کیانا وحدتی
راهنمای سایت
صفحه اصلی تالار گفت و گوزبان و ادبیاتموسیقی ایرانیکتابخانه کیانافیلم/کارتونمعماریاخبار و دانستنیهاپزشکی و سلامتبیداری معنویفرهنگ لغتدرباره کیاناورود
 


کیانا وحدتی
ایمان بیاوریم به زندگی مرا به ترنم قطره های باران قسم داده اند که لحظه های عمرم را با خیال سرد...

جزئیات بیشتر...




افتخار بزرگ
پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟ مادر گفت:...

جزئیات بیشتر...


کشتی شکستگان
« 15384 بازدید »

سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/10/15 ‏23:49:07

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز    *     باشد که باز بینیم دیدار آشنا را...                تا حالا شده کشتی دلت بشکنه یا به گل بشینه؟
« نمایش همه نظرات »
« نمایش 10 نظر قبلی »


سکرت سکرت     شنبه, ‏1391/10/16 ‏00:21:14

روزهایی که دلم شکست.  این روزها میگذرند، اما من از این روزها نمیگذرم...
یلدا یلدا     شنبه, ‏1391/10/16 ‏10:18:01

خدا نکنه دلت شکسته باشه دوستم :)

این شعر رو ناظری که میخونه ... اصن نمیشه توصیفش کنم :)
یلدا یلدا     شنبه, ‏1391/10/16 ‏10:32:03

اینم به افتخار سکرت :)

من که با یک لبخنــد..
میروم آن بالا
می نشینم لب سـرو رعنا
دستهایم پُر خورشید ِ دعا
پس چــرا ؟ غـــرق تماشــا نکنیم دنیا را
خنده هایت همه بی پایان باد !
سکرت سکرت     شنبه, ‏1391/10/16 ‏20:16:31

ممنون یلدا جان
سکرت سکرت     شنبه, ‏1391/10/16 ‏20:22:35

یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را به 2 قسمت تقسیم کنند و هر کدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند کدام زود تر به خواسته هایش می رسد.ا
نخستین چیزی که هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف کرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی کردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر کرد. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف بخشی که مرد اول قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.

بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در قسمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا کرد. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم که تنها ساکن آن جزیره دور افتاده بود ترک کند.
با خودش فکر می کرد که دیگری  شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا که هیچ کدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید :
"چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟"
مرد اول پاسخ داد:
"  نعمتها تنها برای خودم است چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم ، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست "
آن صدا سرزنش کنان ادامه داد :
"تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی"
مرد پرسید:
" به من بگو که او چه دعایی کرده که من باید بدهکارش باشم؟ "
"او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود"
سکرت سکرت     شنبه, ‏1391/10/16 ‏20:25:50

کاش غم و غصه هم قیمتی داشت ،
مجانی است لعنتی ، همه می خورند
سکرت سکرت     شنبه, ‏1391/10/16 ‏20:30:23

همیشه از آدم هایی که حرمت زندگی را نگه نمی دارند و
خودشان را می کشند تعجب می کردم.
اما حالا می فهمم چطور می شود که خودشان را می کشند.
بعضی وقت ها زندگی کردن غیرممکن است.
maryam.27 maryam.27     یکشنبه, ‏1391/10/17 ‏17:36:41

سکرتی... زندگی کردن نمی تونه غیر ممکن باشه!!
زندگی جریان داره... هرچند متلاطم!!! هرچند سخت و سنگین !! ولی جریان داره...

فکر کنم یه چیزایی رو فراموش کردی!! میخوام یه یادآوری کنم ... :

به چند ماه گذشته ت رجوع کن!! به کارهایی که کردی فکر کن!!
تو خیلی از کارهایی که در ذهنت ، غیرممکن!!!!! می دونستی ، به بهترین شکل ممکن ، "به شکل فوق العاده ای" ، عملی کردی!!!! یادت رفته؟؟؟؟؟

اگه لازمه بیشتر توضیح بدم...؟!  :)
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1391/10/17 ‏19:59:08

نه نیاز به توضیح بیشتر نیست خانم معلم من درسمو خوب یاد گرفتم  :)))))))

ولی خوب چه میشه کرد بعضی وقتا چیزایی رو میبینی که ایمانت سست میشه. که نباید بشه. با این که میدونی نباید بشه ولی میشه.

نمیدونم این بازی که ابلیس با ما شروع کرده چجور بازییه ولی هرچی هست بازییه جالب و شیرینیه میدونی چرا؟

چون هرچی راه رسیدن به قله سختر باشه فتح قله شیرین تر و لذتبخش تره.
HOMAYOON بهزاد     یکشنبه, ‏1391/10/17 ‏22:09:19

سکرت جان
چشم ودل باز کن که جان بینی ------آنچه نادیدنیست آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری     -------- همه آفاق کلستان بینی
خواهشا"تا اعصاب منو بهم نریختین نا امیدی و تعطیلش کنین!!!!!!
ااااههههههه
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1391/10/17 ‏23:49:10

رو چشام داش بهزاد ناراحتی تعطیل :‏)‏‏)‏‏)‏‏)‏‏)‏‏)‏‏)‏‏)‏‏)‏
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1391/10/17 ‏23:57:13

دوستان یه سوال دارم. تو روایتا اومده که حضرت علی سر نماز روح از بدنش جدا میشده و پر میکشیده تا خدا. پس چطور سر نماز انگشترش رو به گدا داد؟ کسی هست که جواب این سوالو بدونه؟
درد ساحل     دوشنبه, ‏1391/10/18 ‏00:40:12

سکرت جان اگر اعتقاد  داری که  امام اینقدر به خدا نزدیک بود که موقع نماز...

پس بدان آن دست هم که انگشتر را به گدا داد,  دست خدا بود ...
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/10/22 ‏20:48:42

زندگی رسم خوشایندی است.

زندگی بال وپری داردباوسعت مرگ

پرشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست ،که لب طاقچه عادت ازیاد من وتو برود.

زندگی جذبه دستی است که می چیند.

زندگی نوبر انجیر سیاه،دردهان گس تابستان است.

زندگی تجزیه شب پره درتاریکی است.

زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یک باعچه ازشیشه مسدودهواپیماست.

خبررفتن موشک به فضا

لمس تنهایی ماه

فکربوییدن گل درکره ای دیگر

زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه دهشاهی درجوی خیابان است.

زندگی مجذورآینه است.

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین درضزبان دل ماست.

زندگی هندسه ی ساده ویکسان نفسهاست.

هرکجاهستم،باشم

آسمان مال من است.

پنجره ،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است.

چه اهمیت دارد.

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت؟

من نمی دانم

چرامی گویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوترزیباست

وچرادرقفس هیچکسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها راباید شست
واژه باید خودباد،واژه باید خود باران باشد.
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/10/22 ‏20:53:56

سالها پیش , در کشور آلمان , زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند , ببر کوچکی در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد.اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید , خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید , دست همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک , عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند. سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.در گذر ایام , مرد درگذشت و …

مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق , دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.زن , با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود , ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه , ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود , بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.دوری از ببر, برایش بسیار دشوار بود.روزهای آخر قبل از مسافرت , مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری , با ببرش وداع کرد.بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید , وقتی زن , بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند , در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد : عزیزم , عشق من , من بر گشتم , این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود , چقدر دوریت سخت بود , اما حالا من برگشتم , و در حین ابراز این جملات مهر آمیز , به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.ناگهان , صدای فریادهای نگهبان قفس , فضا را پر کرد:نه , بیا بیرون , بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی , بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.این یک ببر وحشی گرسنه است.اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی , میان آغوش پر محبت زن , مثل یک بچه گربه , رام و آرام بود.اگرچه , ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بود , نمی فهمید , اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد.چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.

برای هدیه کردن محبت , یک دل ساده و صمیمی کافی است , تا ازدریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند.محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند.عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی , چشم گیر است.محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش , کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر , شیرین و ارزشمند گردد.در کورترین گره ها , تاریک ترین نقطه ها , مسدود ترین راه ها , عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست.مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست , ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است.پس : معجزه ی عشق را امتحان کن !
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/10/22 ‏20:58:59

پیش ازاین ها فکرمیکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصرپادشاه قصه ها
خشتی ازالماس وخشتی از طلا
پایه های برجش ازعاج وبلور
برسرتختی نشسته باغرور
ماه برق کوچکی ازتاج او
هرستاره پولکی ازتاج او
اطلس پیراهن اوآسمان
نقش روی دامن اوکهکهشان
رعدوبرق شب صدای خنده اش
سیل وطوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن اوآفتاب
برق تیغ وخنجراوماهتاب
هیچکس رادرحضورش راه نیست
پیش ازاینهاخاطرم دلگیر بود
ازخدادرذهنم این تصویربود
آن خدابی رحم بودوخشمگین
خانه اش درآسمان دوراززمین
بودامادرمیان مانبود
مهربان وساده وزیبانبود
دردل اودوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هرچه می پرسیدم ازخودازخدا
اززمین،ازآسمان،ازابره
زودمی گفتنداین کارخداست
پرس وجوازکاراوکاری خطاست
آب اگرخوردی،عذابش آتش است
هرچه می پرسی،جوابش آتش است
تاببندی چشم،کورت می کند
تاشدی نزدیک،دورت می کند
کج گشودی دست،سنگت می کند
کج نهادی پای،لنگت می کند
تاخطاکردی عذابت می کند
درمیان آتش آبت می کند
باهمین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پرزدیووغول بود
نیت من درنمازودردعا
ترس بودووحشت ازخشم خدابود
هرچه می کردم همه از ترس بود
مثل ازپرکردن یک درس بود
مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیرمدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
تاکه دیشب دست دردست پدر
راه افتادم به قصدیک سفر
درمیان راه دریک روستا
خانه ای دیدم خوب وآشنا
زود پرسیدم پدراینجاکجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا میشودیک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
باوضویی دست ورویی تازه کرد
بادل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجادرزمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش ازگلیم وبوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم ودشمنی
نام او نورو نشانی روشنی
خشم،نامی ازنشانه های او
حالتی ازمهربانی های او
قهراوازآشتی شیرین تراست
مثل قهرمهربان مادراست
دوستی رادوست معنی می دهد
قهرهم بادوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهرنیست
قهری او هم نشان دوستی است
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان آشناست
دوستی،از من به من نزدیکتر
ازرگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این رایادبرد
نام اوراهم دلم ازیادبرد
آن خدای مثل خیال وخواب بود
چون حبابی،نقش روی آب بود
می توانم بعدازاین بااین خدا
دوست باشم دوست،پاک وبی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل رابرایش بازکرد
می شوددرباره گل حرف زد
صافو ساده مثل بلبل حرف زد
می توان بااوصمیمی حرف زد
مثل یاران ققدیمی حرف زد
می توان تصنیفی ازپروازخواند
باالفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علفهاحرف زد
بازبانی بی الفبا حرف زد
می توان با این خدا پروازکرد
سفره دل را برایش باز کرد
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/10/22 ‏21:00:19

اینگونه نگاه کنید...

.

.

.

مرد را به عقلش نه به ثروتش

.

زن را به وفایش نه به جمالش

.

دوست را به محبتش نه به کلامش

.

عاشق را به صبرش نه به ادعایش

.

مال را به برکتش نه به مقدارش

.

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

.

اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

.

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش

.

درس را به استادش نه به سختیش

.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

.

مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش

.

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

.

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش

.

دل را به پاکیش نه به صاحبش

.

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

.

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

.

در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست
آخرین نفر نباشید!
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/10/22 ‏22:51:03

گفتم: خسته‌ام
گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
گفت: "فاذکرونی اذکرکم" منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفت: "و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟
گفت: "واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله" کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است... یک اشاره‌ کنی تمامه!
گفت: "عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم" شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)

گفتم: "انا عبدک الضعیف الذلیل..." اصلا چطور دلت میاد؟
گفت: "ان الله بالناس لرئوف رحیم" خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/143)

گفتم: دلم گرفته
گفت: "بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله
گفت: "ان الله یحب المتوکلین" خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/159)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن!
گفت: "و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره" بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/۱۱)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛
گفت: "فانی قریب" من که نزدیکم (بقره/186)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم
گفت: "و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال" هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفت: "ألا تحبون ان یغفرالله لکم" دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/22)

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی
گفت: "و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه" پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/90)

گفتم: با این همه گناه... آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟
گفت: "الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده" مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/104)

گفتم: دیگر روی توبه ندارم
گفت: "الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب"(ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/3)

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟
گفت: "ان الله یغفر الذنوب جمیعا" خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/53)

گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟
گفت: "و من یغفر الذنوب الا الله" [چرا که نه!] به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟
(آل عمران/۱35)

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! ... توبه می‌کنم
گفت: "ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین" [این را بدان که] خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/222)

ناخواسته گفتم: "الهی و ربی من لی غیرک" ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو که را دارم؟
گفت: "الیس الله بکاف عبده" خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36)

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟
گفت: "یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما" ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. ( احزاب/42)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد
گفت: "ان الله یحول بین المرء و قلبه" خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم
گفت: "نحن اقرب الیه من حبل الورید" ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16)

با خودم گفتم: خداوند!... خالق هستی!... با فرشته‌هایش!... به ما درود می‌فرستند تا هدایت شویم؟! ...
پس باید ثابت کنم که شایسته‌ی سلام و درود عرشیانم.
باید گوهر درونم را از هرچه زنگار پاک کنم...
یلدا یلدا     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏03:26:36

:) دم سکرت گرم ..
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏13:25:56

خداوندا نمی دانم

در این دنیای وانفسا

کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم


نمی دانم خداوندا


به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.

پناهم ده .


امیدم خداوندا .



که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.

همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بترکان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏13:37:34

بیچاره قلوه سنگی که از دست کودکی به سوی پرنده ای رها میشه !!!
مونده بال پرنده رو بشکنه یا دل کودک رو ....
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏13:39:10

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا
   زمانیکه هراس مرگ میدزدد سکوتت را
   یکی مثل نسیم سرد می گوید :
   کنارت هستم ای تنها
   و دل آرام میگیرد ....
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏13:40:15

بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذ ره ای نا چیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از توبه تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو د گار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پرورد گارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا صدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلو ده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما د ور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من
بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش، با من
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏13:46:09

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند.
ولی آنان را ببخش.

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند,
ولی مهربان باش .

اگر موفق باشی دوستانی دروغین ودشمنانی حقیقی خواهی یافت,
ولی موفق باش.

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند,
ولی شریف و درستکار باش .

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند,
ولی سازنده باش .

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند,
ولی شادمان باش .

نیکی های درونت را فراموش می کنند.
ولی نیکوکار باش .



بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد
ودر نهایت می بینی

هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است

نه میان تو و مردم
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏13:48:01

من و کعبه...


به کعبه گفتم من از خاکم تو از خاک

چرا باید که من دورت بگردم؟

ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی

برو با دل بیا تا من بگردم
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/10/28 ‏13:55:36

*به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند .

*به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن....!


* به سلامتی اونی که بی کسه، ولی ناکس نیست


* به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه


* به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره
در حالی که یه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرویس کرده


*به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی

* به سلامتی مداد پاک کن
که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...



* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست
ولی هنوزم شکستن بلد نیست...



*به سلامتی مادر...
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...


* گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم..........
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1391/11/01 ‏00:02:06

بیائیم نخندیم . . .

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1391/11/03 ‏12:56:58

چقدر خنده داره که

یکساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست ولی 90 دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره

چقدر خنده داره که
صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول خرید میریم مبلغ ناچیزیه


چقدر خنده داره که
یکساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یکساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره


چقدر خنده داره که
وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم ، چیزی یادمون نمیاد که بگیم ، اما وقتی میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم


چقدر خنده داره که

خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته ، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه


چقدر خنده داره که
برای عبادت و کارهای مذهبی وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمیکنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام دهیم


چقدر خنده داره
شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم ، اما سخنان قرآن رو به سختی باور میکنیم


چقدر خنده داره
همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت بروند


چقدر خنده داره .......اینطور نیست ؟
دارید میخندید ؟ ..........دارید فکر میکنید ؟
این حرفها رو به گوش بقیه هم برسونید
و از خداوند سپاسگزار باشیم . که او خدای دوست داشتنیست
آیا خنده دار نیست
که وقتی میخوایم این حرفها رو به بقیه بزنیم خیلی ها رو از لیست پاک میکنیم. چون مطمئنیم که به چیزی اعتقاد ندارند



این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنیم اعتقاد دیگران از ما ضعیف تره
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/11/06 ‏13:19:57

خاطره ای از استاد

چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.

استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.

استاد 50 ساله‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.

"من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.

استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...

اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...

پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.

بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.

گفتم: این چیه؟

"باز کن می فهمی"

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! این برای چیه؟

"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!

مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.

روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...

"چه شرطی؟"

بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.


***
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"
یلدا یلدا     شنبه, ‏1391/11/07 ‏10:11:11

سکرت جان برا سلامتی همه مادرا نذر کردم هر روز و هر شب ذکر صلوات بگم ...

جهان چیزی شبیه موهای"مــــــادر" من است ...
خاکستری...
و سرکش
و پیچیده
خیال کن چه بی بختم من !
که به نَسیمی حَتی
جـهانم آشــوب می شـــود ...
یلدا یلدا     شنبه, ‏1391/11/07 ‏10:32:49

راستی سکرت دیشب ما کنسرت استاد رحمانپور بودیــــــــــم :) جاااااات واقعا" خالی بود ...یه حالی داد ...

دَسَه کَم بِه گِر , بِنارِم سَخته
سَرئه بِنَاره هُماری تَختَه ..

شُعلِه مانگ دیِمه وَه سَر کلاووان
لَیل وهَ دِلگیری مَچُو وَ بِئَووان

دَسَه کَم بِه گِر , بِنارم دیَره
سَرئَه بِنارَه خُوشه اَنگیرهَ ..

دِل ها وِ طَه ما دل آرامَه وهَ
گاگاه مَه مِرِم , گائی مامَه وَه

دسَکَم بِه گر یه دَس دنَگ نَیری
طاقَتو تُونای روژِ تنگ نَی ری

هر وخت بالاکت موینم ژَه دیره
دِه کُجانت دَس بِئیرِم , وِه کُجانت دِل بَه ونَم

روزِگاری مِه وِه حالِت بَه گرِیِوم یا بَخنِم
دَسَه کَم بِه گِر بَیرمَه ما لَه کَت

بِکَم وهَ مِهمون تنَیا خالهَ کَت ..
بَکم وهَ مِهمون تَنیا خالهَ کَت ..

دلم نیومداین شعرشو براتون نزارم :) تقدیم به شما ...
سکرت سکرت     شنبه, ‏1391/11/07 ‏13:38:54

اعتقادت را چند می فروشی؟

مردی مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!
سکرت سکرت     شنبه, ‏1391/11/07 ‏14:05:30

خدایا کمکم کن

((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ
امری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ
العامین))

ترجمه:
منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن،
بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای
پروردگار جهانیان.
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1391/11/08 ‏19:37:18

بعضی ها به چه فکرند...؟

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،
بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،
بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،
بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی،
بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند.
بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه،
بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند،
بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند.
بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند.
بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند،
بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند،
بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند،
بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند،
بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند.
بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند.
بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند.
بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند.
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند.
بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند.
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند.
بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،
بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.
اما تو توانائی در وجودم پیدا کن که از این چیز ها گذشته به فکر توباشم و تنها تو را ستایش کنم خدا یا...!

                                                   الهی
                                 راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
                                     دانه و لانه و بال و پر پرواز دلی
sodabe saba     جمعه, ‏1391/11/13 ‏17:05:41

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،

یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم،

تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟

رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را.

با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان.

رهایت من نخواهم کرد.

"سهراب سپهری"
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/11/13 ‏22:38:22

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم...
مرسی آبجی صبا خیلی زیبا بود...
دم شما و سهراب گرم :))))))))))))))))
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/11/13 ‏22:56:33

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :
خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:
خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟
خدا جواب داد :
بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی............
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/11/13 ‏22:58:01

داستان مرد کور


روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
سکرت سکرت     جمعه, ‏1391/11/13 ‏22:58:59

صدای شکستنش را به خاطر بسپار...

هنگامی که دل کسی را میشکنی..


صدای شکستنش را به خاطر بسپار...


تا هنگامی که دلت را شکستند


رو به آسمان فریاد نزنی


خدایا!!


به کدامین گناه....!
sodabe saba     شنبه, ‏1391/11/14 ‏00:30:55

سکرت عزیز از نوشته های زیبات واقعا ممنونم...

قطعه ای که از سهراب گذاشتم ...حقیقتا من تمام یا بیشترِ اشعارِ سهراب رو خوندم اما چند وقته پیش وقتی این شعر رو خوندم و بعد از تموم شدن شعر دیدم که نوشته شده سهراب سپهری

مات موندم که چطور من تابه حال این شعر رو ندیده و نخونده بودم ...خیلی برام زیبا و جالب بود خواستم که دوستانِ سایت هم اون رو بخونن اما هیچ اتاقی رو به اندازه ی اینجا که با حال و هوای

شعرِ سهراب مناسب باشه نمیشناختم...خوشحالم که شما هم خوشتون اومد...واقعا خدایش بیامرزد
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1391/12/21 ‏14:00:49

مرگ دوست
یکروز وقتى دانشجویان به دانشکده رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:

دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این دانشکده بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم؟
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از دانشجویان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در دانشکده مى‌شده که بوده است.

این کنجکاوى، تقریباً تمام دانشجویان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: ؟این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در دانشکده بود؟ به هر حال خوب شد که مرد؟!

دانشجویان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.

آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
?تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.

زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.

مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.

خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است؟
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1391/12/21 ‏14:44:50

ببین خدا کجاست ؟!

