 |
فرحناز دوشنبه, 1387/09/11 19:49:23
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|
 |
فرحناز دوشنبه, 1387/09/11 19:50:03
سعید عبدالملکی: این مقاله کوشیده است راههای رسیدن به خودشکوفایی را از دیدگاه دو مکتب انسانشناسی شرق و غرب، یکی مکتب جلالالدین محمد مولوی معروف به مولانا شاعر، عارف و انسانشناس قرن هفتم هجری قمری و دیگری مکتب روانشناسی انسانگرایانه کارل راجرز نظریهپرداز خودشکوفایی و روانشناس قرن بیستم آمریکا مورد بحث و بررسی قرار دهد. بخش اول این مطلب از نظر می گذرد:
از دیدگاه مولانا و راجرز انسان خودشکوفا کسی است که از یک «زندگی خوب» برخوردار است. زندگی خوب از نظر این دو صرفا یک زندگی خوشبخت و سعادتمند و در عین حال ایستا نیست بلکه زندگی خوب یک زندگی شخصمحور، هستیدار، آزاد، پویا، مهیج، خلاق و همواره در تغییر است که ایستگاه ندارد بلکه در هر لحظه جاری است و براساس تجربه فرد از رویدادها استوار است. خودشکوفا در تمام لحظات زندگی آماده تجربه تازگیهاست. همچون یک آب جاری که در مسیر خود پیش میرود و موانع و فراز و نشیبها را حس و لمس میکند، پشت سر میگذارد و به گسترش افقهای زندگی خود اصرار میورزد. ما در این مقاله پنج رهیافت مهم در مسیر خودشکوفایی را از دیدگاه این دو مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهایم.
1 - ارضاء نیازهای فیزیولوژیکی: همه موجودات یک گرایش تکوینی به سوی شدن و تحقق یافتن دارند که گرایش شکوفایی نام دارد که برای حفظ و ارتقای ارگانیسمها یک ضرورت ناگزیر است. این امر به شکل مکانیکی و خودکار صورت نمیگیرد. بلکه مستلزم تلاش، پیکار و رنج کشیدن ارگانیسم است. جوانه زدن گیاهان، سربرآوردن قارچ از زیر خاک، شکوفه زدن درخت گیلاس و تبدیل شدن شکوفهها به گیلاس خوشمزه و... همگی این فعل و انفعالات و رسیدن به مراحل بالاتر رشد مستلزم تحمل مرارتها و سختیهاست. راجرز این روند را به حال نوزادی تشبیه میکند که برای زنده ماندن و رسیدن به بلوغ درد و رنج فراوان میکشد، گریه سر میدهد تا گرسنگی خود را اعلام کند برای برخاستن از روی زمین دست و پای خود را تکان میدهد. تلوتلو میخورد، بر زمین میافتد. پیله میکند و سماجت نشان میدهد تا این گرایش ذاتی را در خود به فعلیت برساند. از طرفی دیگر نیز چارهای ندارد چون که تنها راه حفظ موجودیت و ترقی او همین کار است. راجرز معتقد است که شکوفایی در وهله اول متوجه مبانی فیزیولوژیک انسان است. وقتی نظام بدنی و جسمانی انسان شکل گرفت و تکامل پیدا کرد. نیروهای زیستشناختی به حاشیه میروند و نیروهای اجتماعی در کودک ظهور پیدا میکنند و کمکم مفروضهای به نام «خود» در روان کودک جوانه میزند و همگام با رشد او و گذر زمان بالنده میشود. به دنبال پدیدار شدن خود گرایش به تحقق آن نیز به وجود میآید به زعم راجرز خود فقط مختص انسان است و در دیگر جانداران به وجود نمیآید. به همین منوال خودشکوفایی منحصر به فرد انسان است. مولانا نیز بر این مهم تاکید میکند و انسان را صاحب «عقل و جانی» میداند که دیگر موجودات از وجود آن محروماند. غیر فهم و جان که در گاو و خر است _آدمی را عقل و جانی دیگر است مولانا و راجرز هر دو تاکید دارند که لازمه رسیدن به خودشکوفایی، ارضای نیازهای فیزیولوژیک است. تا اقتصاد و نیازهای پایه آنان تامین نشود، آدمی نمیتواند به مراحل بالاتر گام بگذارد و به تبع آن حرمت نفس، عشق و سایر ارزشهای روانشناختی محلی از اعراب نخواهند داشت. از اینرو مولانا بر این باور است که «نان» پیش نیاز رسیدن به «نام» است.
