزه‌اى که هیچ واژه بیگانه در آن راه پیدا نکرده است، و با این همه هیچ واژه‌اى نیز در آن مهجور و ناشناخته نیست و دریافت متن را دشوار نمى‌سازد.

           دومین ویژگی سرود «ای ایران» در بافت و ساختار شعر آن است، به‌گونه‌ای که تمامی گروه‌های سنی، از کودک تا بزرگ‌سال می‌توانند آن را اجرا کنند. همین ویژگی سبب شده تا این سرود در تمامی مراکز آموزشی و حتی کودکستان‌ها قابلیت اجرا داشته باشد.

           و بالاخره سومین ویژگی‌ای که برای این سرود قائل شده‌اند، فراگیری این سرود به لحاظ امکانات اجرایی است که به هر گروه یا فرد، امکان می‌دهد تا بدون ساز و آلات و ادوات موسیقی نیز بتوان آن را اجرا کنند.

           آهنگ این سرود که در آواز دشتی خلق شده، از ساخته‌های ماندگار «روح‌الله خالقی» است. ملودی اصلی و پایه‌ای کار، از برخی نغمه‌های موسیقی بختیاری که از فضایی حماسی برخوردار است، گرفته شده.

           این سرود در اجرای نخست خود به‌صورت کر خوانده شد. اما ساختار محکم شعر و موسیقی آن سبب شد تا در دهه‌های بعد خوانندگان مطرحی همانند «غلامحسین بنان» و نیز «اسفندیار قره‌باغی» آن را به‌صورت تک‌خوانی هم اجرا کنند.
....
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1389/08/05 ‏01:37:22

در سالهای اولیه پس از انقلاب، این سرود برای مدت کوتاهی به‌عنوان «سرود ملی» از رادیو و تلویزیون ایران پخش می‌شد، اما بعدا چند سالی از رسانه‌های داخلی حذف شد تا در دهۀ اخیر که باز در مناسبت‌های مختلف تاریخی، آن را می‌شنویم.
........................

           ای ایران ای مرز پر گهر
           ای خاکت سرچشمه هنر
           دور از تو اندیشه بدان
           پاینده مانی و جاودان
           ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
           جان من فدای خاک پاک میهنم
           مهر تو چون شد پیشه ام
           دور از تو نیست اندیشه ام
           در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما
           پاینده باد خاک ایران ما


           سنگ کوهت دُر و گوهر است
           خاک دشتت بهتر از زر است
           مهرت از دل کی برون کنم
           برگو بی مهر تو چون کنم
           تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست
           نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
           مهر تو چون شد پیشه ام
           دور از تو نیست ، اندیشه ام
           در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما
           پاینده باد خاک ایران ما


           ایران ای خرم بهشت من
           روشن از تو سرنوشت من
           گر آتش بارد به پیکرم
           جز مهرت بر دل نپرورم
           از … آب و خاک و مهر تو سرشته شد دلم
           مهرت ار برون رود چه می شود دلم
           مهر تو چون ، شد پیشه ام
           دور از تو نیست ، اندیشه ام
           در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما
           پاینده باد خاک ایران ما

                                                               منبع : یاران گلها
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/08/16 ‏16:13:54

سه حکایت شنیدنی( آمده از یاران گلها)

شاعر بی پول  

یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب

داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان

پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو

ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود
............................


"میرسونمت"

یک شب که باران شدیدی میبارید پرویز شاپور از شاملو پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟ شاملو گفت : می ترسم به آخرین

اتوبوس نرسم . پرویز شاپور گفت : من میرسونمت . شاملو پرسید : مگه ماشین داری ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم

..........................................
مراعات همسر

همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد . لطفا

مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید . خود حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به احترام لاله خانم است
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1389/08/17 ‏00:26:32

مطلبی به عنوان تناقضات زمان ما...

Today we have bigger houses and smaller families, more conveniences but less time
ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم، راحتی بیشتر اما زمان کمتر


we have more degrees but less common sense, more knowledge but less judgment
مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر، آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم


We have more experts but more problems, more medicine but less wellness
متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر، داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر


We spend too recklessly,  too little, drive too fast, get to angry too quickly, stay up too late, get up too tired, read too little, watch TV too often, and pray too seldom
بدون ملاحظه ایام را میگذرانیم، خیلی کم میخندیم، خیلی تند رانندگی میکنیم، خیلی زود عصبانی میشویم، تا دیروقت بیدار میمانیم، خیلی خسته از خواب برمیخیزیم، خیلی کم مطالعه میکنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی بندرت دعا میکنیم


We have multiplied our possessions, but reduced our values
We talk too much, love too little and lie too often
چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است.
خیلی زیاد صحبت میکنیم، به اندازه کافی دوست نمیداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییم


We‘ve learned how to make a living but not a life
we’ve added years to life, not life to years
زندگی ساختن را خوب یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را،
تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان


We have taller buildings but shorter tempers, wider freeways, but narrower viewpoints
ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر


We spend more, but have less, we buy more, but enjoy it less
بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم، بیشتر خرید می کنیم اما کمتر لذت میبریم


We've been all the way to the moon and back
but have trouble crossing the street to meet the new neighbor
ما تا ماه رفته و برگشته ایم
اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم


We've conquered outer space but not inner space
We've split the atom but not our prejudice
فضای بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضای درون را،
ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را


we write more but learn less, plan more but accomplish less
بیشتر مینویسیم اما کمتر یاد میگیریم، بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر به انجام میرسانیم


We've learned to rush but not to wait, we have higher incomes but lower morals
عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر


We build more computers to hold more information, to produce more copies, but have less communication. We are long on quantity, but short on quality
کامپیوترهای بیشتری میسازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم


These are the times of fast foods and slow digestion, tall men and short character
teep profits and shallow relationships
اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست،
سودهای کلان اما روابط سطحی


More leisure and less fun, more kinds of food but less nutrition
two incomes but more divorce, fancier houses but broken homes
فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر،
درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر، منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده


That’s why I ose that as of today you do not keep anything for a special occasion
because every day that you live is a special occasion
بدین دلیل است که پیشنهاد میکنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید،
زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است


Search for knowledge, read more
sit on your front porch and admire the view without paying attention to your needs
در جستجوی دانش باشید، بیشتر بخوانید
در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید


Spend more time with your family and friends,
eat your favorite foods and visit the places you love
زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید،
غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید


Life is a chain of
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1389/08/17 ‏00:27:47

Life is a chain of moment of enjoyment, not only about survival
زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای از لحظه های لذتبخش است


Use your crystal goblets
Do not save your best perfume and use it every time you feel you want it
از جام کریستال خود استفاده کنید،
بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید


Remove from your vocabulary phrases like "one of these days" and "someday"
Let’s write that letter we thought of writing "one of these days"
عباراتی مانند "یکی از این روزها" و "روزی" را از فرهنگ لغت خود خارج کنید
بیایید نامه ای را که قصد داشتیم "یکی از این روزها" بنویسیم همین امروز بنویسیم


Let’s tell our families and friends how much we love them
Do not delay anything that adds ter and joy to your life
بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم.
هیچ چیزی را که میتواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید


Every day, every hour and every minute is special
And you don’t know if it will be your last
هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است
و شما نمیدانید که شاید آن میتواند آخرین لحظه باشد


If you’re too busy to take the time to send this message to someone you love, and you tell yourself you will send it "one of these days ". Just think…"One of these days ", you may not be here to send it
اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به خودتان میگویید که "یکی از این روزها" آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنید ... "یکی از این روزها" ممکن است شما اینجا نباشید که آنرا بفرستید
farahnaz فرحناز     چهارشنبه, ‏1389/08/19 ‏19:08:26

چه مقایسه و کل کل جالبی بین امروز و دیروز من!!!
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/08/23 ‏00:37:31

همیشه انسان باش...
گاهی برو
نه به خاطر آنکه کسی را پشت سر بگذاری ،به خاطر آنکه کاری بکنی!

گاهی بمان
نه به خاطر آنکه چیزی را پنهان کنی،به خاطر آنکه همه چیز را بگویی!

گاهی بخند
نه به خاطر زیبایی و براقی دندان هایت ،به خاطر چشمی که خنده هایت را ندیده!

گاهی گریه کن
نه به خاطر زیباتر شدنت با ضد آب بودن آرایشت،به خاطر ارزشی که داری و قدرش را نمی دانی!

گاهی حرف بزن
نه به خاطر تمرین سخن گفتن، به خاطر شکستن سکوتی که اگر نشکند حرمتی شکسته خواهد شد!

گاهی فریاد بزن
نه برای او که نمی تواند بشنود، برای کسی که می تواند اما نمی خواهد بشنود!

گاهی قدم بزن
نه به خاطر آنکه خاطره ای را زیر پا له کنی ،به خاطر آنکه به یاد بیاوری تمام خاطره هایت را!

گاهی سکوت کن
نه به خاطر آنکه حرفی برای گفتن نداشته باشی، به خاطر آنکه دلیلی برای فریاد پیدا کنی!

گاهی رها کن
نه به خاطر آنکه نامردی را بهانه کنی، به خاطر آنکه مردانه دلیل برای نماندن داشته باشی!

گاهی ببخش
نه به خاطر خودت تا عزیز شوی، به خاطر او که اگر نبخشی اش خار می شود!

گاهی فراموش کن
نه به خاطر آنکه به کسی بدی کنی، به خاطر آنکه بتوانی بدی های کسی را نبینی!

گاهی بازی کن
نه به خاطر هوس ات با دل کسی ،به خاطرخدا با کودکی یتیم!

گاهی بنویس
نه به خاطر دست خط زیبایت، به خاطر زیبای هایی که ارزش نوشتن دارد!

گاهی امضا کن
نه به خاطر آنکه خطی کشیده باشی،به خاطر آنکه از هویتت ردی به جای بگذاری!

گاهی یاد بگیر
نه به خاطر آنکه یاد گرفته باشی ،به خاطر آنکه نگویی نمی دانستم!

گاهی سفر کن
نه به خاطر آنکه دلی را برنجانی ،به خاطر آنکه دلی برایت تنگ شود!

گاهی خیانت کن
نه به خاطر آنکه رسم مردانگی نیست ،به خاطر آنکه نامردی ات را بر خودت ثابت کنی!

گاهی اعتماد کن
نه به خاطر آنکه پشیمانت می کنند،به خاطر آنکه شاید بتوانی راه و رسم قصه ها را عوض کنی!

گاهی زل بزن
نه به خاطر آنکه فقط چشمانت زیباست، به خاطر آنکه نگاه زیبایت به یادگار بماند!

گاهی تمام کن
نه به خاطر آنکه مرد ادامه بازی نباشی، به خاطر آنکه کسی دیگر زیباتر شروع کند!

گاهی نفرین کن
نه به خاطر آنکه نابودیش را آرزو کنی،به خاطر آنکه فراموش کنی دوستش داری!

گاهی زندگی کن
نه به رسم عادت، به خاطر کسی که به عشق تو نفس می کشد!

گاهی باور کن
نه به خاطر آنکه باورت دارد ،به خاطر کسی که ناباوری تنها باورش شده!

گاهی شب باش
نه به خاطر مرگ خورشید ،به خاطر تنهایی برکه!

گاهی مرد باش
نه به خاطر آنکه زنی عاشقت شود ،به خاطر عظمت این واژه ی غریب!

گاهی بزرگ باش
نه به خاطر آنکه احترامت واجب شود، به خاطر آنکه کوچکی را دریابی!

گاهی کوچک باش
نه به خاطر آنکه خطا کنی ،به خاطر آنکه بزرگ شوی!

گاهی چتر باش
نه به خاطر آنکه باران را دوست نداشته باشی، به خاطر آنکه تر شوی!

گاهی باران باش
نه بر سقف خانه ای که چکه می کند ،بر سر کارگری که از تشنگی نای کار کردن برایش نمانده!

گاهی فرشته باش
نه به خاطر آنکه عاشقت شوند، به خاطر پاکی وجودت که زندانی ات شده!

گاهی سیلی بزن
نه او را که زمین خورده ی توست، شیطانی را که می خواهد زمینت بزند!
گاهی دریا...گاهی برکه...
گاهی سوال...گاهی جواب...
گاهی مرگ...گاهی زندگی...
گاهی همه چیز... گاهی هیچ...
اما همیشه انسان
همیشه انسان باش...

منبع : فارس
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/08/23 ‏01:32:22

پیرمردی در راهی میرفت. به چشمه ی آبی رسید. ایستاد تا آبی بنوشد. چشمش به گوهر گرانبهایی افتاد که در آب برق می زد. آن را برداشت و در کیسه ی خود گذاشت. در راه به مسافر دیگری رسید و با هم همسفر شدند.هنگام ظهر زیر سایه درختی برای صرف غذا ایستادند. پیرمرد سفرا ای از کیسه خود بیرون آورد تا با هم غذایی بخورند. مرد گوهر را دید و از پیرمرد خواست تا آن را به او بدهد. پیرمرد بدون درنگ گوهر را به او داد. مرد با خود اندیشید که ثروتمند شده و بقیه عمر را خوشبخت خواهد بود. پیرمرد را به حال خود گذاشت و به سرعت روانه شهر شد. بعد از چند روز پیرمرد وارد شهر شد و به بازار رفت. در گوشه ای از بازار همسفرش را دید. مرد به سرعت به سوی پیرمرد آمد و گفت این گوهر را از من بگیر. پیرمرد گفت: آیا این گوهر ارزشی ندارد؟ مرد گفت: این گوهر بسیار با ارزش است اما من چیز گرانبهاتری از تو می خواهم.این گوهر را از من بگیر و در عوض به من بگو چگونه می توانم مانند تو بدون تامل از این گوهر چشم بپوشم ...
__________________
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/08/30 ‏00:52:25

مردی که برای کار به شرکت مایکروسافت رفت و...


مرد بیکاری برای سمت آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد.رئیس هیئت مدیره بعد از کمی صحبت، وقتی تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید، گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم های مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین...»
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متاسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین؛ و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی تونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.نمی دونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگی ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه. این عمل را سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد دید که می تونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه. و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت(پخش محصولات) داشت...
پنج سال بعد،مرد یکی از بزرگترین خرده فروشان آمریکا شده بود.
شروع کرد تا برای آینده خانواده اش برنامه ریزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبتشون به نتیجه رسید، نماینده بیمه آدرس ایمیل مرد را پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراطوری در شغل خودتون به وجود بیارین...می تونین فکر کنین به کجاها می رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟!»
مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:

  آره!احتمالا می شدم آبدارچی شرکت مایکروسافت...!

منبع:فارس
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1389/09/08 ‏02:39:41

"تصاویری که اشک خیلی ها را در آورد"...

درود به دوستان عزیز لینکی که اینجا میارم هم دیدنی است و هم خواندنی که در رابطه با اتفاقهای عجیبی است که در حیات وحش رخ می دهد...

http://ser01.yekidige02.co.cc/index.php?url=0lmfWRX39BC64Y1u7rWx3gedo80JQrYyJAWsIHTuaY4HkOm%2BnCLOYnO1qf7njRoXhyRThhpJoM05Gn4QvqRzpffT1gA%3D

ترجمه ی هر توضیح زیر عکسها رو به ترتیب میگذارم تا متوجه موضوع بشید

مقدمه:داستان واقعی این تصاویر عجیب و تکان دهنده در دنیای وحش:
یک صبح سه شنبه در حالی که عکاس به همراه تیم همراهش برای یافتن رد پایی از شیرها به سمت جنوب Madikawe حرکت می کنند به طور کاملا غیر منتظره با لاشه یک بز کوهی و شیری در حال نفس نفس زدن در کنار لاشه او روبرو می شوند. شیر که مشخص است تازه شکار خود را بر زمین زده است کنار لاشه حرکت می کند. اما بر خلاف آنچه انتظار می رود، شیر ماده شکار خود را نمی خورد. عکاس که از دور شاهد این ماجراست شروع به تصویر برداری می کند.

ترجمه ی عکس(1)
ماده شیر و لاشه شکاری که تازه از نفس افتاده است.
....(2)
اولین کار شیر بعد از شکار دریدن شکم شکار است. این را در تمام کتاب های جانورشناسی می توانید بیابید!

...(3)
تا اینجا همه چیز مانند کتابهایی که خوانده ایم پیش می رود. دوستان من نیز در اتومبیل توسط دوربین دوچشمی و فیلمبرداری مشغول تماشای صحنه هستند. و ما این طور تصور می کنیم که شیر در حال خالی کردن محتویات شکم شکار خویش است. که ناگهان یکی از دوستان من فریاد می زند: آن محتویات شکم نیست!

...(4)
و اینجا بود که ما متوجه شدیم بز کوهی آفریقایی کشته شده حامله بوده است.

...(5)
و حالا در مقابل خود شیری را می بینم که طعمه کشته اش حامله بوده است. در این مواقع شیرها به کار خوردن خود ادامه می دهند البته اگر مشکلی پیش نیاید. و اما از اینجا به بعد بود که ما را به حیرت واداشت... ماده شیر جنین بز کوهی را به آرامی به زمین گذاشت و شروع به بوییدن او کرد.

...(6)
بان بدن برای یک ماده شیر و در موقعیت او بسیار عجیب بود. او از اتفاقی که افتاده بود سخت متحیر و مات و مبهوت بود. به اطراف خود نگاه می کرد تا ببیند آیا کسی برای کمک کردن هست...

...(7)
عد از مدتی ماده شیر به خالی کردن محویات شکم بز کوهی ادامه داد و در تمام مدت اینطور به نظر می رسید که سعی می کند تا حد امکان از جنین دور باشد...

...(8)
عد از مدتی دیگر و در حالی که هنوز هیچ قسمت از بند شکار خود را نخورده است، مجددا توجه اش به سمت جنین می رود و به آرامی او را از زمین بلند می کند.

...(9)
او ایستاده است در حالی که جنین بز کوهی در دهانش است و برای مدتی به اطراف نگاه می کند. به همه جهت ها، شاید برای یافتن چیزی... و بعد از چند دقیقه به آرامی به سوی بیشه ای که در نزدیکی شکارش است حرکت می کند.

(10)
و مجددا می ایستد و جنین را به آرامی بر زمین می گذارد. و در تمام مدت با نگاهی هیجان زده و عصبی به اطراف نگاه می کند. سپس با نوک بینی به جنین ضربه می زند و به آرامی او را درست مانند توله هایش از پشت گردن میگیرد و بلند می کند...

(11)
او مجددا به اطرف نگاه می کند و به آهستگی به سمت بیشه می رود... با دقت به سمت بیشه زار پیش می رود جایی که تصمیم دارد جنین را در آنجا بگذارد. چندین بار به جنین ضربه می زند و در تمام مدت با حالتی نگران به اطراف نگاه می کند شاید انتظار کمکی یا خطری را می کشد...

(12)
بعد از چند دقیقه دوباره به سمت لاشه شکاری بر میگردد که هنوز چیزی از آن را نخورده است. کنار او می ایستد و سپس به آرامی همانجا دراز می کشد. شیر ماده به چه چیزی می اندیشد؟ چرا او این چنین عمل کرد؟

طبق گفته آقای Grey van der walt عکاس این صحنه شگفت آور، این یکی از عجیب ترین و خارق العاده ترین صحنه هایی بوده است که در حیات وحش و درطول عمر خود مشاهده کرده است.

منبع :وبلاگ رسانه
باران باران     دوشنبه, ‏1389/09/08 ‏13:17:17

درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.
کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا و اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن صاحب دو شاخ واقعی، دربارهٔ آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد.
شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. علامه طباطبایی، صانعی و مرتضی مطهری از معتقدان این نظر هستند.[۳۲] در کتاب تفسیر نمونه، نوشتهٔ ناصر مکارم شیرازی نوشته‌شده، از آنجهت به کوروش، ذوالقرنین می گفتند که شرق و غرب مال او بود.
باران باران     دوشنبه, ‏1389/09/08 ‏13:19:23

باد می وزد …

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است . . .

زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت

و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خوب گوش کردن را یاد بگیریم…

گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ، میفهمم که راه را اشتباه رفته ام . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره . . .

فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد

ولی راه به جائی نخواهد برد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده . .

( وین دایر )



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی

بدست خواهی آورد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قلب شکستن هنر انسان هاست ، گر شکستی قلبی

فردا میشکند دگری قلب تو را  . . .
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/09/21 ‏00:53:34

موفقیت...

PLAN while others are playing
(برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردنند)

STUDY while others are sleeping
(مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند)

DECIDE while others are delaying
(تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند)

PREPARE while others are daydreaming
(خود را آماده کن وقتی که دیگران درخیال پردازیند)

BEGIN while others are procrastinating
(شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند)

WORK while others are wishing
(کار کن وقتی که دیگران در حال دعا کردنند)

SAVE while others are wasting
(صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردنند)


LISTEN while others are talking
(گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند)

SMILE while others are frowning
(لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگینند)


PERSIST while others are quitting
(پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند)
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/09/22 ‏01:14:55

«دکتر علی شریعتی»

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند . «دکتر علی شریعتی»



به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد . «دکتر علی شریعتی»



و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد… و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛ سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند… و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است .

زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی... او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد... او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر . «دکتر علی شریعتی»



اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست . «دکتر علی شریعتی»



عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی . «دکتر علی شریعتی»



اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند، اگر مثل اسب دونده باشی، سوارت می شوند... فقط از فهمیدن تو می ترسند . «دکتر علی شریعتی»



آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش . «دکتر علی شریعتی»



هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود هر لحظه دردی سر بر می‏دارد و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟ «دکتر علی شریعتی»



دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم که از همه تهوع آور بود ؛ اینکه در آن سن و سال، زن داشت!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . «دکتر علی شریعتی»



هر کس آنچنان می میرد که زندگی می کند

خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

ستایش کردم ، گفتند خرافات است

عاشق شدم ، گفتند دروغ است

گریستم ، گفتند بهانه است

خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم . «دکتر علی شریعتی»



به من بگو ؛ نگو ، نمی گویم؛

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم

من می فهمم . «دکتر علی شریعتی»



قسمتی از نوشته های مرحوم دکتر علی شریعتی در وصف مولا علی در کتاب کویر :

اما ، اما علی جز چاه های پیرامون مدینه ، چاه های نخلستان صاحب سری نداشت ، اگر می داشت چرا سر در حلقوم چاه برد؟ چرا از شهر و خانه وخانواده اش به نخلستان ها پناه برد؟ چرا دردهای بی رحم و سنگینش را ناچارباید در چاه ریزد اینها جز به خاطر آن است که علی تنها است؟ درمیان شیعیانش نیز تنها است؟ علی از محمد تنها تر است ، علی از خدا هم تنها تر است خدا برای تنهاییش آدم را آفرید .محمد سلمان را یافت اما ......اما علی تا پایان حیاتش تنها ماند از میان خیلی شیعیانش جز چاه های پیرامون مدینه کسی نداشت .

اما در زندگی دشوار و دردناک این تنهای بزرگ شبی حادثه ای رخ داد شبی از آن شب های سنگین و خفقان آوری که ماه در نخلستان های حومه شهر چشم به راه علی بود و همه جا، در زیر سایه های نخل ها و بیراهه ها و کناره دیوارو باغ ها و لبه ی جاده ها در پی این همدرد آشنای خویش می گشت و علی را که همچون خود اور همواره تنهاست نمی یافت . «دکتر علی شریعتی»



آزادگی نعمتی است که خداوند به هرکس عطا نکرده است . «دکتر علی شریعتی»



خیلی وقت ها غرورم مثل شیشه جلوی چشمم ریز ریز شد

و من فقط سکوت کردم!     دوست نماها!      سر چه سفره هایی نشستم!        سفره دروغ ، سفره هوس ؛ سفره حسادت ؛ سفره چشم و هم چشمی ، سفره شهوت ؛ سفره غرور ؛ سفره مدرسین اخلاق بی اخلاق ؛ سفره مدرسین
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/09/22 ‏01:15:56

سفره حسادت ؛ سفره چشم و هم چشمی ، سفره شهوت ؛ سفره غرور ؛ سفره مدرسین اخلاق بی اخلاق ؛ سفره مدرسین مذهب بی خدا ؛ سفره ماسک های زبیا و دروغین ؛

کسی بوی عشق            نمی داد...          همه رو بو کردم...             بوی هوس بود!

این مدعیان عاشق  عشق  ندیده!

ولی زیباترین سفره ؛ سفره دل بود              حتی اگر به اندازه صرف یک چای مهمون بودم            مزه اون چای تا ابد حتی بعد از مرگ هم زیر زبونم هست   سر سفره دل بارها و بارها متولد شدم         به امید فردایی که نمی دونم چرا اینقدر دیر کرده  و دوباره... «دکتر علی شریعتی»



نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد

و بسپارد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من

سکوت مرگبارم را . «دکتر علی شریعتی»



«دکتر علی شریعتی» انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

1- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند .

عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

2- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند .

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.

3- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند .

آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

4- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند .

شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
anvar anvar     دوشنبه, ‏1389/09/22 ‏08:24:33

سلام بر فریاد عزیز

خوب خوب ، پاک پاک ، نغز نغز .

دست شما دردنکنه .
anvar anvar     دوشنبه, ‏1389/09/22 ‏08:32:31

و حقیقتا" کیانا از دسته ی چهارم هست .

کتاب بلوغ کال را هر بار نگاه میکنم به این حقیقت بیشتر واقف می شوم . یادش گرامی و پایدار .
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/09/23 ‏00:26:27

مردی که 70 سال است آب و غذا نخورده است!


دانشمندان ارتش هندوستان در حال مطالعه روی مرد 82 ساله هستند که ادعا می‌شود 70 سال است آب و غذا نخورده است.

پراهلاد جانی اکنون در یک بیمارستان در احمدآباد گرجارات نگهداری شده و توسط سازمان تحقیقات دفاعی هندوستان به شدت تحت نظر است.
او اکنون 6 روز است که در این مرکز و تحت نظارت شدید نگهداری می‌شود و پزشکان اعلام کردند بعد از این مدت بدن او هیچ نشانه ای از گرسنگی یا نیاز به آب نشان نداده است.
ادعا شده است که این مرد از سن 7 سالگی خانه خود را ترک کرده و مانند یک انسان مقدس هندی زندگی کرده است.به این انسان‌ها اصطلاحات 'breatharian' گفته می‌شود که می‌توانند فقط با تکیه بر نیروی زندگی روحانی خود به زندگی ادامه دهند.
او معتقد است که یک الهه اکسیری را از سوراخی در سقف دهانش به بدن او می‌ریزد.این ادعا توسط یک پزشک هندی که مطالعاتی در مورد قابلیت‌های ماوراء طبیعی این افراد داشته است تائید شده است.

دانشمندان سازمان توسعه تحقیقات دفاعی هندوستان ، هواپیماهای بدون سرنشین ، موشک‌های بالستیک بین قاره ای و انواع جدیدی از بمب‌ها را می‌سازند.آن‌ها معتقدند آقای پراهلاد می‌تواند به آن‌ها آموزش دهد که چگونه می‌توان در زمان‌های بحرانی بدون وجود غذا تا مدت‌های طولانی به زندگی ادامه داد.
دکتر ایلاواژاگان مدیر روان‌شناسی و علوم مرتبط موسسه دفاعی در این باره گفت : در صورتی که این ادعا تائید شود ، یک کشف جدید در دنیای پزشکی خواهد بود.

با کمک آن می‌توان جان انسان‌ها را در حین بلایای طبیعی نجات داد.ما می‌توانیم به انسان‌ها تکنیک‌هایی آموزش دهیم که در شرایط سخت و دشوار بدون آب و غذا به زندگی خود ادامه داده و نجات پیدا کنند.

تا کنون و بعد از گذشت 6 روز آقای پراهلاد به خوبی دوام آورده است و جالب این جاست که هیچ چیزی نیز از بدن او دفع نشده است . او کاملا سالم و سرحال است و هیچ نشانه از رخوت و بیحالی در او دیده نمی‌شود.
پزشکان تصمیم دارند نظارت خود را تا 15 روز دیگر ادامه دهند که در طی این مدت باید علائمی مانند از دست دادن ماهیچه‌ها ، کم‌‌آبی شدید ، کاهش وزن و از کار افتادن اندام های حیاتی بدن ظهور پیدا کند.

البته در هندوستان افرادی هستند که برای مدت‌های طولانی و تا 8 روز آب و غذا نمی‌خوردند و به اعمال مذهبی خود می‌پردازند.اکثر‌ انسان‌ها نمی‌توانند بدون غذا تا 50 روز دوام بیاورند . بیش‌ترین رکورد گرسنگی در جهان 74 روز بوده است.

منبع:فارس
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1389/09/23 ‏01:26:13

ممنونم انور عزیزم...
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/09/23 ‏14:06:28

ازدواج فوتبالیست زن ایرانی با برزیلی


روز خواستگاری خیلی خوشحال بودم و این شروع یک زندگی جدید برایم بود، البته خانواده همسرم در این راه خیلی به من کمک کردند. ‌راستش را بخواهید هیجان زیادی داشتم برای رسیدن به هدفم، مصمم بودم و سایر مسائل برایم مهم نبود.
ازدواج یک ایرانی و یک برزیلی آن هم از نوع فوتبالیست آن ، اتفاقی جالب توجه در نوع خود است.

