 |
فرحناز چهارشنبه, 1389/04/23 00:39:52
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
« نمایش 10 نظر قبلی »
|
 |
fariba پنج شنبه, 1389/09/11 19:41:48
نسترن عزیز سلام همیشه یاد محسن توی ذهنو زبونمون جاریه، امروز صبح با مجتبی صحبت میکردم چقدر یاد خلوص و محبت بیدریغشو کردیم دوستاش به یادش یه سفر پاییزه رفتن مدتی بود که تو این فکر بودن از یه طرف براشون خیلی سخت بود و از یه طرف دوست داشتند به یادش تو جنگلو کوه جمع بشن، چون آخرین سفری که با محسن داشتن پاییز گذشته بوده چه میشه کرد !!! میان بوسه و لبها چه فاصله هاست درست عین بودنت در عین نداشتن درست عین نخواستنت در عین داشتن چه فاصله هاست آری چه فاصله ها میان لحظه های سرشار من از هبوط خاطره ها و وعده های از یاد رفتۀ تو ! « قسمت از شعر عصیان فاصله ها »
|
 |
نسترن یکشنبه, 1389/10/19 10:56:53
سلام فریبا جون .واقعآ سخته مخصوصا الان که نزدیکه ماه بهمن میشیم دیگه یاد پارسال می افتم که چه بلایی سرمون اومد و همه چیز دیگه شروع شد اولین باری که دکتر اعلام کرد مریضی بابام چیه و اصلا فکر نمی کردیم شاید امسال پیشمون نباشه .از بهمن بود که دیگه همه چیز یه رنگ دیگه شد چه بلایی سرمون خراب شد. مخصوصا زحماتی که به فرحناز جون دادیم و بقیه دوستان وفامیل همه و همه مثل فیلم از جلوی چشمام می گذره چهره غم بار بابام که با هیچ اتفاقی دیگه از ته دل نمی خندید . دردایی که می کشید و عصرایی که از این مطب دکتر به اون مطب دکتر (از انواع مختلف)می رفتم که شاید یه دکتر بهم بگه اشتباه شده و این مشکل با یک عمل جراحی حل میشه هنوزم منتظرش هستیم و فکر می کنیم با دوستاش یه سفر شمال رفته و برمی گرده.ما موندیمو ای کاش ها ......
|
 |
fariba چهارشنبه, 1389/10/22 23:25:56
صبر است مرا چارۀ هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نمانده است؟ نسترن عزیز غیر از صبوری هیچ چاره ای نداریم!!! آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
|
 |
MoHSeN دوشنبه, 1389/11/11 01:53:14
انا لله و انا الیه راجعون(همه از خداییم و به ذات مقدس و پاک و یکتایش بازگردانیده میشویم) عذر مرا بخاطر غیبت طولانی و مطلع نشدن بپذیرید خانواده ی محترم مرحوم محسن ِ شهیدی و همچنین خانواده ی عزیز ِ وحدتی و بازماندگان ِ گرامی ضمن عرض تسلیت خدمت شما و آرزوی بقای عمر برایتان و طلبِ مغفرت برای آن عزیز از دست رفته از خداوند ِ حکیم و رحیم ، چون به جور ِ زمانه خود نیز متحمل این داغ و دردِ فراغ ِ تن سوز و جان ساز شده ام بد ندیدم که هم از روی همدردی و همدلی که وظیفه ی هر انسانی در حد ِتوان ِخود است و هم بر حسب ضرورت چند مورد را که تجربه و حاصل عمر ِ اینجانب تا به اکنون از همین هجران بوده بازگو نمایم... خداوند ز ِ حکمت چو بندد دری به رحمت گشاید در ِ دیگری درین دردِ دوری و هجران ِ ظاهری حکمتها و رحمتهایی از جانبِ خداوند متعال و یگانه جاری است که در حد توان و شرایط به قسمتی ازآن اشاره می نمایم ... والله که هیچ کار خدا بی حکمت نیست و هیچ سر انجامی بی رحمت مرگ حق است و غیر حق بر آن مسلط نیست و چون از جانب حق می آید گواراست که هرچه از دوست رسد نیکوست... چراکه شاید به واسطه ی آن ، به ظاهر عزیزی که نعمتی هم است از دست می دهیم ولی در اصل هزاران نعمت از جانب خداوند رحیم بدست می آوریم که باز گشتن به اصل و پیدا کردن خود و دریافت و درک معنویات و حضور معنوی برای ما که گاهی زیادی در مادیات غرق شده ایم گوشه ای از این نعمات است... ما به ظاهر عزیزی را از دست داده ایم ولی همین دوری اوست که ما را یاد ِدوری اصلیمان از ذات مقدس الهی و عشق ازلی و ابدی و باقی می اندازد(که بسیار شدید تر و جان گدازتر و سخت تر از این دوری های ظاهری است) و به فکر در عالم هستی و کاینات و خود و خدای خود وا می دارد و هزار سؤال بی پاسخ را در ما ایجاد می کند که می تواند اولین گام و جرقه ای برای درک عالم هستی و خود شناسی و به تبع خداشناسی و آگاهی به حکمت و رحمتش به یاری خودش باشد و دراین حال درمی یابیم که تازه خود و اصل او را بدست آورده ایم و متوجه شده ایم که جسم و مادیات تنها حضور و اصل فرد نیستند بلکه روح و حضور معنوی و جاودانه اوست ،که با اندکی تامل و صبر و طلب به ما معلوم و نمایان می شود با نشانه هایی که اگر چشم بشوییم و به گونه ای دیگر ببینیم به کثرت آنها را در اطراف خود می یابیم و با اندکی تامل می فهمیم البته بستگی به طلب و درخواست ما این راهها و نشانه های برقراری ارتباط ممکن است با خدای خود یا عزیز ِ به ظاهر از دست رفته باشد.