|
 |
فرحناز دوشنبه, 1387/09/11 19:52:32
2ـ همخوانی خود واقعی و خود ایدهآل انسان از دوگونه «خود» برخوردار است. یکی خود واقعی اوست که شامل تمام آن چیزهایی است که اکنون فرد از آن برخوردار است. دیگری خود آرمانی است که فرد خواهان رسیدن به آن است. راجرز معتقد است هرچه شکاف بین این دو خود زیاد شود، بیگانگی فرد با واقعیت شدت میگیرد و دچار کشمکش روانی میشود. مولانا خود واقعی را نماد «بیرنگی» و خود ایدهآل را نماد «رنگ» میداند. تاکید مولانا همواره این است که شخص بایست از سطح خویشتن متعارف و معمولی فراتر برود و به خویشتن آرمانی واصل شود. از طرف دیگر آدمیان زیادهخواه و بلندپروازی را که بدون درنظرگرفتن توانایی ذاتی خود پا را از گلیم خود درازتر میکنند و به این واسطه با جنگ و نزاعی درونی مواجهند، مورد نکوهش قرار میدهد. مولانا توصیه میکند که اگر انسان به خود واقعی و میزان توانش و استعدادی که دارد واقف باشد، موسی و فرعون درون او با هم صلح میکنند. او «موسی» را سمبل من واقعی و «فرعون» را سمبل من زیادهخواه و جاهطلب فرض میگیرد اما او یک نکته بسیار مهم را یادآور میشود و آن دعوت انسان به طرح سوال است. او از آدمی میخواهد با تعمق در این مساله به جنگ و نزاع درونی پایان دهد و با خردمندی فاصله این دو خود را به حد تناسب برساند. نکته جالب و حائز اهمیتی که مولانا در اینجا مطرح میکند، این است که به واقع منشا و خاستگاه رنگ، بیرنگی است که همان مفهوم «خودپنداره» راجرز است که از تکامل «خود» بهوجود میآید و تورم آن (خودپنداره) موجب پدیدآیی ناهمخوانی بین خود واقعی و خود ایدهآل میشود. مولانا در ادامه هشدار میدهد که ای انسان همان باش که واقعاً هستی. تو رعیت باش چون سلطانه نهای _ تک مران چون مرد کشتیبان نهای چون نهای کامل دوکان تنها مگیر _ دست خوش میباش تا گردی خمیر چونکه آزادیت نامد بنده باش _ هین مپوش اطلس برو در ژنده باش راجرز در تصدیق دیدگاه مولانا میگوید: «بهترین راه تعریف هدف زندگی، استفاده از سخنان "سورن که یرکگارد" است که میگوید: «آنگونه باش که واقعا هستی!» مولوی باز هم تذکر میدهد که اگر همانی که هستی نباشی و بیش از قابلیت و توانی که داری تظاهر کنی با چالش مواجه میشوی. مرغ پرنارسته چون پران شود _ طعمه هر گربه دران شود
|
 |
فرحناز دوشنبه, 1387/09/11 20:01:50
3ـ فروپاشی نقابهای ساختگی: نقاب یکی از مفروضههای اساسی و بنیادین تئوری شخصیت راجرز است. به باور او نقاب مانعی بزرگ در راه شکوفایی است. چه که از ابراز خود واقعی انسان ممانعت بهعمل میآورد. تاکید راجرز بر این است که بایست به آنسوی نقاب رفت و ماسکهای دروغین را کنار زد تا انسان واقعی تولد یابد. مولانا در داستان آن شغالی که در خم رنگ فرورفته بود تا چهرهای زیبا و رنگارنگ برای خود بسازد به این مهم پرداخته و نقاب را حلقه مفقوده خودشکوفایی دانسته است. مولانا سیستم اجتماعی را در پیدایش نقاب موثر میداند. سیستمهای اجتماعی هنگامی که انسان را وابسته خود میکنند، درواقع طبق دیدگاه راجرز «شرایط ارزش» پیش پای فرد قرار میدهند و فرد برای کسب محبوبیت مجبور میشود مطابق شرایط ارزش رفتار کند. راجرز به دو گونه نقاب اشاره میکند: 1ـ نقاب اضطراری 2ـ نقاب انفعالی. به باور راجرز، نقاب اضطراری یک نوع نقاب یاریرسان است که به فرد کمک میکند تا به سازگاری و محبوبیت اجتماعی دست یابد اما نقاب گاهی تحمیلی بسیار ضخیم و چون ذرهای غیرقابل نفوذ است، ذرهای که فرد را تسخیر میکند و خود واقعی او را در هزارتوی پردهها و حجابها نهان میسازد. این نوع نقاب مانع پویایی فرد میشود و او را در برابر تنهایی آسیبپذیر میسازد. چنین نقابی شخص را بییار و یاور در