کیانا وحدتی
راهنمای سایت
صفحه اصلی تالار گفت و گوزبان و ادبیاتموسیقی ایرانیکتابخانه کیانافیلم/کارتونمعماریاخبار و دانستنیهاپزشکی و سلامتبیداری معنویفرهنگ لغتدرباره کیاناورود
 


کیانا وحدتی
و رسیدن ، یعنی رها شدن ... یعنی گریز لحظه ها ... یعنی مرگ ! مرگ یعنی اولین میلاد ... میلاد...

جزئیات بیشتر...




صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه اندیشه این...

جزئیات بیشتر...


مرگ جسم
« 21049 بازدید »

maryam مریم     یکشنبه, ‏1387/07/14 ‏18:42:14

من بعد از مرگ کیانا با مطالعاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که بعد از مرگ تفکرو روح ما همچنان باقی است وحتی می تواند به رشد وفعالیت خود ادامه دهدولی متاُسفانه باور و قبول کردن این مساُله خیلی سخت است چرا که تا حالا من بیشتر به جسمم توجه می کردم ولی حالا این موضوع بر عکس شده
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
« نمایش 10 نظر قبلی »


anvar anvar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏20:54:56

بهار نازنین ، من فکر میکنم در طی این مسیر ، هرگاه که انتخاب من مبتنی بر آگاهی آن یک قطره الهی ( گوهر وجودمن با تمام آگاهی محتویات عریض و طویل DNA  که گویا اطلاعاتش به اندازه ی 1000 کتاب 600 صفحه ای تخمین زده شده + تما م دانش بشر  کشفیات و اختراعات تا کنون و .... خلاصه تمام امکانات بالقوه ی انسانی ، که باز هم گویا نمونه ی نابغه ی انسانی ما ، انیشتین ، فقط 3.5 % از ظرفیت مغزش رو استفاده کرد و این شد .... ) بود من خوشحال و راضی و بدون عذاب وجدان سر بر بالین میگذاشتم ، چون نتیجه ی انتخابم به نفع خودم و اطرافیانم و شهرم و کشورم و کائنات و تمام هستی بود و هر وقت اینگونه نبود گویا ته وجودم یه وجدان بیدار ( مربوط به همان قطره ) هشدار میداد ، ته دلم راضی نبودم ، حتی اگر موفق بودم ....و این متر ومیزان بی نظیری است برای توجه .

عزیز دلم هرگز منتظر نباش تا وقتی که به قول مولانای عزیز درگیر این قفس تن هستی دچار آرامش مطلق باشی که اصلا" امکان پذیر نیست ، اما میتونی اوقات آرامش و سکون رو افزایش بدی و مشکلات و مسائلی که تا کنون درگیرت میکرده ، دیگه آزارت نده ، اما توبسیار تجربه هایی در پیش داری که حالا حالاها باید بیفتی و پاشی ، شکست بخوری و موفق بشی ، به قول خودت از شکستهات فرصت خلق کنی ، اما دلیل نمیشه از خودت انتظار بیش از حد توانت داشته باشی کهدر مقابل مشکلات زندگی  مثل فولاد خم به ابرو نیاری . این اصلا" با آدم بودن ما در تضاده . هر چی بیشتر رشد میکنی ، هدایای بزرگتری در بسته بندیهای درد و رنج فرستاده میشه تا میزان تسلیم و رضا و پذیرش سرکار در بوته ی آزمایش سنجبده بشه ، آبدیده تر بشی و بالا بری ، تا جائیکه  مشکلات مادی نتونه تو رو از جا تکون بده ، اما در مورد رنجی که از دیدن رنج سایر انسانها میبری میتونی مبرا بشی ، نه این کره ی خاکی اصلا" خاصیتش اینه ......
anvar anvar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏21:21:35

اما در مورد سوال مشخص شما که اول احساس یا اول ذهن .

ما اساسا" به وسیله ی حواس پنجگانه مدام در حال شناسایی دنیا و سپس ادراک دریافتهای حسی خود از محیط هستیم .

احساسات ما ( خوش آمدنها یا نیامدنها )  واکنش بدن ماست نسبت به محیط اطراف و روابطمان .

و ذهن ما با خود پیشینه ی قضاوتها  و بررسیهای گذشته را یدک میکشد و اجازه نمیدهد احساسات هر لحظه بدیع و تازه و در لحظه ی اکنون و جاری باشد و مدام نگران آینده و در حال افسوس خوردن از گذشته ی از دست رفته است .

بخش الهی ما در لحظه ی اکنون جاریست و مشاهده گر خوشایندها و بدآیندهای ماست ، فراسوی نیک و بد . حضور در لحظه ، شعور و آگاهی ناب ، عین اعتماد ، ایمان و توکل است .

