متن شعر: |
کوشا پنج شنبه, 1387/11/17 20:01:47
ای ساربان آهسته ران ، کآرامِ جانم می رود وان دل که با خود داشتم ، با دل ستانم می رود من مانده ام مهجور ازو ، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور ازو ، در استخوانم می رود گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون ، بر آستانم می رود محمل بدار ای ساربان ، تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گوئی روانم می رود او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود با آن همه بیداده او ، وین عهد بی بنیاد او در سینه دارم یاد او ، یا بر زبانم می رود صبر از وصال یار من ، بر گشتن از دلدار من گر چه نباشد کار من ،هم کار از آنم می رود در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود...
|
شاعر: |
سعدی |