متن شعر: |
- مسافری از قبیله ی ارغوانی عشق - که از عذاب قهر خدایان خویش می گریخت مسافری که از خزانه ی آسمان طلوع می دزدید ؛ و آمده بود تا واپسین قطره های نور را ... به خاک بسپارد !
مسافری آمد مسافری از سرزمین نیلی مهر که از مجازات الهه ی امید می گریخت مسافری که با تقدس بهشت عشق می جنگید و آمده بود تا صلیب صبر مسیح را به التهاب تشنه ی حریق بسپارد ! • • • مسافری آمد تا داغ نقش بال شب پره های زخمی را - بر فراز پرپر گلها - به فراموشی غبار بسپارد ! تا سوز آخرین شمع های آب شده را به هماغوشی شعله های باد بسپارد ...
مسافری آمد تا ستاره های له شده را از عقده های این زمین شب گرفته برگیرد تا انتظار سبز خوشه های خشک شده را از سکوت مزرعه های باران نخورده بر چیند ! • • • مسافری آمد ؛ غرور پنجره را شکاند و طرح گرم آهت را از شیشه های یخزده برچید
مسافری آمد ؛ خواب بسترم را پراند و رؤیای رد پیکرت را از طرح بسترم دزدید. • • • مسافری آمد مسافری از کویرهای بر باران گریسته مسافری با ستاره های از شب گریخته ! |
شاعر: |
کیانا وحدتی
|