 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 13:46:47
همه جا با خاندان شما، حتی در جهنم!!!
حاج ابراهیم خان کلانتر معروف به اعتمادالدوله از وزرایی است که در دورهی سه پادشاه و دو سلسلهی حکومتی وزارت کرده و به ترتیب وزارت لطفعلی خان زند، آقا محمد خان قاجار و فتحعلی شاه قاجار را به عهده داشته است.
او در دوران وزارت خود مطابق رسم معمول اقوام و اطرافیان خود را به مناصب مهم و نان و آبدار منصوب میکرده است.
میگویند روزی یکی از اهالی شیراز که از ستمهای حاکم آن شهر ـ که یکی از اقوام حاجی بود ـ به شدت آزرده شده بود، برای دادخواهی به تهران آمده و نزد اعتمادالدوله رفت و به شرح ظلم و ستمهای حاکم و مشکلات مردم پرداخت، و از او خواست که حاکم شهر را عزل کرده و حاکمی عادل به جای وی منصوب کند ولی حاجی به جای این کار به وی توصیه کرد که بهتر است از آن شهر نقل مکان کرده و به شهر دیگری مثلاً اصفهان برود اما مرد شاکی از حاکم اصفهان هم ـ که باز یکی از اقوام حاجی بود ـ اظهار ناراحتی کرده و گفت که از آشنایانی که در اصفهان دارد مطالبی شنیده است که مطمئن است در آن شهر هم نمیتواند به راحتی زندگی کند. اعتمادالدوله چند شهر دیگر را برای زندگی به مرد شاکی پیشنهاد کرد، اما باز وی با ذکر بستگی حاکم آن شهر به خود حاجی مدعی میشدکه در آن شهر نیز مردم از امنیت و زندگی راحت برخوردار نیستند. حاجی که بسیار عصبانی شده بود گفت که با این حساب تو دیگر نمیتوانی در این مملکت زندگی کنی و بهتر است بمیری و به جهنم بروی!
مرد در پاسخ گفت که گمان نمیکنم که در آنجا نیز راحت باشم، زیرا قبل از من مرحوم پدر شما به آنجا رفته است و در نتیجه در آنجا نیز از ظلم خاندان شما در امان نخواهم بود.
برکناری و قتل حاج ابراهیم خان کلانتر در دوره ی سلطنت آقا محمد خان قاجار، خانهای قجر در ولایات ایران حکم می راندند که اکثراً قوانلو و بعضاً دولو بودند. ولی در اوایل سلطنت فتحعلیشاه، حاجی ابراهیم خان اعتمادالدوله رفته رفته فرزندان و برادران و برادرزادگان و سایر خویشانش را یکی پس از دیگری به حکومت گماشت تا جاییکه در سراسر ایران منطقه ای نبود که از حیطه نفوذ فامیل هاشمی برکنار مانده باشد.
سرانجام نفوذ روزافزون خانواده هاشمیه، سبب تحریک حسادت نزدیکان و اطرافیان شاه شد و ایشان شاه را از قدرت شیطانی جهود زاده جدید الاسلام به هراس افکندند. فضل الله منشی در تاریخ ذوالقرنین می نویسد: «... بر حسب امر اعلی، چنین تدبیر کردند که در روزی معین، حاجی و متعلقانش هر جا هستند اسیر بند و گرفتار کمند خاقان ظفرمند گردند و کسانی معتمد به اطراف ولایات فرستادند و در روز غره شهر ذیحجه 1215 حاجی و کسانش را زنجیر سیاست بر پا نهادند و اوضاعی که سالیان دراز چیده بودند، در یک روز برچیده شد.»
در قتل عام خانواده هاشمیه، از کلیه کسان و فرزندان ابراهیم خان کلانتر، تنها دو فرزند خردسالش باقی ماندند و این دو طفل که دو قلو بودند، یکی علیرضا نام داشت که همانموقع مقطوع النسل، و بعدها معتمد حرم فتحعلی شاه شد و دیگری علی اکبر نامیده می شد که چون به مرض آبله دچار بود و مردنی به نظر می رسید به امان خدا رهایش کردند.
تقدیر چنین بود که آن طفل مردنی زنده بماند و چراغ خانواده قوام و هاشمی را که می رفت به خاموشی گراید روشن نگهدارد، و از سر نو نطفه یکی از بزرگترین فامیلهای اشرافی ایران، به اهتمام او بسته شود.