دادنا: فوتبال دنیای عجیبی دارد، وقتی سرگذشت فابیو (علیرضا) کاروالیو دو‌سانتوز را می‌خوانید متوجه این موضوع خواهید شد؛ کسی که فکرش را هم نمی‌کرد روزی در ایران عاشق شود و زندگی‌اش را با یک دختر ایرانی ادامه دهد. دروازه‌بان مس رفسنجان اکنون تمام خوشبختی‌اش را در ایران می‌بیند و حاضر نیست کشورمان را ترک کند. او یک برزیلی زن‌ذلیل! به حساب می‌آید؛ آن‌قدر عاشق خانواده همسرش است که حتی اسمش را با نظر مادر‌زنش انتخاب کرده حالا تا آخر ماجرا را خودتان حدس بزنید



بخش هایی از این گفتگوها در ادامه آمده است.

• اصلا فکرش را نمی‌کردم روزی به ایران بیایم اما حرفه‌ام باعث شد به ایران بیایم و با دیدن مردم ایران و فرهنگ‌شان علاقه‌ام دو‌چندان شد و بعد از آشنایی با همسرم عاشق او شدم و ازدواج کردیم. اصلا به ماندن در ایران فکر نمی‌کردم، چه برسد به ازدواج.

• روز خواستگاری خیلی خوشحال بودم و این شروع یک زندگی جدید برایم بود، البته خانواده همسرم در این راه خیلی به من کمک کردند. ‌راستش را بخواهید هیجان زیادی داشتم برای رسیدن به هدفم، مصمم بودم و سایر مسائل برایم مهم نبود.

• فرهنگ ایران با کشور من متفاوت است؛ ایران کشوری است با فرهنگ اسلامی در خاورمیانه که با برزیل تفاوت‌های زیادی دارند اما من ایران و فرهنگ‌اش را بیشتر از برزیل دوست دارم. باورتان نمی‌شود اما از وقتی لب به غذاهای ایرانی به خصوص کوبیده و قورمه سبزی زدم دیگر به غذاهای برزیلی فکر نمی‌کنم.

• خانواده‌ام وقتی خبر ازدواج با یک دختر ایرانی شنیدند تعجب نکردند؛ بلکه ترسیدند، چون چیزهای خوبی از ایران نشنیده بودند اما وقتی با سیمین به برزیل رفتیم و آن‌ها دیدنش، نظرشان عوض شد اما هنوز ترس داشتند تا این‌که به ایران آمدند و فهمیدند مسایلی که در مورد ایران گفته می‌شود وجود ندارد. الان راضی هستند.

• روابط زن‌ها و مردها در ایران توجه مرا جلب کرد و وقتی دیدیم میان آن‌ها احترام و مرزبندی رعایت می‌شود علاقه‌مند شدم به اسلام و بعد هم که ازدواج کردم و با خواست خودم مسلمان شدم.

• اسم ایرانی‌ام را مادر زدنم برای من انتخاب کرد و فکر می‌کنم اسم جالبی باشد.

• من ۳۱سال سن دارم و می‌توانم تا چندسال دیگر دروازه‌بانی کنم؛ ولی دوست دارم دخترم ایزابلا جعفری کاروالیو دوسانتوز را در ایران و به شیوه ایرانی تربیت کنم، در برزیل آزادی بیش از حد برای تربیت دختربچه‌ها مشکل‌ساز است.

• فوتبال برزیل به لحاظ امکانات و مسائل حرفه‌ای خیلی از ایران جلوتر است و لیگ‌های استانی برزیل با برنامه‌تر و بهتر از ایران برنامه‌ریزی می‌شود چه برسد به لیگ برترشان. ایران اگر می‌خواهد در فوتبال پیشرفت کند باید خیلی حرفه‌ای‌اتر از این که الان هست عمل کند.
• دلیل ورود بازیکن ضعیف برزیلی به فوتبال ایران از مدیران برنامه‌ و‌ باشگاه‌هاست؛ مدیر برنامه‌ها دروغ می‌گویند و مدیر باشگاه‌ها هم تحقیق نمی‌کنند و همین موضوع سبب می‌شود بازیکنان ضعیف وارد فوتبال ایران شوند.

..........
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/09/23 ‏14:08:02

............
همسر فابیو کاروالیو : فابیو عشق ایران است

اصفهان آمده بود، یک‌دل نه صد‌دل عاشق کارمند روابط بین‌المللی باشگاه ذوب‌آهن شد. دروازه‌بان برزیلی هر‌چه زمان گذشت از فرهنگ ایران و آداب رسوم ایرانی خوشش آمد و در نهایت حاضر شد مسلمان هم شود؛ او که برخلاف هموطنانش مخالف بی‌بند‌و‌باری‌های رایج در کشورش بود، سبب شد تا پایه‌های زندگی‌اش را با یک آبادانی اصیل شکل دهد تا زیاد هم از برزیل دور نشود‌. خانم جعفری همسر فابیو اکنون از این‌که با یک‌خارجی ازدواج کرده، خوشحال است و می‌گوید در خواب هم نمی‌دیده با یک برزیلی ازدواج کند. با او در خصوص این سبک از زندگی صحبت کردیم:

• من در باشگاه ذوب‌آهن اصفهان کار می‌کردم و به خاطر کارم در امور بین‌الملل با بازیکنان خارجی ارتباط داشتم و همین موضوع باعث ‌آشنایی ما شد. معیارم برای ازدواج با فابیو بیشتر علاقه بود و بعد سعی کردم بقیه جوانب را درست کنم.

• او چون تا حالا در کشورهای مسلمان بازی نکرده بود، حجاب ایرانی‌ها برایش پدیده تازه‌ای بود. با خانواده‌ام مشکل نداشت، اما اوایل کمی سخت بود چون پذیرش این موضوع برای خانواده‌ام کمی دشوار بود. من هم گفتم یک روز بیاید خانه تا پدر و مادرم او را ببینند‌.همان روز خواستگاری صحبت کرد و خودم شدم مترجم خواستگارم (خنده)

راستش فکرش را نمی‌کردم با یک فوتبالیست ازدواج کنم، آن‌هم از نوع خارجی؛ ازدواج با فابیو زندگی مرا عوض کرد؛ البته ازدواج با یک‌فرد غیر‌ایرانی سختی‌های خاص خودش را دارد، ‌ما دائما در سفر بین ۲‌کشور هستیم یا این‌که خانواده فابیو به ایران می‌آیند.

• فرهنگ آن‌ها خیلی شبیه به ایرانی‌هاست، به‌خصوص قسمت جنوب ایران. من چون آبادانی هستم با خانواده فابیو راحتم‌. آن‌ها دست‌و‌دلباز و خونگرم هستند و غذاهای تند هم زیاد می‌خورند. البته برخی از رفتارهایی که دارم و یا غذاهایی که تهیه می‌کنم، برایشان جالب است.

• در مورد فوتبال مشکلی نداریم. خوشبختانه هر ۲‌پرسپولیسی‌هستیم، البته صنعت نفت جای خودش را دارد.

• در مورد علاقه آبادانی ها به برزیل یک چیزهایی برایش گفته بودم، اما باورش نمی‌شد تا این‌که رفتیم آبادان، آن‌جا یک دستفروش کلی دمپایی ابری با پرچم برزیل می‌فروخت که برای فابیو جالب بود و وقتی بازی‌های صنعت نفت را ‌دید و شعار هواداران را شنید، متوجه حرف‌های من شد.

• زندگی فعلی‌مان راضی کننده است و چون علاقه و عشق اصلی‌ترین مساله زندگی‌مان است مسائل دیگر را سخت نمی‌گیریم. درآمد فابیو کفاف زندگی‌مان را می‌دهد. اتفاقا دنبالش هستیم تا ملیت ایرانی برای فابیو بگیریم تا بتواند در لیگ برتر هم بازی کند.

• البته زوج‌های ایرانی خوشبخت هم زیاد داریم اما من از ازدواج با یک‌برزیلی مثل فابیو خوشحالم؛ او خیلی خوب است و شخصیت و علاقه‌اش به ایران او را فردی قابل احترام برای من کرده است.
• فابیو که از مسائلی مانند مهریه سردر نمی‌آورد، اما خانواده‌ام اعتقاد داشتند برای زندگی با یک خارجی باید گارانتی وجود داشته باشد و او یک باب آپارتمان به‌نام من خرید، و‌لی مهریه به شکل مرسوم نداشتم.
.
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1389/09/26 ‏23:50:35

عشق ابدی


پیرمرد صبح زود از خانه بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود. در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان ماشینی به او زد. به زمین افتاد. مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند.

پس از پانسمان زخم ها، پرستاران از او خواستند که آماده شود تا از استخوان هایش عکسبرداری شود. پیرمرد به فکر فرو رفت و یکباره از جا بلند شد و لنگ لنگان به سمت در رفت. به پرستاری که می خواست مانع رفتنش شود گفت که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستار سعی کرد او را برای ماندن و ادامه درمان قانع کند ولی موفق نشدند. از پیرمرد دلیل عجله اش را پرسید.

در جواب گفت: زنم در خانه سالمندان است. من هر صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!

پرستار گفت: اصلا نگران نباشید. ما به او خبر می دهیم که امروز دیرتر می رسید.
پیرمرد جواب داد: متاسفم! او بیماریِ فراموشی دارد و متوجه چیزی نخواهد شد و حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با تعجب پرسید: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید در حالی که شما را نمی شناسد؟!


پیرمرد با صدایی غمگین و آرام گفت: اما من که می دانم او کیست . . . !
________
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/09/27 ‏14:13:29

افراد مشهور متولد در فروردین ماه:
فریدون جنیدی ( شاهنامه‌پژوه و نویسندهٔ ایرانی) ، بنی صدر (رییس جمهور پیشین ایران) ، زلمی خلیلزاد (نماینده دولت بوش در سازمان ملل با تبار افغانستانی) ، محمد علی فردین (بازیگر ایرانی) ، هایده (خواننده ایرانی) ، مجید مجیدی (کارگردان ایرانی) ، محمدعلی کشاورز (بازیگر ایرانی) ، خسرو شکیبایی (بازیگر ایرانی) ، ژاله علو (بازیگر ایرانی) ، چارلی چاپلین (هنرپیشه انگلیسی)، بیتا فرحی (هنرپیشه ایرانی) ، پوران درخشنده (کارگردان ایرانی) ، علیرضا افتخاری (خواننده ایرانی) ، رخشان بنی‌اعتماد (کارگردان ایرانی) ، مارلون براندو (هنرپیشه آمریکایی)، یزدان ( شکافنده اتم )؛ بیسمارک (صدراعظم آلمان)، ژوزف پولیتزر (روزنامه نگار آمریکایی)، هنری جیمز (نویسنده آمریکایی)، ونسان ونگوک (نقاش هلندی)، نیکیتا خروشچوف (نخست وزیر سابق روسیه) و تنسی ویلیامز (نویسنده آمریکایی) ، مریلا زارعی ( هنرپیشه ایرانی ) محمد رضا گلزار (هنرپیشه ایرانی) ، خشایار اعتمادی (خواننده ایرانی)


افراد مشهور متولد در اردیبهشت ماه: عمر خیام (ریاضیدان و اخترشناس ایرانی) ، دکتر محمّد معین (ادیب ایرانی) ، سیمین دانشور (شاعر ایرانی) ، قیصر امین‌پور (شاعر ایرانی) ، غلامحسین بنان (خواننده ایرانی) ، گوگوش (خواننده ایرانی) ، رهی معیری (شاعر ایرانی) ، فریماه فرجامی (بازیگر ایرانی) ، پرویز مشکاتیان (نوازنده ایرانی) ، اندی (خواننده ایرانی) ، آرش لباف (خواننده ایرانی) ، رضا عطاران (بازیگر ایرانی) ، بهنوش بختیاری (بازیگر ایرانی) ، آندره آغاسی (تنیسور امریکایی) ، همایون شجریان (خواننده ایرانی) ، آتوسا پور کاشیان (استاد بزرگ شطرنج) ، اونوره دوبالزاک (نویسنده فرانسوی)، ویلیام شکسپیر (نمایشنامه نویس انگلیسی)، برتراند راسل (فیلسوف و نویسنده انگلیسی)، ولادمیر ناباکف (نویسنده روس)، یوهان برامس (آهنگساز آلمانی)، سالوادور دالی (نقاش اسپانیایی)، هری ترومن (رئیس جمهور آمریکا)، روبسپیر (انقلابی فرانسوی)، کاترین کبیر (ملکه روسیه)، الیور کرامول (رهبرانقلابی انگلیس)، نانسی عجزم (خواننده لبنانی) ، ملکه الیزابت دوم (ملکه انگلیس)، هیتلر (دیکتاتور آلمانی)، زیگموند فروید (روانشناس اتریشی)، هنری فوندا (هنرپیشه آمریکایی)، گری کوپر (هنرپیشه آمریکایی) و ارسون ولز (کارگردان آمریکایی) ، سعید شهروز (خواننده ایرانی) ، پویا امینی (بازیگر ایرانی) ، جواد کاظمیان (فوتبالیست ایرانی) ، فریدون زندی (فوتبالیست ایرانی) .


افراد مشهور متولد در خرداد ماه: عزت الله انتظامی (بازیگر ایرانی) ، ابی (خواننده ایرانی) ، احمد ظاهر (مشهور متولد در ترین خواننده افغانستان) ، محسن مخملباف (کارگردان ایرانی) ، محمدرضا شریفی‌نیا (بازیگر ایرانی) ، امین حیایی (بازیگر ایرانی) ، سیاوش قمیشی (خواننده ایرانی) ، رضا کیانیان (بازیگر ایرانی) ، جواد رضویان (بازیگر ایرانی) ، هادی ساعی (قهرمان تکواندو المپیک از ایران) ، شیرین عبادی (وکیل دادگستری ایرانی) ، امامعلی حبیبی (قهرمان کشتی ایران) ، فرهاد مجیدی (فوتبالیست ایرانی) ، سعید نفیسی (نویسنده و شاعر ایرانی) ، عباس یمینی شریف (شاعر و ادیب ایرانی) ، جلیل شهناز (نوازنده ایرانی) ، محمد محیط طباطبایی (اندیشمند و روزنامه نگار ایرانی) ، احمدرضا عابدزاده (بازیگر و مربی فوتبال ایرانی) ، وحید طالبلو (فوتبالیست ایرانی) ، مژده شمسایی (بازیگر ایرانی) ، پرستو گلستانی (بازیگر ایرانی) ، کمند امیرسلیمانی (بازیگر ایرانی) ، مهناز افشار (بازیگر ایرانی) ، مژده شمسایی (بازیگر ایرانی) ، شهره لرستانی (بازیگر ایرانی) ، والت ویتمن (شاعر آمریکایی)، تامس هاردی (نویسنده انگلیسی)، فرنسواز ساگان (نویسنده فرانسویی)، یان فلمینگ (نویسنده انگلیسی)، پول گوگن (نقاش فرانسوی)، مریلین مونرو (هنرپیشه آمریکایی) ، جان.اف کندی (رئیس جمهور آمریکا).
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/09/27 ‏14:14:24

افراد مشهور متولد در تیر ماه: علی حسینی خامنه‏ای (رهبر فعلی ایران) ، علی‌اکبر ولایتی (وزیر خارجه پیشین ایران) ، ولادیمیر پوتین (رییس جمهور سابق روسیه) ، محمد داود خان (اولین رییس جمهور افغانستان) ، سیمین بهبهانی (شاعر ایرانی) ، صمد بهرنگی (نویسنده ایرانی) ، صادق چوبک (نویسنده ایرانی) ، داود رشیدی (بازیگر ایرانی) ، عباس کیارستمی (کارگردان ایرانی) ، سهراب شهید ثالث (کارگردان ایرانی) ، ثریا اسفندیاری بختیاری (همسر دوم محمدرضا شاه پهلوی) ، روح‌انگیز سامی‌نژاد (اولین هنر پیشه زن ایرانی) ، فاطمه گودرزی (بازیگر ایرانی) ، شادی پریدر (نخستین استاد بزرگ شطرنج بانوان ایران) ، بی نظیر بوتو (نخست وزیر پیشین پاکستان) ، محمود فکری (فوتبالیست ایرانی) ، عباس مرادی (دروازه بان بزرگ ایران)، مصطفی رحماندوست (شاعر ایرانی) ، نسرین مقانلو (بازیگر ایرانی) ، سحر ولد بیگی (بازیگر ایرانی) ، هدیه تهرانی (بازیگر ایرانی) ، رضا شفیعی جم (بازیگر ایرانی) ، گلشیفته فراهانی (بازیگر ایرانی) ، وحید هاشمیان (فوتبالیست ایرانی) ، نیوشا ضیغمی (بازیگر ایرانی) ، الناز شاکردوست (بازیگر ایرانی) ، ارنست همینگوی (نویسنده آمریکایی)، آن لیندبرگ (نویسنده آمریکایی)، ژان کوکتو (نویسنده فرانسوی)، هلن کلر (نویسنده آمریکایی)، مارک شاگال (نقاش روس)، رامبراند (نقاش هنلدی)، مارسل پروست (نویسنده فرانسوی)، اینگمار برگمن (نویسنده و کارگردان سوئدی)، لویی آرمسترانگ (نوازنده جاز آمریکایی)، راکفلر (سرمایه دار آمریکایی)، ژولیوس سزار (سردار روم)، جان گلن (فضانورد آمریکایی)، جینالو لوبریجیدا (هنرپیشه ایتالیایی) و هنری هشتم (پادشاه فرانسه).


***افراد مشهور متولد در مرداد ماه: محمود دولت‌آبادی (نویسنده ایرانی) ، علی حاتمی (کارگردان ایرانی) ، انوشیروان روحانی (آهنگساز ایرانی) ، عارف عارف‌کیا (خواننده ایرانی) ، امید (خواننده ایرانی) ، شقایق فراهانی (بازیگر ایرانی) ، حسن جوهرچی (بازیگر ایرانی) ، داریوش فرضیایی"عمو پورنگ" (بازیگر ایرانی) ، منیرو روانی‌پور (نویسنده ایرانی) ، امین تارخ (بازیگر ایرانی) ، پوپک گلدره (بازیگر ایرانی) ، رضا صادقی (خواننده ایرانی) ، مهدی مهدوی کیا (فوتبالیست ایرانی) ، محمد خانی (استاد اینترنت)، داریوش ارجمند (بازیگر ایرانی) ، امین زندگانی (بازیگر ایرانی) ، آلدوس هاکسلی (نویسنده آمریکایی)، جورج والتر اسکات (نویسنده اسکاتلندی)، جان گالز ورثی (نویسنده آمریکایی)، جورج برنارد شاو (نویسنده انگلیسی)، دوروتی پارکر (نویسنده انگلیسی)، کارل گوستاو یونگ (روانشناس سوئیسی)، آلفرد هیچکاک (کارگردان انگلیسی)، موسیلینی (دیکتاتور ایتالیایی)، فیدل کاسترو (رهبر انقلابی کوبا)، ناپلئون بناپارت (پادشاه فرانسه) و لوسیل بال (کمدین آمریکایی).


افراد مشهور متولد در شهریور ماه: روح‌الله مصطفوی موسوی خمینی (رهبر پیشین ایران) ، اکبر هاشمی رفسنجانی(رییس جمهور پیشین ایران) ، مرتضی آوینی (نویسنده و کارگردان مستند ایرانی) ، دمیتری مدودف (رییس جمهور روسیه) ، احمدشاه مسعود (فرمانده مبارزین افغانستان) ، تهمینه میلانی (کارگردان ایرانی) ، فریدون مشیری (شاعر ایرانی) ، غلامرضا تختی (ورزشکار ایرانی) ، عهدیه (خواننده ایرانی) ، قادر میزبانی (قهرمان دوچرخه سواری ایران) ، علیرضا دبیر (قهرمان کشتی ایران) ، مهدی شجاعی (نویسنده ایرانی) ، هوشنگ مرادی کرمانی (نویسنده ایرانی) ، کیومرث صابری فومنی (طنز نویس ) ، اکبرعبدی (بازیگر ایرانی) ، پارسا پیروز فر (بازیگر ایرانی) ، امین زندگانی (بازیگر ایرانی) ، نیکی کریمی (بازیگر ایرانی) ، حسام نواب صفوی (بازیگر ایرانی) ، مجید صالحی (بازیگر ایرانی) ، امیر تاجیک (بازیگر ایرانی) ، جواد نکونام (فوتبالیست ایرانی) ، حسین پناهی (بازیگر و شاعر ایرانی) ، شهلا ریاحی (بازیگر ایرانی) ، بنیامین بهادری (خواننده ایرانی) ، تئودور رایزر (نویسنده آمریکایی)، گوته (شاعر آلمانی)، دی.اچ لارنس (داستان نویس انگلیسی)، قوام نکرومه (سیاستمدار غنایی)، ملکه الیزابت اول (ملکه انگلستان)، جوزف کندی (سیاستمدار آمریکایی)، لیندون جانسون (رئیس جمهور آمریکا)، ویلیام هوارد تافت (رئیس جمهور آمریکا)، لئونارد برنشتاین (آهنگساز آمریکایی)، اینگرید برگمن (هنرپیشه سوئدی)، سوفیا لورن (هنرپیشه ایتالیایی)، الیاکازان (کارگردان آمریکایی)، هنری فورد (مدیرکارخانه ماشین سازی) و پیتر سلرز (هنرپیشه انگلیسی).
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/09/27 ‏14:14:55

افراد مشهور متولد در مهر ماه: منوچهر آتشی (شاعر ایرانی) ، محمدرضا شَفیعی کَدکَنی (شاعر ایرانی) ، سهراب سپهری (شاعر ایرانی) ، محمد رضا شجریان (خواننده ایرانی) ، فرح دیبا (ملکه سابق ایران) ، محمد خاتمی (رییس جمهور پیشین ایران) ، علی پروین (بازیکن و مربی فوتبال ایرانی) ، فردریش نیچه (فیلسوف و نویسنده آلمانی) ، محمد ظاهرشاه (آخرین پادشاه افغانستان) ، بیل کلینتون (رییس جمهور پیشین آمریکا) ، سامویل خاچیکیان (کارگردان ایرانی) ، فریدون فرخزاد (مجری و خواننده ایرانی) ، ابراهیم گلستان (نویسنده و کارگردان ایرانی) ، علی مصفا (بازیگر ایرانی) ، مهتاب کرامتی (بازیگر ایرانی) ، کریس دیبرگ (خواننده ایرلندی) ، پوری بنایی (بازیگر ایرانی) ، الهام حمیدی (بازیگر ایرانی) ، جیمی کارتر (رییس جمهور پیشین آمریکا) ، باران کوثری (بازیگر ایرانی) ، عادل فردوسی پور ( مجری تلویزیون ایرانی) ، گلی ترقی (نویسنده ایرانی) ، تامس ولف (نویسنده آمریکایی)، اسکار وایلد (نمایشنامه نویس ایرلندی)، فردریش نیچه (فیلسوف آلمانی)، گراهام گرین (نویسنده انگلیسی)، ویلیام فاکتر (نویسنده آمریکایی)، یوجین اونیل (نمایشنامه نویس آمریکایی)، تی.سی الیوت (نویسنده انگلیسی)، آیزنهاور (رئیس جمهور آمریکا)، جورج.سی اسکات (هنرپیشه آمریکایی)، بریژیت باردو (هنرپیشه آمریکایی)، سر والتر رالی (شاعر انگلیسی)، جی.بی راین (روانشناس آمریکایی)، مهاتما گاندی (رهبر ملی هند)، لویی فیلیپ (پادشاه فرانسه)، فرانتس لیست (آهنگساز مجار)، مارچلو ماسترویانی (هنرپیشه ایتالیایی) و چارلتون هستون (هنرپیشه آمریکایی).


افراد مشهور متولد در آبان ماه: محمد حسینی بهشتی (ریاست پیشین دیوانعالی ایران) ، علامه اقبال لاهوری (اندیشمند و شاعر هندی) ، نیما یوشیج (شاعر ایرانی) ، علی تجویدی (موسیقیدان ایرانی) ، آیدین آغداشلو (نقاش ایرانی) ، بانو دلکش (خواننده ایرانی) ، گلبدین حکمتیار (از جنگ سالاران افغانستان) ، فاطمه معتمد آریا (بازیگر ایرانی) ، آتنه فقیه نصیری (بازیگر ایرانی) ، مریم حیدر زاده (شاعر ایرانی) ، ویشکا آسایش (بازیگر ایرانی) ، علی کریمی (فوتبالیست ایرانی) ، شیلا خداداد (بازیگر ایرانی) ، ستار (خواننده ایرانی) ، مهستی (خواننده ایرانی) ، احسان خواجه‌امیری (خواننده ایرانی) ، امید تاجیک (بزرگترن تاجر ایرانی)، فرانسوا میتران (رییس جمهور پیشین فرانسه ) ، ماری کوری (دانشمند فرانسوی) ، سالک (میکروبیولوژیست آمریکایی)، پابلو پیکاسو (نقاش اسپانیایی)، جورج.سی الیوت (نویسنده انگلیسی)، ایندیرا گاندی (رهبرملی هند)، جواهر لعل نهرو (رهبرملی هند)، ماری آنتوانت (ملکه فرانسه)، مارتین لوتر (کشیش آلمانی بنیانگذار مذهب پروتستان)، رابرت کندی (سناتور آمریکایی)، چیانگ کای چک (رهبرچین)، تئودور روزولت (رئیس جمهور آمریکا)، شارل دوگل (ژنرال فرانسوی) و ریچارد برتون (هنرپیشه انگلیسی).


افراد مشهور متولد در آذر ماه: داریوش مهرجویی (کارگردان ایرانی) ، علی شریعتی (اندیشمند و متفکر ایرانی) ، جمشید مشایخی (بازیگر ایرانی) ، مهتاب نصیر پور (بازیگر ایرانی) ، داریوش فرهنگ (کارگردان و بازیگر ایرانی) ، محمدتقی بهار (شاعر و سیاستمدار ایرانی) ، جلال آل‌احمد (نویسنده ایرانی) ، لاله اسکندری (بازیگر ایرانی) ، بهاره رهنما (بازیگر ایرانی) ، امید زندگانی (بازیگر ایرانی) ، ویگن (خواننده ایرانی) ، ناصر حِجازی ( بازیکن و مربی فوتبال) ، بهاره رهنما (بازیگر ایرانی) ، علی صادقی (بازیگر ایرانی) ، کامران و هومن (خوانندگان ایرانی) ، مارک تواین (نویسنده آمریکایی)، بتهوون (آهنگساز آلمانی)، جان آزبرن (نویسنده انگلیسی)، وینستون چرچیل (نخست وزیر انگلیس)، والت دیسنی (تهیه کننده فیلم های کارتون آمریکایی)، فرانک سیناترا (هنرپیشه آمریکایی)، پاپ ژان پل سیزدهم (رهبر کاتولیک های جهان) و جان میلتون (شاعر انگلیسی).
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/09/27 ‏14:15:30

افراد مشهور متولد در دی ماه: فردوسی (بزرگترین حماسه سرایی تاریخ) ، ارد بزرگ (اندیشمند و متفکر ایرانی) ، ایرج جنتی عطایی (شاعر ایرانی) ، جبران خلیل جبران (اندیشمند و شاعر لبنانی) ، فروغ فرخزاد (شاعر ایرانی) ، حامد کَرزی (رییس جمهور افغانستان) ، حسین الهی قمشه‌ای (سخنور و نویسنده ایرانی) ، احمد محمود (نویسنده ایرانی) ، معین (خواننده ایرانی) ، کتایون ریاحی (بازیگر ایرانی) ، کریستین امانپور (گزارشگر تلویزیونی در آمریکا از تبار ایرانی) ، ترانه علیدوستی (بازیگر ایرانی) ، فریبا کوثری (بازیگر ایرانی) ، ناصر عبداللهی (خواننده ایرانی) ، ماهایا پطروسیان (بازیگر ایرانی) ، حدیث فولادوند (بازیگر ایرانی) ، افسانه بایگان (بازیگر ایرانی) ، مریم زندی (عکاس ایرانی) ، رامبد جوان (بازیگر ایرانی) ، محمد رضا فروتن (بازیگر ایرانی) ، فرهاد مهراد (خواننده ایرانی) ، شهره صولتی (خواننده ایرانی) ، رضا رویگری (خواننده ایرانی) ، بهرام بیضایی (کارگردان ایرانی) ، رزیتا غفاری (بازیگر ایرانی) ، ژاندارک (زن انقلابی فرانسوی)، رودیارد کیپلینگ (نویسنده انگلیسی)، لویی پاستور (شیمیدان فرانسوی)، ادگار آلن پور (نویسنده آمریکایی)، کارل سند برگ (شاعر آمریکایی)، آلبرت شوایتزر (پزشک و فیلسوف فرانسوی)، یوهان کپلر (ستاره شناس آلمانی)، بنجامین فرانکلین (نویسنده و سیاستمدار آمریکایی)، مائوتسه تونگ (رهبر انقلابی چین)، هنری ظمیلر (نویسنده آمریکایی)، ایزاک نیوتن (دانشمند انگلیسی)، ریچارد نیکسون (رئیس جمهور سابق آمریکا)،مارتین لوترکینگ (رهبرسیاهان آمریکا)، اواگاردنر (هنرپیشه آمریکایی) و همفری بوگارت (هنرپیشه آمریکایی).


