متن شعر: |
ناظما! حکمتِ شاعری چیست؟ جز پلی ساختن از سخنها از برای عبورِ خلایق روی شطّی که همواره جاریست ور جز این است ناظما! حرمتِ شاعری چیست؟ شعر اگر سایهای از نبوّت، هست و (دانم که) در آن شکی نیست بیعذاب و شکنجه ندیدیم هیچ پیغمبری در جهان زیست گر نه این است ناظما! لذتِ شاعری چیست؟ چون دگر پیشهها (راست گفتی!) شاعری پیشه است و چه پیشه! هر که این پیشه در پیش گیرد با هراسیست همسو همیشه گِردِ او اضطرابی نهانیست ورنه این است ناظما! وحشتِ شاعری چیست؟ شاعرانِ جهان، از تو بایست شیوة زندگی یاد گیرند وین که شاعر، به هر حال، در دَهر بیگمان زندگاری سیاسیست ور جزین است ناظما! فطرتِ شاعری چیست؟ پنجة تو به هر چنگ پرداخت نغمة روحِ انسان طرازید معبدی بیکران ـ جاودان ساخت در جهانی که گویند فانیست ور جز این است ناظما! فرصتِ شاعری چیست؟ راست گفتی و ز اشراق گفتی «تا یکی از تبار بشر هست بسته و خستة بند و زندان من رهایی ندارم، اگرچند، خود رهایم، نیَم شاد و خندان.» این سخن گر گزافست و دعویست ناظما! صحبت شاعری چیست؟ راست گفتی که «معنی و صورت یک حقیقت بُوَد جاودانه صورت از زندگی مایه دارد زندگی نیز همواره جاریست.» ور جزین است ناظما! رُخصتِ شاعری چیست؟ زان زمانی که از قلب زندان ما صدای ترا میشنیدیم تا به امروز پنجاه سالیست کو دگر شاعری جز تو کاینسان با مُذابی ز فریاد و آتش نغمهاش چشمة زندگانیست ور جزین است ناظما! ساحتِ شاعری چیست؟ دستهای از بنفشه که آن روز خواستی بهرِ یارت فرستی وز بهایش لبی نان خریدی، بهرِ یارانِ محروم زندان، آن بنفشه نپژمرده باقیست گرنه این است ناظما! شوکتِ شاعری چیست؟ راست گفتی که «در دورة ما قامتِ زندگانی خمیدهست بایدش، راست داریم، یارا! خوشترین روز، روزیست، کان روز تاکنون روی ننموده ما را.» وه! چه روزی، چه روزی، چه روزیست! ور جزین است ناظما! حکمتِ شاعری چیست؟
|
شاعر: |
شفیعی کدکنی |