                                                                                                     موفق باشید .
bahaar bahar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏22:25:06

سلام بر انور بسیار گرامی و هزار بار سپاس از نوشته های زیبایی که با چنین بیان شیوایی بیان کردید. این فرمایشات چه برای من، و چه برای همۀ بچه ها بسیار کمک حال و ارزنده هستند و من خیلی خیلی کوچک تر از اونی هستم که نقدی بر اونها داشته باشم. وقتی احساساتم در هم گره خورده بود و من با کلافی سر درگم مواجه بودم که علیرغم انرژی بسیار زیادی که صرف می کردم نمی تونستم سر نخ این کلاف رو پیدا کنم، فریبای گرامی با چند کلمه درست سرنخ همۀ سردرگمی ها رو بهم نشون دادن و من بدون صرف اونهمه انرژی تونستم درون به هم ریخته ام رو سامون بدم. البته چون سالها قبل تجربۀ آرامش درونی رو آموخته بودم و اینبار به شکل سطحی فراموش کرده بودم، با یه مرور احساسی گرد زمان از نیروی توکل و ایمانم غبارروبی شد. ادعایی ندارم که روح بی آلایشی دارم و چه و چه اما به واسطۀ تمرینها و شرایطی که بلاجبار در زندگی تجربه کردم کاملاً به ایمان و توکل تسلط دارم و این هدیه های زیبا رو طبق فرمایش بسیار قشنگ و به جای شما درون بسته های مشکلات زندگی دریافت کردم و بابتشون غیر از اینکه بسیار قوی شده ام، تجربه هایی به دست آورده ام که دیدگاه عمیق تری رو در زندگی برام به وجود آورده.
داشتم عرض می کردم که همانطور که فریبا جان با چند کلمۀ فراموش نشدنی منو از پلۀ دهم به پلۀ پنجاهم رسوندند، شما هم امشب کلمه ها و مضامینی در صحبتهاتون آوردین که منو چند ده پله بالا بردید. من از شرایط می گذرم، احساسی که اون لحظات در قالب درد انگیزۀ جلو رفتن رو ایجاد می کنه رو فراموش می کنم اما ایت تعابیر زیبا مثل لوح محفوظ در ذهنم باقی خواهد ماند...
bahaar bahar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏22:26:44

برای همین زیبایی و قدرت کلام در همینه که احساسات فراموش شدنی رو در قالب کد (به نام کلمه) در حافظۀ طولانی مدت حک می کنه و نمی ذاره تجربیات آدم در طی زمان پرت بشه.
bahaar bahar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏22:41:29

در مورد فرمایشتون که گفتین نباید به خودم سخت بگیرم البته این در شرایط عام درسته. اما در بعضی شرایط اگه آدم به خودش سخت نگیره نمی تونه رد شه و مشکل و درد باتلاقی درست می کنن که آدم در روز هزار بار تو سؤالاتش غرق می شه. من کلاً از بچگی معلم بسیار سرسختی واسه خودم بوده ام یعنی اگه عقلم طبق فرمولهایی که چه در قالب اخلاق و چه در قالب های دیگه (که البته قالبهام همه مطالعه شده درست شده ان. مثل تحقیقات اعتقادی که دینداریم رو در چارچوب و اصول درست بنا گذاشت) فرمان بده که فلان کار رو بکن، تحت هر شرایطی حتی اگه شده دو سوم عمرم رو روش بذارم، عمل کرده ام و اگه باز فرمان بده که نه، نکن، می ذارم کنار حتی اگه دو سوم عمرم رو روش کار کرده باشم. شاید کلیشه ای باشه اما همۀ اینها رو مدیون ترس و عشق به خداوند هستم. من عمری اینطوری زندگی کرده ام و آزاده ام از هر چیزی غیر از او. با اینکه خیلی به خودم سخت گرفتم، اما وقتی همچین شرایطی که (کم هم نبوده و نیست) یه دفعه زیر پام خالی شده، دیده ام نیرویی منو رد می کنه. رو هوا رد می کنه. هیچکس باورش نمی شه که این اتفاق اخیر برام بیفته و هیچکس حتی در قالب سؤال هم جرأت نمی کرد بپرسه که اگه این اتفاق بیفته چی کار می کنی. اما من سالم و ایمن هستم. چیزی که خودم هم باور نمی کنم که مگه می شه؟ من هیچ آسیبی ندیدم. این بزرگترین معجزه است. برای من نوعی مثل اژدها شدن عصای موسی، مثل زنده کردن مرده توسط عیسی است. مثل هر معجزه ای که هر کی دلش می خواد فکر کنه.
bahaar bahar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏22:51:21