آن هنگام است که معنی حضور بی ظهور را با جان و دل درک می نماییم و عشق الهی در وجودمان به جوشش می افتد و این جسم خاکی و خسته و غم آلود را عاشق الهی مینماید و ثمره و نتیجه اش جز افلاکی و سرحال و شاداب و پر نشاط شدن و راضی به رضای ِخدا و مطیع فرمان و بنده و مومن ِواقعی ِحضرت حق شدن نخواهد بود...انشاءالله پس بیایید جامه و چهره ی غم آلود را را از جان و تن بشوییم و به زندگی با تلاش و امیدی دوباره و نگاهی نو و قدمهایی استوار تر بازگردیم و هرچه زودتر جامه ی معرفت و عشق ِالهی را به شادی به تن کنیم که عزیز ِ به رحمت خدا رفته و خود خدا نیز جزاین نمی پسندند و نیز موجب شادی و آرامش روحشان خواهد شد... و بقول مولانا :میا بی دف به گور ِمن زیارت که در بزم ِ خدا غمگین نشاید...
در آخر نیز از خداوند حکیم و رحیم طلب مغفرت برای همه ی ِ رفتگان و طول عمر با عزت برای همه ی بازماندگان خواستارم... شریک ِ غم و شادیتان «محسن»
|
 |
MoHSeN دوشنبه, 1389/11/11 02:13:06
و در وصف ِمرگ همین بس از زبان مولانا
ز ِخاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی، مستی فزاید
خمیر و نانِبا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سَراید... مَیا بیدف به گور ِمن، زیارت که در بزم خدا غمگین نشاید ... بدَرّی زآن کفن، بر سینه بندی خراباتی ز جانت درگشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان ز ِهر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریدست همآن عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من مِی عشق بگو از می بجز مستی چه آید
به بُرج روحِ شمسِالدین تبریز بِپَرّد روح من، یک دم نپاید
|
 |
فریاد جمعه, 1390/12/26 01:33:35
محسن عزیز .. از خدا برای شما شادی و برای دوستدارانتون صبوری ارزو میکنم ..
عیدتون مبارک..
|
 |
ashkyar جمعه, 1390/12/26 12:09:56
بسیار عالی((:
|
 |
شوقیار جمعه, 1391/03/26 10:42:54
سلام به همه عزیزان نمیدونم چرا امروز بی اختیار خیلی دلم هواشو کرده بود اومدم تو سایت دیدم خیلی وقته کسی چیزی نگفته خیلی وقتا همجنان خوابشو میبینم و مثل همیشه تو جمع شاد و خوش یادش گرامی باد
|
 |
anvar جمعه, 1391/03/26 20:31:45
سلام بر شوقیار گرامی
خوب شد یاد محسن کردی ، من هم همین طور . راستی تبریک .
|
 |
بهزاد پنج شنبه, 1391/09/23 17:21:12
شاعر دنیامون من اگه بودم, آغاز شعر با کلام پدرم بود... چشمه تو صحرا من اگه بودم, آب حیاتم توی دست پدرم بود... وای اگه گندم پوست تنم بود,اون که با دستاش منو میکاشت پدرم بود ... ریشموتو خاک اگه میذاشت پدرم بود. سلام نسترن جان انشاله که تونسته باشی با نبود پدر گرامیت کنار بیای,من ضمن تسلیت به شما خواهر گرامی شعر بالا رو از طرف شما تقدیم به روح بلند پدر بزرگوارتون میکنم. خدایش رحمت کند.
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|