این روزا هم می گذره ، بالأخره ، دوران ماهم یه روز تموم میشه و باید بریم اون طرف خاک ، اون طرفا ، دیگه این خبرا نیست ، اون جا دیگه سر پل خر بگیریه ! اون جا یه خبرای دیگه است . پاشو ببین خدا کجاست ؟ این قدر اینجا سر خودتو گرم کردی که وقت سر خواروندن نداری ! از اینجا به اون جا ، از اون جا به این جا ، چه خبره ؟! حالا به کجا رسیدی ؟! چی دادی ، چی گرفتی ؟ یه کم چشاتو وا کن ببین کجایی؟ معلوم نیست اون جا هم از این خبرا باشه ها !! به خودت بگو : از خدا حیا کن ، از خدا خجالت بکش ، از خدا بترس ، این همه نعمت رو به من ندادن که من هر کاری دلم خواست بکنما ! بسه دیگه ، ببین خدا کجاست ؟ برو دنبالش ، باهاش رفیق شو ، این جا می تونی دنبال هر کسی که میخوای بری ، تا می تونی خودت ، با پاهای خودت ، بری ، برو . منم مثل تو ام ، وضع من از تو خراب تره ، فکر نکن من خودمو سر تر از تو می دونم ، نه ! منم خراب کردم . بیا دست به دست هم بدیم ، درست بشیم ، بیا ازش بخواهیم تا ما را افقی نکرده و دستمون از این دنیا کوتاه نشده ، یه فرصت دیگه بهمون بده ، بهش بگیم : غلط کردیم ، ما رو ببخش ، بیخودی دویدیم ، خودمونم میدونیم گند زدیم ، منتهی تا حالا جرأتشو نداشتیم اعتراف کنیم . خدایا ! ما رو ببخش . خدایا ! این ماه و تمام ماه ها ، هر روز و هر ساعت ، به بهانه های مختلف ، واسه مون ، روزنه هایی گذاشتی واسه برگشتن ، ولی ندیدیمت ، یعنی ، خودمونو ندیدیم ! خدایا ، کمکم کن خودمو ببینم ، کمکم کن دلم واسه خودمم بسوزه ، کمکم کن بدونم با خودم دارم چیکار می کنم ! آخه من که ظرفیت این همه شلوغیو نداشتم ، چرا این همه سرمو شلوغ کردم ، من کجا ، این کارا کجا ؟!

خدایا ! یه بار دیگه ، بازم بهم مهلت بده ، خدایا ! روم نمیشه نیگات کنم . خدایا ! تو که می دونی من کی ام ! منم می دونم خودم کی ام ! می دونم تا حالا هم ، پیش قاضی ، ملق بازی کردم ! اما فکر می کنم حالا دیگه می خوام بیام !

خدایا ! دستمو بگیر ! خدایا ! پاهام نمیاد ، خدایا ! راهم ببر ! می بینی چقدر روم زیاده ؟! می بینی چقدر بی حیایم ؟! ولی تو آقایی ، تو بزرگواری ، تو بخششت خیلی زیاده ، تو .... یا علی .
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1391/12/24 ‏00:13:00

به آرامــی آغاز

                                      بـــه مـــــــــردن میکنی

                                اگـــــــــر ســـــــفـر نــــــــــــــکنی

                            اگـــــــــــر کـــــــــتابی نـــــــــــــــــخوانی

                         اگـــــــر به اصـوات زنــــــــــدگی گوش نــــدهی

                     اگـــــــــر از خـــــــودت قـــــــــــــــدر دانـی نـــــــــکنی

                   بــــــه آرامـــــــــــــــی آغــــــــــاز بـــــه مـــــــردن میــکنی

               زمــــان کـــــــــــــــه خـــــــــود بــــــــاوری را از خـــــود بــــکشی

          وقـــــــــــــــتی نـــــــــــــگذاری دیـــــــــگران بـــــــه تـــو کـــــمک کــــند

                                                بـــــــــــه آرامـــــی

                                           آغــــاز به مــــردن میــکنی

                                    اگـر همیشه از یک راه تکراری بروی

                               اگـــر روزی مـرگـــــــی را تــــغیر نـــــــدهی

                         اگـــر رنـــــــــــــگ هـــــــــای مــــتفاوت به تن نکنی

                     یـــــــــــــــــا اگـــــر بـــــه افــــراد ناشناس صحبت نـــــکنی

                تو بـــــــــــــه آرامــــــــــــــی آغــــــــــــــاز به مـردن میــــــــــــکنی

           اگــــــر از شـــــــــــور و حــــــــــــــــرارت، از احساسات ســــــــــر کــــش

      و از چیـــز هــــــــــــــــایکه چشــــــــــمانت را بــه درخشش وا میـــــــــــــــــــدارد

و ضــــــــــــــــــــــــــــــــــربان قلبت را تنـــــــــــــــــــــد تـــــــر میـــــکند دوری نـــــــــکنی.

                                          امروز زندگی را آغاز کن!

                                               امروز مخاطره کن!

                                 امروز کاری کن و نگذار به آرامی بمیری!

                                           شادی را فراموش نکن!
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1391/12/27 ‏04:21:44

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد

خدا گفت نه!

رها کردن کار توست ، تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد

خدا گفت : نه!

شکیبایی بخشیدنی نیست، به  دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد.

خدا گفت: نه!

من به تو نعمت و برکت دادم. حال با توست که سعادت را به چنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد

خدا گفت: نه!

رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیک تر و نزدیک تر می‌کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد

خدا گفت: نه!

بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی، اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمندتر و پرثمرتر شوی.

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند، از خدا خواستم و باز گفت: نه!

من به تو زندگی خواهم داد تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همان گونه که آنها مرا دوست دارند

و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1391/12/28 ‏01:03:04

این داستان کوتاهی رو که الان میخوام بذارم خیلی زیباست جوری که وقتی خوندمش بغض سنگینی راه گلومو بسته بود...
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1391/12/28 ‏01:05:30

داستان آموزنده ” مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش “زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : ” این مرد همسر من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ “شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : ” این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ ”
دخترک با خنده گفت : ” من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . ”
زن نیز گفت : ” من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد . نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد !؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود ؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم !؟ ”
شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت : ” آهای پیرمرد خسته و افسرده ! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم ، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند !؟ ”
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت : ” اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند !! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم ! ”
پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد .
شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت : ” آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند . “
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1391/12/29 ‏03:20:53

داستان جالب “شیطان بازنشست شد !”

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:…

به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1391/12/30 ‏15:17:45

بهار

با تمام خستگی اش

دوباره آمده است

و دنباله ی پرستوها

به سمت سقف چوبی خانه ی ما  کشیده شده

نترس!

تکان شاخه از جفت گیری پرنده هاست

و زوزه ی گرگها

از شیار خشک پایین کوه

که هنوز خاطرات رودخانه را به گودی دریاچه می ریزد

از انتهای لذت مادینه ایست که احساس جوانه شدن

در عمیق ترین ارتفاعش مور مور می کند

...

هوا خوب است

و بادها موافقند با توافق ما

بادبان ها را بکش!

به دوردست ترین منتهای افق برویم

آنجا که دختر تب کرده ی خورشید

لب مرز آب و آسمان

پاشویه می کند

و نسیم دوانده شده

روی پستان تپه ها

مردانگی درخت های ایستاده  را

به نهال های باکره می بخشد

...

آب هست

خاک هست

نور هست

و شقایق

از پشت سنگ های خزه بسته ی لزج

مثل فواره ی خون قد کشیده است

فریادی از حلق زمین:

"بگذار علف های هرز هم نفس بکشند

هوا که فقط برای گل ها نیست"

و پژواکی از سقف کوتاه آسمانم که:

" ... ها  نیست! "

...

بهار

که به زیبایی غمگینی مبتلاست

از کنار حصار باغچه

که هنوز روح کلاغ پیر رویش نشسته است

می گذرد

و من

چقدر دردناک

برایش دست تکان می دهم

...

راست می گفتی

برای منی که از هزار و سیصد و...

تا آخرین رقم

دارم کلافگی ام را در امتداد تقویم ها قدم می زنم

بهار یعنی خاطرات پوسیده ای که روی دوش پرستوها

زیر سقف چوبی خانه ی مان بایگانی می شود

...

...

ماهی سرخ

چون قطره ای جوهر

پخش در تمام فضای اتاق

بوی تند سیر و

سرکه و

من و

سرگیجه و سقوط

تا ته کاسه ی آب و سکه های لال

دلم آشوب می شود از سماق

خون خشکیده ای روی چینی ظرف

خنده ام می گیرد

از قیافه ی مضحک سنجد

         

و دلم می گیرد از سیب

که هست

اما در آیینه نیفتاده ست

آوای قد کشیدن سبزه ی سبز

مرثیه ایست

برای منی که پشت چراغ قرمز تنگ

در شمارش معکوس عمر

ایستاده ام سالهاست

و قد نمی کشم

با همان کفشهای بالدار کودکی ام

...

                     

و سال نیکو هم که از اینجایش پیداست
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1391/12/30 ‏15:19:07

سال نو مبارک.............
درد ساحل     جمعه, ‏1392/01/02 ‏22:20:35

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یک شمع روشن می تواند هزاران شمع خاموش را روشن کند و ذره ای از نورش کاسته نشود …
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مشکل فکر های بسته این است که دهانشان پیوسته باز است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
روزی برای بعضی آدم ها تنها یک خاطره خواهید بود… تلاش کنید که لااقل خاطره ای خوش باشید…
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تنها دو گروه نمى توانند افکار خود را عوض کنند: دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان. “وین دایر”
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/01/05 ‏20:16:38

نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را تفسیر میکند................
fred Fred     سه شنبه, ‏1392/01/06 ‏14:02:49

ای یاوه یاوه یاوه ... خلایق مستید و منگ ...
امان از خرافه
دلشکسته الهه     سه شنبه, ‏1392/01/06 ‏15:07:27

خیلی قشنگ بوداستادسکرت
دلشکسته الهه     سه شنبه, ‏1392/01/06 ‏15:17:02

شبهای این جا آنقدر دلگیر است ک سوت قطارهای نیمه شب هر آدمی را وسوسه مىکند که برود و هیچ وقت باز نگردد!!! دغدغه های مرا پایانی نیست هرچه اشک گفتم ولبخند نوشتم خواندی و تصور کردی شعری دیگر است!!!
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/01/07 ‏13:51:16

بسیار زیبا الهه جان. اما چرا انقد نا امید
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/01/07 ‏13:57:32

کوچه های قدیمی را باریک می ساختندتا آدمها به هم نزدیکتر شوند!"حتی در یک گذر"! اکنون چقدر آواره ایم در این همه اتوبان پهن..................
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/07 ‏16:20:21

امیدبه چی داشته باشم استاد؟این پیام شماهم ناامیدکننده است که؟
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/07 ‏16:33:25

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...
  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏13:58:00

من استاد نیستم.
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏14:19:58

الهه جان جمله ای که من گفتم یه حقیقت تلخه نه یه جمله مایوس کننده...
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏14:22:16

بچه که بودیم...!

- بچه که بودیم، چه دل‌های بزرگی داشتیم، اکنون که بزرگیم، چه دلتنگیم!
- کاش دل‌هامون به بزرگی بچگی بود.
- کاش برای حرف‌زدن، نیازی به صحبت‌کردن نداشتیم و فقط «نگاه» کافی بود.


- بچه که بودیم تو جمع گریه می‌کردیم، بزرگ که شدیم، تو خلوت.



- بچه که بودیم راحت دل‌مون نمی‌شکست، بزرگ که شدیم، خیلی آسون دل‌مون می‌شکنه.


- بچه که بودیم همه‌رو ۱۰تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم، بعضی‌هارو هیچی، بعضی‌هارو کم و بعضی‌ها‌رو بی‌نهایت دوست‌داریم.


- بچه که بودیم قضاوت نمی‌کردیم و همه یکسان‌بودن، بزرگ که شدیم، قضاوت‌های درست و غلط موجب شد که اندازه‌ی دوست‌داشتنمون تغییر کنه.



- بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می‌کردیم، یک‌ساعت بعد از یادمون می‌رفت، بزرگ که شدیم، گاهی دعواهامون سال‌ها تو یادمون می‌مونه و آشتی نمی‌کنیم.



- بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می‌شدیم، بزرگ که شدیم، حتی ۱۰۰تا کلاف هم سرگرم‌مون نمی‌کنه.



- بچه که بودیم بزرگ‌ترین آرزومون داشتن کوچک‌ترین چیز بود، بزرگ که شدیم، کوچک‌ترین آرزومون، داشتن بزرگ‌ترین چیزه.



- بچه که بودیم آرزومون بزرگ‌شدن بود، بزرگ که شدیم، حسرت برگشتن به بچگی‌رو داریم.



- بچه که بودیم تو بازی‌هامون همه‌اش ادای بزرگ‌ترهارو درمی‌آوردیم، بزرگ که شدیم، همه‌اش تو خیال‌مون برمی‌گردیم به بچگی.
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏15:24:43

این روزها حالم خوب است


خوب خوب !!!


نه نشانی از دلتنگی


نه روزنی از سیاهی


ونه وسوسه ای از دلبستگی


نوشتنم را بهانه ای نیست


جز گفتن اینکه...


بعد از "تو" به هیچ "اویی"


اجازه "ما" شدن نمی دهم
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏15:25:25

به هیچ کس راز دل نگو دخترک

به هیچ کس نگو که دل بسته ام به تو

به هیچ کس نگو که عاشقش شدی

نه، نه ،نگو

نه، نه، به هیچ کس اعتماد نکن

به هیچ کس نگو که یک شبی کنار پنجره گریه کردی از خاطرش

به هیچ کس نگو که از دیدنش سرعت قلبت از ثانیه جلو می زند

به هیچ کس نگو که روزها گذشت و پیر شدی در انتظار دیدنش

به هیچ کس نگو به هر دری زدی برای باز دوباره دیدنش

به هیچ کس نگو حتی کسی که چتر شد زیر باران برای تو

به هیچ کس نگو حتی کسی که گفت عاشقت شده است

به هیچ کس نگو حتی کسی که نیمه شب برای تو شعر گفته است

به هیچ کس نگو حتی کسی که گفت از بی اعتناییت دلم شکسته است

شک نکن او روزی با تمام عشق رها می کند تو را

نه نه کسی به احساس پاک تو که مثل یک گل شکفته است توجهی نمی کند
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏15:25:43

خدا تنها روزنه امیدی است
که هیچگاه بسته نمی شود؛
تنها کسی است
که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد؛
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت!
تنها خریداریست
که اجناس شکسته را بهتر می خرد،
تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه پشت کردند،
آغوش می گشاید.
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود.
و تنها سلطانی است
که دلش با بخشیدن آرام می گیرد
نه با تنبیه کردن!
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏20:45:38

جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
وجالتر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند!
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏21:14:49

قله ای که یکبارفتح بشه،تفریحگاه عمومی میشه!
پس مواظب قله دلت باش....
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/01/08 ‏21:28:10

ببــــخش باران ببــــخش که تو می باری و ما شســـــته نمی شویم
درد ساحل     جمعه, ‏1392/01/09 ‏01:32:44

باز کن پنجره را
باز کن پنجره را
در بگشا
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد.
باز کن پنجره را
که پرستو می شوید
در چشمه ی نور
که قناری می خواند
می خواند آواز سرور
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد»

سبز برگان درختان همه دنیا را
نشمردیم هنوز
من صدا می زنم:

«باز کن پنجره، باز آمده ام
من پس از رفتنها، رفتنها
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو
اکنون به نیاز آمده ام
داستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو می رفتم، می رفتم، تنها، تنها
و صبوریِ مرا
کوه تحسین می کرد
من اگر سوی تو برمی گردم
دست من خالی نیست
کاروانهای «محبت» با خویش
ارمغان آوردم...

حمید مصدق
دلشکسته الهه     جمعه, ‏1392/01/09 ‏19:57:47

وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه
یعنی واقعا عاشقشه....♥
اما ....
وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه
یعنی هیچ وقت دیگه نمیتونه
دختر دیگه ای رو مثل اون دوست داشته باشه.....!
دلشکسته الهه     جمعه, ‏1392/01/09 ‏19:58:31

کم طاقتی عادت آن روزهایت بود.

این روزها برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شده ای عزیزم!!!
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/01/10 ‏12:14:21

مرا ببخش

یارب مرا به سلسله انبیا ببخش        بر شاه اولیا، علی مرتضی ببخش

یارب گناه من بود از کوهها فزون     جرم مرا به فاطمه، خیرالنسا ببخش

هرکار کرده‌ام، همه بد بوده و غلط      یارب مرا تو بر حسن مجتبی ببخش

یارب اگر که جود وسخائی نکرده‌ام     ما را تو بر سخاوت اهل سخا ببخش

یارب مرا به رحمت بی‌منتها ببخش       یعنی به ساحت حرم کبریا ببخش

یارب گناهکار و ذلیل و محقرم         عصیان من به شوکت عزّوجلا ببخش

یاب تو را به جاه و جلالت دهم قسم      جرم گذشته عفوکن و ماجرا ببخش

یارب مرا ببخش به اهل صلات و صوم * یعنی به نور صفوت اهل صفا ببخش

یارب تو را به نور جمالت دهم قسم      کز ظلمتم رهان و به نور هدا ببخش

یارب به نور ظلمت خاصان درگهت       این بنده را به ختم همه انبیا ببخش

یارب از این معاصی بسیار بی‌شمار

مستوجب عقوبتم؛ امّا مرا ببخش
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/12 ‏20:44:41

سیــــــــــر شدم …
بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم !
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/12 ‏20:45:15

ساعت مچی ات را باز کن … دست هایت را در بیاور
بگذار برای یک شب هم که شده
آب ِ خوشی / از گلوی ِ چشمهایت / پایین برود …
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/01/13 ‏01:13:38

ممنون از حضور سبزت الهه جان...
ببخش که مهمون نوازیمون خوب نیست صبر کن بچه ها از تعطیلات برگردن غیبتشون رو حسابی جبران میکنن..
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/14 ‏14:41:32

سلام ممنون ازتوجه شمادوست عزیزسکرت جان چون تنهام دوست دارم بیشترتواین سایت باشم نمیدونم چرا؟
انشاا...دوستان به سلامتی برگردن منم حضورگرمشونو ببینم
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/14 ‏15:07:06

یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم…
یه دل گرفته…
یه زندگی پر از خالــی…
من سرشارم از تنــهایـــــــــی…
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/14 ‏15:07:56

مـتـنـفــرم

از روزائــی کــه

دلــم واسـه کسـی کـه دلـی واسـه تـنـگ شــدن نـــداره

تنگ میشه . . .
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/14 ‏15:08:37

خنده را معنی ســـرمستی مدان

آنکه میخندد غمش بی انتهاست
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/14 ‏15:09:25

روزی صد بار با هم خداحافظی می کردیم اما افسوس معنای

خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/15 ‏22:08:26

ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت

جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت

چون رمیدن های آهو ناز کردن های او

دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت

کهنه ای بودم برای دست های این و آن

هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت

ابرهم در بارشش قصد فداکاری نداشت

عقده در دل داشت روی خاک خالی کردو رفت
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/15 ‏22:08:51

شاید میان این همه نامردی

باید شیطان را ستود

که دروغ نگفت

جهنم را به جان خرید اما

تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/15 ‏22:09:12

امسالم مث هر سال بدون تو تموم شد...

این عید و نمی خوام

من عیدی ندارم

این عید واسه من روز عذابه

عیدم مث هر روز، هر روز مث دیروز

من حال دلـــــم خیــــلــی خـــرابــــه...
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/15 ‏22:09:51

تو چه میدانی ...

از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید...

اما من با تمام قدرت ، به دور تو می چرخیدم؟!

تو چه می دانی ...

از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند...

ومن ، بی توجه ،با همه وجود ،برای تو می خندیدم...؟!

تو چه می دانی...
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/01/15 ‏22:47:19

آدمیزاد غرورش را خیلی دوســـت دارد...



اگــــر داشته باشد



آن را از او نگیرید...



حتی به امانت نبــــرید



ضربه ای هم نزنیدش؛



چه رسد به شکستن یا له کــــردن!



آدمی غرورش را خیلی زیاد...شـــاید بیشتر از تمام داشته هایش دوست دارد



حــــالا ببین اگر خودش ؛غرورش را به خاطـــرتــــو نادیده بگیــــرد؛چقـــدر دوستت دارد
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/01/16 ‏00:46:49

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم.

هنوز خدایت همان خداست!

هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمی شود ...

و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...برای همیشه!

چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/01/16 ‏01:04:35

بشنو از این می پرست می زده  ……………………..  داستان می خوری در میکده

دوش رفتم بر در میخانه ای   ……………………………….  تا بگیرم ساغر و پیمانه ای

بر در میخانه دیدم ناگهان  …………………………….  می پرستان جمله با شور و فغان

هر یکی ساغر به دست نظاره گر  ………………………..  بر رخ ساقی که گردد جلوه گر

هر یکی می خواست می مستی کند  ……………..  ترک هستی های این هستی کند

تا که ساقی آمد و با صد خروش  ………………………….  گفت کی می خوارگان باده نوش

چیست غوغا بر در این میکده   …………………..  نظم این میخانه را بر هم زده

می پرستان جمله آوردند جوش  …………………..  بانگ سر دادند با جوش و خروش

کی تو ساقی همه دلهای ما  ……………………………..باده ای کن در این پیمانه ها

در میان می خواره ای ها بست بی شکیب   ……………..  زد نهیبی اندر او صدها لهیب

گفت امشب از همه شب ها جداست  …….  همنشین می خواران امشب خداست

گفت ساقی را که ای پیر گرام  ………………………..  کن دگر گفت و شنود خود تمام

آن خم سر بسته ات را باز کن   …………………..  اینک بساط شور و مستی باز کن

آن خمی که سوزد و سازد مرا   …………………………  آن خمی که آتش افروزد مرا

آن خمی که جمله خم های دگر  …………………..  پای بست این خم سوزنده تر

آن خمی که دل ز خم ها می برد  ………………..  آتش اندر جان خم ها می زند

هر که از این می خورد فانی شود  ………………………  محو ذات حق شده باقی شود

انبیا هم مست از این پیمانه اند  ………………………  تا ابد ساکن در این میخانه اند

هر که از این می خورد مجنون شود  ………………….  گر جنونی داشته افزون شود

جرعه ای می خورده شاه ماسوا  ………………..  تا علی گشته به عالم مرتضی
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/01/17 ‏01:02:38

نوشته ای بسیار زیبا از ارما بومبک

گر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم



دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم، حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده ...



در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم ...



پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ...



شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم ...



با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند...



با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم...



هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است ...



هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است ...



به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم؛ چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم ...



وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم: بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم!



اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم ...
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/19 ‏18:47:56

من با سایه ام حرف میزنم…
وقتی میان این هیاهوی آدمها،کسی سراغی از وجود تنهاییم نمی گیرد!
با سایه ام حرف میزنم …
وقتی همه بدنبال خوشبختیِ خیالیِ خود روز را به شب سنجاق میکنند!!
وقتی که تنهاییِ سردِ من،
میان حجم خالیِ نبودنِ کسی
از یاد میرود….
وقتی که دیوار پشت سر،تنها تکیه گاه بی روح من است.
وقتی که تو به روزمرگی های تنهای من بی توجهی؛
من با سایه ام حرف میزنم…
وقتی که دهانم پراز حرف است و کسی نیست لقمه ای درد دل با من شریک شود!
وقتی که عید من با جای خالی از حضور کسی پر نمی شود…
من با سایه ام حرف میزنم…
میدانم به تراوشات ذهن خسته ام می خندی
بخند
آری بخند به نداشته هایم که تو برای داشتنش چشم بینایی نداری!!
بخند اما…

یادت باشه کنار تنهایی شب های من نداشته هایم را به رخ نکشی!!
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/19 ‏19:05:07

آدمها کنارت هستند
تا کـــی؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند
از پیشــت میروند یک روز
کدام روز ؟
وقتی کســی جایت آمد
دوستــت دارند
تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند
میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه
نه
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود
و این است بازیِ باهــم بودن.....!آقاداداش سکرت
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/19 ‏19:07:35

آدمایی هستن که
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم ...
وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده،
راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون حیوونکی نپره ...
اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون ...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه
همونایین که براتون حاضرن هر کاری بکنن
اینا فرشتن ...
تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه، اذیتشون نکنین...
تنهاشون نزارین، داغون می شن !
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/19 ‏19:08:00

وقتی پرنده ای زنده است مورچه ها را می خورد
وقتی می میرد مورچه ها او را می خورند
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیو نها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
پس خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/01/20 ‏13:28:31

الهه جان خودت هنر شعر سرودن داری؟
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/21 ‏15:37:03

نه فقط بعضی هاش حرف دل خودمه
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/21 ‏15:51:11

دلم عجیب گرفته کسی کنارم نیست

شب است و کنج اتاقم نشسته ام تنها!