افراد مشهور متولد در بهمن ماه: خسرو گلسرخی ( شاعر و مبارز ایرانی) ، داریوش اقبالی (خواننده ایرانی) ، صادق هدایت (نویسنده ایرانی) ، سیروس قایقران (فوتبالیست ایرانی) ، محمود فرشچیان (مینیاتوریست ایرانی) ، علی نصیریان (بازیگر ایرانی) ، علیرضا خمسه (بازیگر ایرانی) ، علیرضا عصار (خواننده ایرانی) ، شادمهر عقیلی (خواننده ایرانی) ، تورج نگهبان (ترانه سرای ایرانی) ، علیرضا عصار (خواننده ایرانی) ، افشین قطبی (مربی فوتبال ایرانی) ، احسان حدادی (پرتاب‌گر دیسک ایرانی)، شهاب حسینی (بازیگر ایرانی) ، سمیرا مخملباف (کارگردان ایرانی) ، رویا نونهالی (بازیگر ایرانی) ، دمیتری مندلیف (شیمیدان روس) ، شَهرنوش پارسی‌پور (نویسنده ایرانی) ، بزرگ علوی ( نویسنده ایرانی) ، ادیسون (مخترع آمریکایی)، گالیله (دانشمند ایتالیایی)، حسن اعرابی (پویا)، فرانسیس بیکن (فیلسوف انگلیسی)، چارلز داروین (طبیعیدان انگلیسی)، لنگستن هیوز (نویسنده آمریکایی)، سامرست موآم (نویسنده انگلیسی)، چارلز دیکنز (نویسنده انگلیسی)، پرلمان (نویسنده آمریکایی)، پل نیومن (هنرپیشه آمریکایی)، کیم نواک (هنرپیشه آمریکایی)، کلارک گیبل (هنرپیشه آمریکایی)، جیمز دین (هنرپیشه آمریکایی)، فرانکلین روزولت (رئیس جمهور سابق آمریکا)، آبراهام لینکلن و رونالد ریگان(روسای جمهور سابق آمریکا) ، ملک عبدالله دوم (پادشاه اردن) .


افراد مشهور متولد در اسفند ماه: رضا شاه (بنیانگذار دودمان پهلوی ایران) ، آیت‌الله محمود طالقانی (فعال سیاسی ایرانی) ، حمیرا (خواننده ایرانی) ، احمد خمینی (فرزند رهبر پیشین ایران) ، میخائیل گورباچف (آخرین رییس جمهور شوروی) ، پروین اعتصامی (شاعر ایرانی) ، پریسا (خواننده ایرانی) ، بیژن ترقی (ترانه سرای ایرانی) ، هوشنگ ابتهاج (شاعر ایرانی) ، مرجانه گلچین (بازیگر ایرانی) ، لیلا فروهر (خواننده ایرانی) ، عمران صلاحی (نویسنده ایرانی) ، میکل آنژ (نقاش ایتالیایی)، ریمسکی کرساکف (آهنگساز روسی)، فردریک شوپن (آهنگساز فرانسوی)، اوگوست رنوار (نقاش فرانسوی)، جان اشتاین بک (نویسنده آمریکایی)، ادوارد آلبی (نمایشنامه نویس آمریکایی)، الیزابت تیلور (هنرپیشه آمریکایی)، جورج واشنگتن (رئیس جمهور سابق آمریکا) ، ویکتور هوگو (نویسنده فرانسوی) ، ایرج نوذری (بازیگر ایرانی)
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1389/10/01 ‏00:35:22

آیا میدانستید ؟ !

آیا میدانستید که طولانی ترین لباس عروس دنیا به طول ۱۰ متر است ؟

آیا میدانستید که روز تولد شما حداقل با ۹ میلیون نفر دیگر یکی است ؟

آیا میدانستید که جلیقه ضد گلوله، ضد آتش، برف‌پاک‌کن شیشه و چاپگرهای لیزری را زنان اختراع کردند ؟

آیا میدانستید که تمامی خرس‌های قطبی چپ ‌دست هستند ؟

آیا میدانستید که فیل ها تنها جانورانی هستند که قادر به پریدن نیستند ؟

آیا میدانستید که بطور متوسط، مردم آنقدر از عنکبوتها میترسند که نمیتوانند آنها را بکشند ؟

آیا میدانستید که مورچه همیشه بر روی سمت راست بدن خود سقوط میکند ؟

آیا میدانستید که صندلی الکتریکی توسط یک دندانپزشک اختراع شد ؟

آیا میدانستید که استفاده از هدفون در هر ساعت باکتریهای موجود در گوش را تا ۷۰۰ برابر افزایش میدهد ؟

آیا میدانستید که نظیر اثرانگشت، اثر زبان هر شخص نیز متفاوت است ؟

آیا میدانستید که زنان تقریبا ۲ برابر مردان چشمک می‌زنند ؟

آیا میدانستید که انسان‌های راست دست به طور میانگین ۹ سال بیش از چپ دست‌ها عمر می‌کنند ؟

آیا میدانستید که لئوناردوداوینچی قیچی را اختراع کرد ؟

آیا میدانستید که هیچ کلمه ای در زبان انگلیسی با کلمه month هم قافیه نمی‌شود ؟

آیا میدانستید که مورچه ها بعد از مرگ در اثر سم پاشی به پهلوی راست می‌افتند ؟

آیا میدانستید که هر انسانی در طول زندگی‌اش به طور میانگین ۸ عنکبوت را در حال خواب می‌خورد ؟

آیا میدانستید که گربه ماهی بیش از ۲۷۰۰۰ عضو چشایی دارد ؟

آیا میدانستید که کشتی ملکه الیزابت دوم بابت هر گالون سوخت فقط ۱۵ متر حرکت می‌کند ؟

آیا میدانستید که از بین بیش از 5000 گروه فعال فارسی در یاهو، پرشیـن استار جزء 10 گروه برتر ایران است ؟

آیا میدانستید که هر آمریکایی به طور میانگین ۲ کارت اعتباری دارد ؟

آیا میدانستید که حشراتی مانند مورچه و زنیور هم دیکتاتوری دارند ؟

آیا میدانستید که اگر اکسیژن هوا بیشتر بود حشرات بزرگتر و یک سنجاقک به اندازه یک شاهین میشد ؟

آیا میدانستید که سریع ترین جت دنیا دارای سرعت ۳۶۰۰ کیلومتر است ؟

آیا میدانستید که خطر ابتلا به آنفلوانزای مرغی ۱ بر ۱۰۰ میلیون میباشد ؟
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1389/10/01 ‏00:37:47

آیا میدانستید که دروان حاملگی کرگدن به ۴۹۰ روز است ؟

آیا میدانستید که پستانداران بغیر از انسان و میمون، رنگها را بدرستی تشخیص نمیدهند ؟

آیا میدانستید که مونالیزا فاقد ابرو میباشد زیرا در دوران رنسانس تراشیدن ابرو مد بوده است ؟

آیا میدانستید که تقریبا نیمی از کل نشریات جهان در دو کشور آمریکا و کانادا منتشر میگردند ؟

آیا میدانستید که نوشابه های زرد رنگ زیانبارتر از نوشابه های سیاه رنگ هستند ؟

آیا میدانستید که شش چپ اندکی از شش راست کوچکتر است تا فضای کافی برای قرارگیری قلب فراهم آید ؟

آیا میدانستید که هر چشم مگس دارای ۱۰ هزار عدسی میباشد ؟

آیا میدانستید که مقاومت موش صحرایی در برابر بی آبی بیشتر از شتر میباشد ؟

آیا میدانستید که جمعیت میمون های هند بالغ بر ۵۰ میلیون می باشد ؟

آیا میدانستید که تعداد چشمان عقربها به ۱۲ عدد میرسد ؟

آیا میدانستید که اثر سیب در بیـدار نـگـهـداشتن افـراد در شـب بـیشـتر از قـهــوه و کافئین است ؟

آیا میدانستید که فاصله سطح کره زمـیـن تـا مـرکز آن حدود ۶۳۷۰ کیلومتر است ؟

آیا میدانستید که اغلب ماتیکها حاوی فلسهای ماهی میباشند ؟

آیا میدانستید که دارچین بسیار کشنده است و اگر به صورت وریدی به انسان تزریق شود باعث مرگ میشود ؟

آیا میدانستید که فقط یک نفر از ۱ میلیارد نفر بیش از ۱۱۶ سال عمر می‌کند ؟

آیا میدانستید که عمومی ترین نام در دنیا محمد است ؟

آیا میدانستید که بلندترین زن دنیا ۲۳۶ سانتی متر قد دارد ؟

آیا میدانستید که در دنیا از هر ۵ نفر ۴ نفر موهایش تیره میباشد ؟

آیا میدانستید که خرس کوالا هرگز آب نمی‌نوشد و آب مورد نیاز خود را با خوردن برگ گیاهان تامین می‌کند ؟

آیا میدانستید که دریاچه بایکال کهنسالترین دریاچه دنیا است، قدمت آن به ۷۰ میلیون سال میرسد ؟

آیا میدانستید که اسکیمو‌ها هم از یخچال استفاده می‌کنند، منتها برای محافظت غذا در مقابل یخ زدن ؟

آیا میدانستید که در تایوان بشقاب‌های گندمی درست می‌شود و افراد بعد از خوردن غذا، بشقابشان را هم می‌خورند ؟

آیا میدانستید که دلفین‌ها هم مانند گرگ‌ها هنگام خواب یک چشمشان را باز می‌گذارند ؟

آیا میدانستید که حرف E بیشتر از تمام حروف انگلیسی، در کلمات بکار می‌رود در حالیکه حرف Q کمترین کاربرد را دارد ؟

آیا میدانستید که یک گالن روغن سوخته، می‌تواند تقریبا یک میلیون گالن آب تمیز را آلوده کند ؟

آیا میدانستید که داغ ترین نقطه کره زمین در "دالول" اتیوپی است. در این منطقه در یک روز عادی دمای هوا در سایه به 94 درجه فارنهایت می رسد ؟

آیا میدانستید که نظیر اثر انگشت اثر زبان هر شخص نیز متفاوت است ؟

آیا میدانستید که حس بویای مورچه برابر با حس بویای سگ است ؟

آیا میدانستید که اعصابی که در بدن شما وجود دارد به اندازه فاصه زمین تا ماه است ؟

آیا میدانستید که در انگلیس قدیم قانون بود که شما نباید همسرتان رابا چیزی ضخیمتر از شصتتان بزنید ؟

آیا میدانستید که کتاب رکودهای گینس، رکورددار دزدیده شدن از کتابخانه های عمومی می باشد ؟

آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه 8 دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید ؟

آیا میدانستید که دوئل در پاراگوئه آزاد است به شرطی که طرفین خون خود را بر گردن بگیرند ؟

آیا میدانستید که هر بار که یک تمبر را میلیسید 10.1 کالری انرژی مصرف می‌کنید ؟

آیا میدانستید که زمین در آغاز پیدایش خود 2000 بار بزرگتر از حجم کنونی خود را داشته است
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/10/03 ‏14:04:53

بامبو و سرخس
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب ‏او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.
‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!
‏از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ کشم.
‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.
 
‏گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی...
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/10/03 ‏14:07:13

چیزی برای نگرانی وجود ندارد...
فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/10/03 ‏14:10:25

دختر فداکار
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.


گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.


اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.


نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/10/04 ‏01:25:45

درود بر شما
بسیار خوب..........
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/10/05 ‏00:18:31

وصیتنامه اسکندر مقدونی

الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود.

در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است.

او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:

من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم ، خواسته هایم را حتماً انجام دهید.

فرماندهان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند.

الکساندر گفت:

اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.

ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود.

سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.

مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و روی قلب خود گذاشت و گفت :

پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟

در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:

من می خواهم دنیا را آکاه سازم از سه درسی که یاد گرفته ام.

می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمند که هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند. بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.

دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان، این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.

و درباره ی سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم...
anvar anvar     یکشنبه, ‏1389/10/05 ‏09:27:08

سلام بر فریاد عزیز ، اشکیار گرامی

مرسی از  متنهای زیبایتان و زحمتی که می کشید و سخاوتی که دارید .
باران باران     یکشنبه, ‏1389/10/05 ‏11:30:21

میگم چه خوب بود اگه میشد فایل صوتی و عکس هم ارسال کرد مگه نه دوستان؟
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/10/05 ‏15:47:02

درود به شما انور عزیز و ممنون از توجهتون

بله منم با شما باران عزیز موافقم البته خیلی وقت پیش منو چندی از دوستان در سایت از علی عزیز مدیریت سایت خواستیم که

چند ابزار مورد نیاز مثل همین موردی که شما پیشنهاد کردید رو به سایت اضافه کنند اما ظاهراً انگار ایشون خیلی وقته به سایت سر نزدند و پیام ما رو ندیدند....
                                                                                                                          پیروز باشید
باران باران     دوشنبه, ‏1389/10/06 ‏10:41:07

گاهی سکوت رساترین فریادهاست ...



ممنون از متن زیبات فریاد.
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1389/10/06 ‏15:25:02

سلام به همه دوستان مهربان.انور.باران.اشکیار عزیز

ممنون از توجه و محبت همگی.
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏15:55:42

داستان کوتاه “قیمت تجربه”

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت

او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد

دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های

چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند

آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند

و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند

که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.

مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد

و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد

و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست

آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد.

مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.

حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند

و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:

بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت

دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏15:56:13

داستان کوتاه “استانداردهای ژاپنی ها”




چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از

قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد

در مشخصات تولید محصول نوشته بود

سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.

هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند

نامه ای همراه آنها بود با این مضمون

مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم

برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید

خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم

امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد !
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏15:56:36

داستان کوتاه “کشیش و رماتیسم”




کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید

پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم  حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است

مردک با حالت منفعل  دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد

بعد کشیش از او پرسید  تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟

مردک گفت من روماتیسم ندارم

اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏15:57:36

واقعیت‌های عجیب و غریب در دنیا کم نیستند. برخی از آنها باورپذیرند و برخی دیگر آن‌قدر عجیب به نظر میرسند که باورشان سخت است. با هم نگاهی می اندازیم به ۸ واقعیت جهانی که شاید خیلی از شما از آن بی‌خبر باشید…


۱ در هند گاوها مقدس‌اند

در فرهنگ هندی‌ها، گاو حیوان مقدسی است. وقتی یک گاو تصمیم می‌گیرد دقیقا وسط یک جاده استراحت کند، هیچ‌کس او را از سر جایش بلند نمی‌کند؛ بلکه رانندگان مسیر خودشان را عوض می‌کنند. هندوها می‌گویند انسان حق استثمار گاو را ندارد و مصرف گوشت، شیر، چرم یا حتی کار کشیدن از گاو ممنوع است. حتی زمانی که گاو پیر می‌شود، باز هم آنها باید به او غذا بدهند و احترام َگذارند و او را آزاد کنند تا در دشت و دمن بچرخد.


۲ چینی‌ها سگ می‌خورند

شاید شما هم شنیده باشید که می‌گویند چینی‌ها علاقه شدیدی به گوشت سگ دارند. این موضوع برای مردم بسیاری از کشورها به ویژه آنهایی که سگ را بهترین دوست انسان می دانند، غیرقابل باور است و معتقدند این حرف‌ها دروغ یا خرافه است اما باور باید کرد که چینی‌ها گوشت سگ می‌خورند. با آنکه مقامات پکن در آخرین دوره از بازی‌های المپیک سرو گوشت سگ را در رستوران‌ها ممنوع اعلام کردند باز هم این غذای محبوب از منوی غذاها محو نشد. نزدیک به ۷ هزار سال است که چینی‌ها سگ شکار کرده و گوشت آن را می‌خورند. البته در حال حاضر نسبت به چند هزار سال گذشته به نظر می‌رسد چینی‌ها مهربان‌تر شده و به دوستی با این حیوان علاقه‌ پیدا کرده‌اند.


۳ مردان مکزیکی‌ استراحت را به هر چیزی ترجیح می‌دهند

می‌گویند مردهای مکزیکی عاشق لم دادن در سایه و استراحت‌های طولانی‌مدت هستند و چندان به دنبال کار و تامین معاش نمی‌روند. این حرف تا حدی صحیح است. البته ۲۲ میلیون جمعیت مکزیک هم مانند مردم تمام کشورها به دنبال کار می‌روند و داستان به جایی برمی‌گردد که مردم مکزیک را با همسایه قدرتمند شمالی یعنی آمریکا مقایسه می‌کنند.

۴ بسیاری از کانادایی‌ها در زمستان‌ به زیرزمین‌ کوچ می‌کنند

می‌گویند زمستان که فرا می‌رسد، کانادایی‌ها به شهرهای زیرزمین نقل‌مکان می‌کنند. تعجب نکنید. این موضوع حقیقت دارد. در مونترال دمای هوا در زمستان گاهی به ۳۰ درجه زیرصفر می‌رسد. در کانادا تونل زیرزمینی ۳۲ کیلومتری وجود دارد که به مراکز تجاری، مترو، سینما، برخی مغازه‌ها، موزه و… متصل است و به ساکنان اجازه می‌دهد با وجود برف و سرمای شدید به زندگی روزانه خود ادامه دهند.


۵ مردم اسکاندیناوی عاشق سونا هستند

این یک افسانه نیست. در فنلاند برای ۵ میلیون سکنه حدود دو میلیون سونا وجود دارد و تقریبا همه از آن استفاده می‌کنند.

اسکاندیناوی در منطقه‌ای سردسیر بین اروپا و روسیه قرار دارد و نزدیک به ۲ هزار سال است که سونا در آن از جمله مهم‌ترین مکان‌های اجتماعی بوده است. حتی برخی مشاوره‌ها و سخنرانی‌های سیاسی و اقتصادی در آن انجام می‌گیرد.


۶ انگلیسی‌ها اصلا خوش‌خوراک نیستند

می‌گویند انگلیسی‌ها آشپزهای خوبی ندارند و نمیتوانند غذاهای خوش‌مزه تهیه کنند. به همین دلیل از آشپزهای فرانسوی کمک می‌گیرند. درواقع باید گفت انگلیسی‌ها علاقه زیادی به خوردن غذاهای ساده و متنوع دارند و برخلاف مردم بسیاری از کشورها که با ترکیب موادغذایی مانند گوشت و سیب‌زمینی و غلات کنار هم غذاهای خوش‌مزه تهیه می‌کنند، آنها هر یک را جداگانه می‌خورند.


۷ ایتالیایی‌ها در قهوه درست کردن، نظیر ندارند

در واقع باید گفت دلیل خوش‌مزه بودن قهوه ایتالیا نوع متفاوت تهیه آن است. ایتالیایی‌ها قهوه را غلیظ درست می‌کنند و قهوه‌خورهای حرفه‌ای گمان می‌کنند این قهوه خوش‌مزه‌ترین قهوه در دنیاست، در صورتی که برای قهوه‌خورهای تازه‌کار این موضوع صحت ندارد. تصور اشتباه دوم که رایج شده این است که میگویند ایتالیایی‌ها قهوه‌خورترین مردم دنیا هستند، در حالی که ایتالیا در جایگاهی پس از سوئد، نروژ و لهستان قرار دارد.


۸ سوییسی‌ها تمیزترین مردم دنیا هستند

وقتی وارد سوییس می‌شوید، در هر گوشه میتوانید یک سطل آشغال ببینید، حتی یک تکه کاغذ هم روی زمین دیده نمی‌شود. همه ساختمان‌ها برق می‌زند. باور نمی‌کنید، حق دارید. در واقع سوییسی‌ها به زندگی تمیز و مرتب اهمیت می‌دهند و به دلیل قوانینی که در کشور وضع شده و اکثر ساکنان به آن احترام می‌گذارند، کشور آنها بسیار تمیز است و مردم برای حفاظت از محیط ارزش زیادی قایل‌اند. کافی است یک تکه کاغذ تصادفی از دست‌تان روی زمین بیفتد، آن وقت کسی هست که دوستانه به شما تذکر دهد.
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏15:58:49

آیا میدانستید انسان برای اولین بار در ۱۷۸۳پرواز را تجربه کرد و توانست ۸کیلومتر با بالن پرواز کند؟

آیا میدانستید جمیعت جهان تا ۵۰ سال آینده از مرز ۹ میلیارد نفر خواهد گذشت ؟

آیا میدانستید گرمترین سیاره زهره می باشد این سیاره درجه حرارت ثابتی دارد که ۴۶۲می باشد؟

آیا میدانستید عمر خورشید ۵ میلیارد سال می باشد ؟

آیا میدانستید عمر کهکشان راه شیری ۱۰ میلیارد سال می باشد ؟

آیا میدانستید نقره صدها بار از مواد ضد عفونی قوی تر است و ۶۵۰ نوع میکروب را از بین می برد ؟

آیا میدانستید مساحت کره زمین ۵۱۵ میلیون کیلومتر است ؟

آیا میدانستید کهکشان راه شیری بیش از ۱۰۰ میلیون ستاره دارد ؟

آیا میدانستید حنجره زرافه تار صوتی ندارد و گنگ است ؟

آیا میدانستید تنها غذائی که فاسد نمی شود عسل است ؟

آیا میدانستید پلک زدن زنان ۲ برار پلک زدن مردان است ؟

آیا میدانستید قدیمی ترین بنا در شمال توکیو است که ۵۰ هزار سال قدمت دارد ؟

آیا میدانستید روزانه ۱۴۰۰۰ نفر به بیماری ایدز مبتلا می شوند ؟

آیا میدانستید مقاوم ترین ماهیچه در بدن زبان است ؟

آیا میدانستید لایه پوستی که آرنج دست را پوشیده هر ۱۰ روز یکبار عوض میشود ؟

آیا میدانستید در هر قطره آب ۳۳ میلیارد الکترون وجود دارد ؟

آیا میدانستید مرغ با شنیدن موسیقی بزرگترین تخم را میگـذارد ؟

آیا میدانستید مورچه کارگر تا ۵ سال و مورچه ملکه تا ۲۵ سال عمر میکند ؟

آیا میدانستید زنبور عسل ۲ معده دارد یکی برای جمع آوری عسل و دیگری برای هضم غذا ؟

آیا میدانستید مورچه نسبت به بدنش بزرگترین مغز را دارد ؟

آیا میدانستید همه نوزادان میگو نر میشوند و بعد از چند هفته بخشی از نوزادان به ماده تبدیل میشوند؟

آیا میدانستید افرادی که در اثر گزندگی زنبور میمیرند بیش از افرادی هستند که در اثر مار گزدگی میمیرند؟

آیا میدانستید حس بویایی خرس تقریباً ۱۰۰ برابر قوی تر از حس بویایی انسان است ؟

آیا میدانستید عریض ترین آبشار جهان خن است عرضی ۱۱ کیلومتر و ارتفاع بین ۱۶ تا ۲۱ متر دارد؟

آیا میدانستید بدن انسان قادر است در ظرف ۱ ساعت ۲ لیتر عرق تولید کند ؟

آیا میدانستید با چشم غیر مجهز به تلسکوب می توان ۶ هزار ستاره را در آسمان مشاهده کرد ؟

آیا میدانستید کشور تایوان از نظر موقیعت جغرافیائی در خطرناکترین نقطه جهان قرار دارد ؟

آیا میدانستید در جهان فقط ۷ هزار ببر وجود دارد ؟

آیا میدانستید تشکیل و تولد سیاره ای مشابه زمین حداقل به ۳ میلیون سال نیاز دارد ؟

آیا میدانستید برای فرار از جاذبه زمین به سرعت ۱۱ کیلومتر در ثانیه نیاز است ؟

آیا میدانستید ظروف پلاستیکی ۵۰ هزار سال در برابر تجزیه و فرسودگی مقاوم اند ؟

آیا میدانستید از یک درخت معمولی می توان ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ کیلو کاغذ تولید کرد ؟

آیا میدانستید آهن فلزی است که بیشتر از دیگر فلزات در جهان مصرف دارد ؟

آیا میدانستید مغز بیشتر انرژی را در بدن مصرف میکنند به همین دلیل هم از سایر نقاط بدن گرمتر است؟

آیا میدانستید انجیر خشک کرده ۶ برابر انجیر تازه مقوی تر است ؟

آیا میدانستید سالانه ۸۶ میلیون نفر به جمعیت جهان اضافه می شود ؟

آیا میدانستید با پیشرفت علم هنوز برای دانشمندان ساختن عسل کشف نشده است ؟

آیا میدانستید ۹۰% مردم در نیمکره شمالی زندگی میکنند ؟

آیا میدانستید درخت خرمای نر هرگز بار نمی آورد ؟

آیا میدانستید پروتئین تخم مرغ بیشتر از شیر و گوشت است ؟

آیا میدانستید سرکه قدیمی ترین تیزابی است که توسط مصریان در حدود ۳ هزار سال قبل کشف شد؟

آیا میدانستید مساحت خلیج فارس ۲۴۰ هزار کیلومتر مربع میباشد ؟

آیا میدانستید اولـیـن تــمـاس تـلفـنی ایـران سـال ۱۲۸۵ خـورشـیـدی در تـهـران برقرار شد ؟

آیا میدانستید نوعی کوسه دارای ۳۵۰۰ دندان می بـــاشد که از هیچ یک از آنها استفاده نمیکند ؟

آیا میدانستید بـدن انـســان برای حفظ تعادل خود در حـال ایستادن از ۳۰۰ عضله استفاده میکند ؟

آیا میدانستید سرعت سریعترین حلزون ۲۳ میلیمتر در ثانیه میباشد یعنی ۱کیلومتر در ۵ شبانه روز؟

آیا میدانستید چـگـالـی زمـیـن از سیارات دیـگر منظومه شمسی بیشتر است ؟

آیا میدانستید هر فرد هنـگام غــذا خوردن بطور مـتـوسط ۲۹۵ بار عمل بلعیدن را انجام می دهد ؟

آیا میدانستید خواب کمتر از ۶ ساعت و بیشتر از ۸ خطر ابتلا به دیابت را افزایش میدهد ؟
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏16:01:20

کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت…

دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟!

کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.

دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟

کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.

کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.


دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.

کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.

دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.

کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.

دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.

کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!

دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.

کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم !

دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی…

کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.

کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: یعنی … بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار…

کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.

داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید… اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید ؟!

کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟

دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.

کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید.

روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر می‌داشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟

دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.

کرگدن گفت : بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.

دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد… اما سیر نشد.

کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.

کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟

دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.

کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟!!

دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.

کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد …

کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت:

من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برا
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏16:02:15

بگذار تمام قلبم برای او بریزد …!
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/10/09 ‏17:06:33

وجود عشق و نیاز ، و قلبی که از جنس اشکه که همیشه یه جایی داره برای یه دلی می باره....

خیلی قشنگ بود فریاد.
باران باران     یکشنبه, ‏1389/10/12 ‏13:41:17

در این دنیا که مردانش عصا از کور میدزدند من از خوشباوری انجا محبت جستجو کردم!...
باران باران     سه شنبه, ‏1389/10/21 ‏18:07:20

آیا می‌دانید یک انسان ۸ ثانیه بعد از قطع گردن هنوز به هوش است.
آیا می‌دانید سالی ۵۰۰ شهاب سنگ به زمین برخورد می‌کنند.
آیا می‌دانید خورشید روزی ۱۲۶٫۰۰۰ میلیارد اسب بخار انرژی به زمین می‌فرستد.
آیا می‌دانید کوچک‌ترین زمین فوتبال ساخته شده یک بیست هزارم یک تار مو است (نانو).
آیا می‌دانید با دویدن می‌توان مسافر زمان بود و کسری از ثانیه از دیگران بیشتر عمر کرد.
آیا می‌دانید ۵۶ درصد افرادی که دست چپ هستند، تایپیستند.
آیا می‌دانید برای تولید ۱ لیتر بنزین ۲۳٫۵تن گیاه در گذشته مدفون شده است.
آیا می‌دانید هر ۱ دقیقه نسل یک موجود زنده منقرض می‌شود.
آیا می‌دانید داوینچی با یک دست می‌نوشت و با دست دیگر نقاشی می‌کشید.
آیا می‌دانید گوش و بینی در تمام طول عمر رشد می‌کنند.
آیا می‌دانید آب دریا بهترین ماسک صورت است.
آیا می‌دانید در ساخت برج ایفل ۲٫۵ میلیون پیچ و مهره به کار رفته است.
آیا می‌دانید بینی انسان قادر به تشخیص ۱۰٫۰۰۰ نوع بوی مختلف است.
آیا می‌دانید انرژی که خورشید در ۱ ثانیه تولید می‌کند برای مصرف ۱ میلیون سال زمین کافی است.
آیا می‌دانید غیرممکن است که بتوانید با چشم باز عطسه کنید.
آیا می‌دانید ما در طول زندگیمان ۱۸ کیلو پوست می‌اندازیم.
آیا می‌دانید رنگ مورد علاقه ۸۰ درصد آمریکایی‌ها آبی است!
آیا می‌دانید وقتی شخصی در سریلانکا سرش را از طرفی به طرفی دیگر تکان می‌دهد یعنی باشه.
آیا می‌دانید در این دنیا تعداد جوجه‌ها از آدم‌ها بیشتر است.
آیا می‌دانید نوارهای لاستیکی خیلی طول می‌کشد تا سرد شوند.
آیا می‌دانید مغز در هنگام خواب فعال‌تر از وقتی است که تلویزیون می‌بینید.
آیا می‌دانید اگر مادران در زمان بارداری سیب به خصوص سبز استفاده کنند نوزادانشان زیبا می‌شوند.
آیا می‌دانید مادران باردار از انگور و جوانه گندم و امگا ۳ استفاده کنند بچه‌های آن‌ها تیزهوش می‌شوند.
آیا می‌دانید خورشید فقط ۱ بر ۴۰٫۰۰۰جرم خود را از دست داده است.
آیا می‌دانید ایران ۱۰۱۸ شهر دارد.
آیا می‌دانید پر آب‌ترین رود ایران کارون در خوزستان است.
آیا می‌دانید بام ایران استان چهارمحال و بختیاری است.
آیا می‌دانید هر فردی در طول ۲۴ ساعت ۲۳ هزار بار نفس می‌کشد
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/11/06 ‏23:15:43

درد دل نوزاد شش ماهه

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید !

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد!

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی! جیش کنی تو شلوارت!

مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!


آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی" بچه سوسک مرده" بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم!
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/11/06 ‏23:18:49

راه‌های به دست آوردن آرامش

1- جلوی گریه خود را نگیرید و گه گاهی گریه کنید.

2- دست کم روزی 15 دقیقه را در سکوت بگذرانید و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی که دارید فکر کنید.

سکوت عصاره‌ ی آرامش است، با زور نمی‌ توان آن را ایجاد کرد، باید زمانی که فرا رسید آن را بپذیرید.

اگر برایتان امکان دارد دست کم روزی یک ساعت، تنها به اتاقی بروید و در را به روی خود ببندید.

3- افراد آرام به خود می ‌گویند که برای تغییر گذشته کاری نمی ‌توان کرد، آنگاه از فکر ادامه زندگی لذت می ‌برند.

4- وقتی احساس می ‌کنید که سرتان پر از فکرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست، با قدم زدن، آنها را پاک کنید.

5- اگر نتوانید کسی را ببخشید، افکار خشمگین‌ تان شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد کرد.

شاد کردن دیگران، باعث آرامش می ‌شود.

6- آرامش را از کودکان بیاموزید، ببینید که چگونه در همان لحظه‌ ای که هستند، زندگی می‌ کنند و لذت می ‌برند.

7- از همان که هستید راضی باشید، در این صورت احساس آرامش بیشتری می‌ کنید.

8- هرچه اکسیژن بیشتری به شما برسد، آرام‌ تر خواهید شد، خوب است در محل کار و زندگی خود گیاهی نگه دارید.

9- مهم نیست که با شما مؤدبانه برخورد کنند یا نه، برخورد مؤدبانه‌ ی شما، باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد.

10- سرعت حرکت شما با احساستان رابطه‌ ای مستقیم دارد، آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرام ‌تر کنید،

طولی نمی‌ کشد که آرام خواهید شد. گاهی می ‌توانید برای رسیدن به آرامش، دراز بکشید، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید.

11- با حرکات آرام و صحبت کردن شمرده، احساس آرامش را به جمع منتقل کنید. آیا تا به حال فرد آرامی را دیدید که با صدای بلند صحبت کند؟

12- با شوخ طبعی به آرامش خود کمک کنید.

13- راحتی، یکی از عناصر مهم آرامش است، مثل دمای مناسب، صندلی راحت و لباس و کفش راحت:

• هر چند وقت یک بار ساعتتان را کنار بگذارید و خود را از فشار زمان نجات دهید.

• در آوردن کفش‌ها به کاهش فشار عصبی کمک می‌کند.

• فشردن یک توپ کوچک، تنش‌های عصبی‌ را که در انگشتان و دست‌های شما متمرکز شده‌اند، خالی می ‌کند.

• لباس‌های گشاد و راحت، باعث ایجاد راحتی و احساس آرامش می‌ شود.

14- لحظه‌ های زیبای زندگیتان را بنویسید و از آنها عکس و فیلم بگیرید، سپس بیشتر وقت‌ها آنها را به یاد آورید و درباره‌ شان فکر کنید و لذت ببرید.

15- هوای دریا، آب شور و صدای امواج، همگی باعث آرامش می ‌شوند، مسافرت به سواحل دریا را فراموش نکنید.

تماشای ماهی‌ ها مثل خیره شدن به دریا، در شما ایجاد آرامش می ‌کند، زیرا ماهی‌ها آرام شنا می ‌کنند و آرام تنفس می‌ کنند.

16- آهسته غذا خوردن و جویدن، باعث تجدید قوای فکری و احساس آرامش خواهد شد.

17- برای تأثیر بیشتر و رسیدن به آرامش، در خود متمرکز شوید و آرام نفس بکشید.

18- تمرین کنید که آرامتر از حد معمول صحبت کنید، این کار خود به خود ضربان قلب و تنفستان را کم می‌ کند

و به شما اجازه می‌دهد، ذهن و فکرتان را از بسیاری مسائل پاک کنید.

19- احساسات و مشکلات خود را به دیگران بگویید و آرامش بیشتری احساس کنید.

20- یکی از مهمترین مهارت‌ها در آرام بودن، فکر نکردن به مسائل کوچک است، دومین مهارت، کوچک شمردن تمام مسایل است.

شاد کردن دیگران، موجب آرامش می‌ شود. نمی ‌دانید چه لذتی دارد پول رستوران امشب را

با توافق سایرین به یک کارتن خواب هدیه دهید. قدردانی کنید.

دیگران را برای لطف کردن به خود تحت فشار قرار ندهید، لطف که وظیفه نیست!

22- اگر می‌ دانستید که:

«سیگار کشیدن + ورزش نکردن = استرس ، اضطراب و حذف آرامش»،  هرگز سیگار نمی‌ کشیدید

و ورزش کردن را به تعویق نمی‌ انداختید.
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1389/11/09 ‏00:39:58

مورچه همیشه بر روی سمت راست خود سقوط می کند

مورچه های ارتشی با آنکه نابینایند می توانند به عقربها حمله کنند

مورچه ها متخصصان برجسته علم ژنتیک هستند

آیا میدانید مورچه های دیگر هم میتوانند مسیر لانه را به دیگر مورچه ها نشان دهند

آیا میدانید مورچه بولداگ سیاه در استرالیا با یک گاز میتواند انسانی را از پا دراورد

آیا میدانید مورچه غذایش را نمی جود بلکه ان را خورد و با اب دهانش خیس کرده و میخورد

آیا میدانید مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند

آیا میدانید دانشمندان دریافته اند که مورچه همچون انسان صبح ها خمیازه میکشند

آیا میدانید حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند

آیا میدانید مورچه ها نمیخوابد

آیا میدانید مورچه کارگر تا ۵ سال و مورچه ملکه تا ۲۵ سال عمر میکند

آیا میدانید مورچه در مایکروویو زنده میماند

آیا میدانید بلندترین صدای در بین موجودات برای مورچه است که اگر انسان بشنود کر میشود

آیا میدانید در جهان بیش از ۵۵ هزار گونه مورچه است.
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1389/11/11 ‏15:44:19

اسامی مستعارچندی از شخصیتها...



نام مستعار                 نام اصلی

 آغاسی                      نعمت‌الله آزموده

 ابی                          ابراهیم حامدی

 ارد بزرگ                   مجتبی شرکاء

 الهه                         بهار غلامحسینی

 امیر کبیر                  تقی فراهانی

 اندی                       آندرانیک مددیان

 ایرج                      حسین خواجه‌امیری

 ایرج                      راد اکبر حسنی‌راد

بابا شمل                 رضا گنجه‌ای

باقرخان                باقر تبریزی

 بدیع‌الزمان فروزانفر   محمدحسین بشرویه‌ ای

 بزرگ علوی           مجتبی علوی

 بهروز وثوقی          خلیل وثوقی

  پرویز یاحقی         پرویز صدیقی‌پارسی

 پروین اعتصامی      رخشنده اعتصامی

 پریسا                 فاطمه واعظی

 پوران                 فرح‌دخت عبّاسی‌طاقانی

 ثریا قاسمی          مولود ملاقاسم

 جبار باغچه‌بان       میرزاجبار عسگرزاده

 حافظ                شمس‌الدین محمد شیرازی

 حمیرا               پروانه امیرافشاری

 خواجه نصیرالدین طوسی             ابوجعفر محمدبن محمدبن حسن طوسی

 دلکش              عصمت باقرپوربابُلی

 ذبیح‌الله منصوری  ذبیح‌الله حکیم‌الهی‌دشتی

 ر.اعتمادی          رجبعلی اعتمادی

 رضا شاه            رضا سوادکوهی

 رهی معیری      بیوک معیری

 ستار              عبدالحسن ستارپور

 ستارخان        ستار قره‌داغی

سعدی           مُصلِح‌الدین مُشرف‌بن عَبدُالله

 سلمان فارسی   روزبه
 
 سوسن          گل‌اندام طاهرخانی

 سیروس گرجستانی           علی‌اکبر محمدزاده‌گرجستانی

 سیمین بهبهانی     سیمین خلیلی

 شهریار            محمدحسین بهجت‌تبریزی

شیرین            بینا شیرین صدق‌گویا

 صائب تبریزی    میرزا محمدعلی

 عبدالکریم سروش     حسین حاج فرج‌الله دبّاغ

 عطار نیشابوری      فریدالدین ابوحامد

  فرح پهلوی          فرح دیبا

 فروزان               پروین خیربخش

کمال الملک        محمد غفاری

 گلاب آدینه         گلاب مستعان

 گوگوش           فائقه آتشین

 گوهر مراد        غلامحسین ساعدی

 م.الف.به‌آذین     محمود اعتمادزاد

 م.امید             مهدی اخوان‌ثالث

 مرضیه           اشرف‌السادات مرتضایی

 معین            نصرالله معین

 ملک‌الشعرا       محمدتقی بهار

مهستی          افتخار دده‌بالا

میرداماد          میربرهان‌الدین محمدباقر استرآبادی

میرزاده عشقی    سیدمحمدرضا کردستانی

نادرشاه           نادرقلی

 نادره              حمیده خیرآبادی

 نسیم شمال      سید اشرف‌الدین گیلانی

نلی                شمسی اشتری

 نیما یوشیج          علی اسفندیاری

 هایده            معصومه دده‌بالا
anvar anvar     پنج شنبه, ‏1389/11/21 ‏10:15:27

فریاد عزیز دمت گرم به خاطر متن آرامش و درددل نوزاد 6 ماهه .
اشکیار خوب ، مرسی به خاطر اسامی مستعار ، بویژه که تا این اندازه بدون دسته بندی و داوری و یکسان برخورد کردن با آدمها .
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/12/01 ‏00:14:00

ممنونم انور عزیز و مهربون
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/12/01 ‏00:16:58

از نبردی سخت باز می گردم , با چشمانی خسته -که دنیا را دیده است .

بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود و پروازکنان در آسمان مرا می جوید, تما می درهای زندگی را به رویم می گشاید . عشق من -خنده ی تو در تاریک ترین  لحظه ها می شکفد و اگر دیدی به ناگاه خون من بر سنگ فرش جاری است بخند زیرا خنده ی تو برای دستان من شمشیری است آخته . نان را   هوا را , روشنی را ,بهار را ,از  من بگیر اما خنده ات را هرگز.  تا چشم از دنیا نبندم.

پابلو نرودا
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/12/01 ‏00:21:47

ای دوست من


من آن نیستم که می نمایم
نمود پیراهنی ست که به تن دارم
پیراهنی بافته زجان
که مرا از پرسش های تو
و تو را از فراموشی من در امان می دارد
آن منی که در من است
در خانه خاموشی ساکن است
و تا ابد همان جا می ماند
ناشناس و در نیافتنی
من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی
و هر چه می کنم بپذیری
زیرا سخنان من چیزی جز
صدای اندیشه های تو نیست
و کارهای من چیزی جز
عمل آرزوهای تو نیست
هنگامی که تو می گویی (باد به مشرق) می وزد
من می گویم آری به مشرق می وزد
زیرا نمی خواهم تو بدانی ه اندیشه ی من در بند باد نیست
بلکه در بند دریاست
تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی و من نمی خواهم که تو دریابی
می خواهم در دریا تنها باشم
وقتی که نزد تو روز است
نزد من شب است
با این همه من از رقص روشنای نیمروز
بر فراز تپه ها سخن می گویم
زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی
و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی
و من گویی نمی خواهم که تو ببینی و بشنوی
می خواهم با شب تنها باشم
هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شوی
من به دوزخ خود فرو می روم
من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی
شراره اش چشمت را می سوزاند
و دودش مشامت را می آزارد
و من دوزخم را بیش از آن دوست دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی
می خواهم در دوزخ تنها باشم
تو به راستی
و زیبایی
درستی
مهر می ورزی
و من از برای خاطر تو می گویم که
مهر ورزیدن به این ها خوب و زیبنده است
ولی در دلم به مهر تو می خندم
گر چه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی
می خواهم تنها بخندم
دوست من
تو خوب و هوشیار و دانا هستی
یا نه تو عین کمالی!و من با تو از روی دانایی و هوشیاری سخن می گویم
گر چه من دیوانه ام
ولی دیوانه گی ام را می پوشانم
می خواهم تنها دیوانه باشم
دوست من
تو دوست من نیستی
ولی من چگونه این را به تو بگویم؟
راه من راه تو نیست گرچه با هم راه می رویم دست در دست
تا چندی دیگر دمی بر بال باد می آسایم
و آنگاه زنی دیگر باز مرا خواهد زایید
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1389/12/01 ‏00:29:31

ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟1 چرا !؟!
anvar anvar     یکشنبه, ‏1389/12/08 ‏11:37:43

درود بر سحر عزیز و گرامی .

بگو که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
anvar anvar     یکشنبه, ‏1389/12/08 ‏11:38:39

سلام بر فریاد گرامی ، نام شما را با سحرعزیز اشتباه گرفتم . درود بر هر دوی شما .
اسمان سحر     دوشنبه, ‏1389/12/09 ‏23:24:39

درودبرتوانورمهربان
خیلی دوست دارم.........
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1389/12/11 ‏01:46:56

تاجر و میمون...

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی ها اعلام کرد که به ازای هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد.

روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمونها کردند. مرد هم هزاران میمون

به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند.. به همین خاطر مرد این بار

پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فهالیتشان را از سر گرفتند. پس از مدتی

موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا بالاخره روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزار های خود رفتند…  


این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.

این بار مرد تاجر ادعا کرد که به ازای خرید هر میمون ۶۰ دلار خواهد داد، ولی چون برای کاری باید به شهر می رفت، کارها را به

شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد.

در غیاب تاجر شاگرد به روستایی ها گفت این همه میمون در قفس وجود دارد! من آنها را به ۵۰ دلار به شما خواهم فروخت تا

شما پس از بازگشت تاجر آنها را به ۶۰ دلار به او بفروشید.. روستایی ها که وسوسه شده بودندپولهایشان را روی هم گذاشتند

و تمام میمونها را خریدند. البته از آن به بعد دیگر کسی نه مرد تاجر را دید و نه شاگردش را.. و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا

میمون!
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1389/12/16 ‏15:48:03

نیکی ها به ما باز می گردند

پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ...

مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گو‍ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت:

هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!

این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟

یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟ ..... بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .

مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.

آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت:

مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .

وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهر آلود را می خورد .

به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:

هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گردد.
__________________
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/12/18 ‏15:11:10

زوجی جوان به تازگی در محله ای نقل مکان کردند  

a young couple moves into a new neighborhood

 

یک روز صبح وقتی که مشغول خوردن صبحانه بودند

زن جوان از بیرون پنجره متوجه همسایه اش شد که در حال پهن کردن رخت ها بود

the next morning,while they are eating breakfast

the young woman sees her neighbor hand hang the wash outside



زن جوان گفت که  رخت ها خیلی تمیز نشده  

آن همسایه نمی داند چطور باید رخت ها را بشوید

that laundry is not very clean,she said

she doesn't know how to wash correctly



شاید به صابون رخت شویی بهتری نیاز دارد


perhaps she needs better laundry soap



شوهرش نگاهی به پنچره کرد ولی چیزی نگفت  

her husband looked on,but remained silent



هر وقت که آن همسایه رخت ها را برای خشک شدن پهن می کرد

زن جوان همان جملات را تکرار می کرد

every time her neighbor would hang her wash to dry

the young woman would make the same comments



تقریبا یک ماه بعد از آن جریان  

زن جوان زمانی که رخت هایی بسیار تمیز را روی طناب دید تعجب کرد و به همسرش گفت

about one month later,the woman was surprised to see  

a nice clean wash on the line and said to her husband



نگاه کن

آن همسایه بالآخره فهمید که چطور رخت ها را بشوید

نمیدانم از چه کسی یاد گرفته

look!she has learned how to wash correctly

i wonder who taught her this



همسرش در پاسخ گفت

من امروز صبح زودتر بیدار شدم و پنجره ها را تمیز کردم!!

the husband said

i got up early this morning and cleaned our windows



زندگی نیز چنین است:

دیدگاهی که ما نسبت به دیگران داریم به  پاکی و شفافیت پنجره ای

بستگی دارد که ما از ورای آن نگاه می کنیم  

and so it is with life

what we see when watching others,depends on the purity

of the window through which we look





شاید ایده ی بدی نباشد اگر قبل از اینکه هرگونه انتقادی کنیم

ببینیم آیا افکار و ذهن ما برای دیدن خوبی های افراد قبل از  قضاوت در مورد آن ها آماده است یا نه  


befor we give any criticism,it might be a good idea  

to check our state of mind and ask ourselves if we are ready to see the good rather than to be looking for  

something in the person we are about to judge  



راستی... نزدیک بود فراموش کنم

امروز چقدر شفاف تر از دیروز به نظر می رسی!!

من چطور...؟!




and oh yes!i almost forgot

i see you today much cleaner than i did yesterday

and you؟
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/12/18 ‏15:12:34

یک شبی مجنون نمازش را شکست  

بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود
ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او
پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او
گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای
جـــــام لیلا را به دسـتـم داده ای
وندر این بازی شــکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیـلاســـــت آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم نکن
من کـــه مجنونم تو مــــجنونم نــکن
مــــرد ایــــن بـــازیــچـه دیگر نیستم
این تو و لـــیلای تو... مــــن نیستم
گــــفت ای دیــوانه لــیلایــــــت منم
در رگ پنهان و پـــیــدایـــت منـــــم
ســــالها بــــا جــــور لیلا ســـاختی
من کنارت بـــــودم و نـــشناخـــتی
عــشق لــــیلا در دلـــت انـــداختم
صد قمــــار عشق یکجا بـــاخـــتم
کـــــردمـــت آواره صــــحرا نـــــشد
گفتم عاقل می شوی اما نــشد
سوختم در حسرت یک یـا ربــت
غیر لیلا بــــــر نــــیــامد از لــبت
روز و شب او را صـــدا کردی ولی
دیدم امشب با مـنی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حــــــریم خانه ام در می زنی
حــــال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش بـــاش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1389/12/18 ‏15:15:27

عارف قزوینی، شاعر و ترانه سرای مشهور دوران مشروطه، دلباخته افتخار السلطنه دختر ناصرالدین شاه بود.


عارف قزوینی به خاطر همین دلدادگی، تصنیف زیبای «افتخار آفاق» را به نام وی می‌سراید:

افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
ز چه رو شیشه ی دل می‌شکنی
تیشه بر ریشه ی جان از چه زنی؟
سیم اندام ولی سنگ دلی
سست پیمانی و پیمان شکنی ...

ملاقات‌های افتخار السلطنه و عارف در مجالس بزمی‌ صورت می‌گیرد که شوهر افتخار السلطنه «نظام السلطان»، دوست صمیمی‌ عارف آن را بر پا می‌کرده و به قولی خودش به دست خود تیشه به ریشه‌ی زندگی اش می‌زند و الحق و الانصاف عارف هم حق دوستی را به کمال و تمام ادا می‌کند!

در همان بزم‌های سه نفره، نه تنها با ایما و اشاره و شعر‌های پرشور عاشقانه دل همسر دوست صمیمی‌اش را از راه به در می‌برد، بلکه خودش هم آنچنان دلباخته می‌شود که آرزو می‌کند جای نظام‌السلطان باشد. بطوریکه در یک تصنیف فریاد می‌زند که «اگر عارف، نظام‌السطان شود، چه میشه؟».

کم کم نظام السلطان از این شعرها و آن نگاه‌ها و آه‌ها، پی به عمق فاجعه می‌برد و می‌فهمد که چه آتشی روشن کرده اما برنامه‌های بزم همچنان بر اثر مکر زنانه‌ی افتخار السلطنه ادامه می‌یابد.

نظام‌السلطان ناچار بود در این بزم‌های سه نفره شرکت کند اما جرأت نمی‌کرد حتی برای قضای حاجت هم لحظه ای مجلس را ترک کند. تا اینکه یک شب هر چه مقاومت می‌کند، فایده ای نمی‌بخشد و ناچار می‌شود که برای چند لحظه ای برود و زود برگردد. اما هنگام بازگشت با آنچه که نباید، روبرو می‌شود و و دوست عزیز و همسر زیبایش را در حالتی نامناسب می‌بیند.

البته نظام السلطان چیزی به روی خود نمی‌آورد و با خونسردی مجلس بزم آن شب را بی آنکه خم به ابرو بیاورد، به پایان می‌رساند. به این ترتیب بزم‌های سه نفره برچیده می‌شود، اما عارف از این عشق دست بر نمی‌دارد و مرتب تصنیف‌های عاشقانه به اسم افتخار السلطنه می‌سراید. این تصنیف‌ها به گوش زن و شوهر می‌رسد و زن را دل شیفته‌تر و شوهر را خشمگین‌تر می‌کند.

افتخار‌السلطنه که دیگر در مقابل این عشق طاقت نداشت، یک روز با احتیاط به همسر می‌گوید که چون عارف وضع زندگی‌اش خوب نیست، یک شب او را دعوت کند و به رسم صله به او مقداری کمک برساند.

نظام السلطان که دل پر دردی از دوست ناجوانمرد خود دارد، اینجا دیگر رگ غیرتش به جوش می‌آید و می‌گوید «لازم به دلسوزی شما نیست، آن صله‌هایی که شما می‌خواهید به عارف بدهید، او از زنان زیبای دیگر می‌گیرد!»
fariba fariba     پنج شنبه, ‏1389/12/19 ‏11:47:37

ممنون فریاد عزیز از شعر لیلی و مجنونت خیلی لذت بردم ، قبلاً این شعرو از کسی شنیده بودم و خیلی دوست داشتم که متنشو داشته باشم میدونی سرودۀ چه کسیه؟
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1389/12/19 ‏13:33:25

درود به شما فریبای عزیز...
نام شاعر:مرتضی عبداللهی از شاعران معاصر هستند..
باران باران     پنج شنبه, ‏1389/12/19 ‏18:03:15

هر گاه مهر به شما اشاره کند دنبالش بروید .

حتی اگر گذرگاهش سخت و ناهموار است .

و وقتی بال هایش شما را در بر می گیرد اطاعت کنید .

حتی اگر شمشیری که در میان پرهایش پنهان است شما را زخمی کند .

و اگر با شما سخن گفت او را باور کنید .

گر چه صدایش  رویاهای شما را بر آشوبد چون باد شمال که باغ را ویران می کند .

زیرا محبت در همان لحظه که با شما صحبت می کند شما را به صلیب می کشد .

و هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .

و هنگامی که بر فراز بالاترین درخت زندگی تان می رود

سر شاخه های نازکی را که جلوی آفتاب می لرزند نوازش می کند .

همان وقت به ریشه هایتان که در خاک فرو رفته می رسد

و آن را در آرامش شب تکان می دهد .

چون دسته های درو شده گندم شما را در آغوش می گیرد .

و شمارا می کوبد تا عریان شوید .

و می بیزد تا از پوسته های خود رها شوید .

و می ساید تا مثل برف سفید شوید .

و می ورزد تا نرم شوید .

آنگاه شما را به آتش مقدس می سپارد
فریاد فریاد     جمعه, ‏1389/12/20 ‏22:30:22

سلام فریبای عزیزم.
نه متاسفانه نمیدونم مال کیه
اما اشکیار عزیز گفت بهتون
fariba fariba     دوشنبه, ‏1389/12/23 ‏20:38:13

ممنون از اشکیار  و فریاد عزیز
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/12/24 ‏00:02:29

نوروز، جشن ایرانیان از روزگاران کهن پر شکوه ترین جشن بهاری در جهان بوده است. نوروز بهارانه ای است که روایت های تاریخ درباره پیدایش آن بسیار گوناگون است. نوروز جشن شروع فروردین یا "فرودگان" است که یادآور اجداد و نیاکان ما بود و چنان می پنداشتند که در پنج شب، ارواح پاک مردگان، برای دیدار وضع زندگی و احوال بازماندگان به زمین فرود می آیند و در خانه و آشیانه خویش سرگرم تماشا و سرکشی می شوند. اگر خانه روشن و پاکیزه و ساکنان آن راحت و شاد باشند، ارواح مسرور و سرافراز برمی گردند. اما درغیر اینصورت، آنان غمگین و ناراحت به منزلگاه خویش باز می گردند و تا سال آینده به انتظار می نشینند.

درباره پیدایش نوروز در روایتی دیگر چنین آمده است که نیشکر را جمشید در این روز یافت و مردم از کشف خاصیت آن متحیر شدند. پس جمشید دستور داد تا از شهد آن شکر ساختند و به مردم هدیه دادند. از این رو، آن را نوروز نامیدند.

همچنین روایت شده که اهریمن، بلای خشکسالی و قحطی را بر زمین فرو نشانید اما جمشید به جنگ با اهریمن پرداخت و عاقبت او را شکست داد. آنگاه خشکسالی، قحطی و نکبت را بر روی زمین از ریشه خشکانید و به زمین بازگشت با بازگشت وی درختان و هر نهال و چوب خشکی سبز شدند. پس مردم این روز را "نوروز" خواندند و هر کس به یمن و مبارکی در تشتی جو کاشت و این رسم سبزه نشانیدن در ایام نوروز از آن زمان به امروز باقی مانده است.
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1389/12/24 ‏00:03:22

در خیام نامه آمده است :

چون از امیری جمشید 421 سال گذشت، جهان از او یکسره راست همی آمد. ایران و ایرانیان هم مطیع و مرید او شدند تا بفرمود گرمابه های بسیار ساختند و سیم و زر از معادن بر آوردند و دیبای ابریشمی بافتند که آن روز، روز اول "حمل" بود. پس جشنی بر پا ساخته و نوروزش نام نهاد تا هر سال چو فروردین آید، آن روز را جشن گیرند.

در میان اقوام آریایی که وارد ایران شدند، جشن سال نو در اصل به دو شکل زیر بوده است :

آریاییها در روزگاران باستانی دارای دو فصل گرما و سرما بودند. فصل سرما شامل دو ماه و فصل گرما شامل ده ماه می شد. ولی پس از مدتی، تابستان دارای هفت ماه و زمستان دارای پنج ماه شد. در هر یک از این دو فصل جشنی برگزار می کردند که هر دو این جشنها را آغاز سال نو تلقی می کردند. در جشن اول که به هنگام آغاز فصل گرما یعنی به هنگامی که گله ها را از آغل به چمنهای سبز و خرم می کشانیدند و از دیدن چهره گرمابخش خورشید شاد می شدند. جشن دوم با شروع سرما آغاز می شد. در این ایام گله را به آغل باز می گرداندند و با توشه های اندوخته از آنها نگهداری می کردند. بر اساس شواهد و قرائن، جشن نوروز حتی به هنگام تدوین بخش کهن اوستا نیز در آغاز بهار بر پا می شده و شاید به نحوی که اکنون بر ما معلوم نیست آن را در برج مزبور ثابت نگاه می داشتند.

عید نوروز شش روز متوالی دوام داشت و در این روزها، سلاطین بار عام می دادند و نجبای بزرگ و اعضای خاندان خود را به ترتیب می پذیرفتند و به حاضران عیدی می دادند. در روز اول سال مردم زود از خواب برمی خواستند، به کنار نهرها و قناتها و خود را می شستند و به یکدیگر آب می پاشیدند و شیرینی تعارف می کردند. صبح قبل از آنکه کلامی گویند، شکر یا عسل می خورند و برای حفظ بدن از نا خوشی ها و بدبختی ها روغن به تن می مالیدند.

اما نوروز، پس از مرگ جمشید نیز به حیات خود ادامه داد. در معنا، نوروز، از هجمه ها و حمله های یونانیان، اعراب، ترکها و مغول ها جان به در برد و نوروز ثابت کرد که مهم ترین جشن فرهنگی میلیون ها ایرانی است که چه در درون و چه در خارج از ایران زندگی می کنند.
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1389/12/29 ‏03:39:09

کوروش بنیادگذار کشور ایران، مردی که عموم تاریخ نگاران او را «اندیشمند، انساندوست ، دادگستر و مهربان» توصیف کرده اند در مارس سال 530 پیش از میلاد ــ 9 سال پس اعلام امپراتوری ایران فوت شد.




