کیانا وحدتی
راهنمای سایت
صفحه اصلی تالار گفت و گوزبان و ادبیاتموسیقی ایرانیکتابخانه کیانافیلم/کارتونمعماریاخبار و دانستنیهاپزشکی و سلامتبیداری معنویفرهنگ لغتدرباره کیاناورود
 


کیانا وحدتی
کاش می شد کوچه باغ عشق را در میان گامهای خسته ای تقسیم کرد کاش می شد در نگاه سرد...

جزئیات بیشتر...




VALIANT-کبوتر بی باک
...

جزئیات بیشتر...


نوشته های کیانا در سنین مختلف
« 27057 بازدید »

fariba fariba     چهارشنبه, ‏1387/08/22 ‏21:09:03

نمونه ای از نوشته های کیانا در 9 سالگی :

تک درخت جدا از یاران
تک درخت جدا از یاران در سکوت گریه آور با خود سخن می گوید:
ای یار بی وفا کجایی که غم عشقت از دیوانه هم دیوانه ترم کرد و دیگر طاقت این جدایی ها را ندارم . تنها هم سخنم گل شقایقی است که نمی دانم در کجای دل کوه پنهان شده و تا چه لحظه ای از زندگی تارم با من است.ای خلق کننده ای که مرا آفریدی چرا مرا به دام بدترین جهنم ، جهنم جدایی و تنهایی انداختی . ای کاش طوفانی که فرستادی مرا هم با خود می برد.
اگر می شکستم و برگ برگم بر روی زمین آشفته می شد بهتر از این بود که در غربت و تنهایی زندگی کنم.
ای کاش و صد هزار بار ای کاش می شد پرنده ای بودم که در اوج آسمان پرواز می کرد ای کاش ماه بودم ماهی که شبها از کنار ابرها و از پشت کوه چهره پردازی می کند و با نور زیبایش عاشقان زیادی دارد.ای کاش اصلاَ وجود نداشتم ای کاش خدا هرگز مرا نمی افرید.
من هم برای تک درخت تنها و دور از یاران دعا می کنم که اسمش به جای تک درخت درخت بود.

نمونه ای از نوشته های کیانا در 10 سالگی :
زندگی
دل من می خواهد گاری شکسته عشق را بکشد و در کوچه های محبت آن را از نو بسازد دل من میخواهد جویبار عشق را از آب پاک محبت پر کند و دوباره لبخند را بر لب غنچه های غمگین بشکفد . زندگی در اینهاست زندگی یعنی فشردن دست تنها ، یعنی عشق و محبت ، زندگی یعنی دلها را با دریایی از عشق پر کردن ، یعنی با یاس تنها درد دل کردن .
زندگی یعنی آینده ، آینده کلامی زیبا از زندگی و سرچشمه ای دور از تصور و نزدیک به واقعیت است. آره زندگی دفتری است که توی یک صفحة آن نوشته : ب مثل بهار ، توی یک صفحة آن نوشته : ن مثل ناامیدی و توی یک صفحة آن نوشته : پ مثل پا و توی صفحة دیگری نوشته: الف مثل امید  و ب  مثل برف نا امیدی می دونید نتیجه گرفتم که اگر برف نا امیدی روی سطح زندگی را بپوشونه با نور خورشید امید آب میشه فهمیدم آن پایی که انسان را توی زندگی جلو میبره پای امیده فهمیدم آدم وقتی نا امید میشه که یک چیزی رو که باید ببینه و بفهمه نبینه .
بیایید سوار قطار زندگی بشویم و به مسافرها بگوییم اگر اینجا تاریک است جلوتر روشن می شود اگر اینجا خشک است جلوتر سبز می شود  و اگر اینجا زمستان است جلوتر بهار می شود.

نمونه ای از نوشته های کیانا در 10 سالگی :
مادر
مادر ای بهار جاودان  و همیشه سبز که بوی گلهای محبت را با تمام وجود از درون تو ای بهار می شنوم تو بهاری جاودان بودی که در باغ قلب من پا گذاشتی و هیچگاه اجازة ورود زمستان سرد رابه درون قلبم ندادی مادر هیچگاه دوست نداشتم قطرات باران از چشمت سرازیر شود تو با زیبایی و احساس مرا پرورش دادی اما افسوس که نتوانستم طراوت تو را آنچنان که باید دریابم شاید من سزاوار تو نبودم اما تو من این غنچة کوچک را پذیرفتی و گلی کردی و خواهی کرد که او هیچگاه تو ای بهار زیبا را فراموش نمی کند می دانم که نوشتن از تو در این کاغذها سزاوار نیست و حتّی اسم مادر را باید در برگی سبز و با قطرات باران نوشت امّا احساس را میتوان حتّی در یک تکه کاغذ بی مصرف هم بیان کرد نام مادر را باید با احساس و قلبی خالی از کینه بیان کرد زیرا مادر آنقدر با طراوت است که نمی توانیم بیانش کنیم اگر هم بتوانیم با احساس ترین کلمة دنیا را گفته ایم.
شاید این نوشتة من قطره ای از اشکهای تو را ، که من غنچة نو رسته را آبیاری کرد ارزش نداشت امّا در هر صورت احساس و چکیده ای از عقل من بود .
                                                             دوستت دارم

نمونه ای از نوشته های کیانا در 10 سالگی :
پدر
پدرم ای که احساس تو پاکترین احساس است و به گفتة بزرگان ، هنر موسیقی فن بیان احساسات به وسیلة صداهاست .
تو می نوازی برای عشق ، برای احساس ، برای زندگی ، لطافت و پاکی
وقتی که مینوازی سراپای وجودم را افتخار و سربلندی فرامیگیرد که پدری همچون تو دارم . نازنینم تو می نوازی تا بگویی که هنوز هم وجود دارد آنکه بعد از خدا عشق را می پرستد و زلالی را می ستاید،     می خواهی بگویی هنوز هم موجودی هست که بتواند احساس واقعی را بیان کند ای عزیز تو با نواختن احساس را از پشت پردة صدا بیرون می آوری
                             ای پدرم با تمام وجود تو را می پرستم
« نمایش همه نظرات »
« نمایش 10 نظر قبلی »


fariba fariba     پنج شنبه, ‏1387/08/23 ‏20:37:12

13 سالگی
انتظار
ریحانهای باغ عشق روزهاست تشنـه اند
وفتنه ها قلبهای عاشقان را شکسته اند
                 در ایـن دنیـا کسی نـیست دلسوز دیگری  بیــا بنگــــر شمع افروز سوداگــــری
و من هنوز در انتظارم، در انتظار روزی که
معنــای  هـــر   واژه  زنــدگــی   است
fariba fariba     پنج شنبه, ‏1387/08/23 ‏20:39:03