دو چشم خیس و نگاهی که خیره مانده به در

نگو که گریه نکن! خسته ام از این دنیا



نگو که غصه نخور فکرهای خوب بکن!

تو هم که مثل بقیه مرا نمی بینی!

بفهم، من، چه میکشم این روزها، بفهم

نگو که: صبر کن آخر ز غصه می میری!



بمیرم آخر از این غم که خسته ام دیگر

نصیحتم نکن امشب، تو را قسم به خدا

دو بیت شعر نوشتم که مرحمم باشد

دلم عجیب گرفته، بریده ام به خدا
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/21 ‏15:51:57

من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند.
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/21 ‏15:52:29

همیشه می دانستم که هر سلام آغاز تلخ یک پایان است

همیشه می دانستم که نباید به رویاهایم دل خوش کنم

همیشه می دانستم که واقعیت با رویاهایم جور در نمی آید حتی می دانستم که نباید به خود

دروغ بگویم

من نمی خواهم درآخرین لحظه زندگی ام حسرت بودن، دریغ و افسوس مچاله ام کنند و

بمیرم

نمی خواهم در لحظه آخر به هیچ کس و هیچ چیز دلبستگی داشته باشم

شاید این ضعف است

شاید این ترس است

اما واقعیت است

همه خواهیم رفت

همانطور که در سکوت آمده ایم در سکوت الوداع خواهیم کرد و فراموش خواهیم شد
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/21 ‏15:53:17

گویند هر فرازی را نشیبی و از پس هر گریه ای، خنده ای است

ولی نمی دانم چرا این بیان در مورد من صادق نیست

وقتی که فرازهای زندگی ام به اوج رسیده به جای نشیب، چیزی جز سقوط نیست

و زمانی که گریه هایم به هق هق رسیده به جای خنده، چیزی جز سکوت نیست

و این سقوط و سکوت، همان مرگ من است
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/01/21 ‏15:58:05

درد را از هر طرف که بنویسی همان درد است

مثل درد من مثل درد تو مثل درد همسایه که دلش گرفته است

و چراغ خانه اش خاموش است

من به روشنی بد نکردم که تو اینگونه افتاب را از کوچه زندگیم گرفتی

وقلبم را رنجانیده ای

وزخم خنجر بر پشت من نهادی

من و تو غباری بیش نیستیم در این ویران سرا

این را همیشه یادت باشد
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/26 ‏22:28:20

دمش گرم...

دمش گرم....

باران را میگویم

به شانه ام زد و گفت:

خسته شدی....

امروز را تو استراحت کن..

من به جایت می بارم....
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/26 ‏22:28:34

گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...!

گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...!

نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست
دلشکسته الهه     دوشنبه, ‏1392/01/26 ‏22:29:24

سلامی داداش سکرت خبری ازتون نیست سایت خلوت شده؟
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/01/31 ‏16:10:46

اگر دروغ رنگ داشت؛


هر روز شاید،


ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،


و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود


اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛


عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند


اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛


محال نبود وصال!


و عاشقان که همیشه خواهانند،


همیشه می توانستند تنها نباشند

.

اگر گناه وزن داشت؛


هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،


خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،


و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم

.

اگر غرور نبود؛


چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،


و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،


جستجو نمی کردیم


اگر خواب حقیقت داشت؛


همیشه خواب بودیم


هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛


ولی گنج ها شاید،


بدون رنج بودند!!!


اگر همه ثروت داشتند؛


دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند


و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛


تا دیگران از سر جوانمردی،


بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند


اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،


اگر همه ثروت داشتند


اگر مرگ نبود؛


همه کافر بودند،


و زندگی، بی ارزشترین کالا بود


ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید


اگر عشق نبود؛


به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟


کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟


و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟


آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم


اگر عشق نبود؛


اگر کینه نبود؛


قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند


اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،


من بی گمان،


دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز


هرگز ندیدن مرا


آنگاه نمیدانم ،


به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟!
sodabe saba     دوشنبه, ‏1392/02/02 ‏12:13:24

خدایا

چه لذت بخش است این گذر نسیم یادِ تو بر دلها...
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/11 ‏01:30:46

*به سلامتی مادر...
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...
روز تمام مادرا مبارک
دلشکسته الهه     چهارشنبه, ‏1392/02/11 ‏01:38:08

سلام روز مادر مبارک عزیزان
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/11 ‏01:38:36

مـــــــــن...

دستانم را

که به ریسمان محکم نام تو گره می زنم

احساس تلخ سقوط

در دلم محو می شود

چقدر با نام تو فاصله گرفته ام؟!

تو بگو...

می دانم...

دور شده ام.....

به وسعت تمام ثانیه ها،

دقیقه ها،

ساعت ها

و روزهایی که

غفلت کردم

دامان پرمهر تو را رها کردم...

و محو زیبایی های دنیا شدم

و گم کردم تو را...

و گم شدم...

در این بازار پر همهمه دنیا

و حالا..

پس از گذشت روزهای از دست رفته

و بین من و تو به اندازه کوهی از گناه و غفلت

دوباره بازگشته ام

فاصله افتاده است

و تو خود می دانی

که هیچ حاصلی از این فاصله نبردم

جز قلب و روحی زخمی و خسته

اما حالا من برگشته ام

امیدوار به رحمت بی انتهای تو

می خواهم این فاصله ها را پر کنم

پناهم می دهی آیا؟

دستانم را این بار محکم تر به نام تو گره می زنم

و احساس تلخ سقوط در دلم محو می شود

چشمان گریانم را می بندم

و چیزی در دلم جاری می شود

چیزی شبیه صدای سبز دعا

«اَمَنْ یجیب» دلم در دل کوه، طنین می افکند

و صدای آمین را از تمام ذرات زمین و آسمان می شنوم

انگار تمام ذرات هستی در تکاپو هستند

تا مرا به تو برسانند

و من...

دوباره نام تو را صدا می زنم

دستانم را محکم تر به نام تو گره می زنم

و دستان ناامیدی را می بینم

که از قلبم فرو می افتد

حالا چقدر با نام تو فاصله دارم

تو بگو...

ای خدای مهربان من!
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/11 ‏01:50:37

به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره ، هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام، همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت ازسلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته، زندگی همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون میده ، هیچوقت خستگیشو به رخمون نمیکشه و ازش گلایه ای نمیکنه
به سلامتی مادر .
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/11 ‏01:54:09

هر وقت شک می کنم ؛ به عشق ، به خنده ، به مهر ، به گرما ، حتی به خاک …
هر وقت گم می کنم ؛ راهم را ، آسمان را ، حتی خودم را …
به مادرم نگاه می کنم …
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/11 ‏01:54:57

به سلامتیه مادرم ! تنها کسی که همیشه بیشتر از خودش و بیشتر از خودم به من “اهمیت” داده …
farahnaz فرحناز     چهارشنبه, ‏1392/02/11 ‏23:42:12

به سلامتی شما سکرت خوب؛ که اینقدر فرزند قدر شناس و مهربونی هستی... انشالله که عمری طولانی و با عزت داشته باشی و مادرتون هم همیشه از داشتن فرزندی چون شما به خودش بباله... آمین
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/02/12 ‏00:52:26

خداوندا همان طور که از دعاهایم گذشتی از گناهانم نیز بگذر
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/02/16 ‏00:41:30

چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز


بر شکوه سفر آخرتم، افزودند


اشک در چشم، کبابی خوردند


قبل نوشیدن چای،


همه از خوبی من میگفتند


ذکر اوصاف مرا،


که خودم هیچ نمی دانستم.


نگران بودم من،


که برادر به غذا میل نداشت


دست بر سینه دم در ایستاد و غذا هیچ نخورد


راستی هم که برادر خوب است.


دست تان درد نکند،


ختم خوبی که به جا آوردید


اجرتان پیش خدا


عکس اعلامیه هم عالی بود،


کجی روبان هم،


ایده نابی بود


متن خوبی که حکایت می کرد


که من خوب عزیز


ناگهانی رفتم


و چه ناکام و نجیب


دعوت از اهل دلان،


که بیایند بدان مجلس سوگ


روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم


ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز


که بدانند همه،


ما چه فامیل عظیمی داریم.


رخصتی داد حبیب،


که بیایم آنجا


آمدم مجلس ترحیم خودم،


همه را میدیدم


همه آنهایی،


که در ایام حیات،


نمی دیدمشان


همه آنهایی که نمی دانستم،


عشق من در دلشان ناپیداست.


واعظ از من می گفت،


حس کمیابی بود


از نجابت هایم،


وز همه خوبیهام


و به خانم ها گفت:


اندکی آهسته


تا که مجلس بشود سنگین تر


سینه اش صاف نمود


و به آواز بخواند:


" مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک    چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم."


راستی این همه اقوام و رفیق


من خجل از همه شان


من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم


من به اندازه یک مجلس ختم،

دوستانی دارم!
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/02/16 ‏13:53:54

می گویند هر سن و سالی که داشته باشی


اگر کسی نباشد ،


که با یادش ،


...


چشمانت ،


از شادی یا غم پر اشک شود ،


هرگز زندگی نکرده ای


و من این روزها


زندگی نمی کنم
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/02/16 ‏15:20:53

عاشق خدا هستم !!!


چون همونجایی که میتونست مچم رو بگیره :


دستم رو گرفت
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/02/16 ‏21:45:47

خدایا


مرا از خودم رهاکن..


هیچکس مرا اندازه ی خودم آزار نداد
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/02/17 ‏00:03:25

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

دادمیزد: کهنه قالی میخرم،دسته دوم جنس عالی می خرم،کاسه و ظرف سفالی میخرم

گرنداری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه هست و نان در سفره نیست!

ای خدا شکرت .ولی این زندگیست؟؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود.

خواهرم بی روسری بیرون دوید.گفت:آقا سفره خالی میخری؟؟
دلشکسته الهه     سه شنبه, ‏1392/02/17 ‏01:11:48

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/02/17 ‏14:06:18

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزه ی دُردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم خودنمای؟

تا کی از پندار باشم خودپرست؟

پرده ی پندار می‌باید درید

توبه ی زهاد می‌باید شکست

وقت آن آمد که دستی بر زنم

چند خواهم بودن آخر پای‌بست

ساقیا در ده شرابی دلگشای

هین که دل برخاست غم در سر نشست

تو بگردان دور تا ما مردوار

دور گردون زیر پای آریم پست

مشتری را خرقه از سر برکشیم

زهره را تا حشر گردانیم مست

پس چو «عطار» از جهت بیرون شویم

بی جهت در رقص آییم از الست
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/18 ‏00:23:55

دفتر روزگار را ورق میزنم
امروز پدری برای یک لقمه نان کلیه اش را فروخت
همان نانی که دیروز قرار بود مجانی شود
امروز کشاورز پیر پولی برای خرید بذر نداشت
همان محصولی که از دیروز هر کیلویش 250 لیتر آب مصرف می کند !
امروز دختری از ادامه تحصیلش بازماند
همان تحصیلی که دیروز خرجش به مرز تن فروشی رسید
امروز پسری در بالای دیوار خانه ی مردم دستگیر شد
همان پسری که دیروز از کارش ...به خاطر 2.5 میلیون فرصت شغلی اخراج شد !
امروز مادرم دیگر در خانه نیست
همان خانه ای که فقط تا دیروز با کلیه ی پدر گرم می شد
فردا هم روز دیگریست
و کسانی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند
نه کلیه ای برای پدر
و نه تنی، برای مادر ...
فردا هم روز دیگریست
فردایی که بعضی ها همچنان نفس می کشند
همان هایی که دیروز 3هزار میلیارد تومان را با پول کلیه و تن مادر به خانه بردند

                           سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد ...
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/02/19 ‏00:47:10

خدایا منو نگا..........

خدایا...........

کودکان گلفروش رامی بینی....
...
مردان خانه به دوش.............

دختران تن فروش................

مادران سیاه پوش.................

واعظا ن دین فروش..............

پسران کلیه فروش.................

زبان های عشق فروش............

انسان های آدم فروش...........

همه را می بینی؟؟؟

میخواهم یک تکه آسما ن کلنگی بخرم!!!

دیگر زمینت بوی زند گی نمی دهد...
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/02/20 ‏01:38:27

http://upload.tehran98.com/img1/nygfwqvmtb9x5szo7nam.jpg عکس

مرد سرتو بالا بگیر! از چی‌ خجالت میکشی؟
خجالت باید آن مسئولی بکشد که این تصویر را می بیند و و می گوید ما در این مملکت فقیر نداریم...
خجالت باید آن بچه پولداری بکشد هنوز پشت لبش درست سبز نشده اما ماشین پانصد میلیونی سوار می شود و تو را با پوزخند مسخره می کند..
خجالت باید آن کسی بکشد که از کنار تو بی تفاوت رد می شود و می گوید حتما حقش بوده و عرضه زندگی نداشته...
خجالت را باید آن کسی بکشد از پشت هزار تیریبون دولتی این درد را کتمان می کند..
خجالت را من باید بکشم که این درد را می بینم و باز نفس می کشم و می گویم توکل به خدا...
تامین اجتماعی ، خدمات درمانی ، هزار کوفت و زهر مار ، اینها همه چه ارزشی دارد وقتی تو اینگونه خجلی و در گوشه خیابان بدنبالی اینی که شب در سفرت نان خالی هم نیست...
خجالت رو باید کسانی‌ بکشن که نان رو از سفره ی تو دزدیدند و
حساب بانکیشون رو توی کشورهای دیگه پر کردن!
خجالت رو باید کسانی‌ بکشن که هر لحظه فریاد عدالت عدالت سر می دن
و غیر از ریا چیزی توی زندگی ندارن!
خجالت رو باید اونایی بکشن که به دنبال رای تو برای مشروعیت بخشیدن
به سفره ی بی نان تو هستن!
خجالت رو باید اونی بکشه که به دنبال سیلی تو به صورت استکبار جهانیه!
در حالیکه براش مهم نیست که تو این سیلی رو برای سرخ کردن صورت
خودت لازم داری!
سرتو بالا بگیر مرد .. !
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/02/21 ‏01:35:34

آی مردم! آی مردم!

   یک مرد
   دستهایش خسته
   و دهانش ز خجالت بسته۱
   شرم از عمق دو چشمش پیداست
   شرم یک لقمهء نان
   دل از این غصه مشوش که اگر
   دخترش فکر کبابی بکند
   و زنش فکر لباسی نو را
   ای وای......
   چه کند؟
   غصهء اینکه مبادا فردا
   دخترش ننگ بداند و نگوید پدرش کارگر است
   ترس از نفرت او از بابا
   می خورد روحش را
   آی مردم ، آی مردم ، سخت است
   کمرش خم شده از فکر جهاز زهرا...
   تف به رویت دنیا
   تف به رویت دنیا
   قصه هایت چقدر ننگین است!
   آی مردم!
   قصهء غًصهء مردی که سرش پایین است
   هیچ میدانید
   چقدر سنگین است!؟...... چقدر سنگین است!؟......
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/02/22 ‏22:47:43

از کودک فال فروش پرسیدم چه میکنی؟ گفت: به انانکه در امروز خود مانده اند

فردا را میفروشم!
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/25 ‏01:32:44

نویسنده: خودم
عکاس: خودم
مسافر: خودم
خوشحال میشم نظر بدید. اگه خوشتون اومد بگید که عکس های بیشتری بزارم، اگرم به فکر سفر به این منطقه افتادید من در خدمتم...
sodabe saba     چهارشنبه, ‏1392/02/25 ‏09:59:30

سلام داداش سکرت جان...دستت درد نکنِ واسه توضیحاتی که دادی ولی داداشی من نتونستم عکسارو ببینم...عکسا نمایش داده نمیشه!!!!!!!!!!!

دلم آب افتاد...با این توضیحاتی که دادی احتمالا رفته بودی بهشت...منم میخوام...

زودی عکسارو ردیفش کن میخوام ببینم چه کردی...
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/02/25 ‏12:23:34

دوستان نمیدونم چرا عکسا نمایش داده نمیشه هگه کسی راه حلشو بلده بگه تا اصلاحشون کنم یا یه سایت برای آپلود معرفی کنه
farahnaz فرحناز     چهارشنبه, ‏1392/02/25 ‏19:41:02

سکرت جان سلام، فکر کنم اگه عکسهاتو در قسمت تصاویر دیدنی سایت بذاری،(لطفا حجم اونها رو کم کن) بعد از تایید مدیر اون قسمت، میتونی لینک اونها رو اینجا بذاری

البته شاید راه حل های دیگه ای هم باشه ولی من این راه به نظرم رسید... موفق باشی
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/02/26 ‏00:07:49

فرحناز عزیز لطف کن این دوتا کامنت که عکسارو گذاشتم حذف کن نظم اتاق رو به هم زده
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/02/26 ‏00:09:20

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغا

آدمیت برنگشت...
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/02/26 ‏14:12:07

خاطرات سفری بکر

نزدیک ظهر بود، به ورودی دره رسیدیم، دره آنقدر سرسبز و زیبا بود که چشم هر بیننده ایی را نوازش میکرد.
به حدی جذب آن همه زیبایی شده بودیم که خستگی راه را به کلی از یاد بردیم.
از بالا که نگاه میکردیم موجی از آدمها را میدیدیم که به طرف دره سرازیر شده و برای رسیدن به عمق دره از هم پیشی میگرفتند، گویی کودکانی چموش بودند که برای رسیدن به آغوش مادر تقلا میکردند.
بعد از چند صباحی به پایین دره رسیدیم در پایین دره روستایی با قدمت چند هزار ساله را دیدیم که تمدن ایران باستان را به رخ جهانیان میکشید و همچون مرواریدی در اعماق دره میدرخشید.
(http://upload.tehran98.com/img1/aewwat0miylqogve4mj.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/l17monve8v158u9kprsb.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/3ak1ivvnakyuxe53z2zn.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/t3osj82yt46oacpq2782.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/ifxbiipbxb933nry0zq9.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/k3yy5zeqslfbdx492w2.jpg)
وقتی به ورودی روستا رسیدیم خود را مقابل پله هایی یافتیم که تنها راه ارتباطی ساکنان روستا با جهان بیرون بود.
(http://upload.tehran98.com/img1/owc95nj9vh846ujnfj.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/eggrw87w8b643e30kefy.jpg)
داخل روستا توقفی کوتا داشتیم تا نفسی تازه کنیم، آنقدر محو زیبایی روستا شده بودیم که از قافله گذر زمان جا ماندیم.
برای دیدن آبشارها و طبیعت بکر دره باید مسیر طولانی را طی میکردیم، در طول مسیر سنگ چینی کنار راه توجه گردشگران را به خود جلب کرده بود و به یقین معماری کار بلد وچیره دست آنها را با نظم خاصی روی هم قرار داده بود تا حفاظی در برابر سقوط افراد باشد.
(http://upload.tehran98.com/img1/3pb4z7cd72gwkjdi79jz.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/18581zicel7is4p2v9cf.jpg)
در افکارم غوطه ور بودم ، خود را مقابل رودخانه ایی یافتم که به وسیله انبوهی از درختان احاطه شده بود و آبشارهای کوچک و بزرگی که از لابه لای درختان تلاش میکردند به رودخانه برسند و همراه با امواج خروشان آن سفر پر ماجرایی را آغاز کنند...
(http://upload.tehran98.com/img1/yblosv9aa1sbjx94dwuy.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/kweoi7oifyonmlmsguq.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/165dk7bfvc1qjjvuz3cn.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/we8mpaw612u9van36a68.jpg)
(http://upload.tehran98.com/img1/37b9jpsfcm4htpjsy9h.jpg)


ظاهرا اصلاح شد. خوشحال میشم نظرتونو درباره عکسا بدونم.
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/02/26 ‏14:13:27

ای با اعصابم داغون شد. میزارمشون تو اتاق وسابقه عکس کیانا
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/02/27 ‏02:41:01

بهشت ودوزخ
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت:
"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"**
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!** **
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند.
به نظرقحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند.
اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..**
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.
خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"**  **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!**
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.
مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"**  **
خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد!
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"**  **
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/02/28 ‏23:37:02

دلت شماره چنده؟

۱. یکی دلش به صد دل بنده..

2. یکی صد دل, به یه دل می بنده..

3. یکی یه دل , به یه دل می بنده و تا اخر پایبنده..

4. یکی نمی دونه دلش به کی بنده..

5. یکی هر بار به یکی دل می بنده..

6. یکی دل می بنده که بخنده..

7. یکی هم دلش اکبنده , مونده به کی دل ببنده

8. یکی هم دلش شکسته و منتظره یه بنده

حالا تو دلت شماره چنده؟
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏17:54:13

تو رو خدا کمکم کنید دارم از دلتنگی میمیرم شبا به جای خواب گریه میکنم کمکمکمکمکمکمکمکمکمکمکمک
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏18:28:24

به چه میخندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی !
به چه چیز ؟ به شکست دل من ، یا به پیروزی خوشی؟
به چه میخندی تو ؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد !یا به افسونگریچشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟
به چه میخندی تو ! به دل ساده من میخندی که دگر تا ابد نیز به فکر خود نیست .
خنده دار است بخند .
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏18:41:56

سکرت جان دل من شماره 3 است
ولی اخه چی کار کنم که اون هم محلم بذاره
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏18:50:54

یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...

همین که دستت رو آروم بگیره.....

یه فشار کوچیک بده.....

این یعنی من هستم تا آخرش.....

همین کافیه....!
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏18:55:28

چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن .. چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن .. چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن .. عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم . نازنین من همچون نفس کشیدن تو را بخاطر می سپارم.
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏18:58:09

حــواسمــون بــاشـه...
دل آدما...!!
شیشـه نیست که روی آن...!!
هــــــا کنیم...!!
.
... .
.
بعد با انگـــشت قـــ♥ ـلب بکشیم و...!!
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم...!!
و کیـــــف کنیم...!!
.
.
.
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا...!!
اگـــه قلبــــــ♥ ـــی کشیدی...!!
باید مــــــــردونـه پـــــــاش وایســــتی
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏18:59:47

چقدر امروز از خودم بدم اومد، از اینکه چندین سال دوسِت داشتم

و من تازه امروز فهمیدم لایق دوست داشتن نبودی . . .

