متن شعر: |
همه شب ، من تا بشارت خواب آن راز بلیغ مقدس را ، آن عهد صریح مسلم را - با صدای بلند – تنها برای خود ، تکرار می کنم ...
گویی به این هدف که دیوار و پنجره چشم امید دوباره به در او زند شاید به صبح بی رمقم خورشید بار دگر ، در التهاب عشق برافروزد ••• هر شب میان سیل عظیم ترس من دانه دانه مروارید آن توهم عریان را با پنجه های فرورفته ، با مشت های ستیزه گر بسته از موج جاری حادثه محفوظ می کنم ••• من اعتماد مرمرینم را از اعتقاد مسموم سرنوشت در مکتب ایمان به پیمان سبزمان ، مکتوم می کنم . ••• اما دگر نیازی به اعتراف هر شبه نیست که مکرر ، زمزمه وار عهد نبسته را ، بر طنین لبهایم ، نقش بگذارم زیرا نگاره ی این تفاهم محض بر تار و پود جان من نقش بسته است ... ••• انتظار من از لحظه های امشب و هر شب به وسعت لحظه های رسیدن ، بار رحیل بسته است ! آری دگر این انتظار نیست این شوق مطلق است که از طلیعه ی آمدنت بر پک یر سحر ، جوانه ی نور ، رسته است ! آه ای یگانه ترین ، یکتای هرم عشق ! شور حضور تو بر فرسنگ های فاصله پل عروج بسته است .
آذر83 |
شاعر: |
کیانا وحدتی |