13 سالگی
بهار
آواز خوش پرستوهای نشسته بر سیم چراغ برق ، روییدن شقایق های وحشی بر حاشیه پشت بامهای کاهگلی ، عطر خوش گلهای نوشکفته و بوی نم؛ همه و همه خبر از تولدی دیگر می دهند، خبر از رسیدن کاروانی سبز به کوچه باغ احساس تمام موجودات. آری بهار با تمام زیبایی و لطافت و طراوتش آمده تا با جان دادن به زمین مرده برای اهل نظر یادآور روزهای خاطره انگیز شادی ها باشد آری آنجا که باغ در اسارت زمستان بود بهار آمد و با حلقه زدن شکوفه های رنگین به دور شاخساران سبز باغ را به جشن شکوفه ها دعوت نمود جویبارها به حمایت از درختان تشنه می شتافتند تا شاهد رهسپاری جوانه ها به گورستان مرداب نباشند بیایید با شبنمها هم صدا شویم.
fariba fariba     پنج شنبه, ‏1387/08/23 ‏20:42:38

13 سالگی
خزان، فصل آشنایی
دیگر سکوت را نمی خواهم، می خواهم بگویم امّا نمی دانم چه ؟ هرچه می نویسم حرف دل است و بس ، زبان بی اختیار است .
عاشقی بیش نیستم ، عاشقی که در تنهایی شعر با هم بودن و درتاریکی شعر خورشید می سراید.
شاید اینگونه بهتر است بگویم که آشفته ام. دیوانه ای که با پیوند گل و شاپرک می خندد و با پژمردن گل می گرید.آری دل وجودم را دزدیده از خود بی اختیارم.
تو بگو پاییز سرد است ، من پاییز را بیش از بهار دوست دارم، پاییز زیباست تا به حال دیده ای؟ برگها جامه  قرمز می پوشند و می رقصند من به پاییز میگویم: « فصل آشنایی »
فصل آشنایی باران و زمین ، آهنگ باد و رقص برگها، گامهای خسته و خش خش برگه، بهار عارفان ...
fariba fariba     پنج شنبه, ‏1387/08/23 ‏20:45:09

13 سالگی
داستان نامه
با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم چشمهایم را باز کردم دلم نمی خواست از رختخواب بیرون بیایم امّا با دومین زنگ در به ناچار از تخت پایین آمدم و به سوی آیفن رفتم با صدای خواب آلودی پرسیدم :
- کیه؟
- پستچی، خانم یک لحظه تشریف بیاورید دم در
آخ، یکدفعه یادم افتاد که من تنهام و نباید در را باز می کردم و بدون هیچ فکر قبلی شروع کردم به دروغ سرهم کردن
- ببخشید آقا من تنها هستم و در هم قفله و نمیتونم ... ولی ناخداگاه دستم روی دگمة آیفون رفت و در باز شد پستچی آروم وارد خونه شد، به طرف در راهرو رفتم و تظاهر کردم که در راهرو قفله ، پستچی سرشو تکون داد و بسته ای را روی بالکن گذاشت و رفت با صدای بسته شدن در نفس راحتی کشیدم و به سراغ بسته رفتم روی موکت بالکن نشستم و در بسته را باز کردم ، سه جلد کتاب بودآنها را بدون اینکه بهشون نگاه کنم روی موکت گذاشتم و شروع به خواندن نامه ای که لای آنها بود کردم:
-خدمت خانم کیانا وحدتی با سلام و عرض خسته نباشید و تحسین استعداد شما
از بین 1500 نوشته ای که برای اجازه چاپ به سازمان بین المللی کتاب رسیده 500 نوشته به چاپ رسید و نوشته شما نیز یکی از آنها بوده ...
انگار قند تو دلم آب کردند نامه را کنار انداختم و به سراغ کتابها رفتم
« امانت عزیز » نوشته کیانا وحدتی  بی اختیار چشمهایم از اشک پر شد و دونه های اشک روی گونه هایم غلتید وای خدایا یعنی نویسنده شدم آخ یعنی میشد !!! همانطور که کتابها را توی دستم گرفته بودم به طرف تلفن رفتم و شماره محل کار بابا رو گرفتم:
- سلام، آقای وحدتی هستند؟
- گوشی
بعد از چند ثانیه صدای بابارو شنیدم – علو بفرمایید  بی اختیار گریه افتادم بابا گفت کیانا چی شده، تویی؟ آره بابا کتابهای منو چاپ کردند همانهایی که به نمایشگاه کتاب فرستادیم، انگار باباهم مثل من شوکه شده بود و فریاد کشید:
- تو دختر خودمی !!!
fariba fariba     پنج شنبه, ‏1387/08/23 ‏20:48:07

13 سالگی
بچه های زمین سلام
سلام ، یک سلام بچگونه ، پر از دوستی و محبت تقدیم به شما ، مثل یک هدیه کوچیک از طرف یک دوست کوچیک.
در واقع تا حالا نشده بود که برای کسی قطعة ادبی یا نامه بفرستم که ندونم کیه ، امّا راستش بیخبر بیخبر هم نیستم، میدونم هر کجا هستی و تو هر جای دنیا به این بزرگی که هستی دلت صاف صافه مثل آینه و یک دریا محبت ، جنگل مهربونی دلت رو آباد و سرسبز کرده .
ما حرفمون همیشه یکی بوده و هست از یک کوه سرچشمه میگرفته ، همیشه دم از یک کلمه می زدیم آن هم عشق بوده و هست ، کوه عشق استوار و محکم ، یک قله بلنده که با هیچ طوفان و زلزله بی محبتی و غرور شکسته نمیشه.
ما همه با همیم ، ما باید مثل یک گروه پرستو دست به دست هم بدیم و به اوج آسمانها پر بکشیم و پرواز کنیم، توی ابرها سرود عشق و محبت ، همبستگی و اتحاد رو بخونیم و به همه مردم دنیا بگیم ما بچه ها معنی دعوا و جنگ و بی محبتی و غرور و تکروی رو نمی دونیم ، بگیم که با جنگ و غرور زندگی معنایی نداره.
هنوز هم دیر نیست اگر تا حالا پشت پرده غرور و سکوت و بی محبتی و ندونم کاری خوابیده بودیم اگر تا حالا هوس پرواز عشق به سرمان نزده بود حالا پرده غرور و سکوت را کنار میزنیم و روی سطح زندگی می یایم و دیگه پرواز عشق برامون یه آرزوی بزرگه.
اگه دوروبرتون سکوت و بی کسیه ، نگید که ما تنهاییم، ما یعنی بچه های ایران و یا دیگر بچه های جهان هیچوقت تنهاتون نمی ذاریم تا آخر عمر
                                  دوستدار شما
                                      کیانا وحدتی
fariba fariba     پنج شنبه, ‏1387/08/23 ‏20:49:54