هزار فامیل، از عل شعبانی، صفحات 34 و 35.
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 13:48:02
گیوم اول امپراتور آلمان
در بهار 1878 مسیحی ناصرالدین شاه برای تماشای نمایشگاه به پاریس میرود، از برلن میگذرد. مهمان گیوم اول امپراتور آلمان است و در قصر سلطنتی منزل دارد. ... گیوم اول مردی بود درویش مسلک، در قصر سلطنتی سکنی نکرد. خانة پدریش عمارتی ساده بود. اخوی در سفر اول بدیدن آن عمارت رفته بود، تختخواب آن تختخواب آهنی دو تومانی بوده است. لباسش وصله میخورده است، سالی چهار کرور عایدی شخصی داشت و همینقدر سویل( حقوق ). ... کارخانهها دستور داشتند برای اولین سال هزار هزار چرخ خیاطی، خراطی، افزار نجاری، آهنگری و حرف دیگر تدارک کنند. در عرض سال هر کس به امپراتور عریضة تقاضا میداد بفراخور حال او افزار کار و سرمایه باو داده میشد. شخصاً زیاد مدبر نبوده است لکن استقامت رأی داشته است. چون بیسمارک را بجا آورد و صمیمیت او را دانست، نه ملکه، نه ولیعهد، نه سایر اجزاء رأی او را نتوانستند تغییر بدهند و بیسمارک به اعتماد او از پروس آشفته، آلمان و امپراتوری مجموع ساخت.
خاطرات و خطرات، حاج مهدیقلی هدایت ( مخبرالسلطنه ) ، ص 21 و 22
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 13:58:46
عقل امیر و استر! ... و هم از جمله زنان وی (معاویه)، فاخته دختر قرظة بن عمرو بن نوفل بود که عبدالرحمان و عبداله را از او آورد. عبداله احمق و زبون بود و کنیه ابوالخیر داشت.
علی بن محمد گوید: روزی عبداله بن معاویه به آسیابانی گذشت که استر خویش را به آسیا بسته بود و زنگوله هایی به گردن آن آویخته بود. بدو گفت: چرا این زنگوله ها را به گردن استرت آویخته ای؟ آسیابان گفت: آویخته ام که وقتی ایستاد و آسیا از کار افتاد بدانم. گفت: اگر بایستد و سر تکان دهد چگونه می فهمی که آسیا را نمی گرداند؟ آسیابان گفت: خدا امیر را قرین صلاح بدارد. عقل استر من مانند عقل امیر نیست!
تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمد بن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۷۴، جلد ۷، صفحه
|
 |
بهروز پنج شنبه, 1387/10/19 14:03:04
گربهی ناصرالدین شاه
ببری خان به غلط، نام گربهای بود آلا پلنگ که شاه او را بسیار دوست میداشت. در آن اوان شاه را تبی سخت عارض شد و روزی چند در بستر بیماری و ناتوانی بخوابید. گربه مزبور که تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضای طبیعت به تغییر مکان آنها پرداخت. هنگامی که یکی از بچههایش را به دندان گرفته و از کنار بستر میگذشت. زبیده خانم ملقب به امینه اقدس به درون اتاق آمد و در را که گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همین که راه بیرون شدن را بسته دید چند دور گرد بستر گشت و در پای شاه سرگردان ایستاد. زبیده خانم از مشاهدهی این حال رو به شاه کرده گفت: قربان امشب عرق خواهید کرد و تب خواهد برید. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببری خان مقامی بلند یافت و دارای تشک اطلس و پرستار و خوراک مخصوص شد.
زندگی خصوصی ناصرالدین شاه، دوستعلی خان معیر الممالک، ص 88.
http://storyofhistory.blogfa.com/
|
 |
Pani یکشنبه, 1387/11/20 00:26:13
ملکهی سبا از دریچهی مذهب و تاریخ
دربارهی ملکهی سبا، مشهور به بلقیس، منظومهی عاشقانهای در دست نیست. تنها در کتابهای مذهبی و تاریخی به حکایاتی دربارهی ملکهی سبا برمیخوریم و نیز مینیاتورهایی که عشق ملکهی سبا و سلیمان را بازتاب میدهند. سلیمان به عنوان پادشاه هفت کشور و بلقیس ملکهی شش کشور در این مییناتورها بازتاب مییابند. تخت بلقیس از تخت سلیمان کمی پایینتر تصویر شده است.
