متن شعر: |
منبر از پشت شیشه ی مسجد چشمش اُفتاد و دید چوبه ی دار عصبی گشت و غیضی و غضبی بانگ بر زد که ای خیانت کار تو هم از اهل بیت ما بودی سخت وحشی شدی و وحشت بار نرده ی کعبه حرمتش کم بود؟ که شُدی دار شحنه، شرم بدار ما سرو کارمان به صلح و صلاح تو به جُرم و جنایتت سر و کار دار، بعد از سلام و عرض ادب وز گناه نکرده استغفار گفت ما نیز خادم شرعیم صورت اخیار گیر، یا اشرار تو قلم می زنی و ما شمشیر غِلظت از ما قضاوت از سرکار تا نه فتوی دهند منبر و میز دار کی می شود سر و سر دار هر کجا پند و بند درماندند نوبتِ دار می رسد ناچار منبری را که گیر و دارش نیست همه از دور و بر کنند فرار باز منبر فرو نمی آمد همچنان بر خر ِ ستیزه سوار عاقبت دار هم ز جا در رفت رو به دَر تا که بشنود دیوار گفت اگر منبر تو منبر بود کار مردم نمی کشید به دار...!!!
|
شاعر: |
اُستاد شهریار |