13 سالگی
کاش می شد ...
کاش می شد کوچه باغ عشق را
در میان گامهای خسته ای تقسیم کرد
کاش می شد در نگاه سرد صبح
عشق را بر آسمان تفهیم کرد
* * *
کاش می شد آن غروب سرخ را با طلوع ساده ای سرزنده کرد
کاش می شد آن گل مغرور را با نگاه شاپرک بخشنده کرد
* * *
کاش می شد با تب دریای عشق   با هوایی زندگی را تاب کرد
کاش می شد با درخشش در خدا   کوههای سد شده را آب کرد
* * *
کاش می شد با نسیم زندگی تا بدان خورشیدها پرواز کرد
کاش می شد تا که با دستان باد غنچه های له شده را باز کرد
fariba fariba     پنج شنبه, ‏1387/08/23 ‏20:52:25

13 سالگی
داستانی از زبان یک موجود بی جان
فرزند درخت بی برگی که در پاییز خانه دارد سخن می گوید: برگی بی جانم می دانم که در حال مردن هستم عابری از دور می آید ای کاش زیر پایش روم تا راحت شوم به گورستان می روم و دوباره به خاک باز می گردم آری خاک قیامت و آخرت من است.
همه برگهای دیگر خانواده ام شیون می کنند شیونی که شما به اسم خش خش برگها می شناسیدش و از آن لذت می برید البته همه برگها معتقدند چون شما قاتل ما هستید اینگونه فکر میکنید تنها برادر کوچکم هنوز به شاخه ای از درخت آویزان است و شبنم هایش را نثار من می کند شاید هم این اشک اوست یا شاید آبی که پیش مسافری می ریزند.
یک قدم دیگر مانده، حالا می دانم، مطمئنم که زیر پایش میروم با آنکه آرزویم این بود تا خلاص شوم می ترسم، امّا فرصت برای حرفی نداریم به کمک باد دستم را برایشان تکان می دهم و جوانمردانه میمیرم.
maryam مریم     جمعه, ‏1387/08/24 ‏14:19:36

این نوشته ها نشان می دهد که کیانا با وجود سن کم ولی دارای عقل وهوش فراوانی بوده است. که نوشته های به این قشنگی برای چنین روزهایی به یادگار گذاشته است تا شاید آرامش دهنده ای برای سوگ وارانش باشد. به نظر من کیانا یک انسان معمولی نبود،یک فرشته یا یک موجود ملکوتی بود که به مدت 19 سال به ما امانت داده شده بود ودر دل و قلب همه ی ما جای داشت.پس باید از خدا به خاطر این نعمتش هم ممنون باشیم که کیانای نازنین را با این فکر وذهن قشنگ و لطیفش به ما هدیه داده بود، از پدر ومادرش به خاطر پرورش چنین غنچه ی قشنگی و تبدیل آن به گلی زیبا تشکر کنیم و همچنین از وجود چنین گلی در خانواده مان همیشه قدردان باشیم.من اطمینان دارم که کیانا همچنان زنده است زیرا ذهن واندیشه ی او با وجود دیوان شعرش(بلوغ کال) و نوشته های ارزنده اش همیشه جاودان خواهد ماند.
                                                         روحش همیشه شاد باد
fariba fariba     شنبه, ‏1387/08/25 ‏23:12:23

14 سالگی
ایمان بیاوریم به زندگی، به تولد، به عشق
مرا به ترّنم قطره های باران قسم داده است که لحظه های عمرم را با خیال سرد و خاموش سکوت هدر ندهم و شب این آستانه آرامش را که هر چند یکبار می آید و میرود به پرتو خورشید حسرت نخورم، دلم را به زیبایی بهار فریب ندهم و به صداقت پاییز و زمستان که در زیر برگهای رنگین و برف پنهان است ایمان بیاوریم . چرا که او با همه فرق دارد:
فروغ ماهتاب او روشن تر از پرتو آفتاب شماست، غروب او به جانبخشی طلوع شماست و خزانش با صداقت تر از بهار شماست و زردی کویرش طراوت بخش تر از سبزی صحرایتان و سپیدی برفهای زمستانش به تندی سرخی گیلاس های تابستانتان و سکوتش آوازه هزاران فریادتان و لیکن خدایش همان خدای شماست. آری او مرا به ترنم قطره های باران قسم داد که حقیقت تلخش را باور کنم و بعد از باور کردن این حقیقت تلخ به راستی که زندگی را باور کردم.
14 سالگی
موسیقی
شبی می رسد، شبی می رسد که نیاز سحر شدن را حس کنی، شبی می رسد که پر از نیاز و خواهش شوی و بالاخره در میان پنجره های بسته دریچه ای بلورین به نام هنر پیداکنی. به درخت تنومند هنر بنگری و به اوج بیندیشی تا از شمردن شاخه های سر به فلک کشیده و بی انتهایش نا امید شوی ، آری و خود را عاجز و ناتوان بینی.
امّا به اوج رسیدن پنجه های قدرتمند می خواهد تا با دستهایت از درخت بالا روی ، امّا میان این همه هزار شاخه کدام؟ بعد از نیاز به سحر، نیاز به اوج رسیدن. توان بالا رفتن از بلندترین شاخه آن را داری؟دارم از شاخه موسیقی بالا میروم آری : موسیقی یعنی بلوغ یعنی به اوج رسیدن یعنی ارتقاء و پرواز یعنی خورشید یعنی بهار، یعنی نور و یعنی معنای تمام چیزهای زیبا و قشنگ.
موسیقی یعنی پشت پرده گرفتن تار و این یعنی سد غمها شدن یعنی با نوای نی عمق غمها و خوشبختی را حس کردن یعنی بر دف کوبیدن و این یعنی مبارزه یعنی سراسر حادثه بودن و یعنی با صدا مست شدن.
موسیقی یعنی اندیشه، یعنی هستی را باید کردن، یعنی صدای باران را آهنگ زندگی کردن، موسیقی یعنی در خدا گم شدن و در او پیدا شدن، موسیقی یعنی عرفان یعنی تولد، یعنی با گنجشگ های بی بال پرواز کردن و موسیقی یعنی بی نیازی.
fariba fariba     شنبه, ‏1387/08/25 ‏23:24:33