چه شب هایی که با فکر تو خوابیدم و صبح با یاد تو بیدار شدم

اما حالا پیش احساسم و دلــم چقدر خجالت زده ام !



ولی نمی دونم چرا نمی تونم ازت متنفر باشم ... نمی دونم ... !

دلم خیلی گرفته . . . خیلـــــــــــــــــــــــی !
ارش ارش     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏19:12:25

کاش قلبم درد پنهانی نداشت
   چهره ام هرگز پریشانی نداشت
       کــــاش برگ  آخر تقویم عشق
           خبر از یک روز بارانی نداشت
               کاش می شد راه سخت عشق را
                   بی خطر پیمود و قربانی نداشت
                       کاش میشد عشق را تفسیر کرد
                           دست و پای عشق را زنجیر کرد
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏22:52:08

سلام آرش جان خوش اومدی بگو بینم چی شده که انقدر بیقراری میکنی
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/02/29 ‏22:58:44

حکایت عجیبی است رفتار ما :


خدا می بیند و می پوشاند ...    مردم نمی بینند و فریاد میزنند...
sodabe saba     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏07:07:30

سلام دوباره آرش جان ...چی شده برادر ؟چرا انقدر رنجیده خاطری؟معلومه که از دلتنگی به این سایت اومدی !...

اینجا دوستای خوبی هستن که حضورشون و حرفاشون و تاثیری که در آرامشت میزارن رو در هیچ کجا پیدا نمیکنی ...چند روز که بگذره خودت متوجه میشی...اینجا کسی کسی رو نمیشناسه

و مطمین باش در همه ی حرفها اخلاص وجود داره و هر کسی بر حسبِ علمِ خود و تجربه ی خودش شما رو یاری میکنه...

اگه چیزی ناراحتت میکنه حرف بزن...چیزی که از کامنتهای شما میشه فهمید باز بیوفایی و دلِ شکسته و شب زنده داری و همان قصه ی همیشه گیست گویا...!!!!
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏18:34:21

سلام به دوستای عزیزم
اقا سکرت و صبا جان ممنون که به فکرمید .
من در واقع یک دلی داشتم سالم و س حال که یکی دوسال امد توش و بعد با یک خنجر بزرگ زد به دیواره های دلم و ، دلمو شکست
دلم دیگه درست نمیشه نمیدونم چی کار کنم شبا به یادش میافتم و گریه میکنم
روزا از فکرش نمیتونم کار کنم
مثل یک معتاد اقتادم به کنج خونه و نه بیرون میرم و نه کاری میتونم بکنم
من کارم لوله کشه
به اینجا تو تهران خرج و مخارج زیاده اگه کار نکنم باید برگردم پیش مامان و بابام که اونا هم قبولم ندارن
اخه خانم باعث شد از خونه فراری بشم و بیام تهران
میبینید چقدر بدبختم کرده ( اواره )
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏18:49:24

یه وقتی بدین با هام باشیم البته تو سایت فکر بدی به کلتون نزنه چایی نخاستیم
ببخشید من شوخم
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:00:36

دل ِ من در شبِ گیسوی تو عاشق شد و مرد
عشقِ او قصه ی فردای خلایق شد و مرد

از همان لحظه کــه چشمانِ تـو را دید دلم
آخـریــن ثانیه ی عمرِ دقایق شد و مرد

بــر گــلِ روی تـو و موی تو دلباخته بود
دلِ دلباخته بــیــمارِ علایق شــد و مرد

دیـد چـون قصه ی هجرِ تو حقیقت دارد
واله گـردیـد و پذیرای حقایق شد و مرد

عاشق ارجان ندهد لایق معشوقش نیست
(جلوه) جان داد به عشق تو و لایق شد و مرد
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:02:18

دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ؛

گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا ، من ؟


کجا روم ؟ که راهی به گلشنی ندانم ،

که دیده برگشودم ، به کنج تنگنا ، من .


نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من نیز،

چو تخته پاره بر موج ، رها ، رها ، رها ، من .


ز من هر آنکه او دور، چودل به سینه نزدیک ؛

به من هر آنکه نزدیک ، ازو جدا، جدا ، من !


نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی به یاد آشنا ، من .


ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟

که گو یدم به پاسخ ، که زنده ام چرا من ؟


ستاره ها نهفتم ، در آسمان ابری ــ

دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ...
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:03:01

در خم زلف تو از اهل جنون شد دل من
و اندر آن سلسله عمرى است که خون شد دل من

در ازل با سر زلف تو چه پیوندى داشت
که پریشان شد و از خویش برون شد دل من

این همه فتنه مگر زیر سر زلف تو بود
که گرفتار بدین سحر و فسون شد دل من

سوخت سوداى تو سرمایه عمرم اى دوست
مى نپرسى که در این واقعه چون شد دل من

بی‏ نشان گشتم و جستم چو نشان از دهنش
بر لب آب بقا راه نمون شد دل من

به تولاى تو اى کعبه ارباب صفا
پیش اهل حرم و دیر زبون شد دل من

زلف بر چهره نمودى تو پریشان و نگون
که سیه ‏روز از آن بخت نگون شد دل من

در دبستان غمت خوانده چو یک حرف وفا
به صفاى تو که داراى فنون شد دل من

روى بنما و ز من هستى موهوم بگیر
سیر از زندگى (نى) دون شد دل من

تا که از خال لبت نکته موهوم آموخت
واقف سر ظهور ات بطون شد دل من

اى صفا نور صفایى به دل شیدا بخش
تیره از خیره‏ گى نفس حزون شد دل من
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:04:17

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریه‌ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوه‌ی عاشق‌کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه‌ی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی ؟
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی‌نیست که تسخیر نکردی
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:05:13

رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن
باز شد وقتی نوشتی "یار باقی کار باقی"
آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت
غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی
کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم
لیک هر بارت که بینم شوق دیگربار باقی
شب چو شمعم خنده میید به خود کز آتش دل
آبم و از من همین پیراهن زر تار باقی
"گلشن آزادی من چون نباشد در هوایت
مرغ مسکین قفس را ناله‌های زار باقی
تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد
بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی
می‌طپد دلها به سودای طوافت ای خراسان
باز باری تو بمان ای کعبه‌ی احرار باقی
شهریارا ما از این سودا نمانیم و بماند
قصه‌ی ما بر سر هر کوچه و بازار باقی
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:07:29

و چه ارام که باز منو تنهایی آغازی دیگر باز کردیم

و چه غمگین لحظه بستن چشمانم

و چه گنگ و بی مفهوم باز کردن چشمانم در اتاقی سفید

چه سودایی..و چه خوابی و چه لحظه تلخی

روپوش سفیدان که به بختو اقبال من حمله ور شدند

و دست چپی که توانایی گرفتن یقه انها را نداشت

و تنهایی که تکیه بر دیوار زده بود و با نگاهش دل گرمی میداد

و نگاه اشکاهای کسی که خطابش میکردم خواهر

رو به چشمانش با نگاهم گفتم چشمان خیس

بگذار خوب نگاهت کنم که دگر فردایی نیست

ارام ارام چشمانم رو به تاریکی رفتند اماده برای  خواب عمیق

نیم نگاهی می انداختم و خوابو ...و خوابو...و خواب

درد برایم بی مفهوم بود

اشکهایم از درد نبود

درد من اخر درد بی درمان نبود

وقتی که من در بستر درد بودم ان لحظه که وقت دیدار نبود

ولی در ان لحظه چیری بود برای من بالا تر از سر نوشت

چیری فراتر از بهشت

چیزی که همیشه به ان لبخند میزدم

چیزی که همیشه صدایش را میشنوم

و چیزی که همیشه حس میشود؟

آری تنهایی و تنهایی و تنهایی

بیاید کمی دیگران را حس کنیم

خزخز صدای مردی که نفسش بسته به یک پیچ است

صدای ضربان قلب کودکی که در بهشت زندگی میکند

صدای گریه مادری که روی سر فرزند خود زمزمه میکرد

یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ یا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفاءَ فیما یَشاءُ

وای که چه  شبهایی

وای از روپوش سفیدان که ناله ذکر مادران را با صدای خنده میبردن به سوال

صدایم قدرت پاسخ نداشت

یک نگاهم اشکی از هم زادانم می  ریخت و..

ونگاه دیگرم از خشمی پر

و من در انتظار..............
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:08:26

امشب درون زندکی                                                            

احساس کردم هیچم                                                

   تنها و بی کس و اواره                                                    

      با یک دنیا بود و نبود                                                  

 این منم که دنیا را ترک خواهم کرد                  

         همگان امید به زندگی دارند                        

     همانها بر پی سرنوشتند            

           به چه امید به چه خیال و به آرزو

                      در جهان  هستی زندگی می کنند

       ای کاش تنها بودم

                                  ای کاش روحی درون جسم من نبود

                             ای کاش جسمم می دانست

                           که دیگر احساسی ندارد

                           هیچم را با هیچم

                            تقسیم کردم

                                     منم را با منم همراه کردم

                           و با چشمهای اشک آلود

                  این واژه را تکرار میکنم

   ای کاش نبودم

             ای کاش در نقش وحید نبودم

                                         وحیدی با یک دنیا خاطره

                                     وحیدی با یک دنیا آرزو

                                 و وحیدی چون وحید

                           وقتی به دنیا آمدم می دانستند

                      که در چنین روزهای این گونه میشوم

                 میدانستند وحید میشوم

             چون معنای وحید یعنی تنها

        از این به بعد نخواهم گفت که تنهایم

   بلکه می گویم وحیدم

       تا بدانند و بدانم وحیدم

          چنین  شبهای وقتی وحید می شوم

            چنین شبهای وقتی بر رو به روی

               ایئنه می ایستم و به چهره خود می نگرم

       به حال خود و به حال چهره پر از نقش و نگار غمگینم

                    می نگرم اه و فغان سر میدهم گریه می کنم

          همین حالا نیز قطره اشکی بر همین برگه چکید

            ای اشک تو چه می خواهی تو چه می جویی

             تو چرا خود را اسیر من کرده ای

         می دانم چه بر تو می گذرد

می دانم اسارت سخت است

                     تو بر چشمان من اسیر و من دردنیا

         چرا برای یک بار هم که شده

                            ای دلم لذت شادی را نچشیده ای

                        همانند من که شادی را فراموش کرده ام

                             ای افکارم چرا برای یک بار هم که شده

                    فقط برای یک بار هم که شده

                     به دستانم اجازه نمی دهی از شادی      ترانه بنویسند

                       ای دستهای خسته و رنج کشیده من چرا؟

                   چرا بر دفتر رویایی من

                       ترانه آزادی و شادی نمی سرایی؟

              ای کاش آزادی من با مرگ من آغاز شود

                                   ای کاش.......ای کاش
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:09:07

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:10:44

الن جوونا مغزشون پر اتم و درس و علم و تکلونژی است
اما مغز من پر از این شعر های عاشقانه و بی کسی و دلتنگی و بی قراری و شهریار و .....................................
حالا شما دوستان عزیز راجب من چی میگید باید چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:11:39

اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست
اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست
اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست
اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست


اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست
پس با تمام وجود فریاد میزنم
* دنیای زیبای من دوستت دارم *
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:15:18

عاشق همه سال مست و رسوا باد
دیوانه و شوریده و شیدا باد با هوشیاری غصه هر چیز خوری
چون مست شدی هر چه باداباد .
مست : (عاشقی)
sodabe saba     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏19:36:09

ای وای آرش جان چرا اینچنین؟...زار و بیمار؟

خوب بدونِ گفتن میشد با خوندنِ کامنتاتون به عمقِ فاجعه پی برد...

هیچکس به جز خود نمیتونه به خودمون کمک کنه ...اولین کار حفظِ آرامشِ و بعد فکر کردن به چیزهای خوب ...دنیا به آخر نرسیده حتما مصلحتی بوده که منو شما از درکِ اون عاجزیم...

اساسا عشق باعثِ پیشرفت و تعالی میشه اما عشقی که شما رو به این شکل مایوس و خونه نشین کرده شما بهش چی میگید؟

همه ی ما در گیرِ این چنین روابط هستیم و همه ی ما این دوران رو گذروندیم و میگذرونیم ...تنها توصیه من به شما صبوریه و اگر امیدی به بازگشت ندارید بلند شید خودتون رو نجات بدید هر روزِ

خدا ویژه گی های خودش رو داره و حیفِ این روزهای جوونی نیست؟شما باید فکرِ آینده باشید و به اتفاقاتِ خوب فکر کنید ...بزرگترین ضربه رو شما خودتون به خودتون زدید با بیکار کردنِ خودتون

و خونه موندنتون زندگی در جریانِ...یه نگاه به ساعتتون بندازید دنیا برای حلِ مشکلاتِ ما از حرکت نمی ایسته هیچ کس منتظرِ ما نمیمونه ما باید خودمون رو به بقیه برسونیم ...
ارش ارش     دوشنبه, ‏1392/02/30 ‏21:22:09

ممنون صبا جان ولی من به جایی رسیدم که نمیتونم برگردم
نمیدونم دیگه چی کار کنم مغزم به جایی نمیرسه چی کار کنم خدایا به دادم برس .  :-(
ارش ارش     سه شنبه, ‏1392/02/31 ‏15:17:34

گذار که از درد تو بیمار بمیرم
از آتش دل سوزم و تبدار بمیرم
بر گردنم آن زلف سیه حلقه کن ای سرو
در پای تو خواهم به سر دار بمیرم
بگذر نفسی از بر بالینم و بگذار
از تاب و تب لحظه ی دیدار بمیرم
چون سایه ات ای گل ز سرم رفت عجب نیست
از جور خس و سرزنش خار بمیرم
سهل است ز تیر نگهت مردنم اما
ترسم نزنی بر دل و دشوار بمیرم
مستم کن از آن لعل می آلوده که حیف است
می باشد و من پیش تو هشیار بمیرم
تا چند ز بی مهریت ای مادر ایام
یک بار شوم زاده و صد بار بمیرم
اغیار پی زندگی از مرگ گریزان
من زنده که در رهگذر یار بمیرم
ای پرده نشین پرده ز رخ بفکن و برخیز
مگذار که در پرده ی پندار بمیرم
گر دیدن رخسار تو ای ماه گناه است
بگذار نگه کرده گنهکار بمیرم
تا چند صبا در پی عمرم بدوانی
بگذر ز من خسته و بگذار بمیرم
ارش ارش     سه شنبه, ‏1392/02/31 ‏15:30:43

عشق یعنی وختنها از درون،
عشق یعنی سوختن تا ساختن ،
عشق یعنی عقل و دین را باختن ،
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،
عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،
عشق یعنی تو ملامت کن مرا،
عشق یعنی می ستایم من تو را ،
عشق یعنی در پی تو در به در ،
عشق یعنی یک بیابان درد سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،
عشق یعنی قلبی آماج خطر،
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،
عشق یعنی بگذری از آبرو ،
عشق یعنی کلبه های آرزو،
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،
عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،
عشق یعنی سروهای سر بلند ،
عشق یعنی خارها هم گل کنند،
عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،
عشق یعنی سایه بانم من تو را ،
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،
عشق یعنی می پرستم من تو را،
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،
عشق یعنی در میان برفها ،
عشق یعنی یاد آن روز نخست ،
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،
عشق یعنی تک درختی در کویر ،
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،
عشق یعنی بگذری از هفت خان ،
عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...
عشق یعنی بی پروا شدن    سعی از قطره تا دریا شدن
ارش ارش     سه شنبه, ‏1392/02/31 ‏15:34:37

شاخه گلی شکسته تو دسته تو اسیرم

اگه نیایی تو پیشم یه وقت دیدی میمیرم

محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم

محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم

دستو پامو گم می کنم

وقتی نگام می کنی تو

نفس نفس هول می کنم

وقتی صدام می کنی تو

تو دفتره خاطره هام

تو ذهن و تو آرزوهام

اسم تو هم شده فراموش

اسم تو هم شده فراموش

یادم دادی بسوزم... دارم می سوزم...دارم می سوزم

اشکه چشامو دیدی بگو به چی رسیدی

قسم به بی قراریت مردم از چشم انتظاریت

محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم

محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم

دستو پامو گم می کنم

وقتی نگام می کنی تو

نفس نفس هول می کنم

وقتی صدام می کنی تو

تو دفتره خاطره هام

تو ذهن و تو آرزوهام

اسم تو هم شده فراموش

اسم تو هم شده فراموش

می دونی که دوست دارم

واسه اینه که دل می سوزونی تو

گفتم بهت دوست دارم

اما حالا من پشیمونم
ارش ارش     سه شنبه, ‏1392/02/31 ‏15:40:34

ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌
عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست‌
عشق یعنی مهر بی‌چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی‌ادعا
عشق یعنی عاشق بی‌زحمتی
عشق یعنی بوسه بی‌شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه‌ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ‌های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده‌ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏14:10:14

سلام دوستان ببخشید بابت تاخیر چند روزه سرم کلی شلوغ بود.
آرش،رفیق،داداش،سالار، خودتو به خاطر کسی کوچیک نکن دنیا خیلی پیچیده تر از اون چیزیه که تو فکرشو میکنی. هیچ فکر کردی چرا رها شدی. واسه اینکه رها کردی. آدم عاقل به خاطر یه دختر خانواده خودشو پدر و مادر خودشو رها نمیکنه تو دل پدر و مادر تو شکستی النم داری چوب اشتباهاتتو میخوری (جرم و تقصیر از تو بود از یار شیرین بد نگو      *     هرچه کرد آن یار شیرین با تو ناز شصت او) پاشو مرد پاشو که فقط خودت میتونی از این پیله که دور خودت بافتی بیرون بیای...
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏19:34:34

سلام سکرت جان ازت ممنون راجب راهنمایی ات میتونم باهات تلفنی حرف بزنم 09198730917 این شماره منه . ممنون میشم
هر چی باشه شما دوستای عزیزم از من چند تا پیرهن بیشتر پاره کردین . قربون همتون برم خصوصا سکرت جان و صبا و چنگیز عزیزم
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏21:14:35

آرش عزیز داداش من کی میگه من چهارتا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم. هرکی حرف حساب میزنه دلیلش این نیست که سن و سال داره. اما من دنیارو اونجوری که تو میبینی نمیبینم.
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏21:39:24

فقط یه پیشنهاد بهت میدم برو خدمت سربازی. اونوقت دنیارو اونجوری که هست میبینی نه اونجوری که دوست داری ببینی
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏22:11:47

سکرت عزیزم متاسفانه من از خدمت سربازی معاف هستم اخه ........بماند قربونت برم ادم هر چقدر ادم سن وسالش بره بالا تجربیاتش بیشتر میشه
من الان 22 سال دارم  ولی از خیلی  کسانی که لیسانس یا دکترا دارن تو زندگی موفق ترم ولی تنها عیب من عاشقی که منو خونه نشین و بدبخت و اواره ام کرده .
من الان تو تهرانم و این جا دوستایی دارم که برام حاضرن ماشین هم بخرن ولی من از این زندگی که توش پر ازغم و تنهایی و گریه و در امد لوله کشی و ......... خسته شدم .
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:40:04

وقتی نگاهم میکنی احساس من گل میکند

چشمان دریابین تو در جان من مل می کند

وقتی ترنم میکند  گل خنده های مهر تو

آهنگ مهر مادری در من تکامل میکند

تو  آفتاب لذتی ای ماجرای عاشقی

    زیرا نگاه گرم تو دل را چپاول میکند  

ای انتظار سبز دل  با من نمی گویی چرا

پاییز  برگهای ما  تاکی تطاول میکند

من خسته از تکرار  آشفتگی های دلم

امانگاه گرم تو با من تساهل میکند

غیر از دل دریایی ات دربرزخ متروک شب

دیگر چه کس مانند تو ما را تحمل میکند

ای وسعت آیینه ها  در شعله زارسینه ها

چشمان  دریا بین تو درجان من

مل میکند
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:40:48

رفت

    هستم بودی بودم رفتی

          خواستم خواستم نخواستی

                     گفتم گفتی گفتند رفتی

                          عاشقش بودم عاشقم نبود

                                     عشقم بود عشقش نبودم

                                             سوختم ساختم اما اون رفت

                                                          گفتم گفتم اما اون نشنید

                                                                       سرده سردم  یخ زدم

                                                                           گرم بود گرم بود گرمم نکرد

                                                                                      موندم موندم اما نیومد

                                                                                      صبرم صبرم بخدا طاقت ندارم

                                                                                                                               برگرد..
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:42:16

از آن روزی که بخشیدم به چشمانت دل خود را

به چشم خویش میبینم همه شب قاتل خود را

تو همچو کودکان سرگرم بازی کردنی بانو

که جفت هم بچینی قطعه های پازل خود را

من این سو خواب از چشمم پریده تا خروس صبح

که شاید حل کنم با تو تمام مشکل خود را

شب و دریایی از امواج اندوه پریشانی

یقین گم میکنم دیگر نشان ساحل خود را

بگو ای بید مجنونی که در هم ریخته موهایت

چگونه در کنار تو بسازم منزل خود را

تمام سهم من از زندگی شعر است و موسیقی

نشد از سر بریزم تا به پایت حاصل خود را

شبیه آرزوها و خیالات منی شاید

که از روز ازل دادم به چشمانت دل خود را
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:42:51

روی آن شیشه تب دار تو را "ها " کردم

اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوز زمستانی را

با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد

شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست

تا به امید ورود تو دهان وا کردم

در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق

با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم

با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را

عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

و به عشق تو فرآیند تنفس را هم

جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست

من دمم را به امید تو مسیحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل

و من امروز براین شیشه تو را "ها " کردم

آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی


جای هر واژه نفس پشت نفس جا کردم
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:44:14

من به غیر از تو نخواهم ،چه بدانی، چه ندانی

از درت روی نتابم ،چه بخوانی ،چه برانی

دل من میل تو دارد، چه بجوئی، چه نجوئی

من که بیمار تو هستم چه بپرسی ، چه نپرسی،

جان به راه تو سپارم ،چه بدانی، چه ندانی

می توانی به همه عمر دلم را بفریبی

ور بکوشی زدل من بگریزی نتوانی

دل من سوی تو آید بزنی یا بپذیری

بوسه ات جان بفزاید بدهی یا بستانی

جانی از بهر تو دارم ،چه بخواهی ،چه نخواهی
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:47:34

