 |
fariba چهارشنبه, 1387/08/22 21:09:03
نمونه ای از نوشته های کیانا در 9 سالگی :
تک درخت جدا از یاران تک درخت جدا از یاران در سکوت گریه آور با خود سخن می گوید: ای یار بی وفا کجایی که غم عشقت از دیوانه هم دیوانه ترم کرد و دیگر طاقت این جدایی ها را ندارم . تنها هم سخنم گل شقایقی است که نمی دانم در کجای دل کوه پنهان شده و تا چه لحظه ای از زندگی تارم با من است.ای خلق کننده ای که مرا آفریدی چرا مرا به دام بدترین جهنم ، جهنم جدایی و تنهایی انداختی . ای کاش طوفانی که فرستادی مرا هم با خود می برد. اگر می شکستم و برگ برگم بر روی زمین آشفته می شد بهتر از این بود که در غربت و تنهایی زندگی کنم. ای کاش و صد هزار بار ای کاش می شد پرنده ای بودم که در اوج آسمان پرواز می کرد ای کاش ماه بودم ماهی که شبها از کنار ابرها و از پشت کوه چهره پردازی می کند و با نور زیبایش عاشقان زیادی دارد.ای کاش اصلاَ وجود نداشتم ای کاش خدا هرگز مرا نمی افرید. من هم برای تک درخت تنها و دور از یاران دعا می کنم که اسمش به جای تک درخت درخت بود.
نمونه ای از نوشته های کیانا در 10 سالگی : زندگی دل من می خواهد گاری شکسته عشق را بکشد و در کوچه های محبت آن را از نو بسازد دل من میخواهد جویبار عشق را از آب پاک محبت پر کند و دوباره لبخند را بر لب غنچه های غمگین بشکفد . زندگی در اینهاست زندگی یعنی فشردن دست تنها ، یعنی عشق و محبت ، زندگی یعنی دلها را با دریایی از عشق پر کردن ، یعنی با یاس تنها درد دل کردن . زندگی یعنی آینده ، آینده کلامی زیبا از زندگی و سرچشمه ای دور از تصور و نزدیک به واقعیت است. آره زندگی دفتری است که توی یک صفحة آن نوشته : ب مثل بهار ، توی یک صفحة آن نوشته : ن مثل ناامیدی و توی یک صفحة آن نوشته : پ مثل پا و توی صفحة دیگری نوشته: الف مثل امید و ب مثل برف نا امیدی می دونید نتیجه گرفتم که اگر برف نا امیدی روی سطح زندگی را بپوشونه با نور خورشید امید آب میشه فهمیدم آن پایی که انسان را توی زندگی جلو میبره پای امیده فهمیدم آدم وقتی نا امید میشه که یک چیزی رو که باید ببینه و بفهمه نبینه . بیایید سوار قطار زندگی بشویم و به مسافرها بگوییم اگر اینجا تاریک است جلوتر روشن می شود اگر اینجا خشک است جلوتر سبز می شود و اگر اینجا زمستان است جلوتر بهار می شود.
