 |
سکرت جمعه, 1391/10/15 23:49:07
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز * باشد که باز بینیم دیدار آشنا را... تا حالا شده کشتی دلت بشکنه یا به گل بشینه؟
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
« نمایش 10 نظر قبلی »
|
 |
رهنما. سه شنبه, 1395/04/22 11:12:35
کاش از دل من هم خبری بود تو را کاش از نفسم چون شرری بود تو را
سوختن از مهر تو ای عالم جان تا به کجا؟ کاش از بر من هم نظری بود تو را
ازغم تنها شدنم جان دهدش رهنما کاش از غم افسانه ثمری بود تو را
|
 |
رهنما. شنبه, 1395/05/09 12:45:27
ممنون Maryam.27 که اومدی ما همیشه به یادتیم
|
 |
رهنما. یکشنبه, 1395/05/24 08:11:51
میلاد امام رضا مبارک
|
 |
رهنما. یکشنبه, 1395/07/04 08:42:35
بی تو من، ثانیه تا ثانیه را پیر شدم من همان،کوه غرورم که زمین گیر شدم
مثل پروانه ی بی تاب در اندیشه ی نور
با پری سوخته از زندگی ام سیر شدم
|
 |
رهنما. سه شنبه, 1395/08/11 11:53:52
شعری زیبا از مجلس ختم خودم ---
آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را میدیدم همه آنها که نمی دانستم عشق من در دلشان ناپیداست واعظ از من میگفت، حس کمیابی بود از نجابت هایم، از همه خوبیهایم وبه خانم ها گفت، اندکی آهسته تاکه مجلس بشود سنگین تر سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند "مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم" راستی این همه اقوام و رفیق من خجل از همه شان من که یک عمر گمان می کردم تنهایم و نمی دانستم من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم همه شان آمده اند، چه عزادار وغمین من نشستم به کنار همه شان وه چه حالی بودم،همه از خوبی من میگفتند حسرت رفتن ناهنگامم،خاطراتی از من که پس از رفتن من ساخته اند از رفاقتهایم،از صمیمیت دوران حیات روح من غلغلکش می آمد گرچه این مرگ مرا برد ولی،گوییا مرگ مرا یاد این جمله رفیقان آورد یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم دیگری گفت فلک گلچین است،خواست شعری خواند که نیامد یادش حسرت وچای به یک لحظه فرو برد رفیق دونفر هم گفتند این اواخر دیدند که هوای دل من جور دیگر بوده است اندکی عرفانی وکمی روحانی وبشارت دادم که سفر نزدیک است شانس آوردم من،مجلس ختم من است روح را خاصیت خنده نبود یک نفر هم میگفت:من واو وه چه صمیمی بودیم هفته قبل به او،راز دلم را گفتم وعجیب است مرا،اوسه سال است که بامن قهر است یک نفر ظرف گلابی اورد،وکتاب قرآن که بخوانند کتاب وثوابش برسانند به من گرچه بر میداشت رفیق،لای آن باز نکرد گو ثوابی که نیامد بر ما یک نفر فاتحه ای خواند مرا،وبه من فوتش کرد اندکی سردم شد آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد آمد آن گوشه نشست،من کنارش رفتم اشک در چشم،عزادار وغمین خوبی ام را می گفت چه غریب است مرا،آن که هرروز پیامش دادم تا بیاید،که طلب بستانم وجوابی نفرستاد نیامد هرگز آمد آنجا دم در،بالباس مشکی،خیره بر قالی ماند گرچه خرما برداشت،هیچ ذکری نفرستاد ولی وگمان کردم من،من از او خرده ثوابی،نتوانم که ستاند آن ملک آمد باز،آن عزیزی که به او گفتم من فرصتی میخواهم خبرآورد مرا،می شود برگردی مدتی باشی،در جمع عزیزان خودت نوبت بعد،توراخواهم برد روح من رفت کنار منبر وبه آرامی به واعظ فهماند اگر این جمع مرا میخواهند فرصتی هست مرا می شود برگردم من نمی دانستم این همه قلب مرا میخواهند باعث این همه غم خواهم شد روح من طاقت این همه گریه ندارد هرگز زنده خواهم شد باز واعظ آهسته بگفت،معذرت میخواهم خبری تازه رسیده ست مرا گوییا شادروان مرحوم،زنده هستند هنوز خواهرم جیغ کشید وغش کرد وبرادر به شتاب،مضطرب،رفت که رفت یک نفر گفت که تکلیف مراروشن کن اگر او زنده است هنوز،که باید برویم اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده رسم دیرین این است،ما بدانجا برویم،سوگواری بکنیم عهد مانیست ،به دیدار کسی،کو زنده است، دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است نام تکلیف الهی به لبم بود،چه بود؟ آه یادم آمد،صله مرحومان واعظ آمد پایین،مجلس ازدوست تهی گشت عجیب صحبت زنده شدن چون گردید،ذکر خوبی هایم همه بر لب خشکید ملک از من پرسید:پاسخت چیست؟بگو؟ تو کنون می آیی؟یا بدین جمع رفیقان خودت میمانی؟ چه سوال سختی؟بودن ورفتن من درگرو پاسخ آن زنده باشم بی دوست، مرده باشم با دوست زنده باشم تنها،مرده در جمع رفیقان عزیز ناله ای زد روحم و از آن خیل عزادار وسیه پوش و عزیزم پرسید: چرا رنگ لباسِ ذکر خوبی ها ، سیه باید؟ چرا ما در عزای یکدگر از عشق میگوئیم؟ به جای انکه در سوگم مرا دریابی از گریه کنون هستم،مرادریاب با یک قطره لبخند چه رسم ناخوشایندی است،درسوگ عزیزان یادشان کردن وبعد از مرگ یکدگر،به نیکی ذکر هم گفتن اگر جمع میان زندگی بادوست ممکن نیست تو را میخواهمت ای دوست جوابم بشنو ای دنیا نمیخواهم تو را بی دوست خوشا بودن کنار دوست خوشا مردن کنار دوست
|
 |
رهنما. سه شنبه, 1395/09/30 13:45:21
سلام به همگی-امشب شب یلداست-شب یلدایتون مبارک
|
 |
رهنما. سه شنبه, 1396/01/29 11:18:28
من از خیال تو
حس حضور می خواهم
دلم گرفته و سنگ
صبور می خواهم
قسم به عمق نگاهت،
که دوستت دارم
تو را که خالصی و
بی غرور می خواهم
|
 |
رهنما. سه شنبه, 1396/05/10 11:19:21
اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حیّ توانا
اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
|
 |
رهنما. یکشنبه, 1396/07/02 11:05:31
حسرت دیدار تو، قلب مرا می درد لحظه تنهائیم،تا به کجا می برد؟ زنده به دیدار دوست،عالم جان کوی اوست عشق ز رویش نکوست، چون به لبش آورد بی خبر از حال ما، می رود از کوی ما عزم سفر دارد او،با پریان می پرد در هوس روی دوست،چونکه روم سوی دوست تا که رسد بوی دوست،جان مرا می برد چون که وصال تو شد، فکر و خیال منش با نفسش رهنما، عشق تو را می خرد
|
 |
رهنما. چهارشنبه, 1397/04/27 09:30:50
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی / بشنود یک نفر از نامزدش دل برده مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی/ که به پرونده ی جرم دخترش برخورده
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ / بین دعوای پدر مادر خود گم شده است خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق / که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش/ غرق در درد خماری شده فریاد زده مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس/ پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم/ دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند/ زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه/ که کسی غیر پرستار سراغش نرود خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که / عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید/ غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید/ در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
|
|
« نمایش همه نظرات »
« نمایش همه صفحات »
|