بین انبوهی از افراد بیگانه رها میکند و او را از تعامل با دیگران ناتوان و سرخورده میسازد و در یک دنیای کاملا شخصی، انفعالی و تنها به حال خود وامیگذارد. راجرز معتقد است برای برونرفت از این وضعیت بحرانی میبایست یک فضای روانشناختی مطلوب در جامعه ایجاد کرد و آن، بهوجود آوردن یک جو آزاد و شخصمدار است. مولوی هم آواز با او در قالب قصهها و تمثیلها از کسب آزادی روانشناختی سخن میگوید که در نهایت موجب میشود که انسان صورتکهای کاذب و دروغین را فرو بریزد و به تجربه خود واقعیاش نائل شود. پر خود میکند طاووسی به دشت _ یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت گفت: طاووسا چنین پرمی کنی _ بیدریغ از بیخ چون بر میکنی؟! این چه ناشکری و چه بیباکی است؟ _ تو نمیدانی که نقاشش کی است؟ مولوی در ادامه میگوید که جامعه این نقابهای بهظاهر زیبا و خوشآیند را به فرد تحمیل میکند، اما همین که فرد به موقعیت مطلوب رسید، ضدی برای او پیدا میشود تا زمینه سقوط او را فراهم سازد و چه بهتر که فرد از آغاز این نقابها را نپذیرد چون که دشمن جانش میشود. همچنانکه طاووس علت فروپاشیدن نقاب آزاردهندهاش را گریان و نالان اینگونه اظهار میکند: چون ز گریه فارغ آمد گفت: رو _ که تو رنگ و بوی را هستی گرو آن نمیبینی که هر سو صد بلا _ سوی من آید پی این بالها ای بسا صیاد بیرحمت مدام _ بهر این پرها نهد هر سو دام چون ندارم زور و ضبط خویشتن _ زین قضا و زین بلا و زین فتن آن به آید که شوم زشت و کریه _ تا بوم ایمن در این کهسار و تیه نقابها به مانند لایههای گرد و خاک هستند که روی صفحه تلویزیون مینشینند در نتیجه موجب پخش تصویری مبهم و غیرشفاف از آن میشوند. خویشتن واقعی انسان نیز در لابهلای حجابهای تحمیلی که از محیط خود دریافت میکند گم میشود. در نتیجه خودی را که انسان به نمایش میگذارد، خود واقعی او نیست بلکه یک خودساختگی و دفاعی است. برخی از این نقابها ریشه در ناخودآگاه دارند و به شکل ناهشیار عمل میکنند و برخی دیگر بر اثر موقعیتهای اجتماعی ایجاد میشوند. راجرز معتقد است عمده عواملی که موجب میشوند فرد از نقاب استفاده کند و اندیشه در نقاب بودن را در خود تقویت کند، وجود این ترس است که اگر بخواهد خود واقعی و درونیاش را برملا سازد، دیگر کسی او را دوست نخواهد داشت. بیشک فروپاشی نقاب کار آسانی نیست. افراد تا زمانی که احساس امنیت نکنند نقاب خود را برنمیدارند و این امنیت هم جنبه بیرونی دارد و هم جنبه درونی. بیرونی شامل امنیت اجتماعی فرد است و درونی آن چیزی است که راجرز از آن تحت عنوان «اعتماد به ارگانیسم خود» یا برخورداری از «آزادی درونی» یاد میکند که خود تابعی از امنیت اجتماعی است. راجرز تاکید دارد که اگر نقابها برداشته شوند شاهد تولد انسان جدیدی خواهیم بود که تا آن زمان در پس یک نقاب بهسر میبرد. انسانی که چند بعدی و انعطافپذیر است و واقعیت خود و محیط را به خوبی درک میکند.
|
 |
Taraneh سه شنبه, 1387/09/12 18:21:39
خیلی عالی بود! دستتون درد نکنه! اما این خود شکوفایی به خصوص در جامعه ی ما که خود به خود برای ما محدودیت بسیاری بجا گذاشته خیلی سخته! به خصوص اینکه به ما از دوران کودکی یاد میدهند که بیشتر احساسات و حرفهایی که ممکن است سبب دردسرهایی برای ما شوند سرکوب کنیم! یکی از مشکلاتی که دامنگیر جوانان ماست سرکوب احساساتشان است! خوشبختانه من خیلی با این مسئله دست و پنجه نرم نکردم اما خیلی ها از این موضوع میرنجند و عامل تمام این نابه سامانی ها را این مسئله میبینند! و همین امر منو به یک آشفتگی ذهنی رسانده که واقعا کار درست چیست؟ نسل بعد از ما چگونه تربیت شوند که این مشکلات را کمتر داشته باشند.