شخصیت ملکهی سبا در تاریخ
طبری مینویسد که سلیمان از آنجا که در نبوت خلل شده بود و یا در بیابان آب میخواست*، هدهد را خواست. چون هدهد را نیافتند سلیمان خشمگین شد و گفت که اگر دلیل روشنی نیاورد او را تنبیه خواهد کرد و یا خواهد کشت و تنبیه او آن بود که بال پرندگان را میکَند.
از سوی دیگر هدهد در بستانی سبز به هدهد بلقیس برمیخورد و در بازگشت برای سلیمان از سرزمین سبا پیام میبرد که زنی در آنجا سلطنت میکند و همهچیز دارد، اما وی با قومش آفتاب را سجده میکنند. سلیمان بوسیلهی هدهد نامهای میفرستد و بلقیس با بزرگان قوم به مشورت مینشیند. بزرگان میگویند "ما نیرومندیم و جنگاورانی سختکوش و کار به اراده تُست. ببین فرمان تو چیست؟ [ملکه سبا] گفت: پادشاهان وقتی به دهکدهای درآیند تباهش کنند و عزیزانش را ذلیل کنند کارشان چنین است." پس بلقیس هدایایی سوی سلیمان میفرستد. اما سلیمان با پیامی تحقیرآمیز که ایمان را بزرگ و هدایا را کوچک میشمارد میگوید: "سپاهیانی به سوی شما آریم که تحمل آن نیارید و از آنجا به ذلت بیرونشان میکنیم که حقیر شوند."**
و بلقیس که یاری مقابله در برابر سلیمان نمیبیند با بزرگان قوم نزد سلیمان میرود. در تاریخ طبری سلیمان با بلقیس ازدواج نمیکند، بلکه مجبورش میکند که مردی را برای ازدواج انتخاب کند و بلقیس پادشاه غمدان را انتخاب میکند و سلیمان شوهرش را فرمانروای یمن میکند.
اینگونه که از گزارش طبری برمیآید، سلیمان پادشاهی مقتدر بوده که به کشورهای دیگر لشکر میکشیده، پادشاهان را میکشته، مردم را به اسیری میگرفته و دختران پادشاهان را به زنی میگرفته است. نمونهی آن دختر زیبای پادشاه صیدون است که ماجرای آن را طبری گزارش کرده است.
continues...
|
 |
Pani یکشنبه, 1387/11/20 00:26:45
ملکهی سبا از منظر مذهب
در تورات آمده است که سلیمان ثروتمندترین و دانشمندترین شاهان سراسر جهان بود. ملکهی سبا شهرت وی را شنید و به سرزمین سلیمان سفر کرد تا دانش و کُنش او را ببیند و برای پرسشهایش پاسخی بیابد. سپس شگفتزده از گسترهی دانش و کُنش سلیمان به سرزمینش بازگشت.*** در تورات چندان اطلاعی دربارهی ملکهی سبا نمییابیم و نیز از عشق سلیمان به وی نیز سخنی نمیرود، اما از ازدواج سلیمان با دختر فرعون و نیز هفتصد زن آزاد و سیصد کنیز وی حکایت شده است. همچنین از گرایش بتپرستانهی سلیمان به خاطر داشتن زنان زیاد نیز یاد میگردد.
برخلاف برخی حکایتهای یهودی که در آنها ملکهی سبا اهریمنی توصیف میگردد**** در گزارشات مسیحی از وی به عنوان عروس صلح و روانبخش سخن رفته است و وی حتی با زیبیلهی یونانی ـ رومی که پیامبر و پیشگو بود مقایسه میشود. ملکهی سبا به عنوان عروس مسیح و روانی که پیکر شده به عنوان شاهبانوی نمونهای تجسم مییابد که به همراه سلیمان بر روی یک تخت نشسته است.
