 |
جواد سه شنبه, 1387/09/12 17:07:03
در صورتی که شعر خاصی در ذهن دارید که تداعی کننده خاطره ای شیرین برای شماست در این قسمت وارد کنید. همه ما برخی مواقع اشعاری را می بینیم و به یاد می سپاریم که یادآور احساس و یا حال خاصی است. با ثبت این اشعار در این قسمت به دیگران نیز فرصت سهیم شدن در آن احساس زیبا را دهیم.
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
« نمایش 10 نظر قبلی »
|
 |
رهنما. یکشنبه, 1395/02/05 13:39:49
گرچه دانم عشق تو در قلب ما افسانه است عشق تو بر ما چو بی مهری کند ، بیگانه است صد غزل باید سرودن وصف این افسانه را آن غزلهایی که از عشقت برم مستانه است چون ز عشقت می شود پیمانه ها با آن گشود لب به ساغر می زند آن کس که در میخانه است ما ز مه رویان عالم چشم یاری داشتیم او مثال عاشقان ،چون عاشقی دیوانه است دل فریب خط خال و زلف یارش می شود آنکه گرد شمع عشقی سوزدش پروانه است عشق از اول در نگاه رهنما بیگانه بود... یک غزل یا صدغزل در عشق او افسانه است
|
 |
حنانه دوشنبه, 1395/02/06 15:58:45
خواستم تا که برایت بسرایم غزلی ناب همرنگ دو چشمان نجیب تو هنگام دعا و زلال مثل عشقت به خدا خواستم از تو بگویم شعری تا که زیبایی روحت را توصیف کند و صفای دل چون آینه ات را مو به مو شرح دهد تو چنان شاخه گلی زیبا ازباغ بهشت هنر و قدرت والای خدارا می نمایی با شور تو چنان بوی خوش یاس به هنگام بهار و چنان عطر اقاقیها در بستر شب حس آن رایحه ی ذات الهی را به مشام دل و جان می بخشی درتو معصومیت پاک و نجیبی پیداست خواستم از تو بگویم غزلی ساده و بکر همچو لالایی گرم مادر اما واژه ها گم شده اند و رباعی ها در جنگل گیسوی سیاه تو سرگردانند با کدامین غزل و شعر بگویم که : چه زیباست! تورا حس کردن با تو گفتن باتو بودن با تو رفتن به سراپرده ی رازهستی........... راستی........... در میان بغض ناباوری آدمها عشق بیرنگ دلم را به تو باور داری؟؟؟؟؟؟؟
|
 |
رهنما. چهارشنبه, 1395/02/08 13:37:24
ممنون حنانه عالی بود
|
 |
چنگیز شنبه, 1395/04/12 10:15:47
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست
درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست
|
 |
حنانه سه شنبه, 1395/12/03 22:31:39
بر ما دوباره بخوان آواز پر صلابت بودن را با ما دوباره بگو از شهامت گفتن در انزوای حقیقت ساکت اواز سر بده زانچه در نهان بر قلب تپنده حق پنجه می کشد با ما بگو از آن سحرگهان که نسیم پیغام آور فریاد و درد بود آندم که جوخه ی یخ گلهای سرخ را به مسلخ بیداد می کشید........
بشکن سکوت را...
با ما دوباره بگو از ستم باد بی امان بر دامن حریر علفهای ترد و تر از گلبن جوان به دامان خار و خس.....
با ما بخوان آواز خشم را از وسعت بی مرز ظلمها از زخم دشنه ها بر قلب واژه ها از زخمی تبر بر پیکر ظریف نهال سبز از یک قفس برای مرغ مهاجر در این سرا...........
بر ما بخوان توفنده تر ز پیش آزاده تر ز حال در التهاب فردایی پر ز نور
در این سکوت می لرزم از هجوم شب بی کلام تو
مادر میان جنگل تاریک ذهنها در انتظار رویش شعر و ترانه ایم باشد که در دل هر واژه بشکفد آوای آشنا تا بشکند سکوت غم انگیز برکه را تا باز بار دگر آب چشمه ها جوشان شود ز آواز همدلی با ما بخوان بار دگر با ما بگو........
