شان نزول: |
کسی دو کوزه ی شیره از ده برای فروش به شهر می برد. در بین راه جهت رفع خستگی کوزه ها را جلویش به زمین می گذارد وبه درختی تکیه می دهد و کم کم به خیالات رفته که اگر شیره ها را خوب بخرند می تواند بار دگر چهار کوزه بیاورد و چهار را هشت و آنها را تبدیل به روغن نموده و اگر زیادتر بیاورد و مرکز فروش داشته باشد،حجره ی تجارت باز کند و کار وبارش بالا گرفته تا آنجا که امین التجار شود، به سراغ دختر حاکم می رود وروزی با او گفت و گویش شده چنان لگد به او می نوازد که نقش زمینش می سازد که در این هنگام همان لگد را به کوزه ها می کوبد! |
منبع: |
قند ونمک/نقل از داستان های امثال دکتر حسن ذوالفقاری |