نمونه ای از نوشته های کیانا در 10 سالگی : مادر مادر ای بهار جاودان و همیشه سبز که بوی گلهای محبت را با تمام وجود از درون تو ای بهار می شنوم تو بهاری جاودان بودی که در باغ قلب من پا گذاشتی و هیچگاه اجازة ورود زمستان سرد رابه درون قلبم ندادی مادر هیچگاه دوست نداشتم قطرات باران از چشمت سرازیر شود تو با زیبایی و احساس مرا پرورش دادی اما افسوس که نتوانستم طراوت تو را آنچنان که باید دریابم شاید من سزاوار تو نبودم اما تو من این غنچة کوچک را پذیرفتی و گلی کردی و خواهی کرد که او هیچگاه تو ای بهار زیبا را فراموش نمی کند می دانم که نوشتن از تو در این کاغذها سزاوار نیست و حتّی اسم مادر را باید در برگی سبز و با قطرات باران نوشت امّا احساس را میتوان حتّی در یک تکه کاغذ بی مصرف هم بیان کرد نام مادر را باید با احساس و قلبی خالی از کینه بیان کرد زیرا مادر آنقدر با طراوت است که نمی توانیم بیانش کنیم اگر هم بتوانیم با احساس ترین کلمة دنیا را گفته ایم. شاید این نوشتة من قطره ای از اشکهای تو را ، که من غنچة نو رسته را آبیاری کرد ارزش نداشت امّا در هر صورت احساس و چکیده ای از عقل من بود . دوستت دارم
نمونه ای از نوشته های کیانا در 10 سالگی : پدر پدرم ای که احساس تو پاکترین احساس است و به گفتة بزرگان ، هنر موسیقی فن بیان احساسات به وسیلة صداهاست . تو می نوازی برای عشق ، برای احساس ، برای زندگی ، لطافت و پاکی وقتی که مینوازی سراپای وجودم را افتخار و سربلندی فرامیگیرد که پدری همچون تو دارم . نازنینم تو می نوازی تا بگویی که هنوز هم وجود دارد آنکه بعد از خدا عشق را می پرستد و زلالی را می ستاید، می خواهی بگویی هنوز هم موجودی هست که بتواند احساس واقعی را بیان کند ای عزیز تو با نواختن احساس را از پشت پردة صدا بیرون می آوری ای پدرم با تمام وجود تو را می پرستم
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|
 |
Mehdi شنبه, 1388/10/19 11:41:12
سلام فرض کنید سرتون پایینه و تو جاده ای دارید قدم می زنید. شما در انتظار رسیدن به مقصدی هستید، درست مثل سایتون که در انتظار رسیدن به شماست.انتظار(تشبیه شده به شبح، وجه شباهت در کابوس لحظه های تنهایی) لحظه ای شما رو تنها نمیذاره درست مثل سایتون! و اونقدر قدرتمنده و ذهنتون رو به خودش مشغول میکنه که دیگه حتی سایتون رو نمی بینید.سعی نکنید این دو رو از هم تفکیک کنید و بذارید خواسته سایتون با خواسته خودتون یکی بشه(با هدف واحد و قدرتمندتر پیش برید.) تو این مسیر ناخواسته دچار تردید می شید که" آیا به مقصدتون می رسید یا نه؟" این تردید باعث ایجاد دلشوره میشه. اینجاست که ایمان به رسیدن، نقش ایفا میکنه و وجودش باعث آرامش میشه.(دلشوره ی انتظار رو رها کن تا در سایه ایمان به آرامش برسی). تو مسیری که در حرکتید ممکنه همیشه با آشناها برخورد نکنید پس در حین انتظار وقتی سرتون رو بالا میارید به غریبه ها می رسید(انتظار،گواه رسیدن به غریبه ها).این غریبه ها به نظرم دوستان جدید و واقعی هستند دوستان قابل اعتمادی که تردیدِ رسیدن به مقصد رو به یقین تبدیل می کنند. حالا منظور از رسیدن، رسیدن به کدوم مقصده؟ اینجا کیانا مقصد و مبداء رو تلفیق کرده و خواسته بگه در واقع با رسیدن تازه همه چیز جور دیگه شروع میشه! "بدون ترس و تردید دل بستن و عاشق شدن" رو تعریف میکنه. جسم زیر خاکه ولی روح در پروازه و دیگه آرزوی پرواز نداره. مرگ رو پایان نمی دونه بلکه تولد از نوعی دیگه می دونه(بوی خاک). میگه که حتی پرنده ها و خورشید هم با اینکه تو آسمونند دوست دارند به زمین بیان چون اینجا جاییست که زندگی جاودانه شروع میشه. "همیشه، همیشه آسمونی بودن" آغاز میشه.
به هرحال این برداشته منه .البته هر کس مثل مانا می تونه از جنبه های مختلف به این موضوع نگاه کنه که اونم گویای واقعیته.
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|