های پسر نگام نکن گناهه                      نگاهت عین آب زیر کاهه

قبله و تخته ی کلاس اونوره                      نگام کنی حواس من می پره

ضرورتی نداره این نگاه ها                        چرا باید زیاد بشه گناه ها

استادمون تیزه و بو می بره                      یه باره از ما آبرو می بره

من نمی خوام بازم تو کج بیفتی               دو باره با من سر لج بیفتی

یا نمی خوام حالتی قوز بگیری                 دوباره درد آرتروز بگیری

ولش کن آقا ارزشی نداره                        دستامون دیگه لرزشی نداره

گمون کنم دلت دیوونه بوده                        جزوه گرفتنات بهونه بوده

عاشقی این نیسته که تو می خواهی        که فکره مشغول بشه با نگاهی

عاشقی اینه که تو بی ریا شی                 از همه ی پلیدی ها جدا شی

من نمی گم کار تو نادرسته                       بپر برو رو شاخه ای که سسته

درختای بی ریشه هم زیادن                     دنبال آب و کودن و موادن

درخت بی ریشه فراوون داریم                    همین قدر آدم نادون داریم

درختایی که باغبون ندارن                         نهالایی که سایه بون ندارن

نگاه به ظاهرم نکن فلانی                         زیادی باورم نکن فلانی

دلم می خواد این مدلی بپوشم                 دلم می خواد با این و اون بجوشم

کی گفته این قیافه ضد دینه ؟                    ظاهر و باطنم همش همینه

تو رو خدا نگین که بی حیایه                      نگین شعور و عفتش کجایه

نگین فلانی خرده شیشه داره                    کاش بدونید فلانی ریشه داره

من پدرم سرباز انقلابه                              دلم برای دینمون کبابه

من اعتقادم اینه داور دارم                          ولایت فقیه رو باور دارم

من به خدا دینو نمی فروشم                      اصول و آیینو نمی فروشم

عقل شما تو چشمتونه مردم                     هوس موس تو خونتونه مردم

قسم به اون خدا که عقلو داده                    دردا و حرفای دلم زیاده

بسه دیگه نمک به زخمم زدم                      آهای پسر از نظرت من بدم؟
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:52:04

بازم دلم گرفته گریم اختیاری نیست

آخه جز گریه منو کاری نیست

یه عمرِ از محبّت بی نصیبم ای خدا

من غریبم ای خدا چرا جزغصه منو یاری نیست

اگه عشق همینه اگه زندگی اینه

نمیخوام چشمام اون دنیا رو ببینه

از لبهای سردم خنده گریزونه

راز دل خستم هیچکی نمیدونه

بازیچه شدن تا کی؟

دل رو گول زدن تا کی؟

افسردگی تا کی؟

دل به هرکه دادم بی وفایی دیدم

چه رنج هایی که عمری از عشق کشیدم...
ارش ارش     چهارشنبه, ‏1392/03/01 ‏23:53:08

اگه از اینا خوشتون نیامد بگید دیگه نذارم
ممنون میشم نظرتون رو راجب این شعر ها دکلمه ها بخونم .
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏01:21:47

سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. آرش جان اگه ما نظر نمیدیم دلیلش این نیست که نمیخونیم یا خوشمون نمیاد. شعرای قشنگی رو انتخاب میکنی اما بزار ساز دلت شاد بنوازه. خودت به خودت کمک کن
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏01:56:34

حیف شد که از سربازی معاف شدی چون سربازی فرصت خوبی برای فهمیدن خیلی چیزاست. یه جور ماجراجوییه، من بچه کوچیک خانواده ام، وقتی رفتم سربازی خیلی بیقراری میکردم. اما یه مدت که گذشت همه چیز  عادی شد چون یا باید خودمو با شرایط وقف میدادم یا دو سال زجر میکشیدم، من راه اولو انتخاب کردم دو ماه آموزشی خوب بود تا وقتی که خواستن تقسیممون کنن، از کل اون گردان 600 نفری من شدم مرزبان و اعزام شدم به بازارچه مرزی پرویز خان البته یه تپه دیده بانی بود که چند کیلومتری بعد بازارچه بود نه آبی نه برقی نه امکاناتی بدون تعارف بگم یه جهنم واقعی بود تا دلت بخواد حیوانات سمی و درنده داشت، درست چسبیده بودیم به مرز درگیری بین گروه اشرار زیاد بود. برای یه آب آشامیدن مجبور بودیم چندین کیلومتر بریم و یه بیست لیتری آب بیاریم برای خوردن. بعد دو هفته دلم واسه شنیدن صدای مادرم خیلی تنگ شده بود اما از ترس اینکه اگه بپرسه کجایی بهش بگم مرز عراق زنگ نمیزدم. آخه قلبش ناراحت بود. من سرباز ارتش بودم و یه پاسگاه نیرو انتظامی درست چند کیلومتر اونورتر بود. یه شب گروهک تروریستی پژاک تمام سربازای پاسگاه رو سلاخی کردن. تا چند هفته تو شوک بودیم. منی که تو ناز و نعمت بزرگ شده بودم به سربازی تبدیل شدم که جونشو کف دستش گذاشته بود و نمیدونست فردا زندست یا نه. شبا تو کوه ها کمین مزاشتن یه نظامی با دوتا سرباز واسه هر کمین. اما من تنهایی کمین میرفتم باور کن از هیچی ترس نداشتم چون به این باور رسیده بودم که مرگ و زندگی دست خداست میدونستم اون بالا یکی هست که بدجوری هوامو داره. آخه میدونی، یه بار با مرگ شاخ به شاخ شدم رفتم رو مین ولی عمل نکرد خدا یه زندگی دوباره بهم داد. بگذریم اگه بخوام از خاطرات خدمت بگم چند روزی باید بشینمو تایپ کنم.  از وقتی برگشتم دنیام یه رنگ دیگه شد
sodabe saba     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏07:55:56

داداش سکرت شما واسه خودت یه پا سکرت فهمیده ای ...

خیلی برام جالب بود اصلا فکر نمیکردم ...با این مشقتا دست و پنجه نرم کرده باشی...

آفرین داداشی...من به شما افتخار میکنم...

واقعا آدمیزاد تو یه برهه از زمان یه مقاومتایی میکنه که چندین سال بعد وقتی یادش میوفته باورش نمیشه که تونسته این سختیهارو تحمل کنه...

به نظرِ من که لازمه آقایون قبل از ازدواج حتما سربازی برن ...اگه به من بود که واسه خانوما هم بعد از دیپلم هر کسی که دانشگاه نمیتونست بره یه دوره ای میزاشتم واقعا لازمه آدم چند وقتی دور

از امکانات و خانواده توانایی های خودش رو کشف کنه ...اما حیف که نمیشه...!

خوب دیگه داداش سکرت سربازی هم که رفتی پس معطلِ چی هستی .؟نمیخوای تشکیلِ خانواده بدی ؟من که دلم یه زن داداش خواست:)
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏13:34:28

آبجی تازه سر عقل اومدم دارم درس میخونم، البته در کنار کسب و کار
sodabe saba     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏14:58:47

آفرین سکرتی...کارِ بسیار خوبی میکنی ...منم شوخی کردم واسه ازدواج هیچوقت دیر نیست من مثلِ خیلیا فکر نمیکنم به نظرم همیشه واسه ازدواج وقت هست ...سعی کن اول زندگیتو بسازی

اثباب اسایش و راحتی خودت و همسرآینده ات  رو فراهم کنی... هر چقدر تو مجردی به خودت سختی بدی در عوض بعد از ازدواج به آرامش و آسایشِ بیشتری میرسی

امیدوارم همیشه به همه ی آرزوهات برسی
ارش ارش     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏15:47:21

سلام به همه ی دوستان عزیزم .
سکرت جان من نه خدمت رفتم نه جنگ دیدم ولی در عوض اینا کلی زحمت کشیدم که به الن که اینجام رسیدم
من اون روزای اول که از خونه فرار کرده بودم  تو پارک ها و پل هوایی و ... شبا رو روز میکردم و صبح ها به کارگری و حمبالی میرفتم سواد درست حسابی هم ندارم که تو یه کارخونه میزفتم و کار میکردم و اخرش یه شب یه مرد بهم کمک کرد و برد تو خونش که صاحب 7 تا فرزند بود و دو تا زن که با هم زندگی میکردن اون بهم کمک کرد تا با یک لوله کش اشنا شم و باهاش کار کنم و شبا تو اون ساختمانی که کار میکنم بمونم یه مدت این جوری گذروندم تا اون کسی که عاشقش بودم تنهام گذاشت اخه من به امید اون تو تهران بودم . بعد این حاج اقا یه اتاق کوچولو برام رهن کرد چند تا اسباب و اثاسیه .که بعد ها با پشت کار و جمع کردن و پول تونستم تو پایین شهر خونه گرفتم و بعد ها با وام و قسط تونستم یه اتاق بخرم و تو اون جا ساکن بشم که هنوزم اونجام .
من به هیچ چی نمیسوزم فقط به این میسوزم که این نامرد منو از خانواده ام جدا کرد و اوردم تو شهر غریبی که هیچ کسو نداشتم .
من الان تو خونه بابام بودم این قدر موفق نبودم که الان هستم . من خودا رو شکر میکنم .
خدایا شکرت
ارش ارش     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏16:00:25

می دونم منو نمی‌خوای
نمی‌خوای، پیشم نمی‌آی
می‌دونم چشماتو بستی
زدی عهدتو شکستی
یاد وقتی بد نبودی
واسه خوبی سد نبودی
لحظه‌های با تو بودن
گریه با تو نبودن
ما و اون نم نم بارون
یاد گلهای تو گلدون
یاد اون غم قدیمی
یاد اون یار صمیمی
وقتی گفتی مهربونم
همه بلات بجونم
وقتی گفتی منو داری
دیگه هیچ غمی نداری
تازه آخرش که رفتی
رفتنی که برنگشتی
منو بی کس جا گذاشتی
تو قفس تنها گذاشتی
***
غم تو دربدرم کرد
عشق تو خاکسترم کرد
ولی هیچوقتی ندیدی
گریه‌هامو نشنیدی
تو ندیدی حال ما رو
حال عاشقای زارو
***
آخرش قصه تموم شد
عمر من بود که حروم شد
***
آره رفتی مهربونم
ولی باز بلات به جونم
نمی‌خوام دلت بگیره
گرچه این دلم اسیره
برو خوشبخت شی الهی
آخرت نشه سیاهی
برو من هم دیگه میرم
راه تازه‌ای میگیرم
دیگه رو گل نمی‌خندم
راه قلبمو می‌بندم
تا که یک روزی بمیرم
یه گوشه آروم بگیرم
***
اون زمون نیایی پیشم
نشی باز تو قوم و خویشم
ارش ارش     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏16:02:06

خزان آمد به این بستان و گلزارم چه ویران شد
خداوندا چرایارم چنین بشکسته پیمان شد

دلم از اینهمه اندوه دیگر غرق خون گشته
دلی آسوده خاطر داشتم آن هم پریشان شد

نگار نازنین ما که حرف با وفایی زد
وفا را برد از یاد و به راه بی وفایان شد

نه مهری دید دل از او نه لبخندی به روی لب
همه خوبی ز خاطر برد و از نا مهربانان شد

قرارم بود تا مردن بمانم بر سر عهدش
ولی او خود گسست آن عهد و عشق ما به پایان شد

به او گفتم رفاقت را ز خاطر برده ای دیگر
بگفتا رسم این دنیا مرام نارفیقان شد

به او گفتم وفا رابین به پایت سوختم عمری
بسوزاند او مرا بدتر ز دیدارم گریزان شد

به او گفتم پشیمان می شوی از رفتنت جانا
تو می آیی ولی آندم که عمر من به پایان شد

زمان دوستی چو عمر گل کوتاه بود اما
به یادت تا ابد قلبم چه سرگردان و نالان شد

کنون چون رفت بی همره خداوندا نگهدارش
ولی با رفتن لیلی دل مجنون چه ویران شد
ارش ارش     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏16:03:41

پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد

مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی

در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی

چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی

میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته

غنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکار

عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد بیدار

بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود

آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خواب بود

ای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را

تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟

دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد

آفتاب بی غروب  من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد

بعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟

اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم

پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
دلشکسته الهه     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏17:31:00

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
ارش ارش     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏18:33:44

سلام من تازه امدم نمیشناسمتون ؟؟؟
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/03/02 ‏21:20:34

داداش من منم سختی زیاد کشیدم البته بعد خدمت ولی نمیخوام یادآوریشون کنم.
این ایمیل منه اگه حرف ناگته ایی هست من در خدمتم
morteza.nazari6833@yahoo.com
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/03 ‏11:55:28

حق انتخاب
به خاطر سه چیز هیچگاه کسی را مسخره و از خد ترد نکنید : چهره،والدین(پدرومادر) و زادگاه
چون انسان هیچ حق انتخابی در مورد آنها ندارد.
ارش ارش     جمعه, ‏1392/03/03 ‏12:01:14

سکرت جان حرف حقو زدی ولی من پدر و مادرم بهم محل نمیذارن
دل باخته دل باخته     جمعه, ‏1392/03/03 ‏12:28:45

سلام به دوستان کیانا
من تازه امدم
منو ارش خان معرفی کرده
ارش ارش     جمعه, ‏1392/03/03 ‏12:32:01

سلام محمد خان کجای پسر ماشین جدید مبارک
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/03 ‏13:45:14

سلام دلباخته به کنج دنج کیانا خوش اومدی اینطور که پیداست راننده ماشین سنگینی. پس باید مرامتم لوتی باشه
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/03 ‏13:53:08

آرش ببین کجای کارت ایراد داره که تحویلت نمیگیرن. برو به پاشون بیوفت تا قبولت کنن.
اصلا وقتی به خاطر یه دختر فرار کردی و اون همه زحمت پدر و مادرو نادیده گرفتی به این فکر کردی که پدر و مادرت تو فامیل چطور سرشونو بالا بگیرن. اصلا وقتی رفتی جز خودت به کس دیگه ایی فکر کردی. به اینکه کمر پدرت زیر فشار کاری که کردی بشکنه فکر کردی، به اشکای مادرت فکر کردی،اصلا بگو بینم فکر کردن بلدی فکر کردن به عواقب کاری که میکنی
ارش ارش     جمعه, ‏1392/03/03 ‏14:23:15

میدونم داری چی میگی فکر میکنم ولی به عشق چشامو کور کرده بود وگر نه یه ادم مگه خره که یه زندگی عالی و مامانی رو ول کنه بیاد تو خیابان ها بخوابه .
من الن درست شدم و میخام برگردم ولی فکر نکنم که قبولم بکنن
موندم بابا به کی بگم دردمو
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/03 ‏14:56:57

رفتی و قبولت نکردن؟
ارش ارش     جمعه, ‏1392/03/03 ‏15:24:54

نرفتم ولی میدونم که برم قبول نمیکنن . از خونه میندازنم بیرون

بابام یه بار با چاقو تو دستم زده که اون بار 6 تا بخیه خورد این بار یه جور میزنه که به جای بخیه کفن تنم کنن بهش زنگ میزنم بر نمیداره .
دل باخته دل باخته     جمعه, ‏1392/03/03 ‏15:30:36

من نوکر اقایونم
ببخشید دیگه کم سر میزنم اخه تو راه با گوشی میام واسه همون نمیشه
الانم با گوشی ثبت نام کردم .
ارش اون قدر تعریف کرد که دیگه مجبور یه سر بزنم .
ارش جان الان بندرم ولی از این جا بار میزنم به تهران ان شاالله میبینمت
این حرفا چیه تو این جا نوشتنی چرا دردتو به خودم نگفتی من نوکرتم پسر بیام اونجا میدونم باهات چی کار کنم نرو تبریز من می یام خودم میبرمت تنها بری بازم مثل اون دفعه میشه .
ارش ارش     جمعه, ‏1392/03/03 ‏15:38:10

عیب نداره ...

عیب نداره که " تنهایی "...

عیب نداره که شبا بدون " شب بخیر " می خوابی ...

عیب نداره که جمله ی "دوستت دارم " رو نمیشنوی ...

عیب نداره که دلش دیگه برات " تنگ " نمیشه ...

عیب نداره حرفاتو باید تو تختت با " خودت " بزنی ...

عیب نداره زیره بارون بدون اون ، باید " تنها " خیس شی ...

عیب نداره که کسی نیست " درد " هاتو بهش بگی ...

عیب نداره گلم ،" خــدا بــزرگــه " اونم تنهاست ، بدون شب بخیر می خوابه ،

دوستت دارم های تورو میشنوه و دلش برات تنگ میشه !
حرفاتو به اون بزن ، زیره بارون باهاش قدم بزن ، به خودش قسم به درد و دلت گوش میده
ارش ارش     جمعه, ‏1392/03/03 ‏17:41:33

دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟
ارش ارش     جمعه, ‏1392/03/03 ‏18:44:06

دوستان عزیز که منو یاداشت هامو دوست دارن به وبلاگ بیان اخه انگار اینجا بعضی از ادما ازم خوششون نمیاد
بای برای همیشه
اینم ایمیلم هر کس دوست داشت من نوکرشم
somayehmohammad@yahoo.com
کیانای عزیز خیلی دوستت دارم برای شادی روح کیانای عزیز اجماعا صلوات
قربون همتون
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/03 ‏19:02:23

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.

ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنشی نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد : حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! زن جوان حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد!
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/03/04 ‏08:06:55

دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد.

چند ماه بعد، ناباورانه نامزد وی هم کور شد.

موعد عروسی فرا رسید.مردم می گفتند:

چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد.

20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت.

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد.

چون او هیچوقت نابینا نبود...
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/03/05 ‏13:48:58

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هرلحظه به دام دگری پــا بستی
گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم
آیاتو چنانکه مینمایی هستی.
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/03/05 ‏21:32:36

کاش میشد:بچگی رازنده کرد

کودکی شد،کودکانه گریه کرد

شعر ” قهرقهر تا قیامت”راسرود

آن قیامت،که دمی بیش نبود

فاصله با کودکی هامان چه کرد؟

کاش میشد،بچگانه خنده کرد . . .
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/03/06 ‏22:50:45

آدم مست باشه ، اما پست نباشه !
آدم سر کار باشه ، اما سربار نباشه !
آدم بیکار باشه ، اما بی عار نباشه !
آدم بی کس باشه ، اما ناکس نباشه !
آدم بی صفا باشه ، اما بی وفا نباشه !
آدم دلتنگ باشه ، اما دل سنگ نباشه !
خلاصه کنم . . .
آدم مرد نباشه ، اما نامرد هم نباشه !
ارش ارش     سه شنبه, ‏1392/03/07 ‏21:17:55

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.

میگن عروس رفته تو اتاق

لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،

در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه

میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای

دختره پشت در داد میزنند: مریم ،

دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده

در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا

مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.

لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،

ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه

نگاه می کنند. کنار

دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.

بابای مریم میره جلو

هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ

را بر میداره، بازش

می کنه و می خونه :


سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.

آخه اینجا آخر خط

زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه

همیشه آرزوت همین

بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو

حرفام ایستادم. می بینی

علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.


دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم

حرفای تو را می

شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم

یا تو یا مرگ، تو

هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی

تو کجایی؟! داماد

قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری

داره لباس

عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت

تا آخرش رو

حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.

حالا که

چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ،

همه زندگیم مثل یه

سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،

یادته؟! روزی

که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!

نقشه های آیندمون، یادته؟!

علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه

زندگیشون بودیم پا روی

قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه

پرتت کرد بیرون که اگه دوستش

داری تنها برو سراغش.


یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری

اسمشو بیاری. یادته اون

روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه

می کنی چشمات قشنگتر

می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام

به اندازه کافی قشنگ

شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر

غریب که چشمات تو

چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه

تو چشمام. روزی که

بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم

که دستاش خالی

بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من

تو نگاه تو بود نه تو

دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم

یا تو یا مرگ. پامو از این

اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم

ببینم بجای دستای

گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین

جا تمومش می کنم.

واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی

می دیدی رنگ قرمز

خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای

نوشتن ندارم. دلم ب

رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح

چشمات پیشه رومه.

دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر

جنازه ی دختر قشنگش

ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت

بهت زده و داغدار پشت

سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در

یه قامت آشنا می بینه.

آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،

صورتش با اشک یکی

شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی

حرفها توش بود. هر دو

سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.

پدر علی هم اومده

بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه

پسرش به قولش عمل

کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و

کتاب عشق علی و مریم

بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده

و اشکای سرد دو مادر

و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده

گذر زمانه و آینده و باز

هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/10 ‏22:44:10

خدایا مرا ببخش ....
به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی و من فکر میکردم تنها هستم به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم میماندی و من  نمی آمدم مرا ببخش به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچکدام در خانه ی تو نبود مرا ببخش به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت میکرد و پرنده ی روح من پرواز نمیکرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمیشد مرا ببخش ... به خاطر تمام گله هایم مرا ببخش ... !!!
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/03/12 ‏13:47:30

آدم‌ها ذرّه ذرّه محو می‌‌شوند، آرام.. بی‌ صدا.. و تدریجی‌

همان آدم‌هایی‌ که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند،
بی‌ هیچ انتظار جوابی‌،
فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند؛
برای آنکه بگویند هنوز هستی‌ و هنوز برای آنها مهم ترینی..

همان آدم‌هایی‌ که روزِ تولد تو یادشان نمی‌رود
همان‌هایی‌ که فراموش می‌‌کنند که تو هر روزخدا آنها را فراموش کرده ای
همان‌هایی‌ که برایت بهترین آرزو‌ها را دارند
و می‌دانند در آرزو‌های بزرگِ تو کوچکترین جایی‌ ندارند ..

همان آدم‌هایی‌ که همین گوشه کنار‌ها هستند
برای وقتی‌ که دل‌ تو پر درد می‌‌شود و چشمان تو پر اشک
که ناگهان از هیچ کجا پیدای شان می‌‌شود،
در آغوشت می‌‌گیرند و می‌‌گذراند غمِ دنیا را رویِ شانه‌های شان خالی‌ کنی‌

همان‌هایی‌ که لحظه‌ای پس از آرامشت،
در هیچ کجای دنیای تو گم می‌‌شوند و تو هرگز نمی‌‌بینی‌،
سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا می‌‌برند..

همان آدم‌هایی‌ که
آنقدر در ندیدن شان غرق شده‌ای که
نابود شدن لحظه‌هایشان را و لحظه لحظه نابود شدن شان را در کنار خودت نمی‌‌بینی‌...

همان‌هایی‌ که در خاموشیِ غم انگیز خود،
از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو می‌‌گریند،
روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است ...
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/03/13 ‏00:22:41

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی

اعتماد میکنیم ،بعدا ز گذشت چند ساعت به کلاهبرداری

بعدازچند روز به دوستی، بعد از چند ماه به همکاری

بعد از چند سال به همسایه ای، اما

بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمیکنیم

دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه میبایست

را به او ببخشیم.

او که یگانه است و شایسته
farahnaz فرحناز     دوشنبه, ‏1392/03/13 ‏13:50:58

خدا جون !
بودنت با دل من بی صدا هم زیباست...
saber saber     پنج شنبه, ‏1392/03/16 ‏13:31:19

بعضی اوقات در جایگاهی یا موقعیتی از زندگی احساس امنیت میکنیم اما همان احساس امنیت کاذب مانع از رشد و پیشرفتمان خواهد شد
پریسا مستانه     پنج شنبه, ‏1392/03/16 ‏20:43:13

مرگ پایان کبوتر نیست...
واقعا دلم گرفت...چقدر غم انگیزه رفتن آدمی که بودنش با نبودنش خیییییییییییییلی تفاوت داره.  افسوس افسوس و هزاااااااااار افسوس!!!
دنبال شعر گریه را به مستی... میگشتم که این سایت برام باز شد.  
خدا رحمتشون کنه و به خانوادشون صبر عنایت کنه.
sodabe saba     جمعه, ‏1392/03/17 ‏00:18:11

سلام به صابر و مستانه ی عزیز ...