14 سالگی
جنس دلهای آدمها
جنس دلهای آدمها میتونه از جنس یه قطره بارون غم، غرور یه گل رز، وسعت دریا، آسمون کبود و یا از جنس نوبهار باشه.
جنس دلهای آدمها میتونه مث یه سرو بلند و تنومند یا مث یه علف کوتاه و نحیف باشه میتونه مث سکوت، صبور و یا مث فریاد سرکش باشه میتونه مث رنگین کمون هزار رنگ و یا مث آسمون یه رنگ باشه میتونه مث طوفان و تندر، خروشان و بی رحم و یا مث نسیم بهاری آروم و سر به زیر باشه.
جنس دلهای آدما میتونه مهتابی ، نورانی پاک، بارونی ابری باشه، میتونه از جنس نیاز و مهر و تمنا باشه امّا از هرجنسی که با شه مهم اینه که مثل هم باشه.
fariba fariba     یکشنبه, ‏1387/08/26 ‏23:24:25

نمونه ای از نامه های کیانا در آخرین روزهای زندگی
سلام خدای بزرگ و مهربونم، امشب آخرین شبه تعطیلاته، من توی اتاق عزیز و قشنگم نشستم، جلوی صورتم الان چند تا کاغذ روی دیوار پر از شعره ... که با خوندن خیلی هاشون حتی حس  لحظه ای که می نوشتمش توی خونم جاری میشه ...
مرا عهدیست باماهی که آن ماه آن من باشد ... ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد ...   بگذاشتی ام ، غم تو نگذاشت مرا ... با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی ... آن یار کزو خانه ما جای پری بود ... صلاح کار کجا ، من خراب کجا ... ما ز یاران چشم یاری داشتیم ... دل دیگر درجای خود نیست ... در آسمان آخر شهریور حتی ستاره ای هم نگران من نیست ... هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ ... ستاره مرده بود ... !
خدایا ... عزیزترینم ، ممنونم ، هزار بار ممنونم ... باورم نمیشه انقدر به من نزدیکی ... همین قدر ملموس کنارم بمون،من خوشبختم، چون حضورتو احساس می کنم، چون قدر بودنت رو   می دونم... نمیدونم به چه زبونی تشکر کنم که منو پذیرفتی ، چقدر به موقع به من چشم دادی ، درک دادی ، حالا با تمام وجودم ، با تک تک سلول هام وجودت  رو احساس میکنم... من دیگه تنها نیستم...
خدایا یه خواهش دیگه ، یه خواهش مخصوص و سفارشی ... منو با تارم یکی کن ، بذار با صدای تار باهات حرف بزنم. چقدر خوبه حالا میدونم تنها به اصفهان نمیرم، تو با تمام عظمتت با تموم مهربونی های بی دریغت... با تموم معجزه هات ... همیشه با منی ... با همون کیانای ضعیف و شکستنی ... که حالا با وجود تو حاضره جلوی تموم عالم و آدم وایسه، به من ایمانی دادی که هرروز داره محکم تر میشه ، حالا می فهمم اون اتفاق بزرگی که یکسال بیقرارش بودم حضور تو بود ... و یا بهتر بگم درک حضور تو بود ! چقدر عجیبه ، با اینکه میدونم از تک تک حس هام، تردیدهام، خواسته هام و آرزوهام آگاهی دلم میخواد برات بنویسم و چقدر راحته از تو برای تو نوشتن، از تو خواستن از تو خواهش کردن و از تو سپاسگذار بودن. دیگه نمیخوام به گذشته فکر کنم ... از هیجان روزهایی که تو راهه دلم می خواد پرواز کنم ... شاید به یه ستاره واقعی برسم ...                                        خداحافظ
                    86/6/23                                              
               دل جای تو شدوگرنه پر خون کنمش               در دیده تویی وگرنه جیحون کنمش
               امــید وصال تــوست  جان  را  ورنـــه               از تن  بــه  هزار حیله بیرون کنمش
farahnaz فرحناز     سه شنبه, ‏1387/08/28 ‏14:24:08

کیانای عزیز؛  به یاد تو تفألی به دیوان حافظ زدم:

صبا ز منزل جانان گذر ذریغ مدار                و زو بعاشق بیدل خبر دریغ مدار
بشکر آنکه شکفتی بکام بخت، ای گل               نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار
حریف عشق تو بودم، چو ماه نو بودی              کنون که ماه تمامی، نظر دریغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصرست          زاهل معرفت این مختصر دریغ مدار
کنون که چشمه ی قندست لعل نوشینت               سخن بگوی وز طوطی شکر دریغ مدار
مکارم  تو  بآفاق  می برد  شاعر                ازو وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
چو ذکر خیر طلب می کنی، سخن اینست              که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار
غبار غم برود، حال خوش شود حافظ                تو آب دیده ازین رهگذر دریغ مدار
samareh samareh     پنج شنبه, ‏1387/09/14 ‏21:18:27

farahnaz khanom kheyli baram jalebe ye ruz ke kiana halesh kheyli gerefte budo narahat bud be man sms dado dardodel mikard hamun moghe fale hafez gereft hamin ghazal umad kiana ba khoshhali in shero baraye man sms kard va man hanuzam un smso daram
farahnaz فرحناز     جمعه, ‏1387/09/15 ‏01:28:28

چقدر خوشحالم که کیانا دوستای به این خوبی داره که می تونن لحظه لحظه های خاطرات با اونو زنده نگه دارن، با وجود شماها، به کیانا و انتخاب هاش بیشتر افتخار می کنیم!
shohreh shohrehaf     شنبه, ‏1387/09/16 ‏00:39:35

نماز شام غریبان چو گریه آغازم                              به مویه هایغریبانه قصه پردازم
به یاد یار ودیار آنچنان بگریم زار                               که از جهان راه ورسم سفر براندازم
این آخرین تفاءلی بود که کیانا تو آخرین لحظه حضورش تو دانشگاه زد........
در آخرین چهارشنبه.......
Taraneh Taraneh     شنبه, ‏1387/09/16 ‏10:27:43

vay shohreh jan, ajab ghazali! kheyli ajibe. vaghean mo be tanam sikh kard!
maryam مریم     یکشنبه, ‏1387/09/17 ‏22:04:44

