 تصویر |
شرح: |
...گوینده تعریف می کند : "دیگو" با دریا آشنا نبود. " سانتیاگو" او را برد تا اقیانوس را کشف کنند.روزها به سوی جنوب سفر کردند. یه روز عصر، "سانتیاگو" به " دیاگو" گفت: پشته آن تپه ها، دریاست . قلب پسرک از هیجان تپید و بی آنکه منتظره کسی بماند، به میان شن ها دوید و ناگهان، در برابر اقیانوس بود. چنان عظیم بود، چنان درخشان بود، که پسرک ازحیرت زیاد، گنگ ماند... . وقتی صدایش را باز یافت، فریاد زد: چقدر بزرگ است ! کمکم کن تا نگاهش کنم! ....!!! و استاد چنین تفسیر کرد: همان طور که هیچ کس نمی تواند به ما کمک کند تا اقیانوس را بنگریم، نمی توانیم از چشم های هیچ کس، برای فهمیدن و تمییز آن چه بر ما رخ می دهد، یاری جوییم . برای فهمیدن زندگی وخداوند هم تنها باید به خودت وظرف وجودت توجه کنی، وآن را بزرگ تر نمایی پائلیو کوئیلیو(کتاب : دومین مکتوب)
|
دسته: |
حکایات دینی و معنوی |