متن شعر: |
وقتی هوا خیس می شود دلم بهانه ی تو را می گیرد و گونه هایم ؛ بوی خاک باران زده می دهند ... پنجره را باز می کنم ، نفسم می گیرد ! از آن روز که تو رفتی هوا شرجی است و میان این همه گریه ... هنوز هم تنم از داغ آخرین نگاه تو می سوزد و تو از چشم های تب دار من می درخشی و تو بی پرده از اشک ، در انعکاس چشمان من می درخشی نفسم می گیرد ... ! درست مثل همان لحظه که چشمان تو در چشمان من ماند همان لحظه که منتظر ماندی تا چیزی بگویم ... امّا ... امّا درست مثل همین حالا نفسم گرفت و نتوانستم ... و نگفتم ... و تو دیگر منتظر نماندی ... منتظر نماندی تا دوباره نامت را نفس بکشم و بگویم ... بگویم که بی تو دیگر نفسم برای همیشه می گیرد ! 11:30 شب 4/ 4/ 85 4 روز قبل از کنکور ... ! |
شاعر: |
کیانا وحدتی |