خیلی جالبه آدم احساس می کنه واقعاً کیانا خیلی از اتفاقهای دوروبرش از قبل بهش الهام میشده و یا در شعر های حافظ جواب می گرفته که حتی این الهامات در شعرهای با احساس خودش هم کاملاً دیده می شه.خوشا به سعادتت کیانا
samareh samareh     سه شنبه, ‏1387/09/19 ‏21:56:41

kheyli delam mikhad ye tikehayi az smsaye kiana ro ke hanuz daram inja benevisam "samare kheyli tanham khaste shodam ehsas mikonam ye etefaghi bayad biofte                samare ye etefaghaye bozorgi dare tuye vojudam miofte
farahnaz فرحناز     چهارشنبه, ‏1387/09/20 ‏02:39:52

"دریغ"
اکنون که رفته ای
من مانده ام و فریادهایی چند...
از حرف هایی که باید بودن تو بود
حکم صریح و مطلق ماندن تو بود
از حرف هایی که تنها
آینه بود که آن را شنیده بود!
اکنون که رفته ای
این حرف ها و راز های نگفته، میان ما
بر تار و پود سینه ام چنگ می زند
حالا که نیستی!
بغض همیشه ی هست های نبوده شکسته است
فریاد خسته ام،
بر قلب تنهای پر دریغ... زخم می زند.
anvar anvar     چهارشنبه, ‏1387/09/20 ‏19:24:18

فریبا ی عزیز
امروز به کتاب " دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم " اثر سلینجر برخور د کردم که کیانا پاییز 86 به من هدیه کرده بود گذاشتم که برش گردونم به جایی که باید باشه کتابخانه خودش . اما شعر ی از ا. بامداد با خط قشنگش روی صفحه اول کتاب بود را تقدیم میکنم به تو و دوستان خوبش :

نه . هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوی دهلیزش   به امید دریچه ای   دل بسته بودم .
niloofar R N!lU     جمعه, ‏1387/10/06 ‏22:22:52

14 سالگی (فکر میکنم)

ایمان بیاوریم به زندگی
مرا به ترنم قطره های باران قسم داده اند که لحظه های عمرم را با خیال سرد و خاموش سکوت هدر ندهم و شب این استانه ی ارامش را که هر چند یک بار می اید و می رود به پرتو خورشید حسرت مخورم . دلم را به زیبایی بهار فریب ندهم و به صداقت پاییز و زمستان که در زیر برگ های رنگین و برف پنهان است ایمان بیاورم...
niloofar R N!lU     شنبه, ‏1387/10/07 ‏20:39:58

14 سالگی

منم که برای ماندنم بهانه می جویم                            
                                                     منم که فقط برای عشق می پویم
منم که دلم برای خودم نیست
                                                   و قلبم لحظه ای از ان من نیست
منم که با بوی یاس زنده ام
                                               و خودم را فدای عشق کردم

این شعرو توی یکی از نامه هایی که کیانا بهم نوشته بود پیدا کردم . توی کتاب هم نیست...
anvar anvar     یکشنبه, ‏1387/10/08 ‏14:48:26

nilu  عزیز مرسی که مارو با شعر های قشنگ کیانا محظوظ میکنی .
                                                                                                      موفق باشید.
farahnaz فرحناز     پنج شنبه, ‏1388/06/12 ‏14:23:38

13 سالگی کیانا، برگرفته از دفتر خاطرات فریماه جون

...می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی

• می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

• می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

• شعرهای کهنه ام را نونوا از بر کنی...
sadra sadra     یکشنبه, ‏1388/06/15 ‏16:25:56

گفتی:
ستاره ها را بشمار
شاید خوابت بگیرد.
من اما شمرده شمرده
ماه را می نگریستم

                                اسماعیل اله دادی
fariba fariba     جمعه, ‏1388/08/01 ‏10:01:36

قسمتی از نامۀ کیانا برای یک دوست در بهمن 83

گاهی انقدر بی تابی که دوست داری از لحظه ها فرار کنی ، از همان لحظه هایی که بی رحمانه از هم فرار می کنند اما هیچگاه تو را تنها نمی گذارند ! پس تو هرگز تنها نخواهی ماند زیرا زمان همیشه با توست ، زمان دست تو را میگیرد و به غریبه میرساند ... و تنها وقتی تو را رها میکند که دستت در دست او باشد و به همین دلیل است که هنگامی که به او میرسی زمان دیگر معنایی نمی دهد .دیگر لحظه ها آنقدر حقیرند که از تو میگریزند !
پس مطمئن باش که آن غریبه در همین کوچه پس کوچه های بیداری خانه دارد، میهمانی خوابهای شبانه را به تو هدیه می دهد و خواب – معراج از خود گریختگی را – به عروج آگاهی مبدل می کند ! بیا به رؤیاهای شبانه ایمان بیاوریم و حضور پرتو انگیز غریبه ها را از خوابهای طلایی بیرون بیاوریم .لحظه ها را رها نکن ، بستر زمان مسیر پیوند تو با اوست.
fariba fariba     شنبه, ‏1388/08/23 ‏11:53:17

قسمتهای دیگری از نامه مورد نظر :
می دانم که دشوار است ، شبح های انتظار در این راه طولانی هیچ گاه تو را تنها نمی گذارند ، همیشه با تواند ، سایه به سایه ... و حتی سایۀ توهم میان حجم تاریک اشباح سرگردان گم می شود ؛ سایه از دویدن خسته است و از شبح های منظر،  منتظر تر ! پس بگذار در آنها حل شود و در پناه آنها به آرامش برسد . بگذار دلشورۀ انتظار آرامت کند ! انتظار تنها گواه رسیدن به غریبه هاست ؛ یکتا ناجی تو از تردید ... پس تا وقتی منظری ایمان داشته باش که خواهی رسید.
و رسیدن یعنی رها شدن .... یعنی گریز لحظه ها ... یعنی مرگ !
مرگ یعنی اولین میلاد... میلاد عاشقانه زیستن ، بودن و ماندن – بی هیچ هراس – ماندن روی زمین بدون آرزوی پرواز ... مرگ یعنی تولد بوی خاک ! یعنی به زمینی بودن بالیدن ... و شاید آنروز تمام پرنده های عاشق به موریانه ها حسرت بخورند و ابرها فاصله را فریاد کنند. باورت می شود که خورشید از داغ دوری خاک می سوزد؟
ashkyar ashkyar     شنبه, ‏1388/08/23 ‏13:22:26

دورود به شما فریبای خوب
مثل همیشه نوشته های زیبای کیانا مارو برد به دنیای پر رمز و راز جانهای خدایی
دعای من پس از این نوشته ها        
                                              "هجر مده نزدیکترین دور تویی"
fariba fariba     جمعه, ‏1388/10/18 ‏13:08:42