اما در عین حال آدم دو راه داره تو شرایط سخت (این نظر منه که تو علم روانشناسی عالم نیستم). یا به خودش راحت بگیره یا سخت. راحت گرفتن اگه به این معنی باشه که به خودش حق بده و دلش واسه خودش بسوزه، خودش رو مرکز درد عالم بدونه و اینو فکر کنه که همۀ دنیا الان باید دلشون برای من بسوزه و همۀ دنیا باید بسیج شن که فکری به حال من بکنن، همش منو ببرن این بیمارستان، اون دکتر، فلان دوا و دارو، این راحتی هیچوقت آدمو از اون درد راحت نمی کنه. اما اگه برخلاف احساسش، دستشو بگیره به کمر خرد و عقلش، پا شه رو پای خودش، امیدشو بده به همون خدایی که شاهد همه چیز بوده و برعکس قبل، به جای اینکه همۀ حق رو به خودش نده، به طرف یا طرف های مقابلش هم حق بده، اونا رو در جایگاهی که هستن قبول کنه نه جایگاهی که خودش دوست داره اونا رو ببینه (مثلاً طرف پای روحش شکسته، یا اصلاً روحش اینقدر رشد نکرده که حتی پا هم نداره، اونوقت بیاییم ازش توقع داشته باشیم که پا شو برو دوی ماراتن هم شرکت کن، و هم الا و بلا باید اول بشی) و از همه مهمتر بدونه که نتیجۀ نهایی سالها ممکنه طول بکشه که خودشو نشون بده، سالها ممکنه بگذره که هر کسی بفهمه واقعاً چی کار کرده و خداوند هیچوقت هیچ نیکویی و شری رو مخفی نگه نمی داره، اگه آدم به جنبه های دیگۀ زندگیش همونطور اهمیت بده که به فلان کاری که حالا شکست خورده می داده، هیچوقت دچار یأس و ناامیدی و افسردگی نمی شه...
bahaar bahar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏23:02:20

من نمی تونستم به خودم اجازه بدم این وصفی که از راحتی کردم رو داشته باشم. آدم وقتی یه دفعه خودش رو در جای کوهنوردی می بینه که به دامنه ای از کوه رسیده که مقل دیوار عمود شده، پایینش هم یه درۀ خیلی عمیقه و هوا هم داره مه می شه و تاریکی داره از راه می رسه و عضله های دست و پا هم به شدت خسته است چه انتخابی داره؟ نمی تونه بگه همینطوری آویزان استراحت می کنم، چون اگه یه ذره زمان رو از دست بده و یا اجازه بده کرخی خستگی به تنش غالب بشه هیچ نتیجه ای جز پرت شدن نداره. اما اگه قدرت روحش رو با همۀ نیرو بیرون بکشه و با هر ترتیبی شده به بالا رفتن ادامه بده احتمال نجاتش به اندازۀ هر قدمی که برمی داره افزایش پیدا می کنه. من همیشه معتقدم روح به قدری توانمنده، به قدری انرژی داره که تمام قوانین فیزیکی جسم رو می تونه کنترل کنه. چون این اعتقاد رو به شکل نهادینه در خودم دارم، برای همین وقتی به خودم سخت می گیرم در واقع روحمه که می دونه اینجا دیگه نوبت اونه. و این روح همون نفحۀ الهیه که قدرت خدا رو درونش داره.
در بسیاری از شرایط من بیماری ها رو با همین اراده و نیروی روحم کنترل کرده ام. و هر وقت می تونم اینهمه توانمندی رو ببینم بینهایت هیجان زده می شم...
bahaar bahar     سه شنبه, ‏1390/09/15 ‏23:12:46

باز از همۀ حرفهای خوبتون ممنونم. سر درددلم باز شد، طولانی شد. اما من باب نتیجه یه چیز دیگه رو هم اضافه کنم. دوستی چند صباحی اینجا اومد به نام افشین که بعد به خاطر اثر عمیقی که یک شکست روحی در وجودش گذاشت دنیا رو ترک کرد. مطمئنم روحشون قرین آرامشه. اما برای من نوعی فقط یک سوأل پیش اومد که چرا باید به این شکست می باخت؟ آیا همۀ ما وقتی نمی تونیم دنیای اطرافمون رو اونطور که می خواهیم داشته باشیم باید اینطوری بشکنیم؟ اون اتفاق مسلماً خیلی سخت بود. اما اگر من بگم که اتفاقی که برای من افتاد خیلی سخت تر بود چی؟
افشین به خودش راحت گرفت. اجازه داد احساسش این شکست رو قبول کنه و نتیجتاً همۀ زندگیش سقوط کرد. اما اگه سخت می گرفت، اگه بلد بود سخت بگیره، اگه می گفت افشین، من این چیزا حالیم نیست، یه راه بیشتر نیست: باید پا شی! شاید الان هم زنده بود هم یه رابطۀ دیگه، یه رابطۀ سالم رو با کس دیگه ای ساخته بود . هنوز از زندگی، این موهبت تکرار نشدنی داشت استفاده می کرد. زندگی یک موهبت ارزنده است برای اینکه بال و پر بگیریم، برای اینکه قوی بشیم و آگاهی به دست بیاریم و با این آگاهی ها به آرامش واقعی نزدیک بشیم. حیفه به خاطر باور شکست، شکستی که از ما خیلی کوچیک تره بشکنیم.
ghader ghader     چهارشنبه, ‏1390/09/23 ‏19:22:09

شاید کره ی زمین؛  جهنم کره یی دیگر باشد...!- آلدوس هاکسلی

کاش می دانستیم هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد.

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت...
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1391/04/21 ‏17:31:31

بـخشی از وصیت نامه استن لورل :

اگر کـسی در مراسم درگذشت من گریه کند دیگر با او صحبت نخواهم کرد !!!
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »

املاک A4A: طراحی سئو