کیانا وحدتی
راهنمای سایت
صفحه اصلی تالار گفت و گوزبان و ادبیاتموسیقی ایرانیکتابخانه کیانافیلم/کارتونمعماریاخبار و دانستنیهاپزشکی و سلامتبیداری معنویفرهنگ لغتدرباره کیاناورود
<<بعدیقبلی>>


کیانا وحدتی
به روشنای اشراق آفتاب چه بی ادعا ... غروب غرور مرا فهمید ! به جرأت زمین چه صادقانه از...

جزئیات بیشتر...




شاه می بخشد ، شیخ علی خان نمی بخشد
شاعری به پیشگاه کریمخان زند میرود و قصیده ای در مدح او میخواند ، شاه...

جزئیات بیشتر...


خدا شانس بده
« 3552 بازدید »

شرح: واقعا بعضی از مردم چقدر خوش‌شانس‌ هستند. کبوتر خوشبختی صاف میاد مینشینه روی شانه آنها. برعکس٬ بعضی از افراد هم خیلی بدشانس هستند و کبوتر خوشبختی صاف فضولات میریزه روی سرآنها.

چند سال پیش که تازه آمده بودم کانادا با یک جوان آس و پاس ایرانی بصورت اتفاقی آشنا شدم که کنار خیابان هات داگ میفروخت. میگفت ساعتی شش دلار میگیره. خیلی دلم برایش سوخت. شماره‌اش را گرفتم که اگر کار مناسبی برایش پیدا کردم خبرش کنم. آدم زحمتکش و ساده‌ای بنظر میرسید.
گذشت و گذشت و هیچ ارتباطی بین ما نبود تا اینکه امروز سر چهار راه موقعی که منتظر سبز شدن چراغ بودم دیدم راننده یک ماشین هومر برایم دست تکان میدهد. هرچه دقت کردم راننده را نشناختم. مرا به اسم صدا کرد. جلو رفتم ولی قیافه‌اش آشنا نبود. تعجب کرده بودم. فکر میکردم اشتباهی گرفته. وقتی خودش را معرفی کرد و گفت همون جوان آس و پاس هات داگ فروش است از تعجب خشکم زد. چه شیک شده بود. باورم نمیشد اینهمه تغییر.
باهم رفتیم قهوه‌ای خوردیم و از او پرسیدم: لاتاری٬ چیزی برنده شدی؟
کلی خندید و جریان پولدار شدنش را تعریف کرد.
ظاهرا یکروز صبح خیلی زود این بدبخت بینوا برای انجام یک کار بانکی وارد محلی میشود که یکی از آن دستگاههای بقول خودمان «عابر بانک» نصب شده بوده و همینکه کارت بانکی اش را وارد دستگاه میکند یک جوان سیاه پوست لوله اسلحه کمری‌اش را پشت سرش میگذارد و میخواهد مبلغی را از حساب بانکی بیرون کشیده و به او بدهد. این بیچاره فلک زده هم هرچه قسم میخورد که حساب بانکی اش خالی خالی است و فقط میخواسته موجودی اندکش را چک کند٬ مورد قبول جوان سیاه‌پوست نمیشود. در همین موقع یکنفر دیگر وارد آنجا میشود که قبل از اینکه موفق به فرار شود٬ جوان سیاه‌ پوست سعی میکند او را هم گیر بیاورد و حسابش را خالی کند. ظاهرا بین آن دو درگیری و کشمکش میشود و جوان سیاه پوست هول میشود و شروع به شلیک کردن میکند و بلافاصله پا به فرار میگذارد. هیجکدام از گلوله ها مستقیما به کسی اصابت نکرد مگر یکی از آنها که در اثر کمانه کردن به دیوار سنگی آنجا صاف میخورد به باسن این دوست ایرانی ما.
خلاصه بیچاره را با آمبولانس به بیمارستان میبرند و در آنجا بستری میکنند. فردای آنروز رئیس بانک مربوطه به عیادتش می‌آید و یک چک یک میلیون دلاری به او میدهد و از او میخواهد موضوع را پیگیری نکند و لطمه‌ای به اعتبار آن بانک نزند.

حالا متوجه شدید وقتی میگم خدا شانس بده٬ یعنی چی؟
ما حتی از مغزمان هم نمیتوانیم پول دربیاوریم درحالیکه باسن بعضی‌ها برایشان پول می‌آورد. خدا٬ شانس بدهد.
حالا از فردا نروید جلو بانکها خم شوید به امید اینکه گلوله‌ای به ماتحت‌تان بخورد و پولدار شوید

تهیه کننده سند: ghader

نظرات بازدید کنندگان    

آپارتمان A4A: طراحی سئو