دوستان عزیز می خواستم در مورد این قسمت از نوشته‌ی کیانا با هم صحبت کنیم بعضی از قسمتهاشو نمیتونم درک کنم : چگونه ممکن است که « دلشوره ی انتظار آرامت کند ؟» و« انتظار گواه رسیدن به غریبه‌ها باشد و ناجی تو از تردید » منظور از غریبه‌ها چه کسانی میتوانند باشند و تردید در چه مواردی؟
در ضمن با عرض معذرت در متن بالا در یکی دو جا کلمه ی «منتظر» « منظر» تایپ شده‌است
mana mana     جمعه, ‏1388/10/18 ‏21:30:06

وای فریبا خانوم من دقیقا این شعر رو با تمام وجودم حس می کنم....البته این نظر شخصی منه...انتظار آدم رو می سازه یعنی مثلا آدم انتظار کسی رو می کشه که عاشق اونه اما خب شاید واقعا اونو نمی شناسه و یه غریبه باشه اما این عشق می شه راه پیوند دو آدم که هیچ نسبتی یا ارتباطی بینشون نیست...نمی دونم دارم منظورمو خوب می گم یا نه.. من این شرایط رو می شناسم و درک می کنم و همیشه دارم به این فکر می کنم که دلایل من برای انتظار چیه..در واقع هیچ دلیل منطقی نداره و این انتظار باعث شده که همه تردید های یک انسان راجع به یک عشق از بین بره..بعد هم در این جمله که ((انتظار گواه رسیدن به غریبه ها باشد)) نظر من اینه که این گذر زمان و این انتظاره که آدم رو بزرگ می کنه و می سازه و بهت اطمینان میده که چیزایی و کسایی رو که نمی شناسی ((همون غریبه ها)) رو بشناسی...و این تردید به نظر من تردید در برابر احساس آدماست.... مثلا خیلی از ما به کسی یا چیزی دلبسته می شیم که فقط تو ذهن ما بزرگ و با شکوه اند چون ما خواستیم که با رویاهامون اونا رو به شکل مورد علاقه مون در بیاریم.. و وقتی به واقعیت نگاه میکنیم بین حقیقت و عشق ما یه تردید پیش میاد که به قول کیانا شاید انتظار تنها راه عبور از این تردیدهاست........

ممنون که این شعر رو نوشتین واقعا به منم خیلی کمک کرد...این همون نشانه هاست که خود کیانا خیلی بهشون ایمان داشت.......
Mehdi Mehdi     شنبه, ‏1388/10/19 ‏11:41:12

سلام
فرض کنید سرتون پایینه و تو جاده ای دارید قدم می زنید. شما در انتظار رسیدن به مقصدی هستید، درست مثل سایتون که در انتظار رسیدن به شماست.انتظار(تشبیه شده به شبح، وجه شباهت در کابوس لحظه های تنهایی) لحظه ای شما رو تنها نمیذاره درست مثل سایتون! و اونقدر قدرتمنده و ذهنتون رو به خودش مشغول میکنه که دیگه حتی سایتون رو نمی بینید.سعی نکنید این دو رو از هم تفکیک کنید و بذارید خواسته سایتون با خواسته خودتون یکی بشه(با هدف واحد و قدرتمندتر پیش برید.)
تو این مسیر ناخواسته دچار تردید می شید که" آیا به مقصدتون می رسید یا نه؟" این تردید باعث ایجاد دلشوره میشه. اینجاست که ایمان به رسیدن، نقش ایفا میکنه و وجودش باعث آرامش میشه.(دلشوره ی انتظار رو رها کن تا در سایه ایمان به آرامش برسی).
تو مسیری که در حرکتید ممکنه همیشه با آشناها برخورد نکنید پس در حین انتظار وقتی سرتون رو بالا میارید به غریبه ها می رسید(انتظار،گواه رسیدن به غریبه ها).این غریبه ها به نظرم دوستان جدید و واقعی هستند دوستان قابل اعتمادی که تردیدِ رسیدن به مقصد رو به یقین تبدیل می کنند.
حالا منظور از رسیدن، رسیدن به کدوم مقصده؟
اینجا کیانا مقصد و مبداء رو تلفیق کرده و خواسته بگه در واقع با رسیدن تازه همه چیز جور دیگه شروع میشه!
"بدون ترس و تردید دل بستن و عاشق شدن" رو تعریف میکنه.
جسم زیر خاکه ولی روح در پروازه و دیگه آرزوی پرواز نداره.
مرگ رو پایان نمی دونه بلکه تولد از نوعی دیگه می دونه(بوی خاک).
میگه که حتی پرنده ها و خورشید هم با اینکه تو آسمونند دوست دارند به زمین بیان چون اینجا جاییست که زندگی جاودانه شروع میشه. "همیشه، همیشه آسمونی بودن" آغاز میشه.

به هرحال این برداشته منه .البته هر کس مثل مانا می تونه از جنبه های مختلف به این موضوع نگاه کنه که اونم گویای واقعیته.
fariba fariba     چهارشنبه, ‏1388/10/23 ‏00:19:10

