شان نزول: |
سعدی از دیاری به دیاری میرفت ، در راه چشمش به جای پای یک مرد و یک شتر افتاد که رد شده بودند ، یک طرف راه مگس و یک طرف دیگر پشه ها در پرواز بودند ، پیش خود گفت ، شتر یک لنگه بارش عسل و لنگه دیگرش روغن است ، علفهای یک طرف چریده و طرف دیگر دست نخورده بودند . پیش خود گفت شتر یک چشمش کور بوده است ، از قضا این خیالات همه درست بود ساربانی هم که گذشته بود کمی آنطرفتر به خواب میرود و شتر با مسافر و بارش به راه خود ادامه میدهند . مرد ساربان هراسان از خواب برمیخیزد به خیال آنکه شتر و زنش و بارش گمشده اند پریشان سعدی را می بیند و می پرسد تو شتر مرا ندیدی ؟ سعدی می گوید یک چشمش کور بود؟ یک بارش روغن ویک بارش عسل بود . میگوید بله بله درست است . سعدی میگوید من ندیدم . مرد ساربان باور نمیکندو سعدی را به باد کتک میگیرد . سعدی می سراید : سعدیا چند خوری چوب شتر بانان را میتوان گفت از اول که شتر دیدی ؟ نه . |
منبع: |
داستانهای امثال دکتر حسن ذوالفقاری |