شرح: |
مردی بود ترسا در میان مسلمانان ، که هرچه او را دعوت به مسلمانی میکردند نمی پذیرفت تا آنکه فرزند نازنینش در بیماری جان سپرد و ترسا یک هفته پس از مراسم عزاداری اسلام آورد .گفتند : "ما سالها تو را دعوت میکردیم و نمی پذیرفتی ، اکنون چه پیش آمد که بی هیچ بحث و گفتگو به جمع ما پیوستی؟ گفت در این واقعه دانستم که خدا آنچنان که مسیحیان باور دارند پسری ندارد زیرا اگر پسر داشت پسر مرا از من نمی گرفت. معلوم است که معنی پسر داشتن و منزلت و محبوبیت او را نزد پدر و مادر نمی داند." |
دسته: |
داستان عاطفی |