وی یازده سال پس از ایجاد دولت واحدی از سه طایفه مهاجر قوم آرین - پارس، ماد و پارت، شهر بابل (در جنوب غربی بغداد امروز و پایتخت یک امپراتوری به همان نام) را تصرف و در آنجا در اکتبر سال 539 پیش از میلاد ایجاد امپراتوری مشترک المنافع ایران را اعلام کرده بود.
امپراتوری ایران در زمان کوروش که نام او در غرب با قلب تلفظ حروف یونانی، سیروس و سایرس، گفته می شود از هند تا مرمره و از سیردریا (رود سیحون) تا دریای سرخ امتداد داشت که پسر او کامبیر (کامبوزیا = کامبوجیا = کمبوجیه) بر وسعت آن افزود و داریوش بزرگ و پسرش خشایارشا قلمرو ایران را گسترش بیشتری دادند که بیش از دو قرن بزرگترین قدرت و تنها ابرقدرت جهان بود با فرهنگ و تمدنی درخشان و بی مانند.
کوروش برای اخراج طوایف آرال که از سیردریا گذشته وارد سغدیانا و سرزمین پارسیان در فرارود (تاجیکستان امروز و ...) شده بودند به این منطقه رفته بود که به سوی او که سوار بر ارّابه بود و سربازانش را در میدان نبرد هدایت می کرد زوبینی پرتاب شد و عمر وی پایان یافت.
با وجود درگذشت کوروش، سربازان او جنگ را بردند و مهاجمان را به آن سوی سیردریا عقب راندند. ( سغد اینک یک ایالت تاجیکستان و فرماندارنشین آن، شهر باستانی خجند است).
برخی از مورخان درگذشت کوروش بزرگ را در منطقه فرارود نتیجه بیماری نوشته اند، نه اصابت زوبین. آرالی ها تمدنی عقب مانده و غیر قابل قبول برای ایرانیان داشتند و کوروش مایل به آلوده شدن ایرانیان به این تمدن [از جمله همبستر شدن علنی با زنانشان] نبود.
موسس و پدر کشور ایران که مادرش ماد و پدرش پارس بود در میدانهای جنگ، همیشه در میان سربازان بود و از آنان جدا نمی شد و (اگر نوشته مورخان یونانی درست باشد) جان خود را بر سر همین روش گذارد. او بارها گفته بود که نباید سرباز جان برکف نهد و بجنگد و افتخار پیروزی نصیب شاه شود که دور از میدان جنگ در چادر خود درمیان نیروهای محافظ و اسبان آماده برای فرار می آساید.

جنازه کوروش همچنان که وصیت کرده بود به پاسارگاد منتقل و مدفون شد که آرامگاه او تا به امروز باقی مانده و هموطنان پس از 25 قرن همچنان برای ادای احترام نسبت به او به پاسادگاد می روند.
کوروش در بابل و پس از صدور اعلامیه ای که امروز نحستین منشور اتحاد ملل و حقوق بشر نام برده می شود وصیت کرده بود صرف نظر از محل مرگ او، باید در پاسارگاد دفن شود. کوروش هنگام تعیین محل دفن خود از این که برای مدتی بسیار طولانی، جسد او قطعه زمینی را از ثمر دادن باز می دارد از مردم ایران (قبلا) پوزش خواسته بود.

کوروش جهانی فکر می کرد و همه ملتها را متساوی الحقوق می دانست و عقیده به ایجاد یک دولت جهانی مجهز به اخلاقیات داشت تا جنگها و خونریزی ها پایان یابد و یک قانون واحد حاکم بر روابط ملتها باشد.

اعلامیه او پس از فتح بابل که سلطانش به آزار دادن سایر ملل و نیز اتباع خود شهرت داشت، نخستین منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر شناخته شده و نگهداری می شود.
کوروش دین ایرانیان (آیین زرتشت) را به ملل دیگر تحمیل نکرد. وی شورائی از سران ملل تابعه به ریاست خود تشکیل داده بود و امپراتوری او در حقیقت یک جامعه مشترک المنافع بود و شرط عضویت در این جامعه دادن آزادی به مردم محل، بر قراری حکومت قانون، منع بردگی و قطع ظلم و تعدی بود.
ارتش کوروش سربازان اسیر را به بردگی نمی فروخت و اموال ملت مغلوب را مصادره و غارت نمی کرد. یهودیان در کتاب مقدس خود کوروش را "آزادیبخش" و او را یک مسیح خوانده اند. کوروش اسیران یهودی دولت بابل را آزاد کرد و به وطن خود بازگردانید و با پول ایران شهرهایشان را که به دست سلطان بابل ویران شده بود مرمت و نوسازی کرد.
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1390/01/03 ‏17:02:14

راز شخصیتی با گل ماه تولد
فروردین، گل رز

گاهی بدون فکر قبلی کاری را انجام می‌دهید. بسیار رک گو هستید و عاشق مسافرت! اشتیاق زیادی برای زندگی کردن دارید و پشتکارتان خوب است.


اردیبهشت، گل نسترن

فردی صبور و پرطاقت هستید و اراده بسیار قوی دارید. دوست دارید کارها را به آهستگی ولی به طور جدی انجام دهید. خجالتی هستید و قابل اعتماد. سعی می‌کنید از مشاجرات دوری کنید.

خرداد، گل یاس

سفیدرفتار دوستانه‌ای دارید. رک گو و پر حرف بوده و همین امر به جذابیت شما می‌افزاید. مانند گل یاس، همیشه برای زنده کردن یک مجلس و معطر کردن آن حضور دارید. از رفتار بد دیگران سریع می‌گذرید. برای رفاقت ارزش زیادی قائلید.

تیر، گل بنفشه

زندگی همیشه برایتان شیرین نیست و زیاد یا فراز و فرودهای آن مواجه می‌شوید. به جای داشتن درآمد جزیی به فکر درآمدهای کلان هستید. ذهن خلاقی دارید و به دنبال فعالیت‌های خلاقانه هستید. در خانه بیشتر از همه جا احساس امنیت و آرامش می‌کنید.

مرداد، گل شب بو

فردی با محبت، خونگرم، دلسوز اما کمی‌عصبی هستید. غالباً از کمبود اعتماد به نفس رنج می‌برید و کمی ‌نیز احساس ترس در شما دیده می‌شود. برخی اوقات مردم از اخلاق خوب شما سوء استفاده می‌کنند.


شهریور، گل داوودی

جدی، متفکر و تا حدی اندیشمند هستید. در کارهایتان سرسختی و سماجت دارید و این مسئله گاهی به ضرر شما تمام می‌شود. به رغم آنکه شخص مهربانی هستید اما برخی اوقات رگه‌های نامهربانی در شما نمایان شده که این مسئله دیگران را آزار می‌دهد.

مهر، گل زنبق

فرد مودبی هستید. به سرعت عصبانی می‌شوید ولی خیلی سریع به حالت اولیه باز می‌گردید.
از زیبایی لذت می‌برید. فرد محبوبی هستید و سرشت سخاوتمندی دارید. میل زیادی برای زندگی در شما موج می‌زند و از انجام هر کاری لذت می‌برید.


آبان، گل ارکیده

به سرعت تصمیم می‌گیرید و در انجام کارهایتان بسیار سریع و چابک هستید. تغییرات شغلی شما را نمی‌ترساند که این موضوع یکی از برتری‌های شخصیت شماست. توانایی استثنایی در سازماندهی کارهایتان دارید.


آذر، گل مریم

احساساتی، صادق، باوفا، بشاش و خوش اخلاق هستید، اما اگر بخواهید می‌توانید همزمان روی دیگر سکه را نیز نشان دهید.خانه را تنها پناهگاه مطمئن زندگی می‌دانید. کمال طلب و تا حدی رویایی هستید که در برخی موارد این رگه های شخصیتی به کمک شما می‌آیند.


دی، گل همیشه بهار

اهل رقابت و دوست بازی و قابل اعتماد و امین هستید و خیلی علاقه دارید وقت خود را بیرون از خانه بگذرانید. بسیار تودار و در واقع درون گرا هستید، از شادی دیگران شاد می‌شوید اما خود به سختی به آرزوهایتان دست می‌یابید.


بهمن، گل گلایل

باهوش هستید و می‌دانید چه می‌کنید. می‌خواهید همه امور مطابق میل شما باشد که البته گاهی می‌تواند به دلیل عدم توجه به نظر دیگران برایتان مشکل ساز شود…اما در مورد عشق صبور هستید. همواره اهدافی برای دستیابی دارید و واقعاً برای رسیدن به آنها تلاش می‌کنید.


اسفند، گل نرگس

مهربان، با گذشت و بسیار تودار هستید، به هیچ وجه خودخواه نیستید. همیشه بهترین را برای دیگران می‌خواهید. دوستانتان برایتان بسیار مهم هستند و قدر آنچه را که دارید می‌دانید. بین دوستان محبوب هستید و در خانواده نظر شما بر دیگران ارجحیت دارد..
فریاد فریاد     یکشنبه, ‏1390/01/21 ‏08:39:46

خدایا...ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟


ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﯿﺎﺩ؟

ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟

پرتقال ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮑﻨﻢ ؟

ﺗﺨﻤﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ...؟

ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯼ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﻣﻦ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻥ . . .؟


ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟

ﻟﻨﮓ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻨﻢ ؟


جان من ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ! ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻼً ؟؟
ghader ghader     یکشنبه, ‏1390/01/21 ‏23:29:07

فریاد جون چه خودمونی وقشنگ نوشتی. سپاس
قرنهاست که آموزش داده می شود زمان دارای سه بخش گذشته، حال و آینده است.
در صورتی که کاملا" اشتباه است زیرا زمان تنها دارای دو بخش گذشته و آینده است.
لحظه ی حال اصلا" مربوط به زمان نمی شود. لحظه ی حال بخشی از جاودانگی است.  گذشته و آینده مربوطه به زمین و زمینیان است ولی لحظه ی حال مربوط به آسمان است. گذشته و آینده مربوط به ذهن است ولی لحظه ی حال به آگاهی و هوشیاری بازمی گردد. ا
آیا تاکنون فکر کرده اید که با کلمه ی " خداوند " غیر از زمان حال هیچ زمانی را نمی توان استفاده کرد؟
نمی توانیم بگوییم " خداوند بود"، نمی توانیم بگوییم "خداوند خواهد بود ".
تنها می توانیم بگوییم "خدا هست". خدا همیشه هست، در واقع خداوند به معنای"بودن" است و "بودن" به معنای خداست.
همیشه در لحظه ی  حال باشید. هرگاه احساس کردید درحال بازگشت به گذشته هستید، حتی برای لحظه ای هم درنگ نکنید و بلافاصله ارتباط خود را با گذشته قطع کنید.
دایما" خود را به لحظه ی حال بازگردانید و همیشه درحال باشید.
در ابتدا مشکل است، انسان دایما" فراموش می کند ولی به تدریج عادت خواهید کرد. روزی که انسان در لحظه ی اکنون مستقر شود و دیگر به گذشته و آینده منحرف نشود، روز بزرگی خواهد بود چرا که دراین روز انسان به بعد دیگری از هستی منتقل می گردد، بعد جاودان هستی، بعد الهی هستی!
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1390/01/22 ‏00:01:56

قادر عزیز ممنون
اما نوشته خودم نیست. جایی خوند و خیلی خوشم اومد ازش..
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1390/01/23 ‏09:52:51

*وقتی خدا من رو آفرید مطمئن بود اشتباه نکرده پس چرا من خودم رو قبول نداشته باشم؟




*اگر کتاب زندگی چاپ دوم داشت هرگز نمی گذاشتم که با غلط چاپ گردد




زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشه هاست





آدم خوشبین کسی است که جدول را با خودکار حل میکند و بدبین کسی است که در خیابان یک طرفه به هر دو سمت نگاه می کند




یادت باشه دنیا گرده,هر وقت احساس کردی به اخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی!!!




تاریک ترین ساعت شب نزدیکترین زمان به طلوع خورشیده




هیچوقت عشق رو گدایی نمیکنم چون هیچوقت چیز با ارزشی به گدا داده نمیشه




جوانان در لذت بردن از زندگی چنان عجولند که گویی دیگر وقتی برایشان باقی نیست و پیرها چنان ارام زندگی می کنند که گویی ده ها سال دیگر زنده خواهند بود!




آرزوهایت را یادداشت کن .خداوند آنها را فراموش نمیکند اما تو از خاطرت میرود .آنچه امروز داری خواسته دیروز بوده است




نگرا ن کارهایی که در گذشته اشتباه انجام دادی نباش ...تمام شد رفت .... نگران کارهایی باش که باید انجام دهی




*قلب آدما مثه یه جزیره دور افتاده میمونه,این که کی واسه اولین بار پا به جزیره میزاره مهم نیست,مهم اون کسی که هیچ وقت جزیره رو ترک نمی کنه...




*غروب شد خورشید رفت. آفتابگردان دنبال خورشید می گشت ناگهان ستاره ای چشمک زد آفتابگردان سرش را پایین انداخت. آری.... گلها هیچوقت خیانت نمی کنند.




*خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم میتوانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم




*فقط و فقط وقتی برای کسی معجزه رخ می ده که به معجزه اعتقاد داشته باشه نه وقتی که بهش نیاز داشته باشه




*دو مورد بیهوده ترین احساسات، غصه خوردن برای اتفاقی است که افتاده و نگرانی برای چیزی است که احتمال دارد و در آینده روی دهد




لبخنــــــــــد، راه کـــــــــم خــرجـــــــی برای تغیــــــــر چهـــــــــــره است




*چه تو زنده باشی چه نباشی فردا خورشید دوباره طلوع می کنه پس بمون و از سهم از خورشیدت استفاده کن




*همواره به آینده فکر کن ، هنوز کتاب هایی برای خواندن ، غروب هایی برای تماشا کردن و دوستانی برای دیدن وجود دارند




اتفاق اول باید در درون من رخ دهد تا تکرار آن را در دنیای بیرون ببینم




ما همیشه صداهای بلند را می شنویم, پر رنگها را می بینیم, سخت ها را می خواهیم


قافل از اینکه خوبها آسان می آیند,بی رنگ می مانند و بی صدا می روند




*همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی.پس سعی کن به طرفه کسی سنگ پرتاب نکنی چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته.




*در دنیا جای کافی برای همه هست پس بجای اینکه جای کسی را بگیری سعی کن جای خودت را پیدا کنی




زیبایی فقط در سطح پوست است وزشتی تا اعماق استخوان می رود*




زندگی قصه مرد یخ فروشی است که ازاو پرسیدند:فروختی؟ گفت:نخریدند،تمام شد




خداوندا ! دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال. یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1390/01/23 ‏09:54:09

خدای مهربان

گفتم: خسته ام....
گفتی: لا تقنطوا من رحمة الله...از رحمت خدا ناامید نشوید(زمر/53)
گفتم:هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره...
گفتی: ان الله بین المرء و قلبه...خدا حائل است میان انسان و قلبش(انفال/26)
گفتم: هیچ کسی رو ندارم...
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید...ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم(ق/16)
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی...
گفتی: فاذکرونی، اذکرکم...منو یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/152)
ghader ghader     شنبه, ‏1390/02/17 ‏13:14:05

شما چی فهمیدید؟
نظرات مردم در برابر سوال بالا :
 
فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته  " از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است 54     ساله  
 
فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری .       12 ساله
 
فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به همسرت بگویی " دوستت دارم" .      61 سال
 
فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم .       38 ساله
 
فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند.       20 ساله
 
فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه  " حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه"      7 ساله  
 
فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم.     42  ساله  
 
فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند .      64  ساله
 
فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند، من می ترسم .   5ساله  
 
فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک  "زندگی خوب"حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند .          72  ساله  
 
فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. 29 ساله
 
فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم، آن را به نحو احسن انجام میدهم .        48 ساله  
 
فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام . 38 ساله  
 
فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله
 
فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید . 29 ساله  
 
فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم.   29 ساله  
 
فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است.     31 ساله  
 
فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده.    48 ساله
 
هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم. 42ساله  
فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله  
 
فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از آن رد می شود.     50ساله  
 
فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه  و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. 35 ساله  
 
فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی       36 ساله
 
فهمیدم که اگر عشقی رو از دست دادی دیگه نمی تونی بدست بیاریش چون هیچ چیز مثل سابق نیست! و سعی کنی که فقط ازش به نیکی یاد کنی!  م . ج  30 ساله
فهمیدم که تا دیر نشده باید یه کاری کرد تا بعد ها غصه فرصت های رو که داشتی ولی استفاده نکردی رو نخوری... و بعضی وقت ها هم باید هیچ کاری نکنی تا وضع از اینی که هست بدتر نشه....    31 ساله
 
من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. 34 ساله

فهمیدم روی هیچ عقیده ای تعصب نداشته باشم چرا که چند سال بعد ممکنه برام مسخره و خنده دار بشه و هیچ عقیده ای رو مسخره نکنم چرا که شاید سال ها بعد آرمان زندگیم بشه. 30 ساله  
 
من فهمیدم که هیچ وقت اون چیزی رو که می خواهی به دست نمی آری و وقتی هم که بدست اوردی دیگه اون  رو نمی خواهی . 37 ساله  
 
فهمیدم تو این دنیا هیچ چیز اونقدر که فکر میکنیم مهم  نیست بجز کسی یا چیزی که دوسش داری   52 ساله
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏10:30:38

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود!
یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند…!

راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چراکه انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند.
انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درآمد.

دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد.
سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که معلومات به ظاهر “راننده اش” باعث شگفتی حضار شد.
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏10:31:09

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.

کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.

کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.

کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است.
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏10:32:00

لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی

ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟

لازم است گاهی از مسجد، کلیسا  بیرون بیایی و ببینی

پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی

که چه ‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟

لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را

نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در

وجودت هست یا نه؟

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و

ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم

بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی

زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک

انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو

برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان

باشی ببینی می‌شود یا نه؟

و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و

از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که

سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم

آیا ارزشش را داشت؟
ghader ghader     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏17:29:23

wonderfull
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏17:49:51

thanks a lot
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏17:51:37

مرد بزرگ دیر وعده می دهدو زود انجام می دهد. کنفوسیوس


بهترین انسان کسی است که در حق همه نیکی کند . کنفوسیوس


آنچه را می‌شنوم، فراموش می‌کنم. آنچه را می‌بینم، به خاطر می‌سپارم. آنچه را انجام می‌دهم، درک می‌کنم. کنفوسیوس


اگر غذایی نامطبوع بخوری، آبی ناگوار بنوشی و بر خم بازوانت بالین بسازی، هنوز می توانی سرور و شادمانی را بیابی . کنفسیوس


این خوبی که در ماست ؛ کار خداست. کنفوسیوس


اگر به راه خطا رفتی از بازگشتنش مترس . کنفوسیوس


مرد بزرگ برخود سخت می گیرد و مردکوچک به دیگران. کنفوسیوس


اشتباه را تصحیح نکردن خود اشتباه دیگریست. کنفوسیوس


مرد بزرگ دیر وعده می دهد و زود انجام میدهد . کنفوسیوس


اگر مردم مرا نشناسند غصه نخواهم خورد ولی من اگر مردم را نشناسم افسرده خواهم شد. کنفوسیوس


مرد بزرگ دیر وعده می دهدو زود انجام می دهد. کنفوسیوس


برگ در هنگام زوال می افتدمیوه در هنگام کمال می افتدبنگر که چگونه می افتی چون برگی زرد و یا سیبی سرخ . کنفسیوس
ghader ghader     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏22:38:11

این هم ادامه اش فریاد جان:
...مرد بزرگ وقار دارد اما متکبر نیست و مرد کوچک تکبر دارد ولی وقار ندارد. کنفوسیوس

...آنکه به فکر فردا نیست، به غم فردا گرفتار خواهد شد. (کنفوسیوس)

...طی کردن راهی که هزار فرسنگ است با برداشتن یک قدم آغاز می شود. (کنفوسیوس)
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/02/28 ‏23:12:59

ممنون قادر جان.
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1390/02/31 ‏20:05:06

ای خوشا آن جوانک چوپان
که در آن دره آشیان دارد
دلی آسوده از غم دوران
خاطری فارغ از جهان دارد

روی آن تپه، توی آن جنگل
گوسپندان خود همی راند
دل بیاکنده از نشاط و امل
زیر لب نغمه ای همی خواند

صبح تا شب هماره از سر ذوق
سر کند نغمه و ترانه همی
به پرند لطیف سبزه ز شوق
بجهد مست و شادمانه همی

احظه ای در کنار چشمه ی آب
بینی او را که روی شوید و سر
لمحه ای دیده بسته، رفته به خواب
زیر آن سایه های جان پرور

یله سازد به زیر پرتو مهر
گله ی خود به دامن چمنی
خود بیاساید از کگزند سپهر
زیر شاخ صنوبر کهنی

وان سگ با وفای مهر اندیش
مهربان بیار برگزیده ی او
دست بنهاده زیر پوزه ی خویش
دیده بر دوخته به دیده ی او....

طرفه تر آن که با پریرویی
گویی او را سری و سودایی است
وز غم عشق آن صنم گویی
در دل وی شگرف غوغایی است

ای خوشا عشق پاک بی غش و غل
که در آن حیله و ریایی نیست
غیر صلح و صفا و ذوق و امل
در چنان پرده نوایی نیست

این شعر از معدود شعرهای چاپ شده ی دکتر عبدالحسین زرین کوب پژوهشگر نامی است.
این شعر در شماره ی چهارم - شهریور 1324 جهان نو به سر دبیری مرتضی کیوان همسر پوری سلطانی کتاب شناس برجسته چاپ شده است
rojin rojin     شنبه, ‏1390/03/07 ‏12:53:19

هیچ کس نمیتونه به دلش یاد بده که نشکنه اما میتونه یادش بده که اگه شکست لبه ی تیزش دست اونی رو که دلش رو شکسته نبره!!!!!!!!!!!!!!!!!


زندگی عشق است،افسانه نیست،انکه عشق را افرید دیوانه نیست،عشق ان نیست که به کنارش باشی،عشق ان است که به یادش باشی...


خوشبختی را همین لحظه باور کن،لحظه ای که دلی به یاد توست...


زندگی همان خوب ماندن است،ولو تنها ماندن...


زندگی خاطره ست...ادمها هستند و نبودشان خاطره میشود...


خدا طوطی و کلاغ را زشت افرید،طوطی اعتراض کرد و زیبا شد وکلاغ به رضای خدا راضیشد.اکنون طوطی در قفس است و کلاغ ازاد...


زندگی قصه ی تلخ یخ فروشی ست که می گوید فروختیم،نخریدند،اب شد!!!!!!!!!!


خوشبختی مثل یک پروانه است اگر دنبالش بدوی فرار می کنه ولی اگه اروم باشی میادو رو شونت میشینه...


خوشبختی، مثل توپی است که تا از ما دور است به دنبالش می دویم، اما وقتی جلوی پایمان است به آن لگد می زنیم.


همیشه با کسی دوست شو که قلب بزرگی دارد، تا برای جا شدن در قلبش ناچار نباشی خودت را کوچک کنی.


فرزند داشتن، آدم را پدر و مادر نمی کند، همانطور که پیانو داشتن آدم را پیانیست نمی نماید.


دانایی، راز خوشبختی است.


کسانی که حاضر نیستند هزینه دانایی را بپردازند، ناچارند هزینه جهل را پرداخت کنند و مطمئن باشند هزینه جهل به مراتب بیشتر است.


با دنیا نسازیم، دنیا را بسازیم.


علت تمام جنگ ها در دنیا، ندانستن حقیقت است، اگر مردم حقیقت را می دانستند هرگز با هم نمی جنگیدند
rojin rojin     شنبه, ‏1390/03/07 ‏12:55:58

انسان سه راه دارد:
راه اول از اندیشه می‌گذرد،
این والاترین راه است.
راه  دوم از تقلید می‌گذرد،
این آسان‌ترین راه است.
و راه سوم از تجربه
می‌گذرد
این تلخ‌ترین راه است.
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1390/03/07 ‏13:59:25

درود روژین عزیز...
rojin rojin     یکشنبه, ‏1390/03/08 ‏11:43:47

مرسی
rojin rojin     یکشنبه, ‏1390/03/08 ‏13:17:58

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ولی سازنده باش

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ولی شادمان باش

نیکی های درونت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم

دکتر علی شریعتی
rojin rojin     یکشنبه, ‏1390/03/08 ‏13:58:40

اگر دروغ رنگ داشت؛

هر روز شاید؛

ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست..

و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود..

 

اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛

عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند..

 

اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند؛

همیشه می توانستند تنها نباشند..

 

اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد؛

تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی..

و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم..

 

اگر غرور نبود؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند؛

و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،

جستجو نمی کردیم..

 

اگر دیوار نبود؛ نزدیک تر بودیم؛

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم؛

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان، حبس نمی کردیم..

 

اگر خواب حقیقت داشت؛

همیشه خواب بودیم..

هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛

ولی گنج ها شاید،

بدون رنج بودند..

 

اگر همه ثروت داشتند؛

دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند..

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛

تا دیگران از سر جوانمردی؛

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند..

 

اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،

اگر همه ثروت داشتند..

 

اگر مرگ نبود؛

همه کافر بودند؛

و زندگی، بی ارزشترین کالا بود..

ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید..




اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ....

اگر عشق نبود؛

 

اگر کینه نبود؛

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند..

اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،

من بی گمان،

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا..

 

آنگاه نمیدانم،

به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟

 

"دکتر شریعتی
ghader ghader     یکشنبه, ‏1390/03/08 ‏22:53:19

خوب راه افتادی رژین خانم، خوب میتازونی، این آخری که دیگه خیلی قشنگ بود.سپاس
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1390/03/08 ‏22:58:14

دمت گرمو سرت خوش باد روژین عزیز
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1390/03/09 ‏16:19:32

بزرگترین اشتباهی که کسی مرتکب می شود , این است که دائم از اشتباه کردن بترسد . آلبرت هوبارد



هر چه موانع جدی تر و سخت تر باشد , لذت تلاش و پیروزی بیشتر است . اریک باتروورت



چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ . ارد بزرگ



روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. اسکات پک



در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. آرنت




اگر بخواهی بر عالم فرمانروا باشی باید عقل بر تو حاکم باشد . سه نه ک



صدیق ترین ،بی توقع ترین،مفیدترین و دائمی ترین رفیق برای هر کسی کتاب است. مارک تواین



اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم  . ارد بزرگ



یکی از راههای خوشبختی این است که نسبت به کوچکترین نعمت ها شکرگزار باشیم . هرشل



اگر در اولین قدم موفقیت نصیب ما می شد سعی و عمل دیگر معنی نداشت . مترلینگ



موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است . ضرب المثل ایتالیایی



یک انسان ناسپاس خوشبخت نشان بده . زیگ زیگلر



برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . ارد بزرگ



کسی که می تواند انجام می دهد و کسی که نمی تواند به دیگران یاد می دهد . جرج برنارد شاو



آنچه سبب امنیت روح می شود ایمان است . گارودی



شما همانی هستید که فکر می کنید . کلمنت استون



اگر باور داشته باشی که می توانی , حتما می توانی . ناپلئون هیل



کوشش های سیاسی برای جوانان ، مردابی مرگبار است . ارد بزرگ



کمی عقل سلیم، اندکی اغماض و قدری خوش خلقی داشته باشید، آن وقت خواهید دید در این دنیا چقدر آسوده و خوشبخت اید. سامرست موام



وقتی جوانتر بودم همه چیز را به خاطر می‌آوردم، حالا می‌خواست اتفاق افتاده باشد یا نه! . مارک تواین



کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن نخستین گام های  قهرمانی است  .  ارد بزرگ



یک انسان خردمند فرصتها و شانس ها را می سازد , نه اینکه در انتظار آنها بنشیند . فرانسیس بیکن



شجاعت داشته باش تا با حقیقت رو به رو شوی . استون



کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند . ارد بزرگ



برای آدم بهانه گیر همیشه بهانه وجود دارد . ضرب المثل آلمانی



دروغ آیین اربابان و بردگان , و حقیقت خدای انسان های آزاد است . ماکسیم گورکی



ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است .  ارد بزرگ



یک اراده خم نشونده ، بر همه چیز، حتی بر زمان قالب می آید. شاتو بریان



زرتشت به وسیله فلسفه خود بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس آئینش را بر آموزشهای اخلاقی نهاد . رابیندرانات تاگور



نشاط و خوشدلی ، اعتماد به نفس شما را تقویت و زندگی را دلپذیرتر می سازد و باعث می شود که اطرافیان شما شادی بیشتری را احساس کنند. خوشدلی به معنی خوشخیالی و فرار از مشکلات نیست بلکه نشانه هوش و ذکاوت شماست . آنتونی رابینز



شاید مانند کودکی باشیم که در کنار دریا با سنگ ریزه ها و صدفهای زیبا بازی می کند اما غافل ار آنیم که دریایی بس بزرگ و اقیانوسی بی کران در مقابل دیدگانمان وجود دارد که در اعماق آن اسرار عظیم و شگفت انگیز نهفته است . نیوتن
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1390/03/09 ‏16:19:59

مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ، چیزی جز پیگری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ



دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد. بزرگمهر



وقتی ارتباط عاشقانه ات به انتها میرسد ، فقط به سادگی بگو«همه اش تقصیر من بود . جکسون براون



کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست . ارد بزرگ



اگر به مهمانی گرگ می روید ، سگ خود را به همراه ببرید . گوته



وقتی نانوا نان را با دقت و وسواس می پزد و به دست مشتری میدهد ، خدا با او در کنار تنور ایستاده است . کریستیان بوبن



گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ



من بین دیوانگی و مست فرقی نمی بینم جزاینکه دیوانگی مدت طولانیتری دارد . سه نه ک



زندگی رنج و درد نیست هدیه ایی است برای شاد بودن . مادر گیتی جام زهر بر دهان کودک خویش نمی گذارد ، او می پروراند برای بهروزی و خوشبختی .



هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو  چرا که آرام جان دیگری در راه است . ارد بزرگ



گاه لازم است که انسان دیدگان خود راببندد ، زیرا اغلب خود را به نابینایی زدن نیز نوعی خوشبختی است . نیوتون



نفرت همان خشم و غضب است که روی هم انباشته شده است . سیسرون



برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است . ارد بزرگ



کسی که فکر نمی کند ، به ندرت دم فرو می بندد . نیوتن



هرگز نمی توان با آدمهای کوچک کارهای بزرگ انجام داد. سیسرون



آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .  ارد بزرگ



اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم . شکسپیر



استعداد در فضای آرام رشد میکند و شخصیت در جریان کامل زندگی . گوته



نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ



بیش از هر چیز نخست بدان که چه میخواهی . فوخ



بردن ، همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن چرا . لومباردی



تندرستی پرشگاه روان بیدار است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ



ده چیز بر ده گروه خاصه بر دانش پژوهان نکوهیده است : دروغ گفتن به فرمانروا ، سپهبدی که زر بر سپاه خویش نپراگند ، مرد سپاهی که از پیکار بهراسد ، دانشمندی که چون چیزی در نظرش مطبوع افتد دل به هوس سپارد و از گناه نترسد ، پزشکی که خود بیمار و دردمند شود . تنک مایه ای که به دروغ به سرمایه و دارایی خویش نازد ، سفله ای که بر هر کس که چیزی دارد رشک برد ، خردمندی که زود خشم بود ، و به چیز کسان طمع ورزد ، کسی که رهنمایی از نادان امید دارد ، و آنکه کارگاه و یا بنیادی عظیم را به کاهلی سپارد ، و بی خردی که خردجوی نباشد . بزرگمهر



روزنامه شگفت انگیزترین عجایب جهان نوین است . خانواده ای که لااقل یک روزنامه را نخواند و در آن دقیق نشود در قرن نوزدهم زندگی نمی کند . برودوس



دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ



دل اهل دانش وقتی شاد می گردد که بردبار بوده و مردم بی شرم را به خویش نزدیک نکند. بزرگمهر



اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست که سخن بگویی و خاموشت کنند.سقراط



پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ



عادتمند کسی است که به مشکلات و مصائب زندگی لبخند بزند . شکسپیر



از استثنائـات است که کسی را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چیزی را در دیگران دوست دارند که خود به آنها امانت می دهند : خودشان را ، تفسیر و برداشت خودشان را از او ... گوته
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1390/03/09 ‏16:20:28

نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . ارد بزرگ



ماهی و مهمان دو روز اول خوب هستند ، از روز سوم بو می گیرند . اسپانیولی



اگر همه می توانستند از استعدادهای خود درست بهره بگیرند، دنیا همان بهشت موعود می شد که همه می خواهند. زکریای رازی



میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ



چه قدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدنها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است. علی شریعتی



نهال دوستی واقعی ، آهسته رشد می کند. ژرژ واشنگتن



اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. گارسیا مارکز



با گفتن واژه هایی همانند نمی توانم ! و یا نمی شود ! هر روز پس تر می روید . ارد بزرگ



آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ، دیگران را به سمت خود می کشانند . باربارا دی آنجلیس



در درون جسارت ، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است.گوته



شانس هرگز کافی نیست . اندرو متیوس



قابلیت انعطاف داشته باشید . تنها همین یک خصوصیت که بتوانید شیوه کار خود را تغییر دهید موفقیت شما را تضمین می کند . آنتونی رابینز



یک اراده قوی بر هر سد و مانعی هر قدر هم قوی ، حتی بر زمان نیز غلبه می کند. بالزاک



نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ



زناشویی عبارتست از سه هفته آشنایی ، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل . ویلیام تن



انسان در همان لحظه که تصمیم میگیرد آزاد باشد آزاد است . والتر



کوچک کنندگان دایره انتخابات ، با بن و ریشه آن دشمن اند . ارد بزرگ



در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف کسیکه فکر میکند تو بینظیری » . براون



جریان زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه وعقل نیست . مارک تواین



یکی از بزرگترین خوشبختی ها ، خدمت بیشتر به مردم است . ارد بزرگ



اساسا ، خوشبختی فرزند نامشروع حماقت است. همه کسانی که در جست و جوی خوشبخت بودن هستند بی خود تلاشی در بیرون از خویش نکنند اگر بتوانند " نفهمند" می توانند " خوشبخت " باشند. علی شریعتی



آزادی متعلق به یک نفر نیست ، مال همه است . اسپنسر



دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود . ارد بزرگ



هر کس مرتکب اشتباهی شده ، اکتشافی هم نکرده است . گالیله



پاکدامنی و استفامت از تمام پیمانها و سوگند ها محکمتر است . مادام نکر



مرد بزرگ دیر وعده می دهدو زود انجام می دهد. کنفوسیوس



با دیگران آنگونه رفتار کن که میخواهی با تو رفتار شود . براون



خردمندان همچون باران بر اندیشه های تشنه می بارند و دگرگونی های آینده را موجب می گردند . ارد بزرگ



نیاسائید ، زندگی در گذر است . بروید و دلیری کنید ، پیش از آنکه بمیرید ، چیزی نیرومند و متعالی از خود بجای گذارید ، تا بر زمان غالب شوید . گوته



کسیکه پشت الاغ باد به غبغب بیندازد ، چون اسب سوار شود پاک دیوانه خواهد شد . ارسطاطالیس
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1390/03/09 ‏16:20:58

خارهای کوچک زخم به جان نمی زنند ، بلکه با او می آمیزد برای روزهای سختر . ارد بزرگ



هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش احساس کرده ام . چارلز مورگان



محبت را به هیچ چیز تشبیه نتوان کرد زیرا که هیچ چیز دقیق تر و لطیف تر از محبت نیست. سمنون محب



اگر شخصی باعث رنجش شما می شود، به این دلیل است که خود در اعماق وجود خود رنج می کشد و رنج او لبریز می شود. بنابراین او مستحق مجازات نیست بلکه نیازمند کمک است. این همان پیام او برای شما است. تیک نات هان



خردمندی که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد هرگز بد خو نمی شود . بزرگمهر



بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ



باید بر فریب حواس خود پیروز شویم . فردریش نیچه



لبخند، حتی زمانیکه بر لبان یک مرده می نشیند ، بازهم زیباست . کریستیان بوبن



برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون براین ، باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت . ارد بزرگ



من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم . کترینگ



برای آنکه عمر طولانی باشد ، باید آهسته زندگی کنیم . سیسرون



تندرستی پاداش نیک زیستی ست . ارد بزرگ



حکیمان مال را از برای آن دارند که محتاج لئیمان نگردند . ارسطا طالیس



تنها علاج عشق ، ازدواج است . آرت بوخونواله



جوانان ! زندگی خردمندانه می خواهند ، کهنسالان باید آگاهی بخش اندیشه های آنان باشند نه بازیگران زندگی آنان . ارد بزرگ



به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شوید . جکسون براون



هرکس باید روزانه یک آواز بشنود ، یک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقی بزند . گوته



با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از بیماران ساخته است .  ارد بزرگ



تواضع بیجا آخرین حد تکبر است . لابرویر



هیچکس بدبخت تراز کسی نیست که همیشه خوشبخت است . هلندی



به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ



آنها که غائب اند ، کمال مطلوب اند و حاضرین معمولی و پیش و پا افتاده اند . گوته



فقط به ندای کودک درون خویش گوش بسپار نه هیچ ...... کریستیان بوبن



ادب خویش را هیچ گاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی ! ارد بزرگ



سعادت دیگران بخش مهمی از خوشیختی ماست . رنان



با مردمان نیک معاشرت کن تا خودت هم یکی از آنان به شمار روی . ژرژهربرت



روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ



کسی که برای خود احترام قائل است، از گزند دیگران در امان است. او کتی را بر بدن دارد که کسی را یارای پاره کردن آن نیست. هنری لانگ فلو



برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. ضرب‌المثل هندی



برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. ضرب‌المثل انگلیسی



تقریبا هر چیزی که وجود دارد در معرض تاویل است؛ زندگی خود چیزی نیست جز ستیزه و جدال ارزش ها و مبارزه برای تاویل اندیشه ها و آرمان ها . فردریش نیچه



بازده روزهای سخت ، بسیار بیشتر از دوران سرخوشی ست . ارد بزرگ



اگر قدرت ندارید که با نیروی خود مشکل ها را در هم بشکنید لااقل مرد باشید که در برابر حوادث بایستید . حسن صباح



غذا را سبک کن تا ازمرض ایمن شوی . جالینوس حکیم



در سرزمین هرز سرشاخه های سبز نمی روید . حمید مصدق



بخشنده از دست نمی دهد او همواره در حال بدست آوردن است . ارد بزرگ



باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند . فردریش نیچه



زمین نیز مانند ما در جستجوی خوراک است و از این مردم می‌خورد و می‌آشامد . ابوالعلاء معری



اگر پی به شکوه و گستره خرد خویش ببریم هیچ گاه به گردن کشی روی نمی آوریم . ارد بزرگ



با تقوی و خوبی میتوان سعادت آفرید . زنون



زندگان، مردگانی هستند که در تعطیلات به سر می برند. موریس مترلینگ



تا چهل سالگی که مغزم خوب کار می‌کرد به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده‌بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که به‌کلی کله‌ام کار نمی‌کرد به سیاست! . برتراند راسل



برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه کرد . پلوتارک
rojin rojin     دوشنبه, ‏1390/03/09 ‏20:29:05

مرسی فریاد جان دقیقا از همون نوع نوشته هایی بود که من دوست دارم(همشون رو پرینت گرفتم)
فریاد فریاد     دوشنبه, ‏1390/03/09 ‏21:03:42

عزیزم .خواهش .نوشته های تو هم فوق العادست  خانومی.
rojin rojin     سه شنبه, ‏1390/03/10 ‏23:48:44

mer30
ghader ghader     جمعه, ‏1390/03/13 ‏19:11:05

من سکوت ستارگان را دانسته ام
و سکوت دریا را
و سکوت شهر را
وقتی از خروش می افتد .

و سکوت یک زن و مرد جوان را
و سکوتی را که تنها موسیقی می تواند برای آن کلام بیابد .

و سکوت بیشه ها را پیش از بهار
و سکوت بیمار محتضری را که چشمش به اطراف اتاق می گردد .

و از خود می پرسم :آخر این زبان به چه کار می آید ؟
و از عمق کدام احساس می تواند حکایت کند ؟

حیوان زبان بسته در دشت
وقتی مرگ ، کودکش را می رباید ، تنها چند بار ناله می کند .
و ما خود در حضور واقعیات ژرف خاموش می شویم .


کودکی خردسال از سربازی سالخورده ، که بر دکه بقالی نشسته است می پرسد :
چه شد که پای خود را از دست دادی ؟
سرباز پیر را سکوت فرا می گیرد و خاطرش پریشان می شود ،
زیرا نمی تواند ذهن خود را بر واقعه "نبرد گتیسبرگ "متمرکز کند .
لذا با شوخ طبعی به خود می آید و می گوید : خرس آن را خورده است .
کودک در شگفت می شود .
و سرباز خاموش و ناتوان ، بار دیگر به یاد می آورد:
برق گلوله ها و غرش توپها
و خود را که به زمین افتاده است .
و بیمارستان و جراحان و چاقوی تیزشان
و روزهای طولانی در بستر .

اگر می توانست این خاطرات را با کلمات تصویر کند ، هنرمند بود .
اما اگر هم هنرمند بود
هنوز زخمهای عمیق تری بر جانش داشت
که نمی توانست توصیفشان کند .

و بدین سان سکوتی هست در نفرتهای بزرگ
و سکوتی هست در عشقهای عظیم.

و سکوتی در آرامش ژرف اندیشه
و سکوت دوستیهای زهر آگین شده
و سکوت بحرانهای روحی
که آدمی چون برزخ از آن گذار می کند
و شکنجه های متعالی می بیند .
و از ژرفای تجربه ، شهود و رویایی با خود می آورد.
که در سطح دریای زندگی قابل ظهور نیست .

و سکوت خدایان که بی گفت و صوت ، یکدیگر را درک می کنند.

و سکوت شکست .
و سکوت مظلومانی که بیگناه مجازات شده اند .
و سکوت بیمار محتضری که ناگاه دست شما را می فشارد .

سکوت میان یک پدر و فرزند
وقتی که پدر نمی تواند تجربه زندگیش را حتی به قیمت بدگمانی ،برای پسر بازگوید.

و سکوت میان دو همسر
و سکوت آنها که دستشان از دامن مقصود کوتاه مانده است .
و سکوت فراگیر ملتهای در هم شکسته و رهبران مغلوب .

و سکوت لینکلن وقتی به فقر کودکیش می اندیشد .
و سکوت ناپلئون ، پس از واترلو .
و سکوت ژاندارک ، آن لحظه که در شعله های آتش فریاد می زند :
عیسای مقدس .
و در همین دو کلمه : تمامی رنجها و امیدهایش را آشکار می کند.

و سکوت پیری و کهنسالی
سکوتی سرشار از حکمت و بینش .
و سکوتی ماورای بیان ، برای آنان که عمری دراز نکرده اند.

و سرانجام سکوت مردگان .

اگر ما زندگان از بیان تجربیات ژرف خود ناتوانیم
جای شگفتی نیست که مردگان از تجربه سهمگین مرگ با ما سخن نمی گویند .

سکوت مردگان را نیز باید ، وقتی به خوابگاهشان نزدیک می شویم
به فراست دریابیم و تفسیر کنیم
( ادگار لی ماستر)
اسمان سحر     شنبه, ‏1390/03/14 ‏16:44:21

سلام به همه خسته نباشید........
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1390/03/31 ‏15:18:01

هشت واقعیت جالب از هشت گوشه دنیا !


واقعیت های عجیب و غریب در دنیا کم نیستند. برخی از آنها باورپذیرند و برخی دیگر آن قدر عجیب به نظر می رسند که باورشان سخت است. امروز 8 واقعیت جهانی را که شاید خیلی از شما آنها را به سختی باور کنید از 8 گوشه دنیا برای شما شرح می دهیم:

1. سوئیسی ها تمیزترین مردم دنیا هستند



وقتی وارد سوئیس می شوید، در هر گوشه می توانید یک سطل زباله ببینید، حتی یک تکه کاغذ هم روی زمین دیده نمی شود. همه ساختمان ها برق می زند. باور نمی کنید، حق دارید که تعجب کنید! در واقع سوئیسی ها به زندگی تمیز و مرتب اهمیت می دهند و به دلیل قوانینی که در کشور وضع شده و اکثر ساکنان به آن احترام می گذارند، کشور آنها بسیار تمیز است و مردم برای حفاظت از محیط ارزش زیادی قائل هستند. کافیست یک تکه کاغذ تصادفی از دست تان روی زمین بیفتد، آن وقت کسی هست که دوستانه به شما تذکر بدهد.

2. ایتالیایی ها در قهوه درست کردن، نظیر ندارند



در واقع باید گفت دلیل خوش مزه بودن قهوه ایتالیا نوع متفاوت تهیه آن است. ایتالیایی ها قهوه را غلیظ درست می کنند و قهوه خورهای حرفه ای گمان می کنند این قهوه خوشمزه ترین قهوه در دنیاست، در صورتی که برای قهوه خورهای تازه کار این موضوع صحت ندارد. تصور اشتباه دوم که رایج شده اینست که می گویند ایتالیایی ها قهوه خورترین مردم دنیا هستند، در حالیکه ایتالیا در جایگاهی پس از "سوئد"، "نروژ" و "لهستان" قرار دارد.

3. مردان مکزیکی استراحت را به هر چیزی ترجیح می دهند



می گویند مردهای مکزیکی عاشق لم دادن در سایه و استراحت های طولانی مدت هستند و چندان به دنبال کار و تامین معاش نمی روند. این حرف تا حدی صحیح است. البته 22 میلیون جمعیت مکزیک هم مانند مردم تمام کشورها به دنبال کار می روند و داستان به جایی برمی گردد که مردم مکزیک را با همسایه قدرتمند شمالی یعنی آمریکا مقایسه می کنند.

4. چینی ها سگ می خورند



شاید شما هم شنیده باشید که می گویند چینی ها علاقه شدیدی به غذاهای عجیب و غریب مثل مار،عقرب، موش، تمساح، خوک، خرچنگ، ملخ، گربه خصوصا گوشت سگ دارند.. این موضوع برای مردم بسیاری از کشورها، بویژه آنهایی که سگ را بهترین دوست انسان می دانند، غیرقابل باور است و معتقدند این حرف ها دروغ یا خرافه است، اما باور باید کرد که چینی ها گوشت سگ را می خورند. با آنکه مقامات "پکنآ" در آخرین دوره از بازی های المپیک، سرو گوشت سگ را در رستوران ها ممنوع اعلام کردند باز هم این غذای محبوب از منوی غذاها محو نشده و نزدیک به 7 هزار سال است که چینی ها سگ شکار کرده و گوشت آن را می خورند. البته در حال حاضر نسبت به چند هزار سال گذشته به نظر می رسد چینی ها مهربان تر شده و به دوستی با این حیوان علاقه پیدا کرده اند.

5. در هند گاوها مقدس اند



هندی ها با تمامی حیوانات و موجودات زنده ترحم و رفتار مهربانانه دارند مهمتر از همه اینکه در فرهنگ هندی ها، گاو حیوان مقدسی است. وقتی یک گاو تصمیم می گیرد دقیقا وسط یک جاده استراحت کند، نه تنها هیچ کس او را برای راندن به زور و خشونت متوسل نمی شود، بلکه احتمال اینکه رانندگان مسیر خودشان را عوض کنند هست و بگونه ای رفتار می کنند که حیوان آسیبی نبیند. هندوها می گویند انسان حق استثمار گاو را ندارد و حتی زمانی که گاو پیر می شود، بازهم آنها باید به او غذا بدهند و احترام بگذارند و او را آزاد کنند تا در دشت و دمن بچرخد.

6. بسیاری از کانادایی ها در زمستان به زیرزمین کوچ می کنند



می گویند زمستان که فرا می رسد، کانادایی ها به شهرهای زیرزمین نقل مکان می کنند. تعجب نکنید. این موضوع حقیقت دارد. چون در "مونترال" دمای هوا در زمستان گاهی به 30درجه زیر صفر می رسد و در کانادا تونلی زیرزمینی 32 کیلومتری وجود دارد که به مراکز تجاری، مترو، سینما، برخی مغازه ها، موزه و... متصل است و به ساکنان اجازه می دهد با وجود برف و سرمای شدید به زندگی روزانه خود ادامه دهند.

7. مردم فنلاند عاشق سونا هستند

این یک افسانه نیست، خاستگاه و زادگاه سونا کشور فنلاند است. قدمت سونا در این کشور به 1000 سال پیش باز میگردد. سونا در کشور فنلاند یک آیین کهن و مقدس محسوب میگردد. شـمـار سونـاها در کشور فنلاند از تعداد خودروهای این کـشـور افزونتر است. به عبارتی به ازای هر 4 فنلاندی یک سونا وجود دارد. فنلاند در منطقه ای سردسیر بین اروپا و روسیه قرار دارد و می توان گفت "سونا" در آنجا از جمله مهم ترین مکان های اجتماعی است. حتی برخی جلسات کاری نیز ممکن است در فنلاند در سونا برگزار شود.
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1390/03/31 ‏15:18:48

8. انگلیسی ها اصلا خوش خوراک نیستند

می گویند انگلیسی ها آشپزهای خوبی ندارند و نمی توانند غذاهای خوشمزه تهیه کنند و به همین دلیل از آشپزهای فرانسوی کمک می گیرند. در واقع باید گفت انگلیسی ها علاقه زیادی به خوردن غذاهای ساده و متنوع دارند و برخلاف مردم بسیاری از کشورها که با ترکیب موادغذایی مانند گوشت و سیب زمینی و غلات کنار هم غذاهای خوش مزه تهیه می کنند، آنها هر یک را جداگانه می خورند.
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1390/04/05 ‏15:46:19

تست خودشناسی نقاط مهم انرژی بدنتان را می شناسید ؟
تاکنون احساس کرده اید که یک روز سرشار از انرژی هستید و روزی دیگر کسل ، خسته و بی حوصله؟ مطمئناً روزهائی که احساس کسالت ، ملالت ، خستگی و بی حوصلگی به سراغتان می آید ، چاکراهایتان در حالت تعادل قرار ندارند. از این رو با پاسخگوئی به سؤالات زیر و شناسائی مراکز انرژی بدن ، قادر خواهید بود این احساسات ناخوشایند را از خودتان دور کرده و سرشار از انرژی شوید.

اگر امتیاز شما بین 44 تا 76 است ، نقاط و مراکز انرژی تان در ناحیه پا واقع شده. اگر امتیازتان بین 77 تا 109 است ، نقاط انرژی تان در ناحیه کمر و شکم قرار دارد. اگر امتیازتان بین 110 تا 142 باشد ، نقاط و مراکز انرژی تان در دستها و بازوانتان و اگر امتیازتان بین 143 تا 176 است ، نقاط انرژی شما در ناحیه سر و صورت واقع شده است. از این رو باید در حفظ سلامت این اندامهای حیاتی ، مهم و سرشار از انرژی تان دقت بیشتری به عمل آورید و به رفع اختلال و مشکلات احتمالی این قسمت بدنتان بپردازید.

1) هیچ انسان یا موقعیتی در روز بعد ، درست مثل امروز نخواهد بود :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

2) وقتی قولی میدهم ، به آن وفادار و پایبند خواهم بود :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

3) همیشه نگرانم که روزی زندگی ام در نقطه ای از هم پاشیده شود :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

4) زندگی چیزی بیش از تقلا و تلاش دائمی برای حفظ بقا نیست :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

5) همه انسانها چیزی فراتر از جسم فیزیکی شان هستند :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

6) همیشه از احساس قبلی و پیش آآگاهی هائی برخوردارم که محقق میشوند :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

7) گاهی اوقات از دست دادن کمی حیثیت ارزش به دست آوردن کلی پول را دارد :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

8) بیشتر اوقات خواب پول و چیزهائی را می بینم که روزی به دست خواهم آورد :

الف) کاملاً موافقید – 3 امتیاز ب) موافقید – 1 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

9) به شدت از شکست بیزارم :

الف) کاملاً موافقید – 3 امتیاز ب) موافقید – 1 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

10) هیچ عاملی در دنیای فیزیکی و مادی نمیتواند سبب عقب ماندن روحم شود :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

11) اجتماعی که در آن زندگی میکنم هیچ حقی در قبال من ندارد :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

12) احساس میکنم هیچ مکانی وجود ندارد که به آن تعلق داشته باشم :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

13) گاهی اوقات در برخی از موقعیت ها و شرایط ، که در تغییر دادن آنها احساس ناتوانی میکنم ، از افراد قدرتمند و با نفوذ یاری میطلبم :

الف) کاملاً موافقید – 3 امتیاز ب) موافقید – 4 امتیاز

ج) مخالفید – 1 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 2 امتیاز

14) اشتباهی اساسی و بنیادین در فرهنگی وجود دارد که در آن رشد کرده ام :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

15) هر زمان که مجبورم از دیگران کمک بخواهم احساس خطر میکنم :
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1390/04/05 ‏15:47:40

16) احساس میکنم شکست خورده ام و نتوانسته ام از زندگی خود بهره ببرم :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

17) به روشهای گوناگون قادرم ابراز احساسات کنم و خویشتن حقیقی ام را نشان دهم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

18) از وقتی خودم را شناختم ، با اعضای خانواده رابطه ای دوستانه داشته ام :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

19) هنگامیکه می بینم دیگران چیزی دارند که من از آن محروم هستم حسودی ام میشود :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

20) من از قدرت دستیابی به اهداف مورد نظرم در زندگی برخوردارم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

21) هر زمان که لازم باشد قادرم تغییر جهت داده و مسیر زندگی ام را عوض کنم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

22) به شدت به وجود روح و زندگی پس از مرگ اعتقاد دارم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

23) اعمال و رفتاری وجود دارند که هرگز قابل گذشت ، بخشایش و فراموش شدن نیستند :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

24) از سخنانی که ممکن است گاهی به زبانم بیایند وحشت دارم :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

25) با خود با ارزش و احترام رفتار میکنم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

26) فردی کینه توز و حسود در نظر گرفته میشوم :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

27) وقتی اوضاع بر وفق مرادم پیش نمیرود ، از دست زمین و زمان عصبانی میشوم :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

28) بیشتر اوقات دیگران از نقاط ضعف من سوء استفاده میکنند :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

29) همیشه احساس میکنم باید حقیقت امور را به زبان آورم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

30) خیلی سریع از کوره در میروم و عصبانی میشوم :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1390/04/05 ‏15:48:14

31) عده ای در زندگی ام وجود دارند که هرگز قادر به بخشیدن شان نیستم :

الف) کاملاً موافقید – 3 امتیاز ب) موافقید – 4 امتیاز

ج) مخالفید – 1 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 2 امتیاز

32) هرگز تصور نمیکردم از چنین زندگی برخوردار باشم ، ولی آن را به همین شکل هم دوست دارم :

الف) کاملاً موافقید – 3 امتیاز ب) موافقید – 4 امتیاز

ج) مخالفید – 1 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 2 امتیاز

33) همیشه از این وحشت دارم که روزی از نظر عاطفی ضربه بخورم :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

34) فعالانه و با جدیت در تلاشم تا زخم ها و جراحات به جا مانده از گذشته را در زندگی ام ترمیم کنم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

35) امروزه و در این زمانه به هیچ چیز و هیچکس نمیتوان اعتماد کرد :

الف) کاملاً موافقید – 3 امتیاز ب) موافقید – 4 امتیاز

ج) مخالفید – 1 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 2 امتیاز

36) برقرای ارتباط کلامی با دیگران ، عملی آسان و امکان پذیر است :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

37) حتی زمانی که از نظر احساسی و عاطفی تحت تنش شدید قرار دارم ، باز هم قادرم قدمی به عقب بردارم و به طور واقع بینانه اتفاقات را مرور کنم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

38) نیندیشیدن به ابعاد و جنبه های جسمانی انسان ها برایم دشوار است :

الف) کاملاً موافقید – 1 امتیاز ب) موافقید – 2 امتیاز

ج) مخالفید – 3 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 4 امتیاز

39) به خوبی قادرم از خود ، در برابر آسیب ها و صدمات احساسی و عاطفی محافظت و مراقبت به عمل آورم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

40) هر زمان که یکی از عقاید و باورهایم به چالش کشیده میشود و مجبور میشوم که طرز نگرشم را عوض کنم ، احساس خوشحالی به من دست میدهد :

الف) کاملاً موافقید – 3 امتیاز ب) موافقید – 4 امتیاز

ج) مخالفید – 1 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 2 امتیاز

41) همیشه قبل از آنکه طرف مقابلم حرفی بزند میتوانم سخنانش را حدس بزنم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

42) در زندگی ام همیشه با خویشتن برترم ارتباط خوبی داشته ام :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

43) در بیشتر موقعیت ها قادرم به سهولت ، نتایج و عواقب نهائی را تصور کنم :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز

44) هر تجربه ای حتی تجربیات ناخوشایند و ناگوار ، امکان رشد و تعالی فردی را فراهم می آورد :

الف) کاملاً موافقید – 4 امتیاز ب) موافقید – 3 امتیاز

ج) مخالفید – 2 امتیاز د) کاملاً مخالفید – 1 امتیاز
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1390/04/09 ‏13:36:32

سریال: فیلمی‌ست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش می‌دهد.

تلفن همراه: وسیله‌ای سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است.

گرانی: کلمه‌یی است زاده‌ی توهم غربیان که در ایران تا کنون مشاهده نشده است!!
مترو: سونای بخار متحرک

عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود.

آثار باستانی: خرابه‌هایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفته‌اند.

خودپرداز: دستگاهی‌ست که همیشه‌ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب
است.
اداره: محلی که شما بعد از تنش‌ها و جدل‌های منزل در آنجا استراحت می‌کنید.

مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانسته‌اند او را دستگیر کنند.

تورم: عددی بی‌خود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!!!
فریاد فریاد     پنج شنبه, ‏1390/04/09 ‏13:41:48

گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ

تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی

شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربی‌گری مایلی‌کهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند.

شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.

دانشجو: یک عده افراد همیشه معترض

بزرگراه: نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیت‌ترین فحش‌های باناموسی و بدون آن!

رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آید و زمانی که شما زود به اداره می‌روید یا دیر می‌آید و یا مرخصی است

ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا

شهرداری: گرفتن رشوه، داشتن صدها پرژه‌های نیمه‌تمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح

از پذیرفتن خانم‌های بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همه‌جا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیه‌ی مردم

سطل آشغال: وسیله‌یی‌ست موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها

مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق می‌کند.
حراج: اصطلاحی‌ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند.

و غیره (و ...): نشانه‌ای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور می‌کنید، می‌دانید.
 

فرهنگ لغات ایرانی/ چاپ جدید
ghader ghader     پنج شنبه, ‏1390/04/09 ‏19:31:13

مرسی فریاد جوون ولی اینایی که نوشتی بیشتر درد بود تا خنده
ویادآور مسئولیت من وتو وهمه ایرانیها....
ولی من ایمان دارم ایران روزی آباد خواهد شد ،انسانهای باارزش ومسئولیت پذیر در این سرزمین کم نیستند
فریاد فریاد     جمعه, ‏1390/04/10 ‏02:30:43

به امید اون روز.

اره . اما خندش تلخ و از سر درده.
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1390/04/10 ‏14:14:21

انشا درباره ازدواج.
یه‌ بچه‌:

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.




در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.


از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !


اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.

مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!این بود انشای من __________________
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1390/04/12 ‏15:15:01

شش دشمن تمرکز را بشناسید.

کارشناسان میگویند برای کمک به تمرکزتان، اول لازم است چیزهایی را که باعث حواس پرتیتان میشوند، پیدا کنید.

در اینجا شش عامل شایع برهم زننده تمرکز و نحوه مقابله با آنها را می آوریم:

1- چندکاری (multitasking):
افرادی که همزمان چند کار انجام می دهند شاید احساس کنند که زودتر کارهایشان را تمام می کنند، اما تقریبا همیشه انجام چند کار به طور همزمان از انجام هر کاری در یک زمان بیشتر طول می کشد.
در انجام چند کار با هم جابه جایی میان کارها باعث هدر رفتن وقت می شود.
در یک بررسی در سال 2001 که در ژورنال "روانشناسی تجربی" منتشر شد، پژوهشگران دانشگاه میشیگان و سازمان هوانوردی آمریکا آزمایش هایی را انجام دادند که در آن افراد باید مسائل ریاضی حل می کردند یا اجرام هندسی را طبقه بندی می کردند. این پژوهشگران دریافتند که افراد هنگامی بین وظایف متفاوت جا به جا می شوند زمان از دست می دهند و هنگامی که این کارها پیچیده تر یا نا آشناتر باشند، زمان حتی بیشتری در هنگام جابه جایی بین آنها هدر می رود.
کلید حل مشکل در موارد چندکاری این است که طور گزینشی عمل کنید، برای مثال صحبت کردن با تلفن، هنگامی که دارید لباس درون ماشین لباسشویی می ریزید، مشکلی ایجاد نمی کند، اما صحبت با تلفن در هنگام کاری مشکل یا نیازمند تمرکز بالا مثلا نمونه خوانی یک گزارش، حواس تان را پرت خواهد کرد.

2- ملال و کسالت
انجام کارهای ملال آور توانایی شما را برای تمرکز کاهش می دهد و شما را در معرض حواسپرتی قرار می دهد. هنگامی که کاری کسالت بار را انجام می دهید، تقریبا هر چیز دیگری برای تان را جذاب تر از انجام آن کار است.
برای حل این مشکل می توانید به خودتان پاداش های کوچکی بدهید، برای مثال برای ادامه دادن آن کار مدت معینی از زمان با خوردن قهوه یا غذای حاضری به خود جایزه بدهید.
همچنین می توانید زمان هایی برای استراحت در میان کار را برای خود برنامه ریزی کنید: برای مثال 10 دقیقه پیاده روی در بیرون- به این ترتیب شما چیزی دلخواهی دارید که در ضمن کار ملال آور انتظارش را بکشید و فرصتی برای تجدید قوا پیدا می کنید.
کسالت حین انجام کار یکی از مواردی است که در آن چندکاری می تواند به نفع شما تمام شود. چندکاری در مواردی که در حال انجام کاری هستید که آنقدر ملال آور است که انگیزه ای برای انجامش ندارید، اغلب به شما کمک می کند.
برای مثال اگر تمرکز بر شستن ظرف ها یا پرکردن فرم ها برای تان کسل کننده است، گوش دادن به رادیو یا فرستادن اس ام اس به یک دوست می تواند انگیزه شما برای ادامه کار حفظ کند.

3- عوامل ذهنی حواس پرتی
این عوامل ایجاد کننده حواسپرتی، افکاری هستند که در ذهن شما جریان دارند و می توانند تاثیری قوی برای شما داشته باشند. یک راه برای خلاص شدن از این افکار آزاردهنده، ثبت کردن سریع آنها به صورت یادداشت است. برای مثال مواردی که ذهن تان را مشغول کرده است، به فهرست کارهای ضروری تان اضافه کنید، یا ناکامی های تان را با نوشتن خاطرات روزانه تخلیه کنید.
اگر در مورد مسئله خاصی تحت استرس هستید، زمانی را برای صحبت کردن در مورد آن با فردی مورد اعتماد اختصاص دهید. اگر شنونده ای حمایت کننده و فعال داشته باشید، به تخلیه برخی از تنش هایی که ذهن تان را آزار می دهد، کمک خواهد شد.
مراقبه (meditation) هم نیز می تواند به شما کمک کند. هنگامی که مراقبه انجام می دهید، یاد می گیرید که افکار مزاحم را کنترل کنید، به این ترتیب آنها نمی تواند تاثیر زیادی روی تمرکز شما داتشه باشند. در تمرین های مراقبه می آموزید که توجه تان را دوباره متمرکز کنید و آن را معطوف چیزی کنید که می خواهید.
یک بررسی در سال 2007 نشان داد که افرادی که در یک دوره هشت هفته ای مراقبه شرکت کرده بودند، توانستند توانایی متمرکز کردن توجه شان را بهبود بخشید.
فنون پایه ای مراقبه - مانند تمرکز کردن روی حس تنفس و بعد انتقال کانون تمرکز به سایر حس ها در بدن را می توانید با گذراندن یک دوره هشت هفته ای کلاس مراقبه برای کاهش استرس به طور حضوری یا به صورت آنلاین بیاموزید.
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1390/04/12 ‏15:16:09

4- مزاحمت های الکترونیک:
اگر به طور مداوم به دنبال چک کردن ای میل باشید، بسادگی حواس تان پرت می شود. اگر در حال انجام کاری هستید که نیاز به تمرکز دارد، هر بار که پیام صوتی "ای میل دارید" را می شنوید، رشته افکارتان از هم گسیخته خواهد شد.
ما اغلب احساس می کنیم باید به محض دریافت یک ای میل، یا پیام متنی یا صوتی پاسخش را بدهیم. اما کارشناسان می گویند باید حدودی را تعیین کنید تا نگذارید تکنولوژی شما را کنترل کند.
زمان هایی را در روز اختصاص دهید تا در آن بتوانید بدون مزاحمت های الکترونیک بر کارتان متمرکز شوید. برای چک کردن روزانه ای میل تان زمان مشخصی را تعیین کنید، (نه اینکه به طور مداوم آن را تحت نظر داشته باشید) و در بقیه اوقات از ای میل تان خارج شوید.
تغییر دادن مکان هم ممکن است به شما کمک کند. برای مثال لپ تاپ تان را به نقطه ای منتقل کنید که برای چند ساعت در روز دسترسی به شبکه بی سیم نداشته باشید.

5- خستگی:
بسیاری از بررسی ها نشان می دهند که کم خوابی، تمرکز، حافظه کوتاه مدت و سایر کارکردهای ذهنی را مختل می کند. هنگامی که از خواب محروم می شوید، میزان تمرکز و توجه تان افت می کند. نیاز به خواب در میان افراد متفاوت است، اما اغلب افراد بزرگسال نیاز به 7 تا 9 ساعت خواب شبانه دارند. دست کم 7 ساعت خواب به شما کمک خواهد تا در طول روز متمرکز بمانید.
همچنین سعی کنید کارهایی که نیاز به تمرکز بیشتر دارند را در ساعاتی در روز انجام دهید، که احساس بیشترین هشیاری را دارید. به ریتم زیستی خود توجه کنید و زمان هایی از روز را که برای شما بهترین موقع برای کار است، پیدا کنید.

6- اثرات داروها و مسائل پزشکی
اگر مشکلات تمرکز توانایی شما در محل کار یا در خانه را مختل کرده است یا اگر متوجه علائمی جسمی مانند بیخوابی یا اضافه وزن شده اید، با دکترتان مشورت کنید.
اختلال تمرکز ممکن است ناشی از بیماری های مانند اختلال بیش فعالی و کم توجهی (ADHD)، قطع تنفس حین خواب، افسردگی، کم خونی یا بیماری تیروئید باشد.
برخی از داروها مانند داروهایی که برای درمان افسردگی، صرع یا عفونت های آنفلوآنزا به کار می روند، ممکن است به عنوان یک عارضه جانبی باعث اشکالات تمرکز شوند.
__________________
ghader ghader     یکشنبه, ‏1390/04/19 ‏23:03:51

همه دوستان گرامی سحر خانم، انور خانم ، اشکیار عزیز ومهدی جان و....که اگر بخوام نامتان را ببرم از حوصله این نوشته خوارج خواهد شد...
سلام ، دوستان سعی کرده ام تا داستانهای زیبا وبا مسما وپرمغذی را انتخاب ودر قسمت حاکایات بگذارم، خوشحال میشوم اگر نظری درباره آنها دارید , اعلام کنید،
مطمئنا فیدبک های شما، در انتخاب و نوع گذاشتن داستانهای جدید موثر خواهد بود
با سپاس
اسمان سحر     دوشنبه, ‏1390/04/20 ‏00:26:18

ممنون قادرجان حتما.....
anvar anvar     دوشنبه, ‏1390/04/20 ‏22:16:51

چشم
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/04/22 ‏12:56:55

انواع ظرف شراب در ادبیات فارسی


پیک: لیوانک شیشه‌ای عرق خوری



چَتوَر: بطری به اندازه یک چهارم شیشه‌های معمولی، چتول هم میگویند



پیمانه: لیوان باده خوری، رطل هم میگویند



جام: لیوان شیشه‌ای باده خوری



پیاله: کاسه کوچک بی پایه



تغار: آوند نسبتآ کوچک



مینا: شیشه باده خوری



ساغر: کاسه پایه دار



سبو: کاسه سفالی دسته دار



سبوچه: سبوی کوچک



تُنگ: آوند شیشه‌ای گردن باریک، صراحی هم گفته اند.



سَکره: تنگ سفالین بزرگ (از گویش لارستانی)



هَسی: تشت سفالین (از گویش لارستانی)



تَکوک: آوندهایی که به شکل جانوران درست می‌شده.



ساتگین: آوند شیشه‌ای بزرگ و استوار باده خوری



زیغال: جام شکم بزرگ یک نفره، قدح هم گفته اند.



پارچ: کاسه‌ای بزرگ که دور میگردانند.



قرابه: آوند شیشه‌ای شکم بزرگ



چمانه: نیم-کدوی تراشیده و نگارینی که با آن می میخوردند.



کوزه: آوند سفالین نسبتآ بزرگ



خُم: بزرگترین آوند باده سازی و باده خوری (در اصل خُنب بوده)



خمره: همان خم



بشکه:ضرف نسبتا حجیم



شرابه: بشکه شراب
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/04/22 ‏12:57:54

"می و شراب " در دیوان حافظ / مراد از شراب در لسان عرفا




یکی از ویژگی‌های عرفا در بیان افکار و آراء، سمبولیک سخن گفتن است. زبان سمبولیک به متکلم امکان می‌دهد مفاهیم و مضامین بلند را در قالب الفاظ فرودین و عامی به سیلان درآورد و ضمن آنکه اسرار کلام خود را به مخاطبان حقیقی خود ارائه می‌دهد، کوته‌نظران و نااهلان را از وصول به کنه معانی عاجز ساخته و در درک مقصود دچار تردید می‌نماید. خاصیت زبان سمبولیک آن است که توأم با رمز و کنایه و مجاز است و تا کسی با اسرار و اشارت‌های اهل دل آشنا نباشد، بشارت نکته‌های کلام آنان را درنخواهد یافت:

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسـرار کجاست

و آن که سخن‌شناس اهل دل نیست دچار خطا می‌شود:


چون که سخن اهل دل بشنوی مگو که خطاست

سخن‌شناس نه‌ای جـان من خطـا این جاست

یکی از تعابیر رایج در لسان عرفا خصوصاً در قالب نظم، واژة باده است. این لفظ نیز همانند دیگر الفاظ همچون شاهد، دلبر، صنم، زلف، رخ، قامت سرو و غیره ظاهری غلط‌انگیز دارد که حمل به معنای ظاهر نتیجه‌ای جز عیش و نوش و مستی و لهو و لعب ندارد. اما در زبان سمبولیک استعمال این کلمه ضمن تشابهاتی با معنای ظاهر، اهدافی بلند و کاملاً متغایر با مفاهیم فوق را دنبال می‌کند.

شراب ظاهر از انواع رجس و ام‌الخبائث و در شرع مقدس نجس و نوشیدنش حرام است، اما می عرفانی مقوله‌ای دیگر است، هرچند اثر آن هم مستی و بی‌خودی است، لیک مستی آن با مستی باده انگور متفاوت است؛ همان‌گونه که ساقی آن هم با ساقی دنیوی متفاوت است. شاعری گفته است:

شراب عشق نبود ز آب انگور

ره نوشیدنش هم از گلو نیست

ساقی بادة حقیقی، ذات اقدس حق تعالی است و شراب هم از عالمی دیگر است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز گوید:

شرابی جو ز جام وجه باقی

سقاهم ربهم او راست ساقی

آری این همان شراب پاکیزه است که جلوه‌ای از آن در بهشت برین، نوشیدنی سعادتمندان است. و اگر نوشیدن خمر ظاهر حرام است به تعبیر ابن‌فارض ننوشیدن خمر حقیقی گناه است.


مراد از شراب در لسان عرفا چیست؟


بزرگان و شارحان آثار ادبی و عرفانی،‌ تعاریف زیادی برای این لفظ آورده‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

- باده عبارت است از ذوق و وجد و حال که از جلوه محبوب حقیقی بر دل عاشق وارد شده و او را مست می‌کند. (ملامحسن کاشانی در مقدمه دیوان)

- باده کنایت از سکر و آن محبت و جذبه حق است، پس شراب ذوق است و سکر (شرح گلشن راز)

- باده عبارت است از معرفت و علم و شوق و محبت خدا ( شرح دیوان ابن‌فارض)

- سکر در عرف صوفیان عبارت است از رفع تمیز میان احکام ظاهر و باطن به سبب اختطاف نور عقل در اشعه نور ذات (مصباح الهـدایه)

- شراب عبارت است از علم برای کسی که تجلیاتی از اسماء الهیه را دریافته است. (عوارف المعارف شیخ شهاب‌الدین سهروردی)

به طور خلاصه می‌توان گفت«می» عبارت است از عنایتی از جانب حق تعالی که آدمی را علم و معرفت می‌بخشد و به ذوق و وجد و محبت و بی‌خودی وا می‌دارد.

و البته عنایات حق تعالی اشکال گوناگون دارد و نسبت به ظرفیت افراد و موقعیت‌های گوناگون حالی و زمانی و مکانی صور مختلفی می‌یابد. به تعبیر حافظ همه جرعه‌نوش این باده از جام الست در عهد ازل هستند:

ســرمستـی بـر نگیـرد تـا بـه صبـح روز حشــر

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

پس همه عالم در وجد و شور و مستی است و این ترجمان این آیت قرآنی است که یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض [سوره جمعه ـ آیه 1. ] ...

در میان ستارگان آسمان ادب و عرفان، خواجه حافظ محمد شیرازی بیش از همه به وصف باده در غزلیات نغز خویش پرداخته است و کمتر غزلی را در دیوان گران‌سنگ او می‌بینیم که به نحوی از این معجون سحرآمیز سخن نگفته باشد. وی به تصریح خود از این باده نوشیده و آثار آن را دریافته و اشعار او ترجمان این باده‌پیمایی و تبعات این اکسیر ازلی است:

خرم دل آن که همچو حافظ

جـامی ز مـی السـت گیـرد

و عاقبت هم در همین ره از دنیا رخت برمی بندد:

به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی

دعای اهـل دلت بـاد مونس دل پاکـت

و معتقد است در سرای آخرت نیز از شراب کوثر و حور بی‌نصیب نخواهد بود:

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست

و امروز نیز ساقی مـه‌روی و جـام می

و هراس قیامت را با پیاله‌ای از این باده زایل می‌کند:

پیاله برکفنم بند تا سحـرگه حشر

به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز

و بی‌جهت نیست که این باده را مقدمة باده اخروی (حوض کوثر) می‌داند:

بهشت عـدن گر خواهی بیــا با ما به میخـانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

همین تصریح حافظ نشان می‌دهد که مراد وی از شراب دختر انگور نیست، زیرا شرا
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/04/22 ‏12:59:02

زیرا شراب انگور را با بهشت و حور و کوثر هیچ سازگاری در بین نیست، بلکه مقصود او باده حقیقی و عرفانی و مقوله‌ای است معنوی با صبغه‌ای الهی و اخروی. از این رو زمانی که درِ میخانه باز است بر آستان دوست روی نیاز دارد:

المنـه لله که در میکــده باز اسـت

زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

در جایی حافظ تأکید دارد بادة واقعی این است و شراب ظاهر مجازی و غیر حقیقی است:

خـم‌ها همـه در جـوش و خروشنـد ز مستـی

وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است

به دست دادن تعریف دقیقی از باده در لابه‌لای آثار حافظ چندان آسان نیست، اما اوصاف و آثار فراوانی برای این معجون الهی برشمرده که با توجه به قراین آن می‌توان مراد او را دریافت. این آثار عبارت است از:

1- مستی و بی‌خودی:

اگر سالک از شراب معنوی بنوشد مست و بی‌خود می‌شود، زیرا محو جمال ذات معشوق شده و خود را نمی‌بیند:

غفلت حافظ در این سراچه عجیب نیست

هـر که به میخـانه رفـت بی‌خبـر آیـد

میخانه مکانی است که انسان در آن می‌تواند از این شراب بنوشد و مصداق مشخصی ندارد. هر جا انسان در آن جلوه‌ای از یار بیند و محو جمال و جلال او گردد، حکم میخانه را دارد. همان‌گونه که ساقی هم مصداق ویژه ندارد و هر که واسطة اتصال آدمی به منبع جمال حق شود، ساقی شراب عشق خواهد بود. مستی و محو انسان از این شراب به معنای لایعقلی و جنون نیست، بلکه عارف با نوشیدن آن از انانیت و خودی رهیده و به تعبیر خواجه شیراز به فرزانگی و عقل حقیقی دست می‌یابد:

صوفی مجنون که دی جام و قدح می‌شکست

دوش به یک جرعـه می عاقـل و فرزانه شـد

زیرا چنان‌چه خواهیم گفت از دیگر آثار باده، درک حقایق و درست‌اندیشی است و آن کس به درک حقایق نایل می‌گردد که به رشد عقلانی رسیده باشد. در عرفان مقام بی‌خودی یا به عبارتی محو و خرابی، ارزشی بسیار دارد. در مباحث اخلاقی می‌توان از آن به تواضع و افتقار در آستان حضرت حق تعبیر کرد. در این مرتبه سالک خود را نمی‌بیند و نفس خود را به چیزی نمی‌انگارد، از غرور و عجب و تکبر رسته و به توحید افعالی دست می‌یابد. خاصیت می همین خرابی انیت و زدودن کدورت‌های ریا و خودبینی است و حافظ در ابیات بسیاری بدان اشارت دارد:

زان پیش‌تر که عالم فانی شود خراب

ما را ز جـام باده گلگون خـراب کـن
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/04/22 ‏12:59:39

و باز گوید:

چون ز جام بی‌خودی رطلی کشی

کم زنـی از خویشتـن لاف منـی

و با می‌پرستی به مقابله با خودپرستی می‌رود:

به می‌رستی از آن نقش خود خود بر آب زدم

که تـا خـراب کنــم نقـش خـودپرستیـدن

و غبار زرق و ریا را با این معجون فرو می‌شوید:

بیار می که به فتوای حافظ از دل پاک

غبار زرق به فیض قـدح فـرو شوییم

و چون از کدورت سالوس و صومعه تنگ‌دل می‌شود، طلب دیر مغان و شراب ناب می‌کند:

دلم از صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجـا

و برای ره‌یابی به میکده باید خود فروشی را کنار گذارد و یک رنگ بود:

بر در میخــانه رفتـن کـار یک‌رنگـان بود

خودفروشان را به کوی می‌فروشان راه نیست

این مقام سکر و بی‌خودی آن چنان ارزشمند و والاست که حتی اگر متاع‌های مشروع و مقدسی چون علم و دانش و زهد وتقوی بخواهند مانع آن شوند، سالک باید با باده به مقابله با آنها برخیزد:

دفتر دانش ما جمله بشویید به می

که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

و طاق و رواق مدرسه و علم و دانش را فدای میکده و ساقی می‌کند:

طاق و رواق مدرسـه و قیل و قال علم

در راه میکده و ساقی مه‌رو نهاده‌ایم

لذا حافظ از زهد ظاهری صوفیان دل خوشی ندارد؛ چرا که شوائب ریا و دورنگی در جان آنان خلیده و از درد عشق بی‌خبرند:

در این صوفی و شان دردی ندیدم

که صافی باد عیـش دُرد نوشــان

2- درک حقایق:

دومین خاصیت باده عرفانی کشف اسرار و درک حقایق وجود در نزد سالک است. شهود قلبی بابی وسیع در عرفان دارد و گاه میان عرفا و فلاسفه در مقام مقایسه آن با ادراک عقلی جدال‌هایی صورت گرفته است. حافظ معتقد است سالک با نوشیدن می به مرحله شهود می‌رسد، چون دل از زنگارهای خودبینی و انانیت شسته و همچون آینه‌ای شفاف حقایق را در خود منعکس می‌سازد. پس عجب نیست اگر رخ یار را در پیاله شراب بیند:
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/04/22 ‏13:00:21

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذت شرب مــدام ما


و جام جم که آینه تمام‌نمای اسرار و خفایای عالم است، در میکده و در پرتو باده‌نوشی بدست می‌آید:


به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد

که خاک میکده کحل بصر توانی کرد


و چون حافظ مشکل خویش نزد پیر مغان می‌برد به مدد قدح باده حل معما می‌کند:


مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تأییـد نظر حـل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

کاندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

زیرا با نوشیدن می، موانع خطا و لغزش اندیشه از میان می‌رود و از بزرگترین این موانع هواهای نفسانی و خودبینی است که باده آن را می‌زداید. نضج فکری و عقلانی هم در سایه شرب خمر خام حاصل می‌شود:


زاهد خـام که انکار می و جـام کنـد

پخته گردد چون نظر بر می خام اندازد






3- آسودگی از اندوه و حل مشکلات:



از دیگر خواص می، زدودن اندوه و غم از خاطر آدمی است. حافظ خطاب به ساقی گوید:


ساقیا برخیز و در ده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را




زیرا سرشت طاق سپهر اندوه‌زا و غم‌آفرین است، از آن جهت که محدود و دارای کاستی است و تنها اتصال به مبدأ کمال و جمال است که آدمی را از غم ناسوت می‌رهاند و می وسیله این ارتباط و اتصال است:


مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر

بدین ترانه غـم از دل بدر تـوانی کرد


و هر چه می تلخ‌تر و قوی‌تر باشد، خاصیت آن در رهایی از شر و شور دنیا بیشتر است:


شراب تلخ می‌خواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یک دم بیاسـایم ز دنیــا و شـر و شورش


شاید این تلخی کنایه از مقدمات وصل باشد که معمولاً عاشق را دچار مشکل می‌سازد و در گذر از انانیت و هواها همی راسخ توأم با مرارت از او می‌طلبد،‌ اما چون به درگاه وصل بار یافت و از می عشق نوشید به لذت و آرامش دست می‌یابد.


مفهوم عام این آسودگی در قرآن به عنوان اطمینان قلب یا سکینه آمده که در سایه ذکر حضرت حق نصیب انسان می‌شود: الا بذکر الله تطمئن القلوب .


از این رو حافظ با اتکا به ساقی بر لشکر غم فائق می‌شود:





اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی بر او تازیم و بنیـادش براندازیم


4- پاکی و طهارت:


چون باده عرفانی ماسوای معشوق را از دل و جان آدمی می‌زداید، به سالک طهارت نفس می‌بخشد. زیرا اساس خطایا و آلودگی‌ها حب نفس و دنیا است و خاصیت باده آن است که این تعلقات را برکنده و حب حقیقی را در حرم دل جایگزین می‌کند:


به آب روشن می عارفی طهارت کرد

علی الصباح که میخانه را زیارت کرد


در جای دیگر حافظ از رذائلی چون رشک و حسد به می پناه می‌برد:


بیار از آن می گلرنگ مشک‌بو جامی

شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز


و اصرار دارد که این می حداقل چهل شبانه روز در ظرف دل جای گیرد تا انسان به طهارت برسد:


سحـرگه رهـروی در سـرزمینی

همـی گفت این معمـا با قرینـی

که ای صوفی شراب آن گه شود پاک

که در شیـشـه بمـانــد اربعینـی


که اشارت به حدیثی از نبی مکرم (ص) دارد (من اخلص لله اربعین صباحا فجری الله ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه)


و در جای دیگر با جناسی نغز سخن از پیمان‌شکنی در ترک پیمانه دارد:


الا ای پیـر فرزانـه مکن منعـم ز میخــانه

که من در ترک پیمانه دلی پیمان‌شکن دارم


این نشان می‌دهد انسان در حالات جذبه و مستی و توجه به حق، به طهارت و پرهیز از معاصی نائل می‌گردد و بدون آن ضمانتی برای ثبات قدم در طهارت و تقوی وجود ندارد. قرآن نیز این حقیقت را تصریح کرده است: ولو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احدا ابدا ...


در فرازی جان‌بخش از مناجات شعبانیه نیز چنین امده است: الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک ...


لذا حافظ از باده عشق می‌طلبد که اگر از آن نوشد لب از دیگر خوردنی‌ها همچون صائم در رمضان فرو می‌بندد:


زان باده که در میکده عشـق فروشنـد

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
فریاد فریاد     چهارشنبه, ‏1390/04/22 ‏13:01:09

6- کامرانی و سعادت:


کسی که از بادة عشق نوشد به سعادت دست یابد، چون از همة بلایا و مصایب رهیده و از مکر آسمان ایمن گشته است:


بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن

به لعب زهره چنگی و مـریخ سلحشورش


لذا شارب این باده به بانگ بلند فریاد می‌دارد:


ساقی به نور بــاده برافـروز جـام ما

مطرب بگو که شد کار جهان به کام ما


و آن‌گاه که می در کف است از سلطان جهان برتر است:


گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانـم به چنیـن روز غـلام اسـت


در جایی حافظ تصریح دارد که عاقبت این باده‌نوشی بهشت است:


حافظا روز اجـل گر به کف آری جامـی

یک‌سر از کوی خرابات برندت به بهشت


زیرا خرابات محل خرابی انانیت است و آن که زنگار تکبر از روح خود فرو شوید مستحق دار آخرت است: تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبة‌ للمتقین


لذا غیر از راه میکده و خرابات دگر راه‌ها باطل است:


به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

دری دگر زدن اندیشــه تبـه دانســت


و توشه راه حریم وصل را باید در میخانه تدارک کرد:


زاد راه حرم وصل نداریم مگــر

به گدایی ز در میکده زادی طلبیم


و هر که به آنجا ره یابد به اکسیر دست یافته است:


گدایی در میخانه طرفه اکسیـری است

گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد


و همین گدایی و خدمت در میکده است که انسان را پادشاهی می‌بخشد:


روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم

در لبـاس فقـر کار اهـل دولـت می‌کنـم


و این همان مقام استغناست که سالک با افتقار در پیشگاه غنی مطلق بدان می‌رسد و چنان که در ادعیه آمده: اللهم أغننی بالافتقار الیک ولا تفقرنی بالاستغناء عنک...


و سالک بدون هیچ گنجی به حشمت قارون دست می‌یابد:


ای دل آن‌گه که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صـد حشمت قارون باشـی


منبع : پی سی سی تی برگ فته از تبیان
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1390/05/04 ‏00:35:17

فریاد عزیز بسیار جالب بود و مفید دستت درد نکنه
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1390/05/04 ‏00:37:40

7 نکته جالب و خواندنی درمورد خندیدن

۱. صدای خنده زنان، آهنگین‌تر از مردان است

۲. زنان ۱۲۶ درصد بیشتر از مردان می‌خندند

۳. اولین خنده انسان‌ها در رحم مادر اتفاق می‌افتد

۴. کودکان گاهی تا ۳۰۰ بار در روز و بزرگسالان به طور متوسط ۱۷ بار در روز می‌خندند

۵. با یک دقیقه خندیدن از ته دل می‌توانید به اندازه ۱۰ دقیقه پیاده‌روی، کالری بسوزانید


۶. اینکه «خنده، خنده می‌آورد» و «شادی مسری است» از یافته‌های جدید محققان است

۷. جری لوییس، کمدین سرشناس آمریکایی در روز جهانی خنده امسال به عنوان خوش‌خنده‌ترین چهره هالیوود برگزیده شد
فریاد فریاد     سه شنبه, ‏1390/05/04 ‏17:35:51

خواهش میکنم.