|
 |
فرحناز چهارشنبه, 1387/09/13 15:43:47
دوست عزیز؛ من فکر می کنم محدودیت فقط میتونه در ظاهر اعمال بشه و ما در برخورد با خود درونیمان و برداشت از تجارب خود کاملا آزاد هستیم.قطعا سرکوب احساسات خطرناکه و در پیر و جوان فرقی نداره.خوشبختانه جوانان ما خیلی خلاق هستند و راههای جالبی برای بیان احساساتشون پیدا می کنن. می دونی این آشفتگی ذهنی که می گی نشانه ی خوبیه و نشون می ده ذهن شما ساکن و بی تحرک نیست و مدام دنبال طرح سؤالات و پیدا کردن جواب های اونهاست که خودش پویایی و از نشانه های خود شکوفایی است. به نظر من ما به جای اینکه به فکر نسل بعد باشیم باید به فکر شکوفایی خودمون باشیم که نهایتا این روی دیگران هم تاثیر مثبت خودش رو می گذاره.
|
 |
Taraneh چهارشنبه, 1387/09/13 19:41:24
بله من با نظر شما موافقم و من خودم به نیروهای درونی خیلی ایمان دارم اما خب جامعه را هم نمیتوانم در نظر نگیرم! گاهی اوقات احساسات و افکارم مرا به جهتی مخالف روال جامعه سوق میدهند که با توجه به مشکلاتی که ممکن است در این راه پیش بیاید مبارزه ای شدید به وجود میآید. نظم بر هم زدن و احساس گناه داشتن از یک طرف و در عین حال احساسات و افکارم از طرف دیگر منو به تنش میاندازند! حال کدام را انتخاب کنم؟ یا باید شجاع باشم و تاوان پس دهم یا اینکه از خیرش بگذرم و سرکوبش کنم!
|
 |
anvar شنبه, 1387/10/07 16:25:31
سلام بر فرحناز و ترانه عزیز
فرحناز مرسی از مقاله انتخابی شما . من هم فکر میکنم ما فقط و فقط مسئول افکار ، کلمات و رفتار خویش هستیم ، که حتما" در جامعه کوچک اطراف ما ، پدر و مادر ، دوستان و آشنایان و همکلاسیها و همکارانمان تاءثیر میگذارد و آنها را وادار به رفتار متقابل میسازد و مجموع روابط ما ، جامعه مارا شکل میدهد . اینکه گاهی احساسات شما شما را به رفتاری بر خلاف عرف وادار میکند با توجه به فرهنگ خانواده شما قابل ارزیابی و تبین است ، یکی از مسائلی که جوانان زیادباید توجه کنند ، ارزشهای درونی خودشان هست یعنی هر حرکتی که انها را دچار عذاب و جدان و احساس گناه کند ، قطعا" به صلاحشان نیست و هزینه و انرژی هنگفتی بابت آن باید بپردازند ، که باید به تجربه اش بیارزد . برای روشن شدن مطلب مثالی میزنم : فرض کنید مادر شما به شدت سنتی است و مخالف ساز زدن شماست ، اما پدر و دوستان شما موافق این حرکت هستند ، اگر شما در درونتان یک حس منفی نسبت به این مسئله داشته باشید انجام این کار علیرغم میل مادر شما را دچار تنش میکند ، چون مجبورید دروغ بگوئید ، پنهانکاری کنید و عواقب این حرکت را تحمل کنید . اما اگر از درون کاملا" باور داشته باشید که این حرکت صحیح است و به حیثیت و ارزشهای شما لطمه ای وارد نمیکند با قدرت عمل میکنید و صرفا" برای آزرده نساختن ایشان با ایشان مطرح نمیکنید ولی از درون دچار تنش نمیشوید و میدانید که باید این تجربه را بکنید .
|
 |
fariba پنج شنبه, 1390/05/27 23:33:29
سلام دوستان کتاب خودشکوفایی از دیدگاه مولانا وراجرز رو نویسندۀ کتاب یعنی آقای دکتر محمد مهدی شریعت باقری که از همشهریان خودمون و مایۀ افتخارمون هستند به کتابخونه اهدا کردند و الان در کتابخونه موجوده با درود فراوان
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|