شرح: |
من دیگر اعتراف نخواهم کرد و دلیل آن چیزی جز احساس نیاز به مقاومت نیست؛ مقاومت در برابر تن سپردن به میلی بیپایان برای بیانی نارس و عقیم از نقد وضع موجود. پس این واپسین اعتراف است: اعتراف به اعتراف نکردن. مقاومت در برابر اعتراف چیز غریبی نیست. وادادگان نیز سرانجام در هنگامهای از وادادگی بیشتر تن میزنند. حتی بیماران روانی از این قاعده مستثنی نیستند. آنان نیز روزی در برابر اصرار روانکاو و میل درونی خود و «دیگری» به برملا کردن هر دم عمیقتر ابعاد ناخودآگاهشان سر باز خواهند زد. حتی دیدهایم که تلاش میکنند اعترافاتشان را پس بگیرند، نعرهزنان «نه» بگویند و نسخهها را پاره کنند. بنابراین در این حکم که «سرنوشت محتوم اعتراف، همانا مقاومت و انکار آن است» به سختی میتوان تردید کرد. این مقاومت آدابی دارد: سکوت، ننوشتن، حفظ بالقوگی، پر نکردن حفرهها و شکافهای درونی و بزک نکردن آنها با حروف و رسمالخط. بهای آن نیز معلوم است. سد کردن و به تاخیر انداختن جریانی از درد تلنبار شده که به بهانه اعتراف کردن میشد از رنج آن کاست. من اما اعتراف میکنم که مقاومت شیرینتر است؛ مقاومت در برابر فکر کردن به خود که ذیل واژهای مشروع به نام «اعتراف» بیرونی میشود و پای «دیگری» را در هر هیبت و عنوانی، چه روانکاو، چه مخاطب و... به جلب توجه، درد دل، درمان، خلاص شدن و ای بسا رهایی باز میکند. بیشک این اعترافات میتوانست با پرتاب بیهنگام فکر به سوی هر یک از اشکال فقدان سیاست در اینجا و اکنون، کماکان ادامه یابد: اعتراف به حیرت از موجوداتی انساننما که به لطف بروکراسی قراضه روزانه فرصت ارضای تمامی بیماریها و انحرافات روانیشان را پیدا کردهاند، از ولع بیپایان خرید ما مصرفکنندگان قَدَر و نستوه بنجلهای چینی؛ ما زائران معابد «حراج آخر فصل» پاساژها و مراکز خرید، از پوشیدن لباسهایی شبیه گلیم و گبه و یک دنیا ادعای «خاص» بودن و بلغور کردن اسامی و واژگانی که به زبانی خصوصی تبدیل شدهاند: «اندی وارهول» و «آیفون 4» و «اینستالیشن» و «انیمیشن» و «جنگل ابر» و «تور کویر» و «نمایشگاه آثار بافتنی و زیورآلات دستساخت» و «پرفورمنس» و «یک دورهمی کوچولو» و «جدایی نادر از سیمین» و «کمپین» و...، از برگزاری آیینها و مناسک یلدا تا قیمه و قرمه، از بحث داغ محافل ریز و درشت درباره اقامت و ویزای دانشجویی و کوچ بیحاصل به اروپا نشد به کانادا؛ کانادا نشد مالزی؛ مالزی نشد ترکیه؛ ترکیه نشد لااقل یاد گرفتن یک زبان خارجی چه بهتر فرانسه، از عرفانهای کوآنتومی در «سالن زیبایی عروس» و «خیریه آخر هفته» و «کلاس مثبتاندیشی»، از یگانه موضوع جاودان تمامی تلهفیلمها و سریالها و میزگردهای «علمی و کارشناسانه» با انبوهی ادعای «حرف دل جوانان» را زدن: ازدواج، مهریه، مشاوره جنسی قبل از ازدواج، مشاوره روانی بعد از ازدواج، مشاوره خانوادگی قبل از طلاق، مشاوره حقوقی بعد از طلاق، از ثبت «خاطرهانگیز» احمقانهترین و عادیترین امور روزمره دوست و فک و فامیل و بچهها با دوربینهای جایزه قرعهکشی و به اشتراکگذاری آنها در فیسبوک، از خود فیسبوک؛ این درمانگاه سرپایی ارضای میل خودنمایی و خاله زنکی میانمایگان، از کنسرتهای زیرزمینی، از تبلیغ دروغین «روزی 10 دقیقه ورزش صبحگاهی برای حفظ سلامت» در هوایی که وجود ندارد، از تبلیغ انواع سُس و معجونهای «آواکادو» برای غذاهایی که طعم ندارند، از شبزندهداری «بچهبازاریها» در سونا و بعد یک دست کلهپاچه، از اجرای «بومیشده» نمایشنامههای چخوف که کاراکتر «دایی وانیا» در آن با موبایل حرف میزند و ایوانف «پَ نه پَ» میگوید، از ایستادن صاحبخانههای دندانگرد در صف خرید سکه «طرح جدید» و هزارن هزار شکل دیگر فقدان امر جمعی که به قول ساموئل بکت چیزی جز «توهم یک خوشبختی کوچک کثافت» نیستند. بله، من میتوانستم با آب و تاب فراوان، به هر یک از این جنبههای «توهم جمعی» اعتراف کنم. اما از آن رو که دستهایم برای حمله و نقد بدیلهای آن یعنی سنتگرایی و سبکهای زیستی مترتب بر آن و البته ساختارهای پدیدآورنده «اینهمه بیمایگی و مجاز در یکجا» بسته است، از اعتراف تن میزنم. اما مخاطب احتمالی این حق را دارد که تمامی این اشارات به هر یک از جنبههای نه حتی دیگر زشت و کریه وضع موجود را که در قالب «اعترافاتی علیه خود» بیرونی شده به تلاش برای تنزهطلبی تعبیر کند و حتی این اعتراف راستینِ نویسنده را که او خود بخشی از این نکبت پیرامون است، نپذیرد؛ اینکه او نیز به میانجی نقد تمامی این سویهها، خود دستانش تا ابد آلوده است. اینکه این تقلا و دست و پا زدن برای به چنگ آوردن فیگور، ژست و ادایی مبتنی بر نفی نیز چیزی جز نام مستعار انکار یک فقدان نبوده است: فقدان سیاست. روزنامه شرق 6 دی ماه 90 |