دست تو هم درد نکنه.
ashkyar ashkyar     پنج شنبه, ‏1390/05/06 ‏00:37:26

شخصی در یک تست هوش دردانشگاه که جایزه یک میلیون دلاری براش تعیین شده شرکت کرده .

سوالات این مسابقه به شرح زیر میباشد :

1-جنگ 100 ساله چند سال طول کشید؟
الف-116 سال ب-99 سال ج-100 سال د- 150 سال
آن شخص از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد .

2-کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟
الف-برزیل ب-شیلی ج-پاناما د-اکوادور
آن ازدانش اموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک خواست .

3-مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف-ژانویه ب-سپتامبر ج-اکتبر د-نوامبر
آن شخص از خدا کمک خواست .

4-کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟
الف-ادر ب-البرت ج-جورج د-مانویل
آن شخص این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد .

5-نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس ارام از چه منبعی گرفته شده است؟
الف-قناری ب-کانگرو ج-توله سگ د-موش صحرایی
آن شخص از خیر یک میلیون دلار گذشت .

اگر شما فکر میکنید که از آن شخص باهوش‌تر هستید و به هوش او می‌خندید، پس لطفا به جواب صحیح سوالات در زیر توجه کنید:

1- جنگ 100 ساله( 1453-1337 میلادی) به مدت 116 سال به درازا کشید.

2- کلاه پانامایی در کشور اکوادور ساخته می‌شود.

3- انقلاب اکتبر روسیه در ماه نوامبر جشن گرفته میشود.

4- نام کوچک شاه جورج البرت بود.(در 1936 او نام کوچک خود را تغییر داد.)

5- توله سگ. در زبان اسپانیایی insularia canaria که در فارسی به معنی جزایر توله سگها است .
ghader ghader     دوشنبه, ‏1390/05/10 ‏20:27:17

بینش تصمیم گیری خوب

گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند. یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده. تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد.3 بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل سالم، همان جا خوابشان برد. قطار در حال آمدن بود ، و سوزن بان تنها می بایست تصمیم صحیحی بگیرد. سوزن بان می تواند مسیر قطار را تغییر داده و آن را به سمت ریل غیرقابل استفاده هدایت کند و از این طریق جان 3 فرزند را نجات دهد و 1 کودک قربانی این تصمیم گردد و یا می تواند مسیر قطار را تغییر نداده و اجازه دهد که قطار به راه خود ادامه دهد.

سوال:
اگر شما به جای سوزن بان بودید در این زمان کوتاه و حساس چه نوع تصمیمی می گرفتید؟
بیشتر مردم ممکن است منحرف کردن مسیر قطار را برای نجات 3 کودک انتخاب کنند و 1 کودک را قربانی ماجرا بدانند که البته از نظر اخلاقی و عاطفی شاید تصمیم صحیح به نظر برسد اما از دیدگاه مدیریتی چطور .... ؟

در این تصمیم، آن 1 کودک عاقل به خاطر دوستان نادان خود (3 کودک دیگر)
که تصمیم گرفته بودند در آن مسیر اشتباه و خطرناک، بازی کنند، قربانی می شود.

این نوع معضل هر روز در اطراف ما، در اداره ، جامعه در سیاست و به خصوص در یک جامعه دموکراتیک اتفاق می افتد، اقلیت قربانی اکثریت احمق و یا نادان می شوند.

کودکی که موافق با انتخاب بقیه افراد برای مسیر بازی نبود طرد شد و در آخر هم او قربانی این اتفاق گردید و هیچ کس برای او اشک نریخت. کودکی که ریل از کار افتاده را برای بازی انتخاب کرده بود هرگز فکر نمی کرد که روزی مرگش اینگونه رقم بخورد.

اگرچه هر 4 کودک مکان نامناسبی را برای بازی انتخاب کرده بودند ولی آن کودک تنها قربانی تصمیم اشتباه آن 3 کودک دیگر که آگاهانه تصمیم به آن کار اشتباه گرفته بودند شد. اما با این تصمیم عجولانه نه تنها آن کودک بی گناه وعاقل جانش را از دست داد بلکه زندگی همه مسافران را نیز به خطر انداخت زیرا ریل از کار افتاده منجر به واژگون شدن قطار گردید و همه مسافران نیز قربانی این تصمیم شدند و نتیجه این تصمیم چیزی جز زنده ماندن 3 کودک احمق نبود.

مسافران قطار را می توان به عنوان تمامی کارمندان سازمان فرض کرد و گروه مدیران را همان کودکانی در نظر گرفت که می توانند سرنوشت سازمان (قطار) را تعیین کنند.

گاهی در نظر گرفتن منافع چند تن از مدیران که به اشتباه تصمیمی گرفته اند، منجر به از دست رفتن منافع کل سازمان خواهد شد و این همان قربانی کردن صدها نفر برای نجات این چند نفر است.

زندگی کاری همه مدیران پر است از تصمیم گیری های دشوار . با عدم اتخاذ تصمیمات صحیح به سبک مدیریتی، به پایان زندگی مدیریتی خود خواهید رسید.

"به یاد داشته باشید آنچه که درست است همیشه محبوب نیست... و آنچه که محبوب است همیشه حق نیست!"
اسمان سحر     دوشنبه, ‏1390/05/10 ‏23:37:28

سلام رسیدن به خیرقادرجان...
جات خالی بود
ghader ghader     سه شنبه, ‏1390/05/11 ‏02:23:44

سپاس سحر جان وممنون که به یادم بودی. خوشحالم که کمی مفید بوده ام .
آنقدر که از یادها نروم .
خوشحالم کردی وامیدوار .
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1390/05/11 ‏18:10:21

گاندی :
میزان مدنیت یک مردم را از شیوه برخورد آنها با حیونات باید سنجید.
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1390/05/15 ‏22:22:29

از سوسک می ترسیم...از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم.

از عنکبوت می ترسیم...از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببندد نمی ترسیم.

از شکستن لیوان می ترسیم..........از شکستن دل آدمها نمی ترسیم.

از اینکه بهمون خیانت کنند می ترسیم............ . .از خیانت به دیگران نمی ترسی
ghader ghader     دوشنبه, ‏1390/05/17 ‏23:18:41

خوب است بدانید این 10 مورد را !!!! ...
(ارسال توسط دوست خوبمون مسعود)

1- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تومینگرد و به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیرکه باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...

2- هوس بازان کسی راکه زیبا میبیننددوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند...

3- وقتی تو زندگیبه یک در بزرگ رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشه جاش دیوارمیذاشتن...

4- آنچه که هستی هدیه خداوند است و آنچه که میشوی هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش ...

5- شریف ترین دلها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آننباشد ...

6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای میروید...

7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمیسازه.

8- هر اندیشهی شایسته ای به چهره انسان زیبائی میبخشد ...

9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر ازدوست داشتنی بودن است ...

10- نگو: شب شده است ... : بگوصبح در راه است.
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1390/05/19 ‏16:05:35

یادمون باشه مهم نیست الان کجاییم، مهم اینه که کجا میخوایم بریم:
آدولف هیتلر دیکتاتور آلمان:
نقاش پوستر
آلبرت انیشتن ‚فیزیکدان:
منشی اداره ثبت
امیر کبیر صدراعظم ناصرالدین شاه:
آشپز و منشی
جرالد فورد‚رییس جمهور آمریکا:
مانکن لباس مردانه
جیمی کارتر‚رییس جمهور آمریکا:
بادام کار
رونالد ریگان‚ریسس جمهور آمریکا:
هنر پیشه سینما
کلارک گیبل‚هنرپیشه سینما:
چوب بر
شون کانری‚هنرپیشه سینما:
بنا و راننده کامیون
گاندی‚رهبر فقید هند:
وکیل دادگستری
جرج واشنگتن‚رییس جمهور آمریکا:
کشاورز
نادرشاه افشار:
پوستین دوز
یعقوب لیث‚سر سلسله صفاریان:
رویگر
آلپتکین سر سلسله غزنویان:
غلام زر خرید
فرخی سیستانی ‚شاعر:
کارگر کشاورز
پاندیت نهرو‚نخست وزیر هند:
وکیل دادگستری
موسولینی ‚دیکتاتور ایتالیا:
روزنامه نویس
ساموئل مورس‚مخترع آمریکایی:
نقاش
جک لندن ‚نویسنده آمریکایی:
کارگر کشتی
آبرهام لینکن ‚رییس جمهور آمریکا:
هیزم شکن
چارلز دیکنز‚نویسنده انگلیسی: منشی
آناتول فرانس‚نویسنده فرانسوی:
کتابفروش
مولیر‚نویسنده بزرگ فرانسوی:
هنر پیشه
هربرت جرج ولز‚نویسنده انگلیسی:
شاگرد بزاز
ویلیام شکسپیر‚نویسنده انگلیسی:
هنر پیشه سیار
فیدل کاسترو‚رییس جمهور کوبا:
دانشجوی حقوق
ناپلئون بناپارت‚امپراطور فرانسه:
افسر توپخانه
کریم خان زند:
تیر انداز سپاه نادرشاه
هانری فورد کارخانه دار آمریکایی: ساعت ساز
توماس ادیسون‚مخترع آمریکایی:
تلگرافچی
آلفرد نوبل ‚بنیانگذار جایزه نوبل:
کارگر کارخانه
والت دیزنی‚مخترع سینمای انیمیشن:
پادوی مغازه
میکل آنژ ‚ نقاش و مجسمه ساز ایتالیایی:
سنگ تراش
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1390/05/19 ‏16:10:28

این تیترِ نوشته ی فوق هستش :

(آیا می دانید مردان سرشناس در ابتدا چه کاره بودند)
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1390/05/19 ‏16:22:14

نابغه هایی که در دوران خود کودن شمرده می شدند! .

1-آلبرت اینشتین (AlbertEinstein) در کودکی دچار بیماری دیسلسیک بود. یعنی معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمی داد. معلم آلبرت اینشتین او را عقب مانده ذهنی، غیر اجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف می کرد، ضمنا وی دوبار در امتحانات کنکور دانشگاه پلی تکنیک زوریخ مردود شد!

2.توماس ادیسون (Thomas AlvaEdison) که معلمانش از آموزش او در مدرسه عاجز مانده بودند در تمام طول تحصیل کم ترین نمره ها را از درس فیزیک می گرفت ولی همین شخص بعدها موفق شد بیش از هزار وصد وپنجاه اختراع به جامعه بشریت عرضه کند که بیشتر آنها در زمینه علم فیزیک بوده است!
3.بتهون (Ludwig van Beethoven) معلم او می گفت در طول زندگیش "اوچیزی یاد نخواهد گرفت"
4.پیکاسو (Pablo Picasso) یکی از معروفترین نقاشان جهان بدون کمک و حضور پدرش که در زمان امتحانات کنارش می نشست نمی توانست در درس هایش نمره قبولی کسب کند!
5.هیلتون (Conrad NicholsonHilton) که مالک بیش از 300هتل در سرتاسر دنیاست در دوران کودکی برای گذران زندگی مجبور بود کف سالن‌ها و هتل ها را طی بکشد!
6.جیمز وات (James Watt) که مخترع ماشین بخار بود فردی کودن توصیفش می کردند!
7.امیل زولا (Émile François Zola) نویسنده بزرگ فرانسوی دانش آموزی تنبل بود که در مدرسه از درس ادبیات معمولا نمره صفر می گرفت!
8.ناپلئون بناپارت (Napoleon Bonaparte) مدرسه خود را با رتبه 42 به عنوان یک دانش آموز غیر ممتاز ترک کرد!
9.لویی پاستور (Louis Pasteur) در مدرسه یک محصل متوسط بود و در دوره لیسانس در درس شیمی بین 22 نفر رتبه 22 را کسب کرد!
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1390/05/19 ‏16:26:41

یادمون باشه مهم نیست الان کجاییم، مهم اینه که کجا میخوایم بریم
*باعرض معذرت از دوستان این جمله به اشتباه در ابتدای نوشته های بالا اوورده شده که بی ربط بودش.
ghader ghader     چهارشنبه, ‏1390/05/19 ‏21:25:39

سه پرسش همیشگی سقراط
در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود .
روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود ،با هیجان نزد او آمد وگفت : سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام ؟
سقراط پاسخ داد :"لحظه ای صبر کن .قبل از اینکه به من چیزی بگویی از  تو میخواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی .
مرد پرسید : سه پرسش !؟
سقراط گفت : بله درست است .قبل از اینکه راجع به شاگردم با من صحبت کنی ، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم .
اولین پرسش حقیقت است . کاملا مطمئنی که آنچه را که میخواهی به من بگویی حقیقت دارد؟
مرد جواب داد :" نه... ، فقط در موردش شنیده ام ."
سقراط گفت :" بسیار خوب ، پس واقعا نمیدانی که خبر درست است یا نادرست .
حالا بیا پرسش دوم را بگو ،" پرسش خوبی" . آنچه را که در موردشاگردم میخواهی به من بگویی خبرخوبی است ؟
"مردپاسخ داد : " نه ، برعکس…"
سقراط ادامه داد :"پس میخواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی درمورد آن مطمئن هم نیستی بگویی ؟
"مردکمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت .
سقراط ادامه داد :"و اما پرسش سوم سودمند بودن است .آن چه را که میخواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است ؟
"مرد پاسخ داد :" نه ، واقعا…"
سقراط نتیجه گیری کرد :
"اگرمیخواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟! "

چیزی را که به نفعتان نیست ، نه بشنوید و نه بگویید.
باران باران     پنج شنبه, ‏1390/05/20 ‏08:47:03

سلام قادر جان مطلبت خیلی جالب بود دمت گرم
anvar anvar     دوشنبه, ‏1390/05/24 ‏01:22:21

درود بر شما ، قادر خوب ، عالی و بی نظیر . موفق باشید و حضورتان مستدام باد .
ghader ghader     شنبه, ‏1390/05/29 ‏01:04:39

دعای مادر تِرِزا    تقدیم همه شما عزیزان

ای کاش امروزمان پر از صلح و آرامش باشد.
   
ای کاش به خدا آنچنان باور داشته باشیم که چرایی برای آنچه هستید به میان نیاوریم.
   
ای کاش پیامدهای  بیکرانی را که زاییدهَ دعا کردن است را از خاطر نمیبردیم.
   
ای کاش ازنعماتی که دریافت میداریم استفاده کنیم وعشقی که نصیب مان میشود را به دیگران منتقل کنیم.
 
ای کاش گنجایش دانستن این مطلب که فرزند خدا هستیم را داشته باشیم.  

 
بگذارید این حضور در مغز استخوان تان جاری شود،

به روح تان اجازه دهید آواز بخواند، پایکوبی کند ستایش کند و عشق بورزد .......
اسمان سحر     یکشنبه, ‏1390/05/30 ‏00:07:44

ممنون قادرجان عالی بود
ghader ghader     یکشنبه, ‏1390/05/30 ‏00:59:08

سپاس از همه دوستان ا لطف و بویژه توجهتان . نمی دانم آیا میدانید که چه خوشحال میشوم از اینکه میفهمم توانسته ام باعث خوش حالیتان شوم یا نه .
به هر حال سپاس انور جان ، سحر و  باران ومهدی عزیز  وهمینطور سایر عزیزان ودوستان
اسمان سحر     سه شنبه, ‏1390/06/01 ‏00:06:34

حضورت باعث رونق وسروره ...
ghader ghader     جمعه, ‏1390/06/11 ‏01:21:20

'Hello'

When you lift the phone you say Hello...

Do you know what is the real meaning of Hello ?
It is the name of a girl !!!

YES !!!!!!!!!!!
And do you know who is that girl ??

Margaret Hello .....
She was the girlfriend of Graham-bell who invented telephone....

One can forget the name of Grahambell but not his girlfriend, that is love !!!!!
ghader ghader     جمعه, ‏1390/06/11 ‏01:29:07

حرف حساب
چقدر سخته وقتی همه سراغ کسی رو ازت می گیرن که فقط تو می دونی دیگه نیست.........
سخت ترش وقتیه که مجبوری لبخند بزنی و بگی خوبه...... :(

رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست بلکه بر هم زدن صف است

به حیوان ها شهوت داد بدون شعور
و به انسان هر دو را
انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند از فرشته ها بالاتر است
و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پـسـت تر

از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد . . .

هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند

از درد های کوچک است که آدم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
و اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت!

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .

آرزو سرابی است که اگر نابود شود، همه از تشنگی خواهند مرد . . .

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن

تولد و مرگ را درمانی نیست مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم . . .

وقتی که تمام شیرها پاکتی اند !
وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند !
وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد !
ایراد مگیر عشق ها ساعتی اند . . .

هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی میمیرند
ولی در عزایش گوسفندها سر میبرند
؟ ؟     شنبه, ‏1390/06/12 ‏01:30:07

تقصیر خودم است
مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند... (تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم.) مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار شدن قد چندانی هم نداشت، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش، چیزی دم دستم نیست احتمالاً فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد... (تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم.) اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد. با خودم می گویم ”چه تصادفی” و دستم را جابه جا می کنم اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد... (تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم.) پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد. کسی که باید جایش عوض کند، بایستد، جا خالی بدهد، راه بدهد و من هستم... (تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم.) راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند. سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است. خودم را به نشنیدن می زنم. موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود. چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند، البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم. (تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم.) راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد، راه می دهم. نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است. “خانم ماشین لباسشوئی نیست ها”. مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود. تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم و مدام باید مواظب ماشینهایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم. موقع رسیدن خسته هستم، اعصابم به کلی به هم ریخته است
تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن
فریاد فریاد     شنبه, ‏1390/06/12 ‏01:33:21

؟ خوش اومدی.

عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.
فریاد فریاد     شنبه, ‏1390/06/12 ‏01:36:00

راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد، راه می دهم. نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است. “خانم ماشین لباسشوئی نیست ها”. مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود. تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم و مدام باید مواظب ماشینهایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم. موقع رسیدن خسته هستم، اعصابم به کلی به هم ریخته است


روزی هزار بار تو رانندگی این چیزا رو میبینم.

وحشتناکه.

ممنون.

درست میشه روزی.

به امید ارتقا سطح فرهنگ بعضی از هم وطنانمون.
اسمان سحر     شنبه, ‏1390/06/12 ‏22:52:52

عالی بودبچه ها ...

مرسی؟؟؟؟
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1390/06/16 ‏15:20:06

من اگر پیامبر می‌شدم ، معجزه‌ام خنداندن کودکان ِ خیابانی بود..

                                                                                                                        دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان
ghader ghader     پنج شنبه, ‏1390/06/17 ‏01:15:39

اشکیار جان عالییییییییییییییییییییییی.
منم فکر کنم اگه کسی میشدم ، آرزوم خندوندن مردم بود ؛ آخه بهشت در داشته ها نیست .
در شاد بودن وصلح ورضایت درونه ؛ اگه همه شاد بودن ، همینجا هم بهشت میشد.............
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1390/06/25 ‏16:28:06

درسهای بزرگی که میتوان از مورچه ها آموخت.

همه ما سعی می‌کنیم که از افراد بزرگ درس زندگی بگیریم و دوست داریم رمز و راز موفقیت آنها را بدانیم. اما فراموش می‌کنیم که گاهی بزرگترین درس‌های زندگی از کوچکترین موجودات کنار ما گرفته می‌شوند.
مثلاً مورچه‌ها را در نظر بگیرید. آیا باور می‌کنید که این موجودات کوچک می‌توانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟
از رفتار مورچه‌ها می‌توانیم چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک می‌کنند.


1. مورچه‌ها هیچوقت تسلیم نمی شوند. آیا متوجه شده‌اید که چطور مورچه‌ها همیشه به دنبال راهی برای رد شدن از موانع هستند؟ انگشتتان را در راه یک مورچه قرار دهید و آن را دنبال او بکشانید، یا حتی روی او. مدام به دنبال راهی برای عبور از انگشت شما خواهد بود. هیچوقت یکجا نمی‌ایستد و گیج نمی‌ماند. هیچوقت دست از تلاش بر نمی‌دارد و عقب نمی‌کشد.
همه ما باید یاد بگیریم که اینچنین باشیم. همیشه موانعی در زندگی ما وجود دارد. چالش این است که دست از تلاش برنداریم و به دنبال راه‌های جایگزین برای رسیدن به اهدافمان باشیم.
2. مورچه‌ها همه تابستان به فکر زمستان هستند. داستان قدیمی گنجشک و مورچه را یادتان هست؟ در اواسط تابستان، مورچه‌ها به شدت مشغول جمع کردن آذوقه برای زمستان خود هستند—درحالیکه گنجشک برای خود خوش می‌گذراند. مورچه‌ها می‌دانند که تابستان—اوقات خوش—برای همیشه نمی‌ماند. بالاخره زمستان می‌آید. این درس خیلی خوبی است. وقتی زندگی خوب می‌شود، نباید مغرور شوید و تصور کنید که هیچوقت زندگیتان با شکست روبه‌رو نخواهد شد. با دیگران با ملاطفت و مهربانی رفتار کنید. برای روزهای سخت پس‌انداز کنید و به فکر آینده باشید. و یادتان باشد که اوقات خوب همیشه نیستند اما انسان های خوب همیشه هستند.
3. مورچه‌ها همه زمستان به فکر تابستان هستند. وقتی با سرمای طاقت‌فرسای زمستان مواجه می‌شوند، همیشه به خودشان یادآور می‌شوند که این همیشگی نخواهد بود و بالاخره تابستان فرا می‌رسد. و با اولین اشعه های خورشید تابستان، مورچه‌ها بیرون می‌آیند و آماده کار و تلاش و تفریح هستند. وقتی ناراحت و افسرده هستید و وقتی تصور می‌کنید مشکلات تمامی ندارند، خوب است که به خودتان یادآور شوید که این نیز می‌گذرد. اوقات خوش فرا می‌رسد و خیلی مهم است که همیشه رویکری مثبت به زندگی داشته باشید.
4. مورچه‌ها هرچه از توانشان برمی‌آید را انجام می‌دهند. مورچه‌ها چه مقدار غذا در تابستان جمع می‌کنند؟ هرچقدر که بتوانند! این الگوی خیلی خوبی برای کار است. هرچه که از دستتان برمی‌آید را انجام دهید. یک مورچه نگران این نیست که مورچه دیگر چقدر غذا جمع کرده است. عقب نمی‌کشد و به این فکر نمی‌کند که چرا باید اینقدر سخت تلاش کند. از حقوق کم خود هم شکایت نمی‌کند. آنها فقط سهمشان را از کار انجام می‌دهند. موقیت و خوشبختی معمولاً درنتیجه 100% به دست می‌آید—یعنی همه آنچه که در توان دارید را به کار گیرید. اگر به اطرافتان نگاه کنید، افراد موفقی را می‌بینید که با هرچه در توانشان هست زحمت می‌کشند.
پس:
1) عقب نکشید.
2) به فکر آینده باشید.
3) مثبت‌اندیش باشید.
4) تا منتهای توان خود تلاش کنید.


و یک درس دیگر هم هست که می‌توانید از مورچه‌ها یاد بگیرید. آیا می‌دانستید که مورچه‌ها می‌توانند شیئی با 20 برابر وزن خود حمل کنند؟ شاید ما هم همینطور باشیم. ما می‌توانیم سختی‌ها را به دوش بکشیم و حجم کارهای سخت و زیاد را مدیریت کنیم. دفعه بعد که چیزی موجب ناراحتیتان شد و تصور کردید که قادر به تحمل آن نیستید، دلسرد نشوید. به آن مورچه کوچک فکر کنید و یادتان باشد که شما هم می‌توانید وزن بیشتری را به دوش بکشید!
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1390/06/25 ‏16:28:55

درسهای بزرگی که میتوان از مورچه ها آموخت.

همه ما سعی می‌کنیم که از افراد بزرگ درس زندگی بگیریم و دوست داریم رمز و راز موفقیت آنها را بدانیم. اما فراموش می‌کنیم که گاهی بزرگترین درس‌های زندگی از کوچکترین موجودات کنار ما گرفته می‌شوند.
مثلاً مورچه‌ها را در نظر بگیرید. آیا باور می‌کنید که این موجودات کوچک می‌توانند به ما یاد بدهند که چطور باید زندگی بهتری داشته باشیم؟
از رفتار مورچه‌ها می‌توانیم چهار درس مهم بگیریم که به ما برای داشتن زندگی بهتر کمک می‌کنند.


1. مورچه‌ها هیچوقت تسلیم نمی شوند. آیا متوجه شده‌اید که چطور مورچه‌ها همیشه به دنبال راهی برای رد شدن از موانع هستند؟ انگشتتان را در راه یک مورچه قرار دهید و آن را دنبال او بکشانید، یا حتی روی او. مدام به دنبال راهی برای عبور از انگشت شما خواهد بود. هیچوقت یکجا نمی‌ایستد و گیج نمی‌ماند. هیچوقت دست از تلاش بر نمی‌دارد و عقب نمی‌کشد.
همه ما باید یاد بگیریم که اینچنین باشیم. همیشه موانعی در زندگی ما وجود دارد. چالش این است که دست از تلاش برنداریم و به دنبال راه‌های جایگزین برای رسیدن به اهدافمان باشیم.

2. مورچه‌ها همه تابستان به فکر زمستان هستند. داستان قدیمی گنجشک و مورچه را یادتان هست؟ در اواسط تابستان، مورچه‌ها به شدت مشغول جمع کردن آذوقه برای زمستان خود هستند—درحالیکه گنجشک برای خود خوش می‌گذراند. مورچه‌ها می‌دانند که تابستان—اوقات خوش—برای همیشه نمی‌ماند. بالاخره زمستان می‌آید. این درس خیلی خوبی است. وقتی زندگی خوب می‌شود، نباید مغرور شوید و تصور کنید که هیچوقت زندگیتان با شکست روبه‌رو نخواهد شد. با دیگران با ملاطفت و مهربانی رفتار کنید. برای روزهای سخت پس‌انداز کنید و به فکر آینده باشید. و یادتان باشد که اوقات خوب همیشه نیستند اما انسان های خوب همیشه هستند.
3. مورچه‌ها همه زمستان به فکر تابستان هستند. وقتی با سرمای طاقت‌فرسای زمستان مواجه می‌شوند، همیشه به خودشان یادآور می‌شوند که این همیشگی نخواهد بود و بالاخره تابستان فرا می‌رسد. و با اولین اشعه های خورشید تابستان، مورچه‌ها بیرون می‌آیند و آماده کار و تلاش و تفریح هستند. وقتی ناراحت و افسرده هستید و وقتی تصور می‌کنید مشکلات تمامی ندارند، خوب است که به خودتان یادآور شوید که این نیز می‌گذرد. اوقات خوش فرا می‌رسد و خیلی مهم است که همیشه رویکری مثبت به زندگی داشته باشید.

4. مورچه‌ها هرچه از توانشان برمی‌آید را انجام می‌دهند. مورچه‌ها چه مقدار غذا در تابستان جمع می‌کنند؟ هرچقدر که بتوانند! این الگوی خیلی خوبی برای کار است. هرچه که از دستتان برمی‌آید را انجام دهید. یک مورچه نگران این نیست که مورچه دیگر چقدر غذا جمع کرده است. عقب نمی‌کشد و به این فکر نمی‌کند که چرا باید اینقدر سخت تلاش کند. از حقوق کم خود هم شکایت نمی‌کند. آنها فقط سهمشان را از کار انجام می‌دهند. موقیت و خوشبختی معمولاً درنتیجه 100% به دست می‌آید—یعنی همه آنچه که در توان دارید را به کار گیرید. اگر به اطرافتان نگاه کنید، افراد موفقی را می‌بینید که با هرچه در توانشان هست زحمت می‌کشند.
پس:
1) عقب نکشید.
2) به فکر آینده باشید.
3) مثبت‌اندیش باشید.
4) تا منتهای توان خود تلاش کنید.


و یک درس دیگر هم هست که می‌توانید از مورچه‌ها یاد بگیرید. آیا می‌دانستید که مورچه‌ها می‌توانند شیئی با 20 برابر وزن خود حمل کنند؟ شاید ما هم همینطور باشیم. ما می‌توانیم سختی‌ها را به دوش بکشیم و حجم کارهای سخت و زیاد را مدیریت کنیم. دفعه بعد که چیزی موجب ناراحتیتان شد و تصور کردید که قادر به تحمل آن نیستید، دلسرد نشوید. به آن مورچه کوچک فکر کنید و یادتان باشد که شما هم می‌توانید وزن بیشتری را به دوش بکشید!
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1390/06/25 ‏16:39:37

از معجزات اینترنت ما هستش دیگه
که باعث شد این مطلب دوبار سند بشه
D:
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1390/06/27 ‏12:58:39

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی

احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان

کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت

تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک

خواست.

“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”

ثروت جواب داد:

“نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.”

عشق