در ادبیات اسلامی پدر ملکهی سبا شاه است و مادرش پری. گزارش قرآن در کل با حکایت طبری اینهمانی دارد، ولی خلاصهتر است. (قرآن، سوره27)
ملکهی سبا در ادبیات کلاسیک فارسی
مولوی ردکردن هدایای بلقیس را از سوی سلیمان اینگونه تعبیر میکند که سلیمان او را به ایمان به خدا دعوت میکند، چراکه او هدایای واقعی را در ستایش خدا میبیند و نه در طلا. در عرفان ایرانی بلقیس نماد لذت زمینی است که به مؤمنی واقعی استحاله مییابد.
در هفتپیکر نظامی گنجهیی از دریچهای دیگر به بلقیس و سلیمان اشاره شده است. در این حکایت کودک بلقیس و سلیمان فلج است. بلقیس از سلیمان میخواهد که از جبرئیل دارویی بگیرد. جبرئیل از سوی خدا پیام میآورد که در میان زوج راستی نیست. پس سلیمان از بلقیس میپرسد که آیا به مرد دیگری نظر دارد و بلقیس آشکار میسازد که به جوانی تمنا دارد. با گفتن این راز دستهای کودک حرکت میکنند. بلقیس از سلیمان میپرسد که آیا به مال دیگران نظری دارد. سلیمان نیز برملا میکند که با داشتن ثروتی بیحد باز هم هر کس که به دیدنش میآید، به دستش مینگرد که چه هدیهای برایش آورده. با آشکار شدن این راز پاهای کودک نیز شفا مییابند. این داستان نمادی از دیو شهوت در بلقیس و دیو آز در سلیمان است. دو دیوی که در ایران باستان و نیز عرفان نقش مهمی ایفا میکنند و در این داستان راستی و راستگویی میان زن و شوهر این دیوان را از ضمیر پنهان میرمانند.
لینک مطلب
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=811
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1391/04/11 01:23:36
داستان واقعی انوشیروان عادل و پیرزن * عدالت در ایران باستان*
هنگامی که به دستور انوشیروان یکی از پادشاهان بزرگ ساسانیان کارگران مشغول به ساخت بنای عظیم طاق کسری ( ایوان
مدائن) بودند خانه های اطراف را به چند برابر قیمت واقعی خریداری کرده و تخریب میکردند تا دیوارهای کاخ را گسترش دهند .
در این میان پیرزنی که خانه ای کوچک و محقر داشت به هیچ قیمتی حاضر به فروش خانه ی خود نشد .
خبر به انوشیروان رساندند و چاره جویی کردند . پادشاه دستور داد که حق پیرزن را رعایت نموده و با وی با عدل و انصاف رفتار
نمایند و اگر رضایت به فروش خانه ی خود ندارد به زور او را مجبور به این کار نکنند . آنها نیز طبق دستور شاه خود خانه ی کوچک
پیرزن را خراب نکرده و به جای آن مسیر دیوار عظیم کاخ را کج کرده تا حقی از او ضایع نشود .
امروزه نیز کسانی که از این بنا دیدن کرده باشند متوجه شده اند که یکی از دیوارهای اصلی کاخ به طرز عجیبی از مسیر اصلی
منحرف شده و اینجا جای همان خانه ی کوچک پیرزن است که پادشاه بزرگی چون انوشیروان عادل حاضر نشد به زور آن را خراب
کند . امروز این بنا گواهی بر عدالت و احترام به حقوق شهروندان در ایران باستان میباشد.
آری اینچنین بود عدل و داد در میان نیاکان باستانی ما ...
منابع: تاریخ بلعمی تاریخ طبری المساک الممالک(ابن خرداد) از عرب تا دیالمه(عباس پرویز)
|
 |
باران شنبه, 1391/07/01 14:49:13
روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند.
بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری ندارد، ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی.
بهلول گفت: حیف که الان کار دارم و الا ثابت می کردم که گول زدنت کاری ندارد. داروغه گفت: حاضری بروی کارت را انجام بدهی و فوری برگردی؟
بهلول گفت: بله به شرط آن که از جایت تکان نخوری.
داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندین ساعت داروغه را معطل کرد و بالاخره بازنگشت.
داروغه پس از این معطلی شروع به غر زدن کرد و گفت: این اولین باری است که این دیوانه مرا گول زد.
|
 |
ivan_makhof دوشنبه, 1391/07/03 22:08:22
داستانهای جالبی بود و عبرت اموز
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|