سلام بر مانا و مهدی عزیز
مانا جان برداشتت خیلی قشنگ بود از بعدی که تو به مسئله انتظار نگاه کردی ، انتظار چقدر میتونه قشنگ و مثبت باشه و در واقع وقتی این انتظار تموم میشه دیگه نه غریبه‌ای وجود داره و نه تردیدی ، و همونجا ست که به این نتیجه میرسیم که دلشورة انتظار باعث ایجاد آرامش شده .خوشحالم که این پیشنهاد من بهت کمک کرد که نشانه‌هایی پیدا کنی که مسیر زندگیت واست روشنتر بشه.
می بینیم که از نظر کیانا این انتظار به رسیدن و رها شدن و نهایتاً مرگ منجر میشه و این سه، مفهومی برابر دارند و چقدر توصیف زیبایی از مرگ شده « مرگ یعنی اولین میلاد » ،بخصوص با توضیحات جالب و رسای مهدی عزیزبه این نتیجه‌میرسیم که مبدأ و مقصد تلفیق شده و مرگ را بصورت نقطة پایان نمی بیند بلکه شروعی دوباره و شروعی بسیار زیباتر و دلنشین‌تر و کاملتر ، چراکه اجزایی مثل خورشید وپرندگان و ... که برای ما مظهر تابندگی و رهایی هستند به این نوع تولد حسرت می‌خورند و در آرزوی آن هستند.
بنظرمیرسد شبح‌های انتظارناشی از بعد دیگر وجودمان باشد و راه طولانی ، مسیر و چگونگی گذران زندگیمان است .چون مقصد برای همگی یکسان و مشخص است ولی آنچه که این شبح‌ها در انتظار آن بسر می‌برند چگونگی گذران این مسیر است سایة توهم بنظرم همان تفسیرهای ذهنی ماست که ایجادکننده و پرورش‌دهندة «من» یا «منیت» است و اغلب مواقع احساس خستگی فوق‌العاده‌ای می‌کند چرا که از دویدن خسته است بخصوص که اکثراً این دویدنهای ما انحراف از مسیر اصلی است و غیر از خستگی نتیجة دیگری برایمان ندارد،حال اگر به این آگاهی برسیم و از این «من» رها شده و از سطحی بالاتر نگاه کنیم  ودر واقع این توهمات را در شبحهای انتظار حل کنیم از سنگینی «من» خلاص شده و به آرامش می‌رسیم. به قول مولانا:
آزمودم  مرگ من در زندگیست              چون رهم زین زندگی پایندگیست
احساس می‌کنم منظور از غریبه‌ها افراد مختلفی هستند که در مسیر زندگیمان با آنها برخورد می‌کنیم که در واقع هیچکدام حالت تصادف و اتفاق ندارند و حتماً به دلیلی باید در برخورد با هم قرار بگیریم ولی به خاطر ناآگاهی آنها را غریبه تلقی می‌کنیم و به قول مهدی ، غریبة در نگاه اول ، تبدیل به دوست قابل اعتمادی می‌شود که تردید را به یقین تبدیل می‌کند.
به هرحال من بعد از خواندن توضیحات مانا و مهدی ارجمند مطلب رو به این صورت برداشت کردم، با نهایت تشکر از دوستان عزیز خواهشمندم دیگر دوستان هم اگر مطلبی به نظرشون میرسه ما رو هم بی نصیب نگذارند.
maryam مریم     چهارشنبه, ‏1388/10/23 ‏09:30:44

سلام
به نظر من کیانا خواسته مسئله ی انتظار را در گذر زمان به این صورت تعبیر کنه
منِ انسان در زندگی روی زمین همیشه منتظرم ،منتظر اتفاقات و شاید حضور افراد مختلف پس می گوید بگذار این انتظار در گذر آرام زمان طی شود .پس این انتظار را با وجود دلشوره ای که به همراه داره بپذیریم و عجله نداشته باشیم،انتظار و زمان پی در پی هم می آیند و می روند. ما با گذر زمان همیشه اتفاقاتی را پیش رو داریم (که شاید منظور کیانا از غریبه فقط شخص نباشه و رخدادها و اتفاقات را هم شامل بشه) که بعضی اوقات این اتفاقات می توانند نجات دهنده ی انسان از این زندگی مادی زمینی باشند. پس در این صورت جملات بعدی کیانا  در مورد مرگ خیلی ملموس و دلچسب  می شوند و مرگ به عنوان یک اتفاق خوشایند جلوه می کند.
fariba fariba     یکشنبه, ‏1388/10/27 ‏23:10:49

ممنون مریم جان برداشت تو هم خیلی قشنگ بود .داشتم کتاب « شاهدخت سرزمین ابدیت » نوشتة آرش حجازی رو میخوندم به قسمتی رسیدم که چگونگی تبدیل دلشورة انتظار رو به آرامش توضیح میداد گفتم شاید برای بقیه دوستان هم جالب باشه:
-دشوارترین کار صبر است باید انتظار را یاد بگیری . باید تحمل صبر را داشته باشی اگر حالا حرکت کنیم راه را گم می‌کنیم . آینده در گرو صبری است که حالا باید تمرین کنیم.
-وقتی شروع به صیر کردن می‌کنی تا مدتی همه چیز آرام است بعد اضطراب می‌آید .احساس می‌کنی چیزی زیر پوستت می‌خزد و آزارت می‌دهد. قلبت تند و تند می‌تپد، احساس نفس تنگی می‌کنی ، بدنت به خارش می‌افتد اما این فقط آغاز ماجراست .نباید تسلیم شوی .وقتی فهمیدی که دیگر کاری از دستت برنمی‌آید کم کم آرامش دلپذیری در دلت می‌نشیند .ناتوانی‌ات را می‌پذیری وسعی می‌کنی در ناتوانی، توانایی‌های کوچکت را پیدا کنی . احساس می‌کنی از زمین بلند شده‌ای و دیگر وزن خودت را حس نمی‌کنی چشمهایت را می‌بندی و خودت را درحال پرواز می‌بینی .
m-h.kazazi MoHSeN     پنج شنبه, ‏1389/10/30 ‏01:14:18

با عرض سلام وتشکر بسیار از ایجاد این اتاق و زحمات عاشقانه ی مادر ;آنکه بهشت به زیر پایش افراشته شد...
بنده ی حقیر که هیچوقت اجازه ی اظهار نظر در مورد سروده های آسمانی بانو کیانا را به خود نمیدهم تا شناخت کامل بر ایشان و سروده هایشان و علم لازم حاصل شود ولی چون جنابعالی دراین مورد اجازه فرمودید بنده نیز نظر خود را در مورد بخشهایی که خواستار شدید خدمت محترم شما عرض مینمایم:

من این نامه و بهتر است بگوییم سروده و حتی شعر را چندین بار خواندم و تامل  نمودم ، به نظر بنده میتوان گفت این غریبه همان خود اصلی یا نیمه ی گمشده ی ما یا مراد وپیشوای ما است در راه تکامل،که در ابتدای راه آنرا نمی شناسیم و غریبه است،که خداوند به لطف و کرم بی پایان خود ما را در بیداری ِ واقعی به او میرساند که در کنار و همراهش به تکامل و به ذات مقدسش برسیم،
حال چرا غریبه ها؟چون بانو مارا دعوت به جستجو و شناخت آن غریبه می کند و نیز به اندازه ی انس و جن راه رسیدن به خدا و به تبع پیشرو (در اینجا غریبه) وجود داد پس ازین به بعد میشود غریبه ها (بانو با مخاطب درین شعر صحبت میکند و اورا دعوت به راه حق و همراهی میکند این شعر گویی زنده است و لبریز از عشق و معنی با تو سخن میگوید) پس همیشه در راه حواسمان به وقت،لحظه ها،حوادث و افراد اطرافمان باشد که هنگام رسیدن به غریبه ها آنها را بشناسیم.خداوند خود راه رسیدن به کمال و حق،همچنین عاشقی به ذاتش و نیز مراد ، پیشرو ، همراه و یار را به ما نشان میدهد کافی است ما خواستار و طالب راهش و عشقش و معرفتش باشیم.