می شود آیا در شوره زار عمر گلی سرخ بشکفد؟!
حنانه 95 / 4 / 23
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1395/12/05 00:28:21
درود بر شما حنانه عزیز
|
 |
رهنما. سه شنبه, 1395/12/17 13:32:37
گفته بودم که غمت مالِ من است جفت چشمانِ تو اموالِ من است
گفته بودم بخدا می برمت... بی تو رفتن غمِ امسالِ من است
این زمستان که به من تلخ شده سوزِ مرگی ست که در شالِ من است
بعدِ رفتن همگی دور شدند... جز همین سایه که دنبالِ من است
|
 |
رهنما. چهارشنبه, 1396/05/25 07:51:50
امروز 25 مرداد ماه سالروز تولد کیانا وحدتی است کیانا جان خودت دیگر در میان ما نیستی ولی برایت جشن تولد می گیریم کیانا جان، تولدت مبارک
|
 |
برگ جمعه, 1396/11/20 18:36:10
پرسیدی از من کیستی ای زرد ناچیز؟ با خنده، با لبخندهایی طعنه آمیز - افتاده ام از اوج، نامم هیچ، هیچ است برگی زمینگیرم وَ با گلها گلاویز با هر صدای باد می لرزد دل من من یا همان برگ طلایی رنگ پاییز آرام بین بیدها بودم که گفتند: مجنون اگر هستی بیا، برخیز! برخیز!
|
 |
رهنما. سه شنبه, 1396/12/15 21:03:57
قاصدکی پَر زنان، رفته به خواب دلم
سوخته چون جان ما، در تَب و تاب دلم
سخت مرا می شود، دوری نا دیدنش
بَس که تماشایی است،حال خراب دلم
قِسمت ما دوریش، لَذّت مهجوریش
او به لبش می برد، تشنه بر آب دلم
چون که ز ما دور شد، از بر ما نُور شد
رفت و چو مَستور شد،غرق حِجاب دلم
خاطرِ فریاد اوست، قلب مَنش یاد اوست
گرچه مرا عشق اوست، خانه خراب دلم
چون به فلک می کشد، اَبر تماشائی اش
هر قدمش سوی عشق، گشته سَحاب دلم
تشنه ی دیدار اوست، عاشق غمخوار او
در بَر چون یار اوست، همچو سَراب دلم
فکر نبودش ولی، غرق غمم می کند
شادی خَنداب کیست، گشته شَباب دلم
مَست که با او شدی،حال اسیریش شوی
ساغر و پیمانه هم، خورده شراب دلم
نقشی از آن قاصدک، مانده به لوح دلم
همچو غریبانه ها، رفته به قاب دلم
سوخته این عشق ما،در غم جان رفتنش
غَمزه ی دیدار اوست،حال کَباب دلم
مثنوی و هر غَزل، یاد ِکه را می کنند؟
خاطره ی یاد اوست، گشته کتاب دلم
بوی خوش بودنش، پُر کند این خانه را
عطر وجودش پر از، بوی گلاب دلم
رفتن او گر همه، لذت بی تابی است
چونکه ز وعده مرا، داده ثواب دلم
عمر مرا طی نمود، دوره عاشق شدن
قِسمتِ ما را چرا،کرده جوابِ دلم
چهره زیبای او، در نظرم مانده است
گرچه کشیده زخود، همچو نقاب دلم
در هوس روی او،غرق گناهیم هنوز
سهم تمام غمش، کرده حساب دلم
آمدنش آرزوست! در پی او جستجو
حال و هوای که شد،مثل حباب دلم
حالِ نبودش مرا، پُر ز غمش می کند
زلف پریشان او، کرده خراب دلم
خاطره رهنما،قاصدکی عشق اوست
رفته پی دیدنش، پای رکاب دلم.
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|