 تصویر |
شرح: |
به انتخاب کیست نوع بودن و زندگی؟ همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود . نوبت به او رسید : دوست داری روی زمین چه کاره باشی ؟ گفت : می خواهم به دیگران یاد بدهم . - پذیرفته شد . چشمانش را بست . دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است . با خود گفت :حتماً اشتباهی رخ داده ،من که این را نخواسته بودم . ! سالها گذشت . روزی داغی اره را روی کمر خود احساس کرد . با خود گفت : و این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره خود را از زندگی نگرفتم . با فریاد غمباری سقوط کرد . با صدایی غریب که از روی تنش بلند می شد به هوش آمد . حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود....!!!1
خیلی وقتا فکر میکنم در حق من اجحاف شده و مثل این درخت آرزوهام رو خدا برآورده نکرده ؛ولی گذشت زمان خیلی چیزها رو روشن میکنه ، نگران نباشید... نگرانی یعنی انکار ِوجودِ خدا !
|
دسته: |
حکایات دینی و معنوی |