در ادامه به دشواری ِ راه اشاره میشود و بانو با ما همدردی میکند که به سختیهای راه آگاه است،شبحهای انتظار میتوانند همان افکار ناپسند و بیهوده و  شیطان،نفس امّاره ، هوس وگناهان ما باشند که درین راه به شدت باید مراقب آنان بود و با توکل و یاد خدا و همت و پشتکار خود را از شر ّ آنان در امان بداریم چون هرگز ما را رها نخواهند کرد و و همیشه در کمین و منتظر یک لغزش و غافل شدن از یاد خدا هستند که مارا به دام خود اسیر کنند.

اما چگونه سایه میان حجم اشباح سرگردان گم میشود و از دویدن خسته از شبح های منتظر منتظرتر!؟
به نظر بنده سایه چون وجودش وابسته و مستلزم نور است وقتی اطراف ما را اشباح(گناهان و نفس امّاره و شیاطین و...)وتاریکی ها فرا گرفته اند و نمی گذارند نور به ما برسد و ما متوجه حق لایتناهی بشویم که نور آسمانها و زمین است،پس دیگر سایه ای هم وجود ندارد و در اشباح سرگردان گم می شود و ما هم در تاریکی فرو می رویم چون سایه بدنبال وجود خود یعنی نور است و ما هم با تاریکی ها و اشباح اطراف خود به او اجازه پیدا شدن نمی دهیم پس سایه از دویدن خسته می شود و بسیار منتظر ِ کنار زدن ِ اشباح و تاریکی ها و نمایان شدن نور و به آرامی یا به سرعت پیدا شدن خود است.
پس بگذار در انتظار حل شود و در پناه  آن به آرامش برسد،احتمال زیاد مقصود از آرامش هم می تواند مرگ(با مرگ،سایه  هم به آرامش و سکون میرسد گویی که با جسم میمیرد)باشد چراکه اگر هیچ چاره و راهی برای رسیدن به نور نبود باید با در راه حق جان سپردن و فناء فی الله و بقاءباالله  به نور و عشق رسید،هم می تواند با باور انتظار یعنی اینکه روزی فرا خواهد رسید که به نور میرسد چه زود و چه دیر ،به آرامش برسد.

ما هم نباید در راه رسیدن به معشوق شکوه و نارضایتی نشان دهیم و باید به یاری خودش ، صبر کنیم و در راه رسیدن به او تلاش و مجاهدت نماییم تا جان و توان داریم چون روز موعود و دیدار با یار بالاخره فرا خواهد رسید و این به معنی انتظار است،که انتظار  گواه و مسبب رسیدن به غریبه ها میشود وتنها نجات دهنده ی شما از تردید و دو دلی است چون در انتظار  فقط به رسیدن به آن چیزی که منتظرش هستین (در اینجا حق) فکر می کنی پس جای هیچ شک و تردیدی نمی ماند،پس تا وقتی منتظری ایمان داشته باش که خواهی رسید.
در ادامه هم  بانو مرگ را بسیار زیبا و عاشقانه توصیف کرده اند که من این شعر را که از تولد بوی خاک به بعد بر مزارشان نوشته شده از بر شدم و اکنون که به تمامی نمایان شد با جان درکش کردم که خود شعر بسیار زیبا و گویا است که نیازی به توضیح نمی بینم...
کاش بر مزارشان این شعر کامل و از (و رسیدن یعنی رها شدن...)به بعد حک میشدتامعنی و معرفت و عشق خود را کامل تر میرساند.
باتشکر از صبر و زحماتتان و عذرخواهی به خاطر زیاده گویی
همراه و همدرد همیشگی تان
«محسن»
m-h.kazazi MoHSeN     پنج شنبه, ‏1389/10/30 ‏01:19:10

البته اگر بخواهیم در باره ی معنی اشعار صحبت کنیم دفترها  و عمرها مکان و زمان نیاز است ولی به وسع و محدودیت زمان و مکان بازگو کردیم،امیدوارم اگر قصوری سرزده به بزرگواری خود ببخشید و حتما گوشزد بفرمایید تا همگان روشن شوند...

باشد که بتوانیم چنین زندگی نماییم و عاشقی کنیم و بسراییم و بمانیم.
با حق...تا حق
مهدی بارانی مهدی بارانی     جمعه, ‏1390/01/05 ‏20:48:37

تو را چه بخوانم که تو .............
در دفتر عشق سر برگ هر صفحه ای
تو در زلال جویباران نهفته ای
تو بر کویر تف دیده ی دل بیقراران نشسته ای
تو بر بلندای گلهای باغ عروج نشسته ای
مرا بخوان که دلم چون سنگ سخت گشته است
آشیانه مرغان عشق را چگونه ساخته ای
که از پس سالها هنوز بوی تو را میدهند
آسمان همدم توست
این زمین بالینت
ای همه عشق و شکوه
ای همه شور و نشاط
خسته از رفتن تو
دل افسرده ی من
من به امید تو میخوانم
شعر زیبای بهار

بهار دیگری از راه رسید و تو ................

یادت همیشه بر لوح دل میماند  کیانا............
fariba fariba     چهارشنبه, ‏1390/01/17 ‏19:54:57

سلام و خیر مقدم به مهدی بارانی عزیز
شعرت فوق آلعاده با احساس و زیبا بود ، بعضی از ابیات خیلی دگرگونم کرد مثلاً :تو بر کویر تف دیده ی دل بیقراران نشسته ای
آشیانه مرغان عشق را چگونه ساخته ای
که از پس سالها هنوز بوی تو را میدهند
خسته از رفتن تو
دل افسرده ی من
یه روز که بیقراری امانم رو بریده بود و از بی وفایی کیانا باهاش حرف میزدم با شعر " اعتکاف ترک " جوابم رو داد:
شاید منم که باید در این قضاوت محض     به اعتکاف ترک بنشینم
منم که باید از این وقاحت سرد                از این هجوم نیاز ، بگریزم
aftabtalab دوست     چهارشنبه, ‏1390/04/29 ‏02:06:57

حال که مرا این روزگار به دیدن پر پر شدن دوستانم دچار ساخت دگر توقوعی نیست ز این روزگار.
روحت شاد ای پاک دامن و دوست و هموطن من.
کمی با خود اشک ریختم و از خدا نا راضی شدم.
رویایی رویا بیرام زاده     جمعه, ‏1397/02/21 ‏00:20:46

نگاهِ من شکست درنگاه تو
آه ازنگاه من ،آه ازنگاه تو
امروزِ من گذشت درانتظارتو
آه زدیرورمن ،آه زدیروزتو

                                       ¤روُیا¤
« نمایش همه نظرات »

املاک A4A: طراحی سئو