متن شعر: |
در اندیشه های من، بهار حضور توست ،بودن توست..... برای تو وخویش چشمانی آرزو میکنم که چراغها ونشانه هارا در ظلماتمان ببیند. گوشی که صداها وشناسه هارا در بیهوشیمان بشنود. برای تو وخویش روحیی که این همه را در خود گیرد وبپذیرد. وزبانی که درصداقت خودما را از خاموشی خویش بیرون کشد. وبگذارد از آن چیزها که دربندمان کشیده است سخن بگوییم . میخواهم آب شوم ،در گستره افق آنجا که دریابه آخر میرسد وآسمان آغاز میشود. میخواهم با هرآنچه مارا در بر گرفته ،یکی شوم. حس میکنم میدانم دست میسایم ومیترسم. باور میکنم وامیدوارم، که هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد. میخواهم آب شوم ،در گستره افق ،آنجا که دریا به اخر میرسد وآسمان آغاز میشود. .... -------------------------
|
شاعر: |
شاملو |