خوش اومدین به کلبه ی کیانا...

همیشه پیروز باشید.
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/17 ‏02:15:09

مستانه و صابر عزیز به کنج دنج کیانا خوش اومدید...
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/17 ‏02:23:35

به بهشت نمی روم
                  اگر مادرم آنجا نباشد.....
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/03/17 ‏02:33:02

تنها بازمانده‌ی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد.

او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد.

اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی

آمد.سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا

خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه دارد.

اما

 روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود

به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به

سوی آسمان میرود.متاَسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست

رفته بود.از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد.

فریاد زد: "خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟"

صبح روز بعد

 با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.کشتی ای آمده

بود تا نجاتش دهد. مرد خسته ' از نجات دهندگانش پرسید:"شما ها از کجا

فهمیدید من در اینجا هستم؟"

آنها جواب دادند:" ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم."

وقتی اوضاع خراب می شود

 نا امید شدن آسان است.ولی ما نباید دلمان را ببازیم

چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.

 پس به یاد داشته باش : دفعه ی دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد:

ممکن است دود های برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را

به کمک می خواند.
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/03/19 ‏21:58:21

هرگز در میان موجودات، مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده،

کرکس نمیشود. این ویژگی درمیان هیچ یک از

مخلوقات نیست جز آدمیان.
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/03/20 ‏02:13:02

صف بهشت

در صف طولانی بهشت، در روز قیامت یک راننده اتوبوس در جلو و یک کشیش پشت سر راننده ایستاده بودند.

نوبت راننده که رسید فرشته‌ای نگاهی عمیق به کارنامه‌اش انداخت و بهش گفت: شما بفرمائید بهشت.

نوبت کشیشه که رسید فرشته نگاهی به کارنامه‌اش کرد و بی معطلی گفت: شما برید جهنم که به خدمتتون برسند.

کشیشه تا اینو شنید صدای اعتراضش بلند شد که: این بی عدالتیه که این یارو ، راننده اتوبوس به بهشت بره و من‌ به جهنم. من که تمام عمرم را تو کلیسا صرف عبادت خدا کرده‌ام.

فرشته با مهربانی بهش گفت: ببین، اون یارو رانننده اتوبوس وقتی رانندگی میکرد تمام سرنشینان اتوبوس هر کاری داشتند ول میکردند فقط دعا میکردند ولی تو ، وقتی موعظه میخوندی تمام کسانی که تو کلیسا بودند خوابشون میگرفت.
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/03/22 ‏13:21:40

یک داستان آموزنده

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشورانتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد رازپیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دست نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/03/22 ‏13:23:36

بودا به دهی سفر کرد .

زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.

بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .

کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت :

«این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید»

بودا به کدخدا گفت :

«یکی از دستانت را به من بده»

کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

آنگاه بودا گفت :

«حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»

بودا لبخندی زد و پاسخ داد :

هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند .

بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .

برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش
ارش ارش     شنبه, ‏1392/03/25 ‏22:40:08

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر خنده معنایی ندارد ...

فـقـط می خندی تا دیگران ،

غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...

فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !

وقتی دلت خسته شــد ،

دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن...
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/03/28 ‏15:28:14

مردی در هنگام رانندگی،درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد
و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد.

هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی
مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون
جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را
همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.
در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت
نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک
را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد
دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند.
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت:
خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی! پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!!
درد ساحل     سه شنبه, ‏1392/04/04 ‏23:37:04

گر تو خاموش بمانی
چه کسی خواهد بود؟
که گواهی دهد:
«اینجا، بودند
عاشقانی که زمین را به دگر آیینی
خواستند آذین بندند و
چه شیدا بودند!»

شفیعی کدکنی
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/04/12 ‏22:50:22

چه حرف بی ربطی است که مرد گریه نمیکند

گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی....
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/04/17 ‏21:54:15

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد، دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !

های ! نپریشی صفای زلفکم را، دست!

آبرویم را نریزی، دل !

ای نخورده مست !

لحظه دیدار نزدیک است .

مهدی اخوان ثالث
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/04/18 ‏01:46:44

امشب چنان خواهم گریست...

که قلب خدارابه دردآورم...

شایدکه پاسخگوباشد...

شاید...
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/04/22 ‏00:43:42

موج می آمد چون کوه و به ساحل می خورد!

از دل تیره امواج بلند آوا

که غریقی را در خویش فرو می برد

و غریوش را با مشت فرو می کشت

نعره ای خسته و خونین، بشریت را

به کمک می طلبید:

«آی آدم ها...، آی آدم ها...»

ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!

به خیالی که قضا

به گمانی که قدر

بر سر آن خسته ، گذاری بکند!

دستی از غیب برون آید و کاری بکند

هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!

آستین ها را بالا نزدیم

دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم

تا آز آن مهلکه –شاید- برهانیمش
به کناری برسانیمش!...

موج می آمد چون کوه و به ساحل می ریخت

با غریوی

که به خاموشی می پیوست

با غریقی که در آن ورطه، به کف ها ، به هوا

چنگ می زد ، می آویخت...

ما نمی دانستیم

این که در چنبر گرداب گرفتار شده است

این نگون بخت که این گونه نگون سار شده است

این منم

این تو

آن همسایه

آن انسان
این ماییم!

ما همان جمع پراکنده
همان تنها
آن تنهاهائیم!
همه خاموش نشستیم تماشا کردیم
آن صدا ، اما خاموش نشد
«...آی آدم ها...»
«آی آدم ها...»
آن صدا هرگز خاموش نخواهد شد
آن صدا در همه جا دائم در پرواز است!
تا به دنیا دلی از هول ستم می لرزد
خاطری آشفته است
دیده ای گریان است
هر کجا دست نیاز بشری هست دراز
آن صدا در همه آفاق طنین انداز است

آه اگر با دل و جان گوش کنیم
آه اگر وسوسه نان را یک لحظه فراموش کنیم
آی آدم ها را
در همه جا می شنویم
در پی آن همه خون
که بر این خاک چکید
ننگ مان باد این جان!
شرم مان باد این نان!
ما نشستیم و تماشا کردیم!
در شب تار جهان
در گذرگاهی تا این حد ظلمانی و طوفانی!
در دل این همه آشوب و پریشانی
این که از پای فرو می افتد
این که بر دار نگون سار شده است
این که با مرگ در افتاده است
این هزاران و هزاران که فرو افتادند
این منم
این تو
آن همسایه
آن انسان!

این ماییم!
ما همان جمع پراکنده ، همان تنها
آن تنهاهائیم!
این همه موج بلا در همه جا می بینیم
آی آدم ها را می شنویم
نیک می دانیم
دستی از غیب نخواهد آمد
هیچ یک حتی یک بار نمی گوییم
با ستم کاری، نادانی اینگونه مدارا نکنیم

آستین ها را بالا بزنیم
دست در دست هم از پهنه آفاق برانیمش
مهربانی را...
دانایی را
بر بلندای جهان
بنشانیمش!
آی آدم ها ...!
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/04/24 ‏00:32:11

گاه دلتنگ میشوم

دلتنگ تر از همه دلتنگی ها

گوشه ای می نشینم و حسرت ها را میشمارم  

باختن ها را

صدای شکستن ها را

و وجدانم را محاکمه می کنم

من کدامین قلب را شکستم

کدامین امید را نا امید کردم

کدامین احساس را له کردم

کدامین خواهش را نشنیدم

به کدامین دلتنگی خندیدم

که این چنین دلتنگم...!
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/04/25 ‏13:45:20

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلـوده به خون حضرت هابیل
از هـمان روزی کـه فرزنـدان آدم،
زهر تلخ دشـمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد،
گرچه «آدم» زنده بود.

از هـمان روزی که یوسف را بـرادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود گرچه «آدم» زنده بود.

بعد، دنیا هِی پر شد از آدم و این آسیاب،
گشت وگشت؛
قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت،
ای دریـغ،
آدمیـت برنگشت!

قرن ما
روزگار ما، مرگ انسانیت است
سینهء دنیا ز خوبی‌ها تهی‌ست
صحبت از آزادگی،
پاکی،
مروت،
ابلهی‌ست.
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست،
قرن «موسی چومبه» هاست.

روزگار مرگ انسانیت است.
من، که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
از فغـان یک قنـاری در قفس،
از غـم یـک مـرد، در زنجیـر
-حتی قاتلی بر دار-
اشک در چشمان و بغضم در گلوست،
وندرین ایام،
زهرم در پیاله،
اشک و خونم در سبوست،
مرگ او را از کجا بـاور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست.
وای!
جنگل را بیابان می‌کنند.
دست خون‌آلود را
در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند.
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند.

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن
مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن
یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن
جنگل بیابان بود از روز نخست!!

در کویری سوت و کور،
در میان مردمی
با این مصیبت‌ها صبور،
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق،
گفتگو از مرگ انسانیت است!!
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/04/25 ‏13:47:51

دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه‌ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم‌ها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد .
نقش‌هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح‌هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دست‌ها پاها در قیر شب است .
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/04/25 ‏13:49:46

آدم بودن این نیست که آدم باشی
آدم بودن اینه که آدم باشی
farahnaz فرحناز     سه شنبه, ‏1392/04/25 ‏15:23:33

نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ...
...
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش ...
زیر چشمی به خدا می نگریست !
محو لبخند غم آلود خدا ! دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!
قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ! ...
یاد من باش ... که بس تنهایم ...

بغض آدم ترکید ، ... گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!

اَدم ،..
کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
طفلکی بنده غمگین ، اَدم!..

در میان لحظه ی جانکاه هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید :
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!
نازنینم اَدم .... نبری از یادم ...
شاعر: ؟  

تهیه کننده سند: maryam.27
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/04/26 ‏00:07:23

خیلی جالب بود فرحناز عزیز و  ممنون از مریم گلی که بچه های سایت رو فراموش کرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/04/26 ‏01:52:15

باید خیلی مرد باشی که تمام ِ دنیا و متعلقاتش را، تمام وابستگی ها را زیر پا بگذاری نیمه های شب، برخیزی، وضو ساز کنی نماز بخوانی، عبای درویشی به تن کنی، مقداری نان و خرما برداری و در دل تاریکی ِ شهری که هر گوشه اش دشنه ای از سر ِ کین در کمین ِ توست، بروی در خرابات به دیدار ایتام و بی نوایان، دست ِ محبت به سر رویشان بکشی و حلالیت بطلبی...و کسی نداند این مرد مهربان، این مرد بادستان ِزبر، این مرد گرم و صمیمی، همان قهرمان خیبر است، همانیست که به گوشه ی چشمی هر دو عالم را زیرو روو میکند.

و فقط همین امشب که نبودی و نرفتی، کافی بوود تا دل ِ ایتام برایت یک دنیا تنگ شود و پُرسان پُرسان خانه ات را پیدا کنند...ای همیشه خانه ات آباد.

اما

آقا جان

من اینجا، سالهای سال است که تنهایم، گم شده ام، پرتاب شده ام به این عالم ِاز دو سر بی نهایت، و چشم انتظارم تا نیمه های شب همچون تویی در ِ خانه ام را بزند و نظَری کند...کاش می آمدی تا با تو از غصه هایم بگویم. از قصه ی دلتنگی هایم بگویم، از خطاهایم بگویم....

من هنوز هم تو را خووب نمیشناسم اما آنچنان که شنیده ام و خوانده ام و دلم گواهی می دهد، گمانم بر اینست که باید خیلی مَرد باشی......................................
peyman110 پیمان     پنج شنبه, ‏1392/04/27 ‏13:00:00

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون می رود نهفته ازین زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد
من بر نخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد
ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد
باز اید آن بهار و گل سرخ بشکفد
چندین مثال از نفس سرد و روی زرد
در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت
کی می رسند خانه پرستان خوابگرد
خونی که ریخت از دل ما ، سایه ! حیف نیست
گر زین میانه آب خورد تیغ هم نبرد
http://upload.tehran98.com/img1/ujwpk2ip329uq1uubo27.jpg
http://upload.tehran98.com/img1/d7naiew53jtl8npmmjf1.jpg
http://upload.tehran98.com/img1/rtrbi9128x34hvcatgfo.jpg
http://upload.tehran98.com/img1/xooj62ayxvd88a1gnazl.jpg
http://upload.tehran98.com/img1/lzsgdtrl3qna855xevop.jpg
به یاد غم تو ای امیر محمد    پدر آرام و قراری ندارد.
این جان کی به سر می آید و می توانم تو را در آغوش بگیرم.
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/04/27 ‏13:38:25

بار خدایا

از کوی تو بیرون نرود پای خیالم

نکند فرق به حالم چه بخوانی چه برانی

چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی

نه من انم که برنجم نه تو آنی برانی
farahnaz فرحناز     پنج شنبه, ‏1392/04/27 ‏19:09:41

و رسیدن ، یعنی رها شدن ... یعنی گریز لحظه ها ...
یعنی مرگ ! مرگ یعنی اولین میلاد ... میلاد عاشقانه زیستن ، بودن و ماندن.
– بی هیچ هراس – ماندن روی زمین بدون آرزوی پرواز ... مرگ یعنی تولد بوی خاک !
یعنی به زمینی بودن بالیدن و شاید آن روز تمام پرنده های عاشق به
موریانه ها حسرت بخورند و ابرها فاصله را فریاد کنند ...
"کیانا"

خیر مقدم به شما پیمان گرامی ؛ ما رو در غم خودتون شریک بدونید...
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/04/27 ‏23:53:27

باز امشب یاد لشکر کرده‌ام

یاد سرداران بی‌سر کرده‌ام

باز امشب یاد یاران شهید

پرده بغض گلویم را درید

یاد مردانی زنسل بوتراب

شرمگین از خونشان صد آفتاب

یاد گمنامان "تیپ ذوالفقار"

می کند باز این دلم را بیقرار

یاد مردانی که بی‌سر بوده‌اند

با شقایقها برادر بوده‌اند

یاد غواصان "گردان حبیب"

سینه سرخان صمیمی و نجیب

یاد سوسنگرد و "تیپ نینوا"

یاد بهمن شیر و شبهای دعا

یاد سرداران عاشورا، خدا

می برد دل را به سمت کربلا

می برد آنجا که آغاز است و بس

می برد آنجا که پرواز است و بس
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/04/28 ‏00:36:40

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,

ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/04/28 ‏00:41:24

تو می توانی روسری نصفه نیمه ات را ، هی برداری و دوباره بذاری
می توانی گاهی بادبزنش کنی
می توانی مانتوی سفید کوتاه نازک چسبان بپوشی تا گرمت نشود
می توانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندل ات 20 سانتیمتر فاصله داشته باشد
می توانی جوراب هم نپوشی
لاک هم لابد خنک کننده است
بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک
بوی ادکلنت هم می تواند تا ده متر پشت سرت تعقیبت کند
فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند
فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما
فرض کن گرمشان نمیشود
فرض کن تو روشنفکری و اینها امل
آخر تو چه می دانی چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلود دنیاست؟
آخر تو چه می دانی حجاب خنکا و زیبایی به وجود هر دختر می نشاند؟
تو می توانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا
خنکای بهشت گوارایتان ، دختران چادری

من نمیدانم
ملائک چطور می خواهند حساب کند ثواب چادری های رمضان مرداد را
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/04/28 ‏20:57:23

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه

خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم

شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا

بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا

میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل

دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید

بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و

هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا

پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره

بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد

پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …

دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو

دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته

جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با

ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که

اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد

ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من

میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ..

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی

میگه؟!


حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه

مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش

داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی

قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای

سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!

اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد

روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و

بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/04/29 ‏00:41:18

مرد درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد .



مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود



در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .



وقتی کودک پدرخود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان  من کی دوباره رشد می کنند ؟



مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین ..

و با این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود :



( دوستت دارم پدر ! )



روز بعد مرد خودکشی کرد .

عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند .

یادمان باشد چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن .

مشکل دنیای امروزی این است که انسانها مورد استفاده قرار می گیرند و این درحالی است که چیزها دوست داشته می شوند .

مراقب افکارت باش که گفتارت می شود .

مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود .

مراقب رفتارت باش که عادت می شود .

مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود .

مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود

و  اما اینکه هیچ وقت از یادت نبر که در مورد کسی زود قضاوت نکن ...
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/04/30 ‏13:01:19

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :

بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما
شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :

آری من مسلمانم.

جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،



پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند
، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام
آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد .


پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی
پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری
را برای کمک با خود بیاورد.

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :

آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟

افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده
نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند .

پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :

چرا نگاه می‌کنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز
خواندن کسی مسلمان نمی‌شود
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/05/02 ‏00:08:56

آقا آقا آقا آقا

آقا جان آقا آقا آقا

آقا درسته نمک خوردم نمکدون شکستم
آقا درسته هرچی به من خوبی کردی جز بدی هیچ چیزی جوابتو ندادم
درسته گفتم دلتنگ کربلام تو واسطه شدی رفتم کربلا
درسته گفتم دلتنگ امام رضام...
گفتم اشک چشم بهم دادی
گفتم دل شکسته بهم دادی....
آقا فقط میتونم مثل همیشه بگم شرمندم

آقا جون...
آقا دلم سالهاست حسرت یه نیگاتو داره
فقط یه نیگا
فقط یه نیگا آقا نمیگم دست به سرم بکش میدونم لیاقتشو ندارم
فقط یه نیگا... یه نیگا... یه نیگا....
آقاجون
درسته هرچی ناز کنی بهت میاد آقا
ولی آقا من که چیزی ندارم که خریدارت باشم
جز گناه چیزی دارم؟
تو که پروندمو بهتر از خودم میدونی
تو که بهتر پروندمو دیدی... تو که تو شنبه و جمعه پروندمو وا میکنی
دیگه از خودم خجالت میکشم بس که امام زمان سر بلند میکنه میگه
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/05/04 ‏11:28:04

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی
اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد , او پس از
اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و
مستقیم وارد بخش جراحی شد.

او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر
بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا
بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو
احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و
پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم , و

اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم
,
پدر با عصبانیت گفت: "آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا

توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر

خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟"

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب
مقدس انجیل گفته شده میگویم" از خاک آمده ایم و به خاک باز
می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,,
پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا
شفاعت بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و
منت خدا "

پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط
آنان نیستیم آسان است ),,,

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل
با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد
,,,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه
بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از
پرستار بپرسید ,,,

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید
گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر
کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟

پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد :
پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای
عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و
اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک
کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/05/06 ‏14:45:09

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی می کرد که سالها بچه
دار نمی شد. او نذر کرد که اگر بچه دار شود، تا یک ماه سر
همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او
بچه دار شد!

روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان کار،
هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او
گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند،
یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد
دم در بود.

روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست
حساب کند، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی
آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند، یک دسته گل بزرگ و یک
کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود.

روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگر
ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد.

حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را
باز کند، با چه نظره ای روبرو شد؟

فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید.
.
.
.
چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در
سلمانی صف کشیده بودند و غر می زدند که پس این مردک
چرا مغازه اش را باز نمی کند.
maryam.27 maryam.27     جمعه, ‏1392/05/11 ‏07:19:02

وقتی کاری انجام نمی شه ، حتما خیری توش هست.
وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره.
وقتی تو زندگیت زمین بخوری ، حتماً چیزی است که باید یاد بگیری.
وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده.
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن ، خودتو نشون بدی.
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی.
وقتی همه ی درها به روت بسته می شه ، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده.
وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه.

وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی! ...
maryam.27 maryam.27     سه شنبه, ‏1392/05/22 ‏20:22:58

هلـــه  نومیـــد  نباشی  کـــه  تـــو  را  یـــار  بــراند
گـــرت  امروز  بـــراند  نــه  کـــه  فـــردات  بخواند
در  اگر  بر  تو  ببندد  مرو  و  صبر کـــن  آن جا
ز پس صبر ، تـــو را او به ســـر  صـــدر  نشاند
و اگــر  بر تو ببندد  همه  ره‌ها  و  گذرهــا
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...

مولوی
maryam.27 maryam.27     دوشنبه, ‏1392/05/28 ‏06:53:25

تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش...

هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم "لطیف" تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم. خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم. بس که لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمی شدم.  
اما زمین تیره بود. کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر. من سنگ شدم و سد و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام، گریه نمی کنم تا تمام نشود، می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف !
این رسم دنیاست که اشک، سنگ ریزه شود و روح، سنگ و صخره؟
این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه  شود؟
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف !  
کاشکی دوباره، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی...
یا لطیف!  
مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش...

عرفان نظر آهاری
maryam.27 maryam.27     جمعه, ‏1392/06/01 ‏10:18:57

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم                        

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو                          

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

...

"شهریار"
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/06/07 ‏00:40:39

جهالت کاری کرد که پیر زن ایرانی گاو خود را بفروشد که مشرف مکه شود!


تا عرب از شتر به لامبور گینی و از چادر به برج رسید

و

مردم ما سعادت را دو دستی به اعراب تقدیم کنند


که شاید سعادت خود در دنیای دیگر یابند!!!

