 |
fariba جمعه, 1390/07/29 12:28:17
فکر کردم که اتاقی برای اشعار سهراب باز کنم و سعی کنیم روی اشعار سهراب بحث کنیم یعنی هرکس برداشت خودش رو از اون قطعه مورد نظر بنویسه دوستان اگه نظر خاصی دارند لطفاًدر شروع مطرح کنند ممنون
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
« نمایش 10 نظر قبلی »
|
 |
ashkyar یکشنبه, 1392/03/05 00:20:52
نیلوفر رویید، ساقهاش از ته خواب شفافم هم سرکشید من به رؤیا بودم سیلاب بیداری رسید چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم نیلوفر به همه زندگیام پیچیده بود در رگهایش من بودم که میدویدمهستیاش در من ریشه داشت همه من بود کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد
|
 |
shahram49iz@yahoo.com یکشنبه, 1392/03/05 16:38:25
یک نفر باز صدا زد سهراب کفشهایم کو؟
|
 |
ashkyar سه شنبه, 1392/07/16 01:26:25
بزرگ بود بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
پانزدهم مهر ماه سالروز آغاز زندگی سهراب گرامی باد
|
 |
فرحناز جمعه, 1393/01/29 23:06:10
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
|
 |
فرحناز شنبه, 1393/04/07 00:34:47
زندگی یعنی چه؟ شب آرامی بود... می روم در ایوان، تا بپرسم از خود ، زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من. خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا ، لب پاشویه نشست. پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد ؛ شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین. با خودم می گفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست. زندگی فاصله آمدن و رفتن ما ست. رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است. وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم! دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!! زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند. شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت. زندگی درک همین اکنون است. زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد. تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست. شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم.
|
 |
fariba جمعه, 1393/04/13 22:29:46
سلام و ممنون فرحناز به خاطر شعر زیبایی که گذاشتی دوستان به نظر شما منظور سهراب از این بیت چیه ؟ دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!!
|
 |
فرحناز شنبه, 1393/04/14 00:08:18
سلام بر همگی، واقعا شعر قشنگیه اما ظاهرا من اشتباه کردم و این شعررو آقای "کیوان شاهبداغی " شاعر معاصر سروده
البته تو بعضی از سایت ها میگن شعر سهرابه؟!
|
 |
فرحناز دوشنبه, 1393/06/03 01:35:19
دانلود نمایشنامه صوتی گلستانه در سایت http://audiolib.ir
http://audiolib.ir/7956-%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c%d8%b4%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%b5%d9%88%d8%aa%db%8c-%da%af%d9%84%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%d9%87
|
 |
ashkyar چهارشنبه, 1394/02/16 00:04:34
شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است ، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت ، غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است: هردم این بانگ برآرم از دل : وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است. دیگران را هم غم هست به دل، غم من ، لیک، غمی غمناک است.
نام شعر : غمی غمناک
|
 |
ashkyar پنج شنبه, 1395/02/02 12:33:46
به مناسبت سالروز درگذشت ❤ سهراب سپهری ❤
من سال ها نماز خوانده ام. بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.
روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!"
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم!
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|