کیانا وحدتی
راهنمای سایت
صفحه اصلی تالار گفت و گوزبان و ادبیاتموسیقی ایرانیکتابخانه کیانافیلم/کارتونمعماریاخبار و دانستنیهاپزشکی و سلامتبیداری معنویفرهنگ لغتدرباره کیاناورود
 


کیانا وحدتی
من بودم و سیاهی شب های بی صدا من بودم و سکوت زخمی آهنگ های تو من بودم و گریه در عمق غربتم...

جزئیات بیشتر...




سوگواران تو امروز خموشند همه
مریم یکشنبه, ‏1387/11/06 ‏11:00:26 سوگواران تو امروز...

جزئیات بیشتر...


بانو فروغ فرخزاد
« 9377 بازدید »

فریاد فریاد     شنبه, ‏1390/05/15 ‏23:21:22

بزرگ بود
و ازاهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
((سهراب سپهری مرثیه ای در سوگ فروغ))
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
« نمایش 10 نظر قبلی »


farahnaz فرحناز     جمعه, ‏1393/11/24 ‏14:22:36

...
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

می برم،تاکه در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا زتو دورش سازم
زتو،ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد،می رقصد اشک
آه،بگذار که بگریزم من
از تو،ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم،صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم،خنده به لب،خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
فروغ فرخزاد
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1393/11/24 ‏23:32:17

مرسی فرخناز خانم درود بر شما

دیشب داشتم دنبال یه شعر مناسب ازبانو  فروغ میگشتم که نفهمیدم چطور شد کلا غرق شعرخوانی شدم دیگه یادم رفت که واسه چی شعر فروغ رو دنبال میگشتم :)

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود...
farahnaz فرحناز     یکشنبه, ‏1394/01/30 ‏12:14:50

فروغ فرخزاد :
در حیرتم از خلقت آب،اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.
اگر با اتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا اماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد...
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیر پذیر است،
و در تنهایی مرده وگرفته است.
پس بیاییم با "باهم" بودن دلهایمان را زنده و سرحال نگهداریم...
farahnaz فرحناز     یکشنبه, ‏1394/01/30 ‏12:29:24

ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ  :
ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ٬ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ !!!
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ !!!
ﭼﻘﺪﺭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﻏﻮﺍﺻﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ
ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ !!!
ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﻣﺎﻩ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﻢ !!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﻌﺒﺪ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ !!!
ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ !!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ٬
ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ٫
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ٫
ﺍﻣﺎ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ :
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ٬ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ !!!
ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ ٫ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ
ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ !!!ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ !!!
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﻫﻤﻪٔ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ !!!
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ٫ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ٫
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ٫ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ,
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1394/09/22 ‏23:59:01

مردها خیلی هم خوبند....
دوست داشتنی و مهربان.
عاشق محبت واقعی
گاهی وقتا مثل یه بچه از ته دل خوشحالند..
و گاهی مثل یک پیرمرد خسته...
اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند...
بیشترشان درد کشیده اند...
و اکثرا غمهایشان را در وجودشان مخفی کرده اند..
خیلی از اشک ها را نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد..
مردها میروند قدم میزنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدمهای محکم داشته باشند..
همانهای که اگر عاشق شوند ؛
برایتان شاملو می شوند ،و بیستون میکنند...
و تو بهشت را روی زمین خواهی داشت.
آری اینها مرد هستند....
فروغ فرخزاد
ashkyar ashkyar     سه شنبه, ‏1394/10/08 ‏22:45:58

«پری کوچک»

با بوسه ای به دنیا آمدن
رسم همیشه ی تو بود!
آسیمه سرای عاصی
که تنانگی های گمشده را
ترانه می کردی!

خودت را به مردن نزن!
مجنونه ی منجمد شده
در آستانه ی فصل برف
با جفتی گیلاس یخ زده
آویز گوشهایت!

صدای نی لبکت هنوز
از اقیانوس
شنیده می شود.

یغما گلرویی

هشتم دی ماه زادروز فروغ فرخزاد
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1394/11/25 ‏01:01:40

به مناسبت 24 بهمن ماه، سال‌روز درگذشت بزرگ‌ترین شاعر "زن" تاریخ ادبیات پارسی، فـروغ فـرخزاد، بخشی کوتاه از گفته‌های سایه درباره‌‌ی ایشان، برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه (ص 979):

[عظیمی]:‌اخلاقاً فروغ چه جور آدمی بود؟

[سایه]:‌خیلی دختر خوبی بود. خیــلی دختر خوبی بود. واقــعاً انسان بود.

(سکوت می‌کند... با صدایی غمگین می‌گوید):

فروغ زن بدبختی بوده، خیلی بدبخت.

زندگی خانوادگیش پاشیده شده بود. از بچه‌اش جدا شده بود. این به‌اصطلاح ول‌انگاری‌های فروغ به نظرم یه نوع فرار از خود و به دیگری پناه بردن و چنگ زدن بود.
ashkyar ashkyar     چهارشنبه, ‏1395/10/08 ‏16:16:33

فروغ فرخزاد هشتاد و دو ساله شد! ❤
( زاد روز شاعر نامی ایران خجسته باد )
.
خاطره ای شیرین در مورد فروغ:

"دبیر ادبیات : شما دانشکده ادبیات رفتید؟
فروغ : نه. من ۹ کلاس درس خوندم و بعد هم رفتم هنرستان کمال الملک. دانشکده ای نرفتم.
دبیر ادبیات : پس شما چطوری می تونید شعر بگید؟
فروغ : من کارهای دیگه هم بلدم. مثلا بلدم با دست این اسپاگتی رو بخورم ( برداشت گذاشت تو دهنش! )
ashkyar ashkyar     یکشنبه, ‏1395/11/24 ‏22:14:25

به مناسبت 24 بهمن ماه، سال‌روز درگذشت بزرگ‌ترین شاعر "زن" تاریخ ادبیات پارسی، فـروغ فـرخزاد، بخشی کوتاه از گفته‌های سایه درباره‌‌ی ایشان، برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه (ص 979):

[عظیمی]:‌اخلاقاً فروغ چه جور آدمی بود؟
[سایه]:‌خیلی دختر خوبی بود. خیــلی دختر خوبی بود. واقــعاً انسان بود.
(سکوت می‌کند... با صدایی غمگین می‌گوید):
فروغ زن بدبختی بوده، خیلی بدبخت.
زندگی خانوادگیش پاشیده شده بود. از بچه‌اش جدا شده بود. این به‌اصطلاح ول‌انگاری‌های فروغ به نظرم یه نوع فرار از خود و به دیگری پناه بردن و چنگ زدن بود.
farahnaz فرحناز     یکشنبه, ‏1395/11/24 ‏22:49:47

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ی زامروزها، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می‌خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می‌زد خون شعر

خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش
می‌رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بروی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می‌روند
پرده‌های تیره دنیای من
چشم‌های ناشناسی می‌خزند
روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می‌نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آئینه می‌ماند بجای
تارموئی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق‌ها دور و پیدا می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
خیره می‌ماند بچشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاک دامنگیر خاک!
بی‌تو، دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ


ّفروغ فرخزاد
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »

املاک A4A: طراحی سئو