 |
Mehdi یکشنبه, 1388/03/24 13:05:36
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
« نمایش 10 نظر قبلی »
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1391/07/06 15:32:56
خیلی سخته که توی ذهنت از عزیزانت اسطوره صبر و استقامت ساخته باشی... از اون سخت تر اینه که شاهد بی تابی این اسطوره های قوی زندگیت باشی! و خیلی خیلی سخته که اون عزیز به تو تکیه کرده باشه... و تو کم بیاری خیلی سخته که خسته باشی ... ولی نذاری کسی بفهمه که درونت غوغاست...
|
 |
maryam.27 پنج شنبه, 1391/07/06 15:34:01
... ﺑﯿﻤﺎر ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎی ﺗﻮام ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﻨﺪ
ﺧﻮرﺷﯿﺪ آرزوی ﻣﻨﯽ ﮔﺮم ﺗﺮ ﺑﺘﺎب
|
 |
maryam.27 دوشنبه, 1391/07/24 10:59:52
... من فدای تو بجای همه گلها تو بخند
|
 |
ashkyar شنبه, 1391/08/06 00:21:58
مادرم، پیامبری بود، با زنبیلی پر از معجزه یادم نمی رود،
در اولین سوزِ زمستانی
بایک معجزه، النگویش را، به بخاری تبدیل کرد.
?
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1391/08/28 01:47:06
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود . وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد...
|
 |
ashkyar شنبه, 1391/09/04 02:03:05
دندانم شکست ..
برای سنگریزه ای که در غذایم بود
دردم گرفت
نه برای دندانم ..
برای کم شدن سوی چشم مادرم.
|
 |
نگین سه شنبه, 1392/02/10 16:01:08
امروز روزِ توست، ای مهربانترین فرشتهی خدا.
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟
صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟
آن زمان که خط خطی های بیقراری ام را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمه ی زندگی را به من دیکته میگفتی خوب به خاطرم مانده است.
و من باز فراموش میکردم محبت تشدید دارد.
در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.
آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،
امید را هرگز از یاد نبرم.
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1392/02/11 00:15:49
ای مادرم ای نغمه ی جاودان زندگی
شمع سوزان در شبهای خستگی
مادرم سایه ی سر؛ گرمی دل
پیش دلش نشسته ام آرام با غم دل
مهر او ایمان من عشق او خدای من
سوز او ساز من اشک او راز من... م.اشکیار 89/ /
|
 |
ارش سه شنبه, 1392/02/31 15:44:55
ه همین سادگی... . آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظهء خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم خاک را پرسیدم می توانی آیا دل مادر گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم
این جهان را گفتم هستی و کون و مکان را گفتم می توانی آیا لفظ مادر گردی همهء رفعت را همهء عزت را همهء شوکت را بهر یک ثانیه بستر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت وشوکت وشان کم دارم عزت ونام ونشان کم دارم آنجهان راگفتم می توانی آیا لحظه یی دامن مادر باشی مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی گفت نی نی هرگز من برای این کار باغ رنگین جنان کم دارم آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم درپی عشق شدم تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم دیدم او مادر بود دیدم او در دل عطر دیدم او در تن گل دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم دیدم او درپرش نبض سحر دیدم او درتپش قلب چمن دیدم او لحظهء روئیدن باغ از دل سبزترین فصل بهار لحظهء پر زدن پروانه در چمنزار دل انگیزترین زیبایی بلکه او درهمهء زیبایی بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنایی همه جا پیدا بود همه جا پیدا بود
|
 |
saba سه شنبه, 1392/03/28 21:14:04
مامانم کاش بیشتر باهام حرف میزدی ...کاش بیشتر داشتمت ...کاش ...
نمی شه که برگشت عقب ...کاش می تونستم باهات حرف بزنم ...کاش میشد...
یادته هیچوقت به من دیکته نگفتی همیشه خودم مینوشتم خودم امضا میکردم ...دلم میخواست یه روز که از مدرسه بر میگشتم خونه از همه ی اتفاقاتِ مدرسه بهت بگم اما هیچوقت نشد
کاش میشد...
آه مامان...دلم خیلی گرفته
برای دختریت دعا کن ...برام دعا کن همه ی حسای بد ازم دور بشه
کاش میشد برگردمو 17 ساله بشم برم دبیرستان ...
مامان مثلِ خیلی از چیزها و کسای زندگیم تو رو هم داشتمو دارمو ندارم...
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|