آیا میدانید خدا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدا در قلب مادریست که برای مداوای فرزندش کلیه اش را میفروشد

و خدا در قلب کودکیست که در همسایگی حاجی از فقر ناله میکند و حاجی در بین

عربها به دنبال خدا میگردد؟؟!!!!!!!!!!!!!!
maryam.27 maryam.27     پنج شنبه, ‏1392/06/07 ‏07:08:27

اینها واقعیتهای تلخ و قابل تأملی هستند ...
مرسی سکرت جان.
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/06/28 ‏00:13:55

در ایران زنده ی خوب و مرده بد وجود ندارد
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/07/02 ‏01:09:13

تازگی ها آدم ها آدم می درند...
و گرگ های بیچاره بیکار شده اند...
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/07/06 ‏18:19:11

عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی میکنیم..............
HOMAYOON بهزاد     یکشنبه, ‏1392/07/21 ‏22:42:15

من اصلا" با شما موافق نیستم سکرت عزیز
خوش قلب ومهربونتر از ایرانی وجود نداره
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/07/24 ‏20:40:44

کجایی سعدی. دیگه بنی آدم اعضای یکدیگر نیستند.
حالا بنی آدم ابزار یکدیگرند.
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/08/20 ‏00:11:45

دردهای من

جامه نیستند

تازتن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن در آورم

نعره نیستند

تا زنای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

( مرحوم قیصر امین پور)
changeaz چنگیز     دوشنبه, ‏1392/08/20 ‏11:59:22

نوشته انــــد دلــم را بـــرای خـــون جــــگــری
بـــدون گـــریــه زمــانــه نمـی شــود سپــــری

نیـــازمــند تکــامـل بــه گـریــه محتـــــاج است
درخـــت آب نــدیـــــده نمــی دهــد ثمــــــــری

دو فیــض، تــوشۀ راه سلـــوک عشاق است
تـوســـل سحـــــــری و عنـــایـــت سحــــــری

هــــــزار نـــافلـه خـوانـدن چــه فــایــــده دارد
اگــــر نـــداشته بـاشد بــه عـاشقـــــان نظری

بــه هــــر دری کـــه زدم بـــاز پشت در مـاندم
بس است در زدن من، بس است در بــه دری

بـــرای بنـــده خــریـــدن بیـــــا ســـر بــــــــازار
چـه خــوب می شود ایـــن مــرتبـه مــرا بخری

بـدون تــــو چــه بــــلاها کــه بــــر ســرم آمــد
چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبـــری

همیشه خیــــر قنوت تــو مـی رسد بـه هـمـه
اگـــــر چـــه نــام مــرا در نــوافـــــلــت نبــری

خــودت بــرای ظهـورت دعــا کن و بـــرگـــــرد
دعای مــن به خــودم هــم نمی کنـد اثــــــری

یگــــانه منتقـــم خــــون کــــــــربــلا بـــرگـــرد
قسم بــه عمـه مظلومــه ات بیــــــا بـــرگـــرد

السلام علیک یا بقیه الله

آجرک الله فی هذه المصیبه العظیمه
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/09/10 ‏20:54:32

خانه ام آتش گرفته آتشی جانسوز
هر طرف میسوزاند این آتش تارمان با پود
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/09/18 ‏01:03:46

جهان ای برادر نماند به کس             دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت             که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک             چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/09/18 ‏12:01:37

به دست آهن تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

ای شکم خیره به تایی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/09/18 ‏22:30:37

صبرم از کاسه دگر لبریز است

اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟!

آنقدر من خجل از کار خودم

اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟!
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/09/19 ‏08:22:32

آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد!
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد!

برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند!
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/09/20 ‏00:57:49

شخصی را به جهنم می بردند، در راه جهنم صورتش را برمیگرداند و به عقب خیره می شد...
ناگهان! خداوند فرمود: صبر کنید، او را به بهشت ببرید...!
فرشتگان با تعجب دلیل این کار را پرسیدند؟!
خداوند به آنها فرمود: او در راه رفتن چند بار به عقب نگاه کرد و در دلش امید به بخشش من داشت و من نیز او را بخشیدم...و این است عظمت پروردگار عالمیان
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1392/09/20 ‏19:18:55

قرآن !من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که
هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم
میپرسند " چه کس مرده است؟ "چه غفلت بزرگی که
می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
             
قرآن !من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک
افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا
بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی
ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،‌یکی به خود میبالد که ترا در
کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا
فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
           
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا
می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای
موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به
یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...
             
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای
حفظ کردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک
معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ
کرده اند ،‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات
هوش نکنند . خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی
است برای تو . آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می
کنند ،‌گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1392/09/21 ‏08:26:56

اولین روز از باقیمانده عمرتان را به شما تبریک میگویم
ضرر نمی کنی!از هم اکنون لبخند زدن را تجربه کن!
یادت با شه !انسانهای خندان وشاد به خداوند شبیه ترند!
کمی موسیقی گوش کن، بخندحتی به زور آنگاه بنشین ونظاره کن آثار شگرف همین حرکات به اصطلاح اجباری را!
فراموش نکن!همین لحظه را،اگر گریه کنی یا بخندی! بالا خره می گذرد،امتحان کن!
بهشت یعنی ،شادی،خنده،سرور و شعف!
جای تاسف است! ما برای شاد بودن بهانه ای میخواهیم،ولی برای غمگین بودن نیاز به هیچ بهانه ای نداریم!
یکی از راه های نزدیک شدن به در گاه خداوند، شادی است
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/09/22 ‏01:06:30

ممنون فرحناز عزیز
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/09/22 ‏01:07:56

اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم ، او را از ترس خدا خاشع و متلاشی شده می دیدی. حشر آیه ۲۱
________________________________________
دلها به یاد خدا آرام میگیرد. رعد آیه ۲۷
________________________________________
بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی، و تجمل پرستی و تفاخر در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است . حدید آیه ۲۰
________________________________________
تمام اعمالی که انجام می دهیم، حتی اگر ذره ای و مثقالی باشد، به خودمان باز می گردد و بازتابش آنها را در زندگی خواهیم دید. زلزال آیه ۷
________________________________________
از رحمت خدا مایوس نشوید،که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مایوس مى‏شوند! یوسف آیه ۸۷
________________________________________
و چون بندگان من از تو در باره‏ى من بپرسند،بگو که من نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند پاسخ می دهم . بقره آیه ۱۸۶
________________________________________
بسا چیزى را ناخوش داشته باشید که آن به سود شماست و بسا چیزى را دوست داشته باشید که به زیان شماست، و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید. بقره آیه ۲۱۶
________________________________________
چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسیده است‏، ایمان نیاوریم‏،در حالى که آرزو داریم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!  مائده آیه ۸۴
سکرت سکرت     شنبه, ‏1392/09/23 ‏13:54:04

فرزند عزیزم
  آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...


وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/09/25 ‏23:36:38

زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!! چون این زندگی
کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد بگذار هر چه از دست میرود
برود؛ من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی زندگی را .
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/10/02 ‏12:13:00

کاشکی خونم توی کربلا بود
زندگیم به که چه با صفا بود
شروع هر روز زندگیم با
یه سلامی به سوی آقا بود
سکرت سکرت     جمعه, ‏1392/10/06 ‏23:19:55

Confidence
اعتقاد
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.
روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،
این یعنی اعتقاد.


Trust
اعتماد
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد ..... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.

Hope
امید
هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید.

با اعتقاد،اعتماد و امید زندگی کنید
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/11/07 ‏12:35:40

اگر شما یک سیب داشته باشید و من هم یک سیب ..
و سیب ها را با هم عوض کنیم،
هر دومان همچنان یک سیب داریم....
اما اگر شما یک ایده داشته باشید
و من هم یک ایده ...

اگر ایده هایمان را با هم عوض کنیم،
آنگاه هر کدام از ما دو ایده دارد....

جورج برنارد شاو
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/11/27 ‏00:11:12

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم

نسل خوابیدن اس ام اسى

نسل درد دل باغریبه های مجازی

نسل غیرت روی خواهر،روشنفکری روی دختر همسایه

نسل کادوهای یواشکی

نسل شارژ های اینترنتی

 نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی

نسل دفاع ازفاحشه ها

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس

نسل سوخته

نسل من وتو یادمان باشد،هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم

بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر‏

دنیای ما هم همین طور بود

مثل جهنم
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1392/11/27 ‏00:14:18

این اواخر هر جا مهمونی باشه،همه سرها توی موبایلاست.یا دیدن فیلم یا رد وبدل کردن بلوتوث.

اون وقت میگن چرا محبت ها کم شده.اون قدیما مهمون که میومد نه تلوزیونی بود نه موبایلی

وقتی مردم میرفتن مهمونی فقط از راه صحبت کردن سر خودشونو گرم میکردن خاطراتشون رو

برای همدیگه تعریف میکردن که اکثر مواقع از لابلای اون خاطرات درسهای خوبی برای زندگی

گرفته میشد.ولی حالا چی؟باوجودی که حمل و نقل راحت تر شده دیگه دل و دماغ مهمونی نیست

چون بولوتوث و تلوزیون جای خاطرات شیرینی که از بزرگترا گفته میشد رو گرفته.اصلا"اونروزا

یه احترام خاصی به بزرگترا میذاشتن که حالا نمیذارن.شاید واسه همینه که جوونای حالا بیشتر دچاراشتباه میشن.چون فکر میکنن قدیمی ترا عقلشون هم قدیمیه غافل از اینکه او کوله بار تجارب هستن خواه تلخ و خواه شیرین.کاش میشد بازم میشد شعر احمد شاملو به تحقق میپیوست

شبای چله کوچیک که زیر کرسی،چیک و چیک

تخمه میشکستیم و بارون میومد صداش تو ناودون میومد

بی بی جون قصه میگفت حرفای سر بسته میگفت

قصه ی سبز پری زرد پری

قصه ی سنگ صبور بز روی بوم

قصه دختر شاه پریون
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/11/28 ‏19:29:41

برای خودت زندگی کن نه برای مردم..
از اون چیزی که هستــی نهایت لذت رو ببر…
مطمئن باش یکی الان آرزوشه که جای تو باشه…

http://upload7.ir/imgs/2014-02/57636973868537896668.jpg
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/11/28 ‏19:41:15

آدم هایی رو میشناسم که با دیدن همچین آدم هایی

زمین و زمان را مقصر میگیرند،

در حالی که خودشون

هیچگاه کوچکترین قدمی برای کمک بهشون برنداشتن..

درسته دوست من؟؟!!!

http://upload7.ir/imgs/2014-02/37982620753104509717.jpg
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/11/28 ‏19:50:01

مامانم بابامو صدا زد که دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار نتونست
منم خیلی راحت درش رو باز کردم و گفتم :اینم کاری داشت؟؟
پدرم لبخندی زد و گفت:
یادته وقتی بچه بودی من در شیشه رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه؟
بدجوری بغض گلمو گرفت..
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/11/28 ‏20:05:24

در روزگاری زندگی میکنیم کـه:

هَرزگی "مـُـــــد" اســت !

بی آبرویــی "کلاس" اســـت !

مَســـــتی و دود "تَفـــریــح" اســـت !

رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت !

گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقیت" اســـت !

بی فرهنگی "فرهنگ" است !

پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه "رشد ونبوغ" است !

[ دوشنبه چهاردهم بهمن 1392 ] [ 22:31 ] [ داداش علی ]
2 نظر
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1392/11/28 ‏20:17:11

دستمزد یک عمر تلاش
دیروز برای گفتگو و عقد یک قرارداد کاری به سرای سالمندان صاقیه اصفهان واقع در محله ی امین آباد رفته بودم.

مکانی که پر بود از پدر و مادرانی که سردی و گرمی روزگار را با گوشت و استخوانشان لمس کرده اند. آنهائی که در نشیب و فراز زندگی از هیچ کوششی جهت به ثمر نشاندن فرزندانشان دریغ نکردند.والدینی که سختی این چرخ کج مدار را به جان و دل خریدند مبادا که عزیزان دلبندشان دچار کوچکترین گزندی نشوند. در چهره هر کدام از آنها غمی به اندازه تمام مرارتهایشان به چشم میخورد و تک تکشان در آرزوی مرگ بودند تا از دست این نامرادیها که از طرف فرزندانشان به آنها شده رهائی یابند.پای صحبت یکی از این پدران مینشینم . گوش جان را به خاطرات و اندرزهایش جلا میدهم.اول از گفتن خاطرات تلخ زندگیش طفره میرود ولی وقتی مرا سنگ صبور می یابد لب به سخن میگشاید.او میگوید زندگی خوبی داشتم با حقوق و امکاناتی که برای یک زندگی مرفه کافی بود. همه چیز بخوبی پیش میرفت تا اینکه پسرم را زن دادم و دامادش کردم.بعد از مدتی کوتاه عروسم سر ناسازگاری با من را گذاشت و به پسرم گفت:نمیتوانم با پدرت در یک خانه زندگی کنم در صورتیکه خانه ی ما دو طبقه بود و من هیچگونه مزاحمتی برای زندگیشان ایجاد نمیکردم.بالاءخره آنقدر به این بهانه گیری هایش ادامه داد تا جان پسرم را به لبش رساند.یکروز دوستانه به عروسم گفتم:دلیل این همه ایراد و بهانه جوئی چیست؟او گفت:این خانه مال پسرت نیست و من دوست دارم از خودم خانه داشته باشم.برای اینکه دلش را بدست آورده باشم فردای آنروز آنها را به محضرخانه بردم و خانه را به نامشان کردم.اول خوب بود و به من احترام زیادی میگذاشت و من هم از این موضوع خرسند بودم.ولی زیاد طول نکشید که دوباره با من و پسرم سر ناسازگاری گذاشت.دلیلش را پرسیدم که در کمال وقاحت گفت:من از اینکه به دوستانم که در این خانه رفت و آمد میکنند بگویم این پیر مرد پدر شوهر من است خجالت میکشم.و تو باید از این خانه بروی و بگذاری ما به راحتی زندگی کنیم.به او گفتم:آخر کجا بروم.که او در کمال بی شرمی گفت:سرای سالمندان.مگر تو چند روز دیگر زنده ای برای تو که فرقی نمیکند.آنجا همه مسن و همزبان تواءند.مرا به اینجا آوردند و ...

اشک چشمانش امان حرف زدن را از او میگیرد.و من با بوسه ای بر گونه اش از او خداحافظی میکنم.ولی در دلم میگویم آیا اینست دستمزد یک عمر کار و تلاش.اینست حاصل عمری دوندگی برای به ثمر نشاندن فرزند.؟ و به یاد داستانی می افتم که روزی پسری پدر پیرش را در طبقی روی سر میگذارد تا او را در بیابان رها کند.نوه آن پیرمرد به پدرش میگوید:یادت باشد طبق را بازگردان تا وقتی خواستم ترا در زمان پیریت در بیابان رها کنم بدنبال طبق نگردم.
درد ساحل     سه شنبه, ‏1392/11/29 ‏01:00:15

شاید، روزی اگر می آمدی ...
لبخند
آن زمزمه ی فراموش شده ی کمرنگ
تصنیف بی آوازه ی آن شوق رفته را آواز می نمود !
شاید ؛
روزی اگر می آمدی جوانه های رحیل
-آن بوسه گاه امید -
در چنگ این بیگانه خاک غریب ،
لب بر نوید شکفتن و رفتن باز می نمود .


"کیانا وحدتی "
درد ساحل     سه شنبه, ‏1392/11/29 ‏01:05:38

ممنون سکرت ...

هر چند گویای حقیقتی تلخ بود ،اما عبرت آموز و زیبا بود ...

از حضور همیشگیت ممنون...
سکرت سکرت     سه شنبه, ‏1392/11/29 ‏13:17:04

ساحل جان اگر من بنشینم و تو بنشینی همه بنشینند.
اگر من برخیزم و تو برخیزی همه برخیزند.

(((  آدم هایی رو میشناسم که با دیدن همچین آدم هایی

زمین و زمان را مقصر میگیرند،

در حالی که خودشون

هیچگاه کوچکترین قدمی برای کمک بهشون برنداشتن..

درسته دوست من؟؟!!!

http://upload7.ir/imgs/2014-02/37982620753104509717.jpg )))

این حقیقت خیلی تلخ تره
سکرت سکرت     شنبه, ‏1393/02/06 ‏01:00:36

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب می‌آمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و می‌پیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای
کاین گره را برگشاید، بنده‌ای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای
هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش
at1375 ali     جمعه, ‏1393/03/30 ‏02:05:23

Chera aslat in nist ke inja ro dorost konan va bad velesh konanan tavajih nemikonan be in site faq
امیری حسین امیر     پنج شنبه, ‏1393/04/26 ‏02:15:33

درود به همه ی دوستان
رهنما رهنما.     شنبه, ‏1393/06/15 ‏13:49:43

رهنما را بر شما باشد درود/

آن که هر لحظه شما را می سرود/

چون نگاهش بر نگاهت دوخته است /

در به روی غصه هایش  کی گشود؟/

او که هر روزش تو را یادت کند /

صد هزاران آفرین و صد درود/
so0oko0ot so0oko0ot     سه شنبه, ‏1393/06/18 ‏15:00:46

درود و سلام به همه دوستان
رهنما رهنما.     پنج شنبه, ‏1393/06/20 ‏08:54:44

سلام بر so0oko0ot معنادار
farahnaz فرحناز     پنج شنبه, ‏1393/06/20 ‏16:00:40

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند...
hadi:f hadi     یکشنبه, ‏1393/07/06 ‏15:38:38

همیشه آدما یادشونه که باهاشون چیکار کردی ولی یادشون نمیاد براشون چیکار کردی
hadi:f hadi     جمعه, ‏1393/07/11 ‏12:47:54

بیخیال رفیق؛؛؛ آنهایی که بامن و تو راه نیامدند؛ برای دیگران دویدند...
farahnaz فرحناز     جمعه, ‏1393/07/11 ‏15:39:21

دوست عزیز هادی کیانا متاسفانه پاییز 86 به دیار باقی شتافت و این سایت به همت دوستان و خانواده کیانای عزیز برای بزرگداشت یاد و خاطر او راه اندازی شد و تا به امروز هم با یاری "کاربرای عزیز "مطالب خوبی توش جمع آوری شده و هدف سایت که پیگیری علائق کیانا بود تا حدود زیادی برآورده شده
امیدوارم حضور شما هم در سایت مستدام باشه....
hadi:f hadi     شنبه, ‏1393/07/12 ‏20:31:08

واقعا ناراحت شدم؛خدا ب خانوادشون صبر بده؛منکه واقعا وابسته شدم ب سایتتون؛من زیاد ب اینجا وارد نیستم؛فرحناز خانوم میگم اینجا میشه خصوصی حرف زد؛چندتا سوال درباره ی خانم وحدتی داشتم؛دلیل فوتشو ازینجور سوالا؛اگه دوس داشتین و ناراحت نمیشین بهم بگین لطفا؛خیلی کنجکاو شدم
hadi:f hadi     شنبه, ‏1393/07/12 ‏20:36:07

این دنیارو زیاد جدی نگیرید چون کسی از اینجا زنده بیرون نرفته
farahnaz فرحناز     یکشنبه, ‏1393/07/13 ‏20:24:04

تشکر از اظهار لطف شما هادی جان
شما میتونین "درباره کیانا "رو  از نوار بالای صفحه سایت ببینین  و یا از این آدرس
http://www.kianavahdati.com/kiana.aspx
فکر میکنم به خیلی از سوالاتتون پاسخ میده در ضمن به ایمیل سایت هم میتونین میل بزنین مدیر سایت "علی" دایی کیاناست میتونه پاسخ سوالاتتون رو بده
hadi:f hadi     یکشنبه, ‏1393/07/13 ‏20:29:46

حالا متوجه شدم؛واقعا ناراحت شدم؛با تشکر از فرحناز خانوم
montazeri_68 mostafa     شنبه, ‏1393/08/10 ‏15:48:40

سلام..
باید بگم ابتدای کار بسیار مشتاق شدم برا کیانا پیام تبریک بفرستم..اما لینک درباره کیانا واقعا اشکمو جاری کرد..
شاید من دیر رسیده باشم ولی با اقتدار میگم به تمام دوستان و خانواده کیانا که منو در غم خودتون شریک بدونین...
با اینکه امروز با این ستاره زود خاموش شده اشنا شدم اما انگار سالهاست اورا میشناختم..
بهشت برین زیر پایت کیانای عزیز و مهربان
farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1393/08/10 ‏22:20:41

سلام برشما
ممنون از محبت و همدردی شما
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1393/08/11 ‏14:14:23

سلام به دوستان یه مدت من اینجارو گم کردم اما الان دوباره بادبانها رو کشیدم و این کشتی شکسته رو راهی کردم, ناخدا هم خود خدا...
غضنفرازقزوین غضنفرازقزوین     چهارشنبه, ‏1393/08/14 ‏14:10:14

خداوندروح خانم کیاناوحدتی راقرین رحمت خودقراردهدآمین
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1393/08/21 ‏00:35:26

رنج یا موهبت

.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
farahnaz فرحناز     چهارشنبه, ‏1393/08/21 ‏18:53:24

خوشا به سعادت کسی که به این درک برسه
رهنما رهنما.     شنبه, ‏1393/09/01 ‏18:12:03

بی تو مرا فصــــــل خــــــــزان می آید
در نبودت نفسم سخت گران می آید
ای که دوری ز منش شب زسحر می دانی؟
بی تو جانــــــــم به لب جان می آید
رهنمـا گر نفسش می رود و می آید
با نفـــــس تــــــوست که آن می آید.
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1393/09/09 ‏13:51:16

سلام دوستان اگه خدا بخواد شانزدهم عازم کربلام حلالم کنید
farahnaz فرحناز     یکشنبه, ‏1393/09/09 ‏18:28:54

سفر بخیر... انشالله سلامت برگردید
سکرت سکرت     دوشنبه, ‏1393/09/24 ‏01:02:01

جاتون انصافا خالی بود خیلی خالی
changeaz چنگیز     دوشنبه, ‏1393/09/24 ‏08:45:18

سلام سکرت خوشا به حالت
رهنما رهنما.     دوشنبه, ‏1393/09/24 ‏10:53:53

در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام
کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام
مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام
در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام
فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام
خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود
من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام
سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام.
farahnaz فرحناز     یکشنبه, ‏1393/10/21 ‏15:10:08

بسیاری از ما در تلاش برای زندگی بهتر، زندگی را از یاد می بریم . . .

(مارگارت فولر)
hadi:f hadi     چهارشنبه, ‏1393/11/01 ‏16:23:34

اگر خــــــــــــود را براـــــــــے آیندھ آمــــــــــــادھ نــــــــــــسازید,,,بــــــــــــہ زودے متوجہ خواھے شــــــــــــد کھ متعلق بــــــــہ گــــــــــــذشــــــــــــتہ ھستــــــــــــید
hadi:f hadi     چهارشنبه, ‏1393/11/01 ‏16:28:29

بــــــــــــاز ھم بلند شو ایــــــــــــستادن کسے که زمینش زنده انـــــــد
از کسے کــــــــــــھ بہ زور سرپایش نگه داشــــــــــــتند

زیــــــــــــباتر اســــــــــــت.
رهنما رهنما.     جمعه, ‏1393/11/10 ‏14:36:21

خواستم یک یاس تقدیمت کنم
با نگاه لاله ترسیمت کنم
از شقایق های قلبم شاخه ای
از صمیم قلب تقدیمت کنم
farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1393/11/25 ‏18:55:08

سرنوشت توسط کفش هایی که پوشیده ایم، رقم نمیخورد، بلکه به قدم هایی که بر می داریم وابسته است...
hadi:f hadi     جمعه, ‏1393/12/29 ‏21:08:20

الان 29 اسفنده ساعت9و5دقیقه هستش؛عـــــــــــــــیدتـــــــــــــــون مبـــــــــــــــارکـــــــــــــــ ایشالا سال خوبی داشته باشین
رهنما رهنما.     پنج شنبه, ‏1394/01/06 ‏10:28:55

با سلام و عرض ادب
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال
حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد
رابه تمامی عزیزان و سروران گرامی تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از برکت و معنویت
را ازدرگاه خداوند متعال و سبحان برای شما عزیزان مسئلت مینماییم
hatava حسین     جمعه, ‏1394/01/14 ‏15:24:41

hatava
شعر مثل ابرهای روی کوه هستند و احساس خود را بر او میبارند.
الان 14 فروردین هست.
رهنما رهنما.     یکشنبه, ‏1394/02/06 ‏20:17:40

man.bhar@yahoo.com
De@d_M@n De@d_M@n     چهارشنبه, ‏1394/05/14 ‏16:16:51

سلام بر مدیر این فروم
من جایی رو پیدا نکردم برای ارتباط با مدیر و لاجرم اینجا پست میزارم.
چند باری اومدم از اینجا متن اهنگ گرفتم.تصنیف های استاد شجریان.کنجکاو شدم ببینم کیانا کیه و وقتی فهمیدم خانم کیانا مرحوم شدن ناخواسته اشکم درومد.روحش شاد و یادش گرامی.نمیدونم شما از دوستاشی یا از اعضای خانوادش که این سایتو زدی به یادش.ولی هرکسی هستی مرحبا و صد افرین بر محبت و قلب بزرگت.سوالم همین بود که شما چه نستبی با مرحوم کیانا داشتید که این سایتو به یادش زدین.در صورت امکان برام ایمیل کنین
سپاس
رهنما رهنما.     چهارشنبه, ‏1394/05/28 ‏13:40:33

کیانا جان سالروز تولدت مبارک
94/05/28
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1394/06/25 ‏01:15:48

مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
می کشم در باد
هر چه بادا باد !

(سهراب سپهری)
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1394/06/25 ‏01:17:30

حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت ...
حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز
یک پاییز خوشرنگ
به پاییزی که دلت نگیرد
و غروبش غم نداشته باشد ...
توی کوچه و پس کوچه هایش بغض نباشد ...

پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیاندازد ...
یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد
میمانیم به امید پاییزی که نه از فاصله خبری باشد
نه ازدرد. نه از زخم نه از جنگ نه از فقر،
به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید
جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد...

به امید صلح...
به امید عشق...
به امید شیرین ترین لبخند ها.
سکرت سکرت     چهارشنبه, ‏1394/06/25 ‏01:21:44

سلااااااااااااااااام سلااااااااااااااااام سلااااااااااااااااام
آن سلامی که به سین،
نقش «سلامت» دارد!
لام آن،
لطف و لطافت دارد!
الفش،
اُلفَتِ بی پایانست!
میم آن،
عطر محبت دارد....
همه تقدیم شما....
صبح شما عزیز به خیر ونیکی ، وشادی وسلا متی وبهروزی وعشق ومهر

روز نو،
صبح نو،
زندگی دوباره،
مبارک!
روزتان مالامال از محبت و انرژی مثبت!
صبح قشنگتوووون بخیرررررر
سکرت سکرت     جمعه, ‏1394/06/27 ‏10:05:03

دخترکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت :
یکی از سیب هاتو به من میدی ؟
دخترک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید !
سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش ناامید شده
اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت :
بیا مامان !
این یکی ، شیرین تره !
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود ..!

هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
سکرت سکرت     شنبه, ‏1394/06/28 ‏03:52:44

الهی وجود زیبای عشق در زندگیم را سپاس...
الهی آرامش درونم را سپاس
الهی سلامتی جسمم را سپاس

الهی آگاهی روز افزونم راسپاس
الهی دل شادم راسپاس

الهی دل پرتپشم راسپاس
الهی این لحظه راسپاس

الهی مکان مقدس راسپاس
الهی دوستان خوبم راسپاس

الهی نفس پرانرژیم راسپاس
الهی موفقیت امروزم راسپاس

الهی شایستگیم راسپاس
الهی لیاقتم را سپاس
الهی باتوبودن راسپاس
به لطف الهی من اشرف مخلوقاتم

به لطف الهی من تجلی کائناتم
به لطف الهی من عزیز دردانه ی آفرینشم
به لطف الهی انسان بودنم راسپاس...
navid68 navid68     پنج شنبه, ‏1394/08/28 ‏14:09:27

سلام.
من نوید هستم . متولد کرمانشاه ، هم اکنون دو دهه است اهل اصفهانم
تبریک میگم به خانم وحدتی برای وبلاگ بسیار جالبش .
دنبال متن ترانه آقای معینی کرمانشاهی میگشتم ( هرگز نمیشد باورم ) که با این وبلاگ آشنا شدم.
navid68 navid68     پنج شنبه, ‏1394/08/28 ‏14:14:48

خیلی ناراحت شدم .
فکر نمیکردم همچین اتفاقی افتاده باشه
خداوند رحمت کنه ... واقعا ناراحت کننده است
الان داشتم درباره کیانا را میخوندم که فهمیدم در سانحه تصادف فوت کرده اند ...
وای از این تصادف ... وای از این عالم ...
پیمان عبدی پور پیمان عبدی پور     شنبه, ‏1394/12/01 ‏16:32:59

من عضو جدید هستم
پیمان عبدی پور پیمان عبدی پور     شنبه, ‏1394/12/01 ‏16:33:04


farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1394/12/01 ‏22:24:45

دوست گرامی خوش اومدین
آسمان آبی آسمان آبی     یکشنبه, ‏1394/12/02 ‏00:49:19

سلام.نمیدونم چی بگم.واقعاخیلی سخته.ولی هیچ راه فراری وجودنداره همه مادیر یازود بایدبریم.کیاناجان مطمئنم جای تو خیلی بهترازماست.دعاکن ماهم ازاین کره خاکی ودنیای فانی دل بکنیم و بیاییم اون طرفاپیش تو....
دنبال یه کتاب به اسم "وقتی می میریم چه می شود"نوشته "سام پرنیا" بودم که خیلی اتفاقی اینجاروپیداکردم وعضوشدم.
gole yakh gole yakh     یکشنبه, ‏1394/12/02 ‏09:18:21

سلام به اعضای جدید

به سایت کیانا خوش اومدین
رهنما رهنما.     چهارشنبه, ‏1395/01/11 ‏13:46:28

سلام پیمان خوش آمدی
اینجا معمولا کمتر کسی به عضویتهای جدید خوش آمد می گویند من 8 ساله عضوم و این تجربه منه زیاد ناراحت نشو. من شاعر متخلص به رهنمام

(((( خوش آمدی))))

در کار عشق بازی، باید نترس باشی
چون رهنمای عاشق، بانگ جرس باشی
گر کار عاشقی را خواهی به دست گیری
باید به پای عشقت،شوق هوس باشی
چون مدعی بگردی، عاشق شدی به یاری
آنگه برای عشقت، باید نترس باشی
رهنما رهنما.     یکشنبه, ‏1395/02/05 ‏13:39:09

گرچه دانم عشق تو در قلب ما افسانه است
عشق تو بر ما چو بی مهری کند ، بیگانه است
صد غزل باید سرودن وصف این افسانه را
آن غزلهایی که از عشقت برم مستانه است
چون ز عشقت می شود پیمانه ها با آن گشود
لب به ساغر می زند آن کس که در میخانه است
ما  ز مه رویان عالم چشم یاری داشتیم
او  مثال عاشقان ،چون عاشقی دیوانه است
دل فریب خط خال و زلف یارش می شود
آنکه گرد شمع عشقی سوزدش  پروانه است
عشق از اول در نگاه رهنما بیگانه بود...
یک غزل یا صدغزل در عشق او افسانه است
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1395/03/04 ‏13:13:46

مرا افسانه ای در دل نهان است
که گویی عاشقی در این میان است

وجود خالیم از هر نگاری است
ولی آشوب دل سودای جان است

خیالی از وجودش آرمیده است
که گویی بند دل در دست آن است

خرابش می شوم با هر نگاهی
گمانم رسم خصم این زمان است

الهی من ز دامانش اسیرم
چو عاشق در کمندی جان فشان است


به یاد عشق خود افسانه ها را
که دائم از دلم ورد زبان است

به سوز دل که دارم چون نهانش
به چشم دل ز عشق آن عیان است

نگوییم عاشق روی کس هستیم
ولی بر   دیده  گانم  این  بیان است

به فصل عشق دارم چون بهاری
نباشد چون بهاران هم خزان است

الهی چشم مست چون فسونش
برای رهنما یک دل جهان است
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1395/03/11 ‏12:27:11

سلام افسانه
hamed.mt hamed     چهارشنبه, ‏1395/03/19 ‏11:46:52

با سلام خدمت همه ی اعضا. یکی دو ساله که گاهی به این سایت سر می زنم ولی نمیدونم چرا حس خاصی در ورود به این سایت بهم دست می ده، شاید بخاطر خواندن زندگی نامه کیانا بوده و معصومیت نگاهش و دیگری تلاش دوستان جهت زنده نگه داشتن نام اون خدابیامرز باشه که نشان از معرفت شما و محبوبیت کیاناست.
رهنما رهنما.     شنبه, ‏1395/03/22 ‏10:25:59

با تو گناه کردنم، عین ثواب می شود
بی تو نفس در دلم، مثل کباب می شود
بوی تو را می دهد، گلشن و سرو و چمن
قلب من رهنما، بی تو عذاب می شود
رهنما رهنما.     یکشنبه, ‏1395/04/06 ‏08:39:24

سینه هایت را برایم چاک کن
عاشقی را از نگاهت پاک کن
می شود گوهر شوی افسانه وار
پس برایم سینه ها خوراک کن
نا امیدی کار هر اهریمن است
ناامیدی را برایم هلاک کن
چون که دایم می رسیدم من حضور
جان من آن سینه ات را چاک کن
جز تو ما را کس نمی گیرد به خویش
پس برایم عشق را تابناک کن
رسم عاشق بودن و عاشق کشی ست
عاشقی را با منش اشتراک کن
ما که هر دم عاشق روی توایم
لذت بی تو شدن را سوزناک کن
ما هوس داریم خاک کوی تو را
با نگاهی قلب ما هوسناک کن
ما که دایم کوی تو آواره ایم
با طنین عشقت گرد خاک کن
در نبودت عاشقی بی معنی است
با حضورت بر کویرم نمناک کن
لذت گرمی تن بر دیده ام کی می رسد
با نوازش بر تنم اصطکاک کن
رهنمایت را به آغوشت بگیر
حسرت نابودنت را خاک کن
changeaz چنگیز     یکشنبه, ‏1395/04/20 ‏12:00:23

ای که می پرسی نشان عشق چیست! عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا

عشق یعنی مهر بی اما اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر

عشق یعنی دل تپیدن بهردوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست

عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو

عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی

عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی

اما...

عشق کجاست؟! عشقی نیست!؛ آنکه میپنداری عشق تو است

گاه فقط خواب است؛ خیال تو است

و وقتی که بفهمی این را دیگر     هیچ هیچ هیچ هیچ ....
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1395/04/22 ‏11:12:24

من در حریم عشق، پروانه ام
چون درخیال  اوست، دیوانه ام
دارم امید یاریش ،آید مرا سرداریش
من در نگاه عشق، بیگانه ام
یارب چنان از عشق خویش
هر لحظه در می خانه ام...
با یک نگاه رهنما، افسانه ها آمد پدید
من در کمندعشق افسانه ام
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1395/04/22 ‏11:12:35

کاش از دل من هم خبری بود تو را
کاش از نفسم چون شرری بود تو را

سوختن از مهر تو ای عالم جان  تا به کجا؟
کاش از بر من  هم نظری  بود تو را

ازغم تنها شدنم  جان   دهدش رهنما
کاش از غم افسانه ثمری بود تو را
maryam.27 maryam.27     پنج شنبه, ‏1395/05/07 ‏21:44:36

سلام و خسته نباشید به همه.
گهگاه به سایت سرمیزنم و خوشحال میشم از دیدن مطالب جدید.
ممنون بابت مطالب خوبتون
و پوزش بابت خطاهایی که متوجه نشدم چطور رخ داده.
شاد و سلامت باشید.
رهنما رهنما.     شنبه, ‏1395/05/09 ‏12:45:27

ممنون Maryam.27 که اومدی
ما همیشه به یادتیم
رهنما رهنما.     یکشنبه, ‏1395/05/24 ‏08:11:51

میلاد امام رضا مبارک
changeaz چنگیز     یکشنبه, ‏1395/05/24 ‏10:56:09

میلادامام هشتم مبارک
changeaz چنگیز     چهارشنبه, ‏1395/05/27 ‏11:50:33

کیانا تولدت مبارک
رهنما رهنما.     یکشنبه, ‏1395/07/04 ‏08:42:35

بی تو من،  ثانیه  تا
ثانیه را پیر شدم

من همان،کوه  غرورم
که زمین گیر شدم

مثل پروانه ی بی تاب
در اندیشه ی نور

با پری سوخته  از  
زندگی ام سیر شدم
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1395/08/11 ‏11:53:52

شعری زیبا از مجلس ختم خودم ---

آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را میدیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من میگفت، حس کمیابی بود
از نجابت هایم، از همه خوبیهایم
وبه خانم ها گفت، اندکی آهسته
تاکه مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم
همه شان آمده اند، چه عزادار وغمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم،همه از خوبی من میگفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقتهایم،از صمیمیت دوران حیات
روح من غلغلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی،گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است،خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت وچای به یک لحظه فرو برد رفیق
دونفر هم گفتند این اواخر دیدند که هوای دل من جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی وکمی روحانی
وبشارت دادم که سفر نزدیک است
شانس آوردم من،مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم میگفت:من واو وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او،راز دلم را گفتم
وعجیب است مرا،اوسه سال است که بامن قهر است
یک نفر ظرف گلابی اورد،وکتاب قرآن
که بخوانند کتاب وثوابش برسانند به من
گرچه بر میداشت رفیق،لای آن باز نکرد گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا،وبه من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار وغمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا،آن که هرروز پیامش دادم
تا بیاید،که طلب بستانم
وجوابی نفرستاد نیامد هرگز
آمد آنجا دم در،بالباس مشکی،خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت،هیچ ذکری نفرستاد ولی
وگمان کردم من،من از او خرده ثوابی،نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز،آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی میخواهم
خبرآورد مرا،می شود برگردی
مدتی باشی،در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد،توراخواهم برد
روح من رفت کنار منبر وبه آرامی به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا میخواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا میخواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این همه گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،معذرت میخواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید وغش کرد
وبرادر به شتاب،مضطرب،رفت که رفت
یک نفر گفت که تکلیف مراروشن کن
اگر او زنده است هنوز،که باید برویم
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است،ما بدانجا برویم،سوگواری بکنیم
عهد مانیست ،به دیدار کسی،کو زنده است، دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود،چه بود؟
آه یادم آمد،صله مرحومان
واعظ آمد پایین،مجلس ازدوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:پاسخت چیست؟بگو؟
تو کنون می آیی؟یا بدین جمع رفیقان خودت میمانی؟
چه سوال سختی؟بودن ورفتن من درگرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست، مرده باشم با دوست
زنده باشم تنها،مرده در جمع رفیقان عزیز
ناله ای زد روحم
و از آن خیل عزادار وسیه پوش و عزیزم پرسید:
چرا رنگ لباسِ ذکر خوبی ها ، سیه باید؟
چرا ما در عزای یکدگر از عشق میگوئیم؟
به جای انکه در سوگم مرا دریابی از گریه
کنون هستم،مرادریاب با یک قطره لبخند
چه رسم ناخوشایندی است،درسوگ عزیزان یادشان کردن
وبعد از مرگ یکدگر،به نیکی ذکر هم گفتن
اگر جمع میان زندگی بادوست ممکن نیست
تو را میخواهمت ای دوست
جوابم بشنو ای دنیا
نمیخواهم تو را بی دوست
خوشا بودن کنار دوست
خوشا مردن کنار دوست
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1395/09/30 ‏13:45:21

سلام به همگی-امشب شب یلداست-شب یلدایتون مبارک
امیر ناصری امیر ناصری     پنج شنبه, ‏1396/01/10 ‏01:21:12

ای رفیق خوب من...
جغرافیای بودن تو مرز و حریم دریا را گرفته
آنجا که تویی ماهی ها هم نمی توانند بیایند تا چه رسد به من!
تاریخ نشان می دهد قبل از آنکه به یادت بیاورم نبودی
و هر وقت خواستم بنویسم آب داد نوک مدادم می شکست!
و حالا گاه بی گاه با یادی از تو قلبم می شکند!
این روزها زیادی سکوت کرده ام و ساکت شده ام که
انگار ریزگردها در برابرم کهکشانی شده اند!
حال اگر دیر کنی برای کسی فرقی می کند!
بگذار بگذرند روزهایی که روز ما نیست حتی اگر دنیا با تمام ناخوشی هایش بخواهد سرگرمم کند...
بلاخره یک روز تمام می شود...
ناصری.
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1396/01/29 ‏11:18:28

من از خیال تو

حس حضور می خواهم

دلم گرفته و سنگ

صبور می خواهم

قسم به عمق نگاهت،

که دوستت دارم

تو را که خالصی و

بی غرور می خواهم
سکرت سکرت     شنبه, ‏1396/02/09 ‏01:13:03

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود...
hamzah hamzah     جمعه, ‏1396/03/05 ‏13:21:40

کیانا دلم برات تنگ شده
رهنما رهنما.     سه شنبه, ‏1396/05/10 ‏11:19:21

اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حیّ توانا

اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
سکرت سکرت     پنج شنبه, ‏1396/06/23 ‏08:04:47

سلام دوستان خواهش میکنم اگه کسی شماره انور خانم رو داره برای من بفرسته
farahnaz فرحناز     شنبه, ‏1396/06/25 ‏11:02:36

سلام سکرت جان امیدوارم خوب باشی
شماره ۰۲۱۲۲۶۷۶۷۹۰
رهنما رهنما.     یکشنبه, ‏1396/07/02 ‏11:05:31

حسرت دیدار تو، قلب مرا می درد
لحظه تنهائیم،تا به کجا می برد؟
زنده به دیدار دوست،عالم جان کوی اوست
عشق ز رویش نکوست، چون به لبش آورد
بی خبر از حال ما، می رود از کوی ما
عزم سفر دارد او،با پریان می پرد
در هوس روی دوست،چونکه روم سوی دوست
تا که رسد بوی دوست،جان مرا  می برد
چون که وصال تو شد، فکر و خیال منش
با نفسش رهنما، عشق تو را می خرد
رهنما رهنما.     چهارشنبه, ‏1397/04/27 ‏09:30:50

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی / بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی/ که به پرونده ی جرم دخترش برخورده

خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ / بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق / که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است

خسته مثل پدری که پسر معتادش/ غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس/ پسرش پیش زنش بر سر او داد زده

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم/ دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند/ زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه/ که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که / عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید/ غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید/ در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
سکرت سکرت     یکشنبه, ‏1398/08/05 ‏01:01:31

سلام به همه دوستانی که مدت زیادیست ازشون بی خبرم
BABAK HADESEHHH بابک حادثه     سه شنبه, ‏1399/06/25 ‏21:50:17

با درود بیکران و تقدیم به ادیبانه های شما :


هر چه از من دور می گردی به من ، نزدیک تر
تلخی دُشنام تو ، از شهد گل شیرین تر

کُن مرا محروم از بوسیدنت ، ای مَه لَقا
هر چه نازت بیش ، میل و اشتیاقم بیشتر

تا هر اندازه مرا ، ناکام ، از رویت کنی
چون کَنِه در جستجویت ، می شوم من خیره تر

بی حیا را آبرو بردن نمی باشد ثمر
سَر بِجُنبان و ببین مجنون خود را پرده در

من ز داغ شوخ چشمی های تو افسون شدم
لعن و نفرین و طلسم دشمنان شد بی اثر

خشم تو افزون کند زیبایی رخساره ات
کُن دو چندان خشم خود ، تا من شوم دیوانه تر

عشق و کین ، بوسه و یا سیلی چه فرقی میکند
در دو صورت  فرصت دیدار تو آید ثمر

هی به من گویی ببین و گوش کن اندرز من
تا نگاهم بر تو افتد می شوم من کور و کر

ناز کم کن بی وفا آغوش خود را کُن فراخ
خاک پایت سرمه چشمم کمی آهسته تر

بوسه ای یا خنده ای یا اینکه بر من کُن غَضَب
یا بکش یا چاره ای بِنمای ، این آسیمه سر

دست بردار از لجاجت نیست چون من مَسخ تو
منصرف گشتن نباشد کار این خونین جگر

بابک حادثه
farahnaz فرحناز     پنج شنبه, ‏1400/01/19 ‏13:15:41

سلام و درود بر شما
بله خیلی وقته که از همدیگه خبری نداریم،امید که همه خوب و سلامت باشین
ashkyar ashkyar     جمعه, ‏1400/01/20 ‏02:10:04

سلام و دورد فرحناز عزیز خوشحالم که اینجا پیامت رو میبینم

منم امیدوارم دوستان قدیمی و خوب سایت کیانا دلشادو موفق باشند هرجا هستند
farahnaz فرحناز     سه شنبه, ‏1400/02/28 ‏12:32:50

سلام و درود اشکیار عزیز
دلنوشته‌هایی که در سایت میذاری همیشه میخونم
موفق باشی
ashkyar ashkyar     دوشنبه, ‏1400/03/03 ‏01:51:12

سپاس فرحناز عزیز
izadyar_poem ehsan     شنبه, ‏1401/12/20 ‏17:53:13

ببین اشکم ببین روزم
ببین چون شمع بی پروا
به سان مرگ میسوزم
ببین در بیکران غصه ها در عصر نادانی
چو فانوس شب افروزم!؟

سراسر شعله های آتش است ای هم وطن فریاد آزادی
سراسر شعله های درد و بی تابی ست این
فریاد شب سوزم
نمیدانی از این صد پاره قلب تنگ و نا آرام
چه آمد بر سر عمرم
چه آهی شد شب روزم

نمیدانی که از دانستن آنچه نمیبایست
و از فهمیدن بیداد ملت کش
از این بیهوده غمخواری
از این تعبیر خون آلود آسا دزد
چه حالی دارد این درد جگر سوزم

بخوان ای هم وطن بشناس دیوان را
بدان ای هم وطن تفسیر کن آوای ایمان را
بیا با این یکی دستم بگیر و آن یکی دستت
به دست ایزدی بسپار و یاری کن اسیران را
تو هم همدرد من هستی
بیا و باش هم سوزم

در این بیغوله ها با جهل و نادانی
دمادم زور را،با هم عقد زر در آوردیم
و مهمان گشته در مهمانی تزویر
یکی از مارکس میخواند،یکی آیات قرآنی
سلامت باد این دیو سراپا ظلمت جانی
ستم آواز میخواند،ستمگر رقص شیطانی

من اما شعله ام،توفان امیدم
همه فریاد تردیدم
لباس سلطنت را گرچه بر دوش ستم دیدم!؟
«ولی هرگز به روی چون شما غارتگران فکر انسانی نخندیدم»
از این جهل نهادینه وز این تقلید تاریخی
من اینجا گرچه میسوزم
ولی بر پینه های دست مظلومان
که مشت آهنین انتقام از زور شیطانی ست
هزاران چشم میدوزم
احسان دولت آبادی
ایزدیار
« نمایش همه نظرات